کد خبر 652887
تاریخ انتشار: ۱۸ آبان ۱۳۹۵ - ۰۸:۳۹

تصور کنید دونالد ترامپ بتواند به ریاست جمهوری برسد اتفاقی که با وجود حملات بی امان رسانه های خودفروش از او می کنند نامحتمل می نماید؛ رسانه هایی که همزمان بی وقفه برای «کیلاری» جنگ افروز هورا می کشند.

 به گزارش مشرق، تصور کنید دونالد ترامپ بتواند به ریاست جمهوری برسد- اتفاقی که با وجود حملات، تهاجمات و سیاه نمایی های بی امان رسانه های خودفروش از او می کنند- که بی شباهت به عملکرد آنها در قبال پرزیدنت پوتین هم نیست- نامحتمل می نماید؛ رسانه هایی که همزمان بی وقفه برای «کیلاری» جنگ افروز هورا می کشند، بدون اهمیت دادن به اینکه او با دست ها و بدن خودش چه شقاوت هایی را مرتکب شده است، بدون اهمیت دادن به اینکه هر بار که دهان باز می کند خون از دهانش می چکد؛ نظیر عراق، لیبی، سوریه، فلسطین، افغانستان، سودان و خیلی کشورهای دیگر.

 آنها؛ نخبگان، مجموعه نظامی- صنعتی، مافیای مالی، خون بیشتر می خواهند، بیشتر از آنچه که تاکنون سرتاسر ساختار روان پریش های دولت فعلی اوباما را پوشانده است. خون، تسلیحات است، خون، پول است، خون، سود بیشتر است، خون برای کسب و کار مفید است؛ حرفی که واشنگتن پست نیز به گونه ای دیگر بیان کرده و فقط با اندکی جرح و تعدیل می توان آن را چنین ترجمه کرد. این روزنامه نوشته بود: «جنگ برای کسب و کار خوب است.» رسانه های جنگ افروز جریان اصلی نیز  خواهان تولید تسلیحات بیشتر برای بیشتر پر کردن جیب مجموعه نظامی- صنعتی هستند که دستمزدهای آنها را می پردازد. اما برای لحظه ای بیایید فرض کنیم که ترامپ توانسته است با چنان اختلاف رای بزرگی پیروز انتخابات شود که دیگر امکان تقلب در آن دشوار باشد.

ترامپ در حال ارائه روایت متفاوتی از این جنگ ابدی است. به نظر می رسد که ترامپ رو به جهتی دیگر می نگرد. او در اصل می گوید به کشمکش با روسیه خاتمه دهید، روسیه را به یک شریک تبدیل کنید؛ به صدور مشاغل به خارج از کشور پایان دهید و آنها را به داخل کشور بازگردانید، کار آمریکاییان را به آنها بازگردانید، نرخ بیکاری را کاهش دهید، که البته همه می دانند بسیار بیشتر از نرخ احمقانه و جعلی 5 درصد است. اما واقعیتی که ناگفته مانده این است که نرخ بیکاری واقعی در آمریکا بین 22 تا 25 درصد در نوسان است، پتکی واقعی بر گرده اقتصاد که خشم، تلخکامی و جرم را افزایش می دهد. ترامپ به همین منوال از بازگرداندن مشاغل به داخل کشور سخن می گوید؛ جهانی سازی را متوقف کنید، ناتو را  مهار کنید، به بانک ها لگام بزنید. بله، وال استریت، گلدمن ساکس و شرکای این جهانِ مبتنی بر پول که فرقه روچیلد- راکفلر- مورگان بر آن سیطره دارد. ترامپ می گوید بیایید سیستم مالی متفاوتی به وجود آوریم که عملکرد آن ضامن منافع مردم باشد.

یعنی جدی می گوید؟ نمی دانم. ممکن است چنین باشد. بیشتر حرف هایی که او بر زبان می آورد برای آمریکا، برای آمریکاییان - و با تعمیم آن به بخش عمده ای از جهان، به خصوص اروپا، اروپای خالص نه اروپای تحت حاکمیت عروسک های خیمه شب بازی - منطقی و معقول است. بعلاوه او حرف های تبعیض آمیز مسلم و بدیهی و مزخرفات بیگانه هراسانه زیادی نیز می زند؛ مثل کشیدن دیواری برای جدا کردن مکزیک از آمریکا به تقلید از اسرائیل و اعمال محدودیت هایی برای مسلمانان. آیا او دراین حرف های خود جدی است؟ یا فقط می خواهد رضایت رای دهندگان احتمالی اش را برآورده کند؟ چنین اظهاراتی، مزخرفات به راستی خطرناکی هستند، ولی در مقایسه با تمام چیزهای دیگری که اولویت دارند، ثانویه به حساب می آیند؛ مسائلی که به احیای جامعه آمریکا، محیط های کاری، منزلت و از همه مهم تر منزلت آمریکایی کمک می کنند. منزلت برای آمریکاییان مهم است، برای آنکه چشم خود را بگشایند و متوجه شوند که در کشوری زندگی می کنند که پول آنها و منابع مردم در آن به هدر می رود؛ در جنگ های مجرمانه بی شمار در گوشه و کنار جهان که برای تامین منافع عده ای قلیل، رسیدن به «سلطه تمام طیف» را هدف گرفته اند. چیزهای ثانویه نیز مهم هستند، ولی آمریکاییانی که سر عقل آمده اند، می توانند به موازات سایر چیزها به آنها نیز رسیدگی کنند.

ترامپ از جنبه های مختلف شبیه ماری لوپن فرانسوی است که نماینده راست افراطی محسوب می شود و از این رو فارغ از اینکه چه حرف های معقولانه ای می زند و در دستور کارش - که من لحظه ای شک ندارم  او در عمل کردن به حرف هایی که می زند جدی است- اقداماتی نظر یورواگزیت و به جهنم فرستادن ناتو نیز وجود دارد. با این حال «روشنفکران چپ»- اگر در جهان نئولیبرال ما اصولا هنوز چنین چیزی وجود داشته باشد- همچنان او را در قالب یک بیگانه هراس تبعیض پیشه جای می دهند که تمام خارجی های «رنگین پوست» و «با حجاب» را اخراج خواهد کرد. البته این چیز بدی است. اما بیایید اجازه دهیم که او ابتدا جرقه خروج فرانسه از اتحادیه اروپا، واحد پولی یورو و ناتو - رستگاری احتمالی اروپا- را بزند سپس به سایر مسائل بپردازیم. هر چیزی به جای خود. یک چپ روشنفکر واقعی باید این را درک کند و به سمت کلیشه هایی که رسانه های خودفروش تبلیغ می کنند گرایش پیدا نکند.

ترامپ از قدرت پول کافی برخوردار است. او مجبور نیست به سمت مجموعه نظامی- صنعتی، به سوی بانک ها، به سوی شرکت های دارویی، این تیولداران اوباماکر متمایل شود. در واقع او مجبور نیست به هیچ کس روی آورد. همین است که نخبگان را نگران می کند. او مستقل است. بیایید ضمن به قوت خود باقی بودن تمام تردیدها نسبت به او، این مزیت را به او بدهیم که در هیچ موردی نمی تواند از هیلاری- این قاتل- تا جایی که می توان از تک تک کلماتی که بر زبان می آورد استنباط کرد، بدتر باشد. الگوی آسیب شناسانه او -«ما آمدیم، ما دیدیم، ما پیروز شدیم.» که پس از مشاهده تصاویر خونبار سلاخی شدن قذافی به دست ناتو بر زبان آورد- نشان از آن دارد که او از فشردن آن دکمه قرمز شوم مرگ و امحای کل جهان منصرف نخواهد شد؛ شاید حتی همین استهزا را دوباره تکرار کند که «ما آمدیم، ما دیدیم، ما پیروز شدیم.»

اکنون بیایید به سراغ فرض بعدی برویم و بنا را بر این بگذاریم که ترامپ انتخاب شده و باز هم بیایید فرض را بر این بگیریم که «آنها»- جمع کوچک و بسیار قدرتمند و مرموز نخبگانی که سرنخ ها را در واشنگتن  و نخ های عروسک های دست نشانده کاخ سفید در سایر نقاط جهان را در دست دارند - اجازه خواهند داد او دست کم برای مدتی زنده بماند. در این صورت ترامپ می تواند از نگاه این نخبگان کارهای «غیرمنطقی و نامعقولانه» زیادی را انجام دهد. آقای ترامپ با به رسمیت شناختن خطراتی که متوجه کشور خودش و کشور همسایه اش کانادا است، می تواند به نوچه های غربی به خصوص در اروپا که محض رضایت خاطر سلطان برهنه ای که در واشنگتن نشسته، آماده فروش افزون بر 500 میلیون اروپایی و نسل های آینده شان در شوم ترین معاملات تجاری که جهان تاکنون به خود دیده هستند[توافق اقتصادی و تجاری جامع، مشارکت تجاری و سرمایه گذاری فراآتلانتیک و توافق تجارت خدمات (حالا توافق مشارکت فرا پاسیفیک به کنار که طی آن 12 کشور حوزه اقیانوس آرام در شرف تسلیم واشنگتن شدن هستند)] به آنها بگوید کله شان را کار بیندازند، به دمکراسی بیندیشند و روند اجرایی شدن این توافقات را که 80 درصد یا بیشتر اروپاییان از آن دل خوشی ندارند و آن را رد می کنند، متوقف کنند.

اگر بخواهیم از منظر فلسفی سخن بگوییم، می توان گفت که با توجه به صدها سال استعمارگرایی درگوشه و کنار جهان، بهره کشی بی شرمانه، تجاوز و قتل میلیون ها نفر درسراسر آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین، این «توافقات» تجاری از نظر تاریخی تداوم همان میراث اروپایی هستند.

مقاله فوق العاده ای درباره کاستی ها و انحرافات انتخابات پیش رو و آنچه که بعد از آن خواهد آمد با عنوان «آمریکا در شرف مواجهه با بدترین بحران در تاریخ خود است» منتشر شده است. یکی از خوانندگان این مقاله در اظهار نظر جالب خود به این مقاله، به نکته غیرقابل کتمانی اشاره کرده است: «اگر ترامپ فرمانده کل قوا شود، اولین کارش تضمین تامین امنیت جانی خود خواهد بود. کسانی که واقعا این نمایش را در آمریکا می گردانند، برای حفظ و تداوم امپراتوری خود از هیچ اقدامی فروگذار نیستند. به واقع آمریکا و به عبارت جامع تر جهان، بر سر یک چهارراهه قرار دارد . ایام واقعا ترسناکی است.»

ترامپ آخر هفته گذشته طی نطقی تاریخی در گتیزبورگ از کارهایی سخن گفت که طی صد روز اول ریاست جمهوری اش انجام خواهد داد، سخنانی که بخش عمده آن حقیقتا  شگفتی ساز بود.

این کار چیزی کمتر از اقدامی انقلابی نیست، چون هیچ سیاستمداری ـ حالا یک نامزد ریاست جمهوری یا یک رئیس جمهور به جای خود- همچون دونالد ترامپ نامزد ریاست جمهوری چیزی نگفته که بخش عمده آن چنین معقولانه و منطقی باشد. به طور خلاصه او وعده می دهد مشاغلی که به خارج از کشور رفته اند را به کشور بازگرداند، از تداوم خروج روندهای تولیدی آمریکا به خارج از کشور جلوگیری کند، نظم را به اجتماعات جرم خیز بازگرداند، او به دنبال مشارکت دوستانه با روسیه خواهد رفت و تهدید جنگ جهانی سوم را خنثی خواهد کرد، سیستم فاسد بانکداری از جمله ماشین پول سازی بی پایان و بانک مرکزی تحت تملک خصوصی و زیر سلطه روچیلد را کنترل و مهار خواهد کرد. این چالشی است که دیگر رؤسای جمهوری از جمله لینکلن و جی اف کندی از پرداختن به آن ناکام ماندند. همه ما می دانیم که آخر و عاقبت آنها به کجا ختم شد.

ترامپ قبلا اشاره کرده است که برای احیای اقتصاد آمریکا، سیاست نرخ بهره صفر باید تغییر کند، به این ترتیب بانک ها پاسخگوتر می شوند. مالکان این سیستم به سختی اجاژه مداخله ترامپ را در  برنامه های سودسازی  کثیفشان خواهند داد. آنها ترجیح خواهند داد به خواست آنها بمبی رها شود. یک تغییر ناگهانی در این سیاست ها همچون یک گلوله توپ به بسیاری از  این بانک های صاحب قدرت اصابت خواهد کرد که یادآور لهمن برادرز در سال 2008 است. درحال حاضر دست کم سه و احتمالا پنج غول وال استریت وجود دارند که فرمان امور را در دست دارند. آنها به دلیل سیاست نرخ بهره صفر بانک مرکزی است که سودها را انباشت می کنند و سخت مراقبند که در این وضعیت تغییری رخ ندهد، چرا که چندین مورد از آنها اگر نگوییم همه آنها، بخشی از سیستم بانک مرکزی خصوصی هستند. آیا ترامپ جرات دست زدن به این سیستم را خواهد داشت؟ این چالشی مرگبار است و او خود این را می داند.

این بار احتمال دارد چیزهای دیگری جز یک فروپاشی بانکداری در معرض خطر قرار بگیرد؛ تقلیدی برنامه ریزی شده از بحران سال های 2007 و 2008 که طی آن وال استریت بابت زیاده روی هایش، بسته های کمک های مالی را از پول مالیات دهندگان پاداش گرفت. مراقب باشید، این بار این پول مالیات دهندگان نیست که «بانک های بزرگ تر از آنکه ناکام بمانند» را نجات خواهد داد، بلکه پول خودتان، سپرده هایتان، پس اندازهایتان، صندوق های بازنشستگی تان و احتمالا حتی سهامتان- اگر سهامی در بانکی داشته باشید که دچار «فروپاشی» می شود- صرف خواهد شد و این روند «کمک مالی» نامیده خواهد شد.

جهان غرب زیر سیطره یک سیستم پولی با مالکیت خصوصی یعنی دلار آمریکاست و اکثر مردم حتی از آن خبر هم ندارند. تاکید بر «جهان غرب» است، چرا که شرق مرکب از روسیه، چین، کشورهای سازمان همکاری شانگهای- شامل چین و روسیه و اکثر کشورهای شوروی پیشین بعلاوه ایران و پاکستان و دیگر کشورهایی که در انتظار پذیرفته شدن هستند- اتحادیه اقتصادی اروپایی و همچنین اکثر کشورهای بریکز (برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی) در حال شکل دادن بلوک اقتصادی و پولی شرقی خود هستند. قبلا این را گفته ام، ولی برای خوانندگان این مقاله دوباره تکرار می کنم تا متوجه شوند این «بلوک اقتصادی» اگر نگوییم تماما، تا حد زیادی ارتباط خود را با دلار قطع خواهد کرد. این بلوک شامل حدود نیمی از جمعیت جهان و یک سوم تولید ناخالص داخلی جهان است که سهم عظیمی محسوب می شود. بر عکس بلوک غربی به خصوص تولید ناخالص داخلی آمریکا، بخش عمده تولید ناخالص ملی بلوک شرقی مبتنی بر ستانده کار و تولید واقعی است.

در عالم واقعیت این بلوک قدرت اقتصادی شرقی، نشانگر بزرگ ترین پتانسیل توسعه اقتصادی جهان نیز هست که با ایجاد راه ابریشم جدید- یا طرح توسعه اقتصادی «یک کمربند یک راه» که از ولادی وستوک تا لیسبو امتداد دارد (اگر اروپا مشارکت در آن را انتخاب کند)- این بلوک دیگر به غرب نیازی ندارد. پروژه یک کمربند یک راه هم اکنون آغاز شده است. این طرح نمایانگر نگاه به آینده است، با فرصت های شغلی و چشم اندازی برای زندگی حقیقتا بهتر برای صدها میلیون و احتمالا میلیاردها انسان در طول نسل های آینده که دیدگاهی پویا برای آینده محسوب می شود. شرق همان جایی است که آینده قرار دارد.

با این همه با وجود احتمالی دونالد ترامپ در مقام رئیس جمهور، یک فروپاشی بانکی به خوبی طراحی شده جدید غربی می تواند در آمریکا آغاز شود  که عواقب و اثرات آن در سایر نقاط جهان نیز احساس خواهد شد؛ میلیون ها و صدها میلیون نفر را به ورطه فقر و فلاکتی خواهد راند که در تاریخ اخیر شاهد نبوده ایم. پول های «سپرده گذاران» بانک ها احتمالا کفایت نخواهد کرد. اراذل گرسنه اند. آنها ممکن است اموال عمومی، زیرساخت ها، راه ها، بنادر، خطوط ریلی، مراقبت های درمانی، آموزش و پرورش تحصیلات، بازنشستگی ها، منابع طبیعی و هر چیزی را که همچنان در دست مردم قرار دارد، خصوصی کنند. با در نظر داشتن آنچه که در یونان اتفاق افتاد، می توان تجسم کرد که چنین رخدادی چگونه بر مردمان آسیب پذیر کشورهای آسیب پذیر یعنی میلیاردها نفر اثر خواهد گذاشت، در حالی که جریان پول دوباره از فقرا به سمت اغنیا سرازیر می شود؛ به سمت جمع همواره رو به تقلیلی از ابراغنیا؛ اتفاقی که شکاف فقیر- غنی را  به شکل نفرت انگیزی ژرف تر می کند.99.99 درصدی ها– که تاکنون 99.99999درصدی و بیشتر فاقد قدرت  شده اند و مجبور به بیرون کشیدن گلیم خود صرفا برای زنده ماندن هستند- در «سرزمین های بهتر» به دنبال مامنی خواهند گشت. این جنگی بر سر پول است. توپ ها، بمب ها و سلاح ها می توانند - برای مدتی- بیاسایند.

سال ها بود که من همواره احساس می کردم امپرتوری باید از درون فروبریزد، به دست مردمی که دیگر نمی توانند آن را تاب بیاورند، در اثر یک قیام داخلی که در نهایت پشت هیولا را که در سطح جهان گسترش یافته به خاک خواهند مالید. امپراتوری رم و اکثر امپراتوری های بعد از آن به همین طریق فروریختند. این اتفاق هنوز هم می تواند رخ دهد. اما اکنون من بیشتر با این فرضیه هم آوا هستم که می گوید شکست امپراتوری می تواند نتیجه آمیزه ای از قیام داخلی و نیروهای بیرونی باشد، نه نیروهای نظامی، بلکه نیروهای اقتصادی. در تئوری، این اتفاق همین فردا می تواند رخ دهد. فقط تصور کنید که کشورهای برخوردار از یک سوم  تولید ناخالص داخلی جهان تمام ذخایر دلارشان، تمام قراردادهای بین المللی که دلار در آنها نقش اصلی را ایفا می کند، تمام توافقنامه های تجاری مبتنی بر دلار را  کنار بگذارند؛ به خصوص هر چه زودتر این قاعده نانوشته را که هیروکربن ها تنها با دلار آمریکا باید خرید و فروش شوند رها کنند. چنین اتفاقی احتمالا می تواند کل اقتصاد غرب را محو کند.

البته چنین اتفاقی رخ نخواهد داد. صرفا به این دلیل که دارندگان یک سوم تولد ناخالص داخلی جهان نمی خواهند اقتصاد بقیه جهان، به خصوص کشورهای به اصطلاح در حال توسعه و در حال ظهور را - که بسیاری یا اکثر آنها در نهایت متحدان این بلوک شرقی خواهند شد- نابود کنند؛ بلوکی که به جای الگوی فعلی غربی رایج در تشدید جنگ ها و کشمکش ها- که با نابودی و تولید بی پایان تسلیحات، کشت و کشتار دلار را تغذیه می کند- وعده همزیستی مسالمت آمیز را می دهد.

قدرت پول. آیا دونالد ترامپ که خود یک خانه قدرت مبتنی بر پول است در مقام ریاست جمهوری از چنین بلایی جان سالم به در خواهد برد؟ در واقع آیا او خواهد توانست و به قدر لازم قدرت خواهد داشت تا تغییری صد و هشتاد درجه ای در مسیر حرکت این کشتی به وجود آورد و جهان را از این سناریوهای ویرانگر دور و به سمت صلح و همکاری بین شرق و غرب هدایت کند؟ یا اینکه مدت هاست که کار از کار گذشته است؟ فعلا هیچ کس نمی تواند این سئوال را پاسخ دهد.  بدون شک علائم موجود مطلوب نیستند. اما بیایید به دامان خوشبینی چنگ بزنیم و به یک رشته از عوامل تحرک بخش مثبت، امید ببندیم که خودآگاهی  فزاینده انسانی تغذیه کننده آن است؛ امیدی که به هیلاری اجازه فشردن دکمه مرگ را نخواهد داد.

نویسنده: پیتر کوئینگ[1]

ترجمه: هادی سعادت

منبع:

http://www.4thmedia.org/2016/10/power-of-money-and-trump-who-sends-a-different-message/

[1] . Peter Koenigاقتصاددان و تحلیلگر مسائل ژئوپلتیک و از کارکنان پیشین بانک جهانی
منبع: فارس