بههمین خاطر به آشپزخانه رفتم و چاقویی برداشته و به اتاق خواب رفتم و همانطور که همسرم خوابیده بود ضربهای به کمرش زدم. محسن، یکدفعه از جا پرید و به طرف پنجره دوید که ضربه دیگری زدم که بیهوش روی زمین افتاد و خیلی زود هم جان داد. برای همین پتویی روی بدنش انداختم و به پذیرایی برگشتم.
برای بچهها چای ریختم و از آنها خواستم تا چای بخورند. اما بچهها که شاهد ماجرای قتل پدرشان بودند به آشپزخانه نیامدند. همان موقع خواستم خودم را بکشم برای همین تصمیم گرفتم اول بچههایم را بکشم تا زیر دست کسی نیفتند.
قبل از آن شروع به پرتاب وسایل خانه به داخل کوچه کردم. بعد چاقو را برداشتم و به سراغ فاطمه رفتم.فاطمه-11ساله- را در اتاق خواب کشتم و روی او پتویی کشیدم و بعداز آن مازیار 4 ساله و محیا 10ساله را چاقو زدم، بعد از آن بود که ضربهای به شکم خودم زدم و به کنار پنجره رفتم تا خودم را پایین پرت کنم. ناگهان عابری که از آنجا میگذشت با دیدن من گفت اگر خودت را بیندازی فقط دست و پایت میشکند ولی نمیمیری.
با شنیدن این حرف از تصمیمم منصرف شدم و به سالن برگشتم و روی مبل نشستم و همسایهها پس از شکستن در وارد خانه شدند. زن جوان ادامه داد: «17 ساله که بودم در راه مدرسه با همسرم آشنا شدم. دوستی ما با مخالفت خانوادهام به ازدواج همراه شد.
من قبل از ازدواج دارو مصرف میکردم. آن موقعها نیز صداهایی میشنیدم که بهخاطر این صداهای نامفهوم تصمیم گرفتم به دکتر بروم. اما بعد از ازدواج و بچهدار شدن، سرگرم بچهها شدم و بیماریام را فراموش کردم و دیگر دارو مصرف نکردم.
تا اینکه زمستان سال گذشته همسرم به من گفت که پرخاشگر شدهای و پیشنهاد داد که به دکتر بروم. ولی زیاد موضوع را جدی نگرفتم اما صداها را کم و بیش میشنیدم.»
عامل جنایت ادامه داد: مدتی بود که بهشوهرم مشکوک شده بودم. سال گذشته متوجه شدم که او در حال چتکردن با زن جوانی است. شوهرم میگفت مسائل کاری است و هیچ رابطهای با کسی ندارد.
اما من به او مشکوک شده بودم و همین مسأله باعث شد تا او را به قتل برسانم.بعد از تحقیق از زن جوان، از آنجا که محیا، تنها بازمانده این جنایت به تازگی عمل شده بود و قادر به صحبت نبود بازپرس جنایی تحقیقات از او را به زمان دیگری موکول کرد.بعداز آن، بازپرس مدیر روستا از خانواده زن جوان به تحقیق پرداخت.
پدر فرزانه به بازپرس گفت: شب قبل از جنایت دخترم و بچههایش خانه ما بودند. تولد نوهام بود و آنها هم در تولد شرکت داشتند. فرزانه از اینکه دو شب بود شوهرش بهخانه نمیآمد ناراحت بود و من با دامادم که راننده یک شرکت لبنیاتی بود، در این باره صحبت کردم.
ساعت 12 شب بود که خانه ما را ترک کردند. ساعت چهارونیم بعدازظهر جمعه بود که از کلانتری با من تماس گرفتند و خبر بازداشت دخترم و بقیه ماجرا را دادند. البته دخترم مشکل روانی داشت و دیرآمدنهای شوهرش و اعتیاد او زندگی را برای آنها سخت کرده بود.
آنها در ساختمان 12 واحدی زندگی میکردند که تنها 3 خانواده در آنجا ساکن بودند و بقیه واحدها خالی بود این موضوع هم دخترم را اذیت میکرد.
گفتوگو با شاهد حادثه
در جریان تحقیقات محلی نیز ابعاد دیگر این جنایت فاش شد.یکی از همسایههای محل جنایت که از ابتدا شاهد حادثه بود گفت: نزدیک ظهر بود که صدای داد و فریاد زن جوانی را از ساختمان روبهرویی شنیدم.
او همان موقع وسایل خانهاش را از طبقه دوم ساختمان به کوچه پرتاب میکرد. همه با دیدن این صحنه شوکه شده بودیم. او جاروبرقی، میز تلویزیون و وسایل خانه را یکی یکی به کوچه میانداخت و ضجه میزد و فریادهایش همه را ترسانده بود.
اما پس از دقایقی ناگهان ساکت شد و روی لبه پنجره ایستاد. میخواست پایین بپرد ولی انگار که ترسیده باشد عقب رفت و با دست و صورتی خونین بار دیگر خودش را به در و دیوار کوبید.
کوچه شلوغ شده بود و همه شاهد این ماجرا بودیم بیخبر از اینکه بدانیم چه اتفاق شومی در خانه آنها افتاده است. فقط از زن جوان میخواستیم آرام باشد و در خانه را باز کند. اما او برای چند دقیقه به داخل خانه رفت و دیگر صدایی به گوش نرسید.
مرد جوان در ادامه گفت: در حالی که به شدت ترسیده بودیم حدس زدیم باید اتفاق هولناکی افتاده باشد به همین خاطر بلافاصله به پلیس و آتشنشانی خبر دادیم و آنها خیلی سریع وارد محل شدند.با حضور مأموران و پس از باز شدن در آپارتمان، صحنه دلخراشی پیش رویمان قرار گرفت.
همه جا غرق در خون بود و تنها صدای ناله دختر بچهای که از ترس به خود میپیچید و گریه میکرد به گوش میرسید. وقتی وارد آنجا شدیم جلوی در ورودی اتاق خواب جسد مرد جوانی افتاده بود و کنارش نیز جنازه پسر 4 سالهای به چشم میخورد. زن جوان نیز مات و مبهوت روی صندلی نشسته بود و حرفی نمیزد. نیروهای امدادی با دیدن این صحنه وحشتناک دختر 10 ساله – محیا – و زن جوان را به دلیل جراحات وارد شده راهی بیمارستان کردند.
این مرد که هنوز باور ندارد چه جنایت هولناکی رخ داده ادامه داد: در آن لحظه نمیدانستیم باید چه کنیم فقط شنیدم که دختر کوچولو به مأموران میگفت: «مامان وقتی فهمید بابام قراره زن بگیره عصبانی شد و با هم دعوا کردند. بعد مامانم به ما حمله کرد.
وی ادامه داد: این خانواده همسایه جدید ما بودند و تنها دو ماه است که به این محل آمدهاند و از آنجا که ساکنان آپارتمانها با هم ارتباطی ندارند شناخت دقیقی از آنها نداشتیم. ولی در این دو ماه نیز بدی یا حتی مشاجرهای از آنها ندیده بودیم فقط برایمان جای سؤال است که این زن ریز نقش چطور توانسته همسر قوی هیکل و بچههایش را به قتل رسانده باشد. چون در ظاهر او زن ضعیف و لاغری به نظر میآمد و هنوز هم نمیتوانیم باور کنیم این اتفاق تلخ رخ داده باشد.
در ادامه تحقیقات محلیاش، به مدرسهای که دو دختر این خانواده در آنجا درس میخواندند رفتیم.
یکی از مسئولان با ابراز تأسف از این حادثه دلخراش گفت: در این خصوص نمیتوانم اظهار نظری کنم و حرفی بزنم فقط میخواهیم مراقب آرامش دیگر دانشآموزان مدرسه باشیم تا برایشان مشکل روحی و ترسی به وجود نیاید.
از آنجا که این دو خواهر تازه وارد این محل و مدرسه شده بوند نمیتوانیم نظر قطعی درخصوص شرایط روحی و خانوادگیشان دهیم چرا که شناخت دقیقی از آنها نداریم. ولی در طول این مدت محیا و فاطمه از دانشآموزان آرام و درسخوان مدرسه ما بودند که همه ما دوستشان داشتیم و از بروز این حادثه بسیار شوکه هستیم. چرا که آنها در این مدت از شرایط خانوادهشان با معلمهایشان حرفی نمیزدند و به طور منظم درس میخواندند.