آقای دکتر فیروزآبادی حضرتعالی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و قبل از ورودتان به ستاد کل نیروهای مسلح مسئولیتهای مهمی داشتید؛ از جمله این مسئولیتها میتوان به پاکسازی محیطهای دانشگاهی بخصوص دانشگاه مشهد از وجود اعضای وابسته به ساواک اشاره کرد؛ درباره همین مسئولیتهایی که داشتید اگر خاطرهای و یا مورد جالبی به ذهنتان میرسد بفرمائید.
سرلشکر فیروزآبادی: بنده تقریبا 44 سال میشود که در انقلاب هستم. از سال 1350 مقلد حضرت امام خمینی (ره) شدم و از همان دوران وارد مبارزه شدیم.
من قبل از پیروزی انقلاب، از مسئولان اردوگاه امام(ره) در زلزله طبس بودم. آنجا، آن هم در زمان شاه، اولین نمونه حکومت اسلامی را در طبس تشکیل دادیم. البته آنجا تهدیدات جدی را داشتیم. حتی تهدید شیمیایی هم شدیم. آقای دکتر رهنمون از اعضای دیگر آن شورا بودند؛ از دوستان دیگری هم بودند که الان در انقلاب هستند. از آنجا که برگشتم در مبارزات انقلابی شرکت کردم.
اولین مسئولیتم تزکیه دانشگاه از ساواکیها بود
من اولین حکمی که در انقلاب گرفتم در 20 اسفند 1357 بود. اولین مسئولیتم، تزکیه دانشگاه مشهد از ساواکیها بود. تقریبا 3 الی 4 ماه طول کشید تا تمام پروندهها بررسی شوند.
شکل پروندهها هم جالب بود؛ چون ساواک منحل شده بود همه چیز را با خود یا برده و یا نابود کرده بودند، تقریبا همه پروندهها را برده بودند. ما به کمیته متوسل شدیم. کمیته گفت مرحوم حاج آقا طبسی باید موافقت کنند. ایشان (مرحوم آیتالله واعظ طبسی) هم فرمودند آقای فیروزآبادی میتواند بیاید اسناد را ببیند.
کمیته در محل حزب رستاخیز سابق مستقر شده یود. یک سالن اجتماعات داشت و به من گفتند شما هر مدرکی میخواهید اینجاست. در آن سالن حدود 200 گونی دیده میشُد که داخلش پر از اسناد و مدارک بود. از همان گونیها سوابق دانشجویان، اساتید و کارمندان ساواکی را پیدا کردیم و با انجام مجموعه اقداماتی دانشگاه از وجود ساواکیها تزکیه شد.
پس از مدتی که در جهاد سازندگی بودم، در دولت شهید رجایی مرا به وزارت بهداشت دعوت کردند که بنیصدر مخالفت کرد، پس از آن من را به هلال احمر دعوت کردند.
* ماجرای اولین کودتای ناکام در جمهوری اسلامی
درخصوص رفتنم به هلالاحمر نکته زیبایی است که برای اولین بار میخواهم به خبرگزاری تسنیم بگویم: شهید رجایی به من فرمودند شما برو هلال احمر، من گفتم نمیشود، هلال احمر با آن سابقه جای من نیست. شهید رجایی دیگر چیزی نگفتند، تا اینکه در محضر حضرت آقا (حضرت آیتالله خامنهای) به هندوستان رفتیم. از سفر هندوستان که برگشتیم شهید رجایی دوباره مرا صدا زدند، خواستند که حتماً به هلالاحمر بروم. من به ایشان گفتم بنا به دلایلی که عرض کردم نمیتوانم بروم. شهید رجایی فرمودند که این بار فرق میکند؛ این بار کسی که در هلال احمر است میخواهد با بنیصدر علیه من کودتا کنند و آن فرد بعد از کودتا قرار است نخستوزیر بنیصدر شود. من هم گفتم اگر قضیه از این قرار است، ایردای ندارد، میروم هلال احمر.
به هلالاحمر رفتم و در دفتر رئیس هلالاحمر نشستم. رئیس آن وقت هم دکتر بهزادنیا بود. به او گفتم قرار است من رئیس بشوم و دیگر شما نیستید و از امروز از اینجا میروید. آن بنده خدا هم کمی با من درد و دل کرد و گفت: خدا کند من را نگیرند. با این حرفش متوجه شدم خودش هم از وضعیتی که دارد آگاه است.
با هم به نماز رفتیم، اتفاقاً ایشان سر نماز سخنرانی تندی علیه من کرد که این آقا که آمده، قرار است فلان و بهمان کند(خنده)؛ از همان نمازخانه هم مستقیم به سمت فرودگاه رفت و عازم آمریکا شد. او هنوز هم در آمریکاست.
من رئیس هلال احمر شده بودم. یک روزی روی میزم نامهای را گم کردم. کشوی میزم را باز کردم تا نامه را پیدا کنم، دیدم پشت کشو نامه دیگری افتاده است، آن نامه را بیرون آوردم و خواندم. برایم جالب بود. آن نامه، نامهای بود که دکتر بهزادنیا به عنوان نخستوزیر دولت کودتا! به بنیصدر نوشته بود و اعضای کابینه خود را خطاب به وی معرفی کرده بود. یعنی کار تا جایی پیش رفته بود که دولتشان را هم آماده کرده بودند.(خنده)
البته برخی از افرادی که اسمشان در آن لیست آمده بود، سالها بعد از انقلاب در کشور کار کرده بودند و به همین دلیل این سند را هیچوقت فاش نکردهام.
آیا در آن لیست افرادی بودهاند که بعدها در جمهوری اسلامی سمتهای بالایی گرفته باشند و مثلاً وزیر و یا وکیلی شده باشند؟
سرلشکر فیروزآبادی: به هر حال بودند(خنده). ولی ببینید بعضی از افراد آن لیست سابقه خودشان را نشان داده بودند و اساساً از جنس آنان نبودند. آنها فکر کرده بودند میتوانند با این افراد کار کنند. چون آنها قرار بود کودتا کنند و میخواستند از همین اعضای دولت استفاده کنند. فقط میخواستند حزبالله و شهید رجایی را کنار بگذارند.
این موضوع مربوط به چه سالی است؟
سرلشکر فیروزآبادی: مربوط به سال 1360 هست.
بعد از آن آقای عبدالله نوری نماینده حضرت امام در جهاد شدند. نوری و تیم وی وضع جهاد را به هم ریختند. شورای جهاد از هم پاشید. آنوقت نخست وزیر مرا صدا کرد و گفت شما جهادی هستی، برو جهاد که انشاءالله بتوانی جهاد را حفظ کنی. سیاست هم این بود جهاد به عنوان یک نیروی انقلابی بماند. پس از آن امام، رئیس دولت را خواسته و فرموده بودند که من از دولت میخواهم که بیاید در جنگ وارد شود. آنوقت و پس از فرمان امام، مجدداً نخست وزیر مرا صدا کرد و گفت: شما میتوانی این کار انجام دهی و امام این را از من خواسته و شما میتوانی این کار را انجام دهید.
من هم گفتم به یک شرط میتوان قبول کنم که اختیار تام داشته باشم. گفتند شما اختیار تام دارید. بعدش هم با مجموعه اقدامات و برنامههایی که داشتیم کار طوری پیش رفت که بخوبی توانستیم جنگ را پشتیبانی کنیم.
با این حساب از سال 1363 مستقیما وارد امور نیروهای مسلح شدم. در جهاد هم که بودیم در ستاد پشتیبانی کار میکردیم و آن تجربیات را هم داشتیم. در جنگ من حکم معاون نخست وزیری را داشتم. یک روزی به دولت رفتم و گفتم به من اتاق بدهید گفتند جا ندرایم؛ واقعا هم نبود. گفتم سالن شهیدرجایی کجاست؟ نشانم دادند، رفتم سالن شهید رجایی، اتاقی داشت و رفتم روی یکی از صندلیهای آن اتاق نشستم؛ گفتم: میشود برای من تلفن بیاورید. آوردند؛ گفتم 2 عدد پتو هم بیاورید. گفتند برای چه میخواهید؟ گفتم اینجا الان اتاق من شد(خنده)؛ اینجا با تلفن، افراد را صدا میکنم و دستورات را از همین جا میدهم و اگر کارم طول کشید، پتو را همین جا میاندازم و شبها میخوابم.
طی سالهای 63 تا 67 من در نخست وزیری بودم. مسئول ساماندهی 18 جریان در پشتیبانی جنگ بصورت سازمان یافته بودم. اول دولت را ساماندهی کردم و معاون جنگ درست کردم. در درون همین دولت کمیسیون مهندسی صنعتی جنگ را اضافه کردم. وزرا هم به پیشنهاد من عضو همین کمیسیون شدند و کمیته دفاعی و صنعتی را تفکیک کردیم.
در آن زمان، بعضی از این افراد بصورت برجستهای در حد فرمانده جنگ کار کردند. مثل آقای مهندس سعیدیکیا که وزیر راه و ترابری بود. یا مانند برادری که نامش یادم نیست و معاون وزارت مسکن و شهرسازی بود که از دنیا هم رفته و خیلی دقیق و پیگیر بود. این افراد را در جبههها تا سر پروژهها میبردیم و حساسیتها را به آنها نشان میدادیم.
سرلشکر فیروزآبادی: بنده تقریبا 44 سال میشود که در انقلاب هستم. از سال 1350 مقلد حضرت امام خمینی (ره) شدم و از همان دوران وارد مبارزه شدیم.
من قبل از پیروزی انقلاب، از مسئولان اردوگاه امام(ره) در زلزله طبس بودم. آنجا، آن هم در زمان شاه، اولین نمونه حکومت اسلامی را در طبس تشکیل دادیم. البته آنجا تهدیدات جدی را داشتیم. حتی تهدید شیمیایی هم شدیم. آقای دکتر رهنمون از اعضای دیگر آن شورا بودند؛ از دوستان دیگری هم بودند که الان در انقلاب هستند. از آنجا که برگشتم در مبارزات انقلابی شرکت کردم.
اولین مسئولیتم تزکیه دانشگاه از ساواکیها بود
من اولین حکمی که در انقلاب گرفتم در 20 اسفند 1357 بود. اولین مسئولیتم، تزکیه دانشگاه مشهد از ساواکیها بود. تقریبا 3 الی 4 ماه طول کشید تا تمام پروندهها بررسی شوند.
شکل پروندهها هم جالب بود؛ چون ساواک منحل شده بود همه چیز را با خود یا برده و یا نابود کرده بودند، تقریبا همه پروندهها را برده بودند. ما به کمیته متوسل شدیم. کمیته گفت مرحوم حاج آقا طبسی باید موافقت کنند. ایشان (مرحوم آیتالله واعظ طبسی) هم فرمودند آقای فیروزآبادی میتواند بیاید اسناد را ببیند.
کمیته در محل حزب رستاخیز سابق مستقر شده یود. یک سالن اجتماعات داشت و به من گفتند شما هر مدرکی میخواهید اینجاست. در آن سالن حدود 200 گونی دیده میشُد که داخلش پر از اسناد و مدارک بود. از همان گونیها سوابق دانشجویان، اساتید و کارمندان ساواکی را پیدا کردیم و با انجام مجموعه اقداماتی دانشگاه از وجود ساواکیها تزکیه شد.
پس از مدتی که در جهاد سازندگی بودم، در دولت شهید رجایی مرا به وزارت بهداشت دعوت کردند که بنیصدر مخالفت کرد، پس از آن من را به هلال احمر دعوت کردند.
* ماجرای اولین کودتای ناکام در جمهوری اسلامی
درخصوص رفتنم به هلالاحمر نکته زیبایی است که برای اولین بار میخواهم به خبرگزاری تسنیم بگویم: شهید رجایی به من فرمودند شما برو هلال احمر، من گفتم نمیشود، هلال احمر با آن سابقه جای من نیست. شهید رجایی دیگر چیزی نگفتند، تا اینکه در محضر حضرت آقا (حضرت آیتالله خامنهای) به هندوستان رفتیم. از سفر هندوستان که برگشتیم شهید رجایی دوباره مرا صدا زدند، خواستند که حتماً به هلالاحمر بروم. من به ایشان گفتم بنا به دلایلی که عرض کردم نمیتوانم بروم. شهید رجایی فرمودند که این بار فرق میکند؛ این بار کسی که در هلال احمر است میخواهد با بنیصدر علیه من کودتا کنند و آن فرد بعد از کودتا قرار است نخستوزیر بنیصدر شود. من هم گفتم اگر قضیه از این قرار است، ایردای ندارد، میروم هلال احمر.
به هلالاحمر رفتم و در دفتر رئیس هلالاحمر نشستم. رئیس آن وقت هم دکتر بهزادنیا بود. به او گفتم قرار است من رئیس بشوم و دیگر شما نیستید و از امروز از اینجا میروید. آن بنده خدا هم کمی با من درد و دل کرد و گفت: خدا کند من را نگیرند. با این حرفش متوجه شدم خودش هم از وضعیتی که دارد آگاه است.
با هم به نماز رفتیم، اتفاقاً ایشان سر نماز سخنرانی تندی علیه من کرد که این آقا که آمده، قرار است فلان و بهمان کند(خنده)؛ از همان نمازخانه هم مستقیم به سمت فرودگاه رفت و عازم آمریکا شد. او هنوز هم در آمریکاست.
من رئیس هلال احمر شده بودم. یک روزی روی میزم نامهای را گم کردم. کشوی میزم را باز کردم تا نامه را پیدا کنم، دیدم پشت کشو نامه دیگری افتاده است، آن نامه را بیرون آوردم و خواندم. برایم جالب بود. آن نامه، نامهای بود که دکتر بهزادنیا به عنوان نخستوزیر دولت کودتا! به بنیصدر نوشته بود و اعضای کابینه خود را خطاب به وی معرفی کرده بود. یعنی کار تا جایی پیش رفته بود که دولتشان را هم آماده کرده بودند.(خنده)
البته برخی از افرادی که اسمشان در آن لیست آمده بود، سالها بعد از انقلاب در کشور کار کرده بودند و به همین دلیل این سند را هیچوقت فاش نکردهام.
آیا در آن لیست افرادی بودهاند که بعدها در جمهوری اسلامی سمتهای بالایی گرفته باشند و مثلاً وزیر و یا وکیلی شده باشند؟
سرلشکر فیروزآبادی: به هر حال بودند(خنده). ولی ببینید بعضی از افراد آن لیست سابقه خودشان را نشان داده بودند و اساساً از جنس آنان نبودند. آنها فکر کرده بودند میتوانند با این افراد کار کنند. چون آنها قرار بود کودتا کنند و میخواستند از همین اعضای دولت استفاده کنند. فقط میخواستند حزبالله و شهید رجایی را کنار بگذارند.
این موضوع مربوط به چه سالی است؟
سرلشکر فیروزآبادی: مربوط به سال 1360 هست.
بعد از آن آقای عبدالله نوری نماینده حضرت امام در جهاد شدند. نوری و تیم وی وضع جهاد را به هم ریختند. شورای جهاد از هم پاشید. آنوقت نخست وزیر مرا صدا کرد و گفت شما جهادی هستی، برو جهاد که انشاءالله بتوانی جهاد را حفظ کنی. سیاست هم این بود جهاد به عنوان یک نیروی انقلابی بماند. پس از آن امام، رئیس دولت را خواسته و فرموده بودند که من از دولت میخواهم که بیاید در جنگ وارد شود. آنوقت و پس از فرمان امام، مجدداً نخست وزیر مرا صدا کرد و گفت: شما میتوانی این کار انجام دهی و امام این را از من خواسته و شما میتوانی این کار را انجام دهید.
من هم گفتم به یک شرط میتوان قبول کنم که اختیار تام داشته باشم. گفتند شما اختیار تام دارید. بعدش هم با مجموعه اقدامات و برنامههایی که داشتیم کار طوری پیش رفت که بخوبی توانستیم جنگ را پشتیبانی کنیم.
با این حساب از سال 1363 مستقیما وارد امور نیروهای مسلح شدم. در جهاد هم که بودیم در ستاد پشتیبانی کار میکردیم و آن تجربیات را هم داشتیم. در جنگ من حکم معاون نخست وزیری را داشتم. یک روزی به دولت رفتم و گفتم به من اتاق بدهید گفتند جا ندرایم؛ واقعا هم نبود. گفتم سالن شهیدرجایی کجاست؟ نشانم دادند، رفتم سالن شهید رجایی، اتاقی داشت و رفتم روی یکی از صندلیهای آن اتاق نشستم؛ گفتم: میشود برای من تلفن بیاورید. آوردند؛ گفتم 2 عدد پتو هم بیاورید. گفتند برای چه میخواهید؟ گفتم اینجا الان اتاق من شد(خنده)؛ اینجا با تلفن، افراد را صدا میکنم و دستورات را از همین جا میدهم و اگر کارم طول کشید، پتو را همین جا میاندازم و شبها میخوابم.
طی سالهای 63 تا 67 من در نخست وزیری بودم. مسئول ساماندهی 18 جریان در پشتیبانی جنگ بصورت سازمان یافته بودم. اول دولت را ساماندهی کردم و معاون جنگ درست کردم. در درون همین دولت کمیسیون مهندسی صنعتی جنگ را اضافه کردم. وزرا هم به پیشنهاد من عضو همین کمیسیون شدند و کمیته دفاعی و صنعتی را تفکیک کردیم.
در آن زمان، بعضی از این افراد بصورت برجستهای در حد فرمانده جنگ کار کردند. مثل آقای مهندس سعیدیکیا که وزیر راه و ترابری بود. یا مانند برادری که نامش یادم نیست و معاون وزارت مسکن و شهرسازی بود که از دنیا هم رفته و خیلی دقیق و پیگیر بود. این افراد را در جبههها تا سر پروژهها میبردیم و حساسیتها را به آنها نشان میدادیم.
علاوه بر آن، در جبهه قرارگاه مهندسی درست شد. آقای فروزنده هم مسئول قرارگاه خاتم در جنگ بود. ایشان پروژههای جنگ را به ما میداد و ما بین وزارتخانهها تقسیم میکردیم. در وزارت سپاه هم قرارگاهی بنام قرارگاه صراط درست شد که مرحوم شهید صفوی برادر سردار صفوی مسئول این قرارگاه شد و سردار امیری به ایشان کمک میکرد.
بحث دیگر بسیار حائز اهمیت در زمان جنگ این بود که بسیاری از نیازها را مردم تامین میکردند. میدانید که لودر و بولدوزر جان دستگاههای اجرایی است. دستگاههای اجرایی اگر بولدوزر و لودر داشته باشند کارهایشان پیش میرود اما نداشته باشند اموراتشان نمیگذشت.
در عملیاتها به ما میگفتند چندصدتا لودر، بیل مکانیکی و .... میخواهیم. ما هم به استانداری دستور میزدیم هرکس لودر و بولدوزر دارند بفرستند به سمت جبهه. واقعا هم مردم هم این کار را میکردند و با افتخار هم این کارا انجام میدادند. متاسفانه خیلی روی این مسئله تحلیلی کار نشد که مردم چطور همه امکانات خود را در اختیار جبههها میگذاشتند.
* فکر میکردیم جنگ 8 روزه تمام خواهد شد، نمیدانستیم قرار است 8 سال طول بکشد
روز اول هم که جنگ شروع شد من در جهاد خراسان بودم تا به ما اعلام کردند که به کشور حمله شده است. از همانجا با هر وسیله ارتباطی که داشتیم به همه استانها گفتیم هرکسی لودر و بولدوزر و وسایل مشابه دارد به جبههها بفرستند و گفتیم انشاالله برمیگردند. ما فکر میکردیم جنگ 8 روزه تمام خواهد شد نمیدانستیم قرار است 8 سال طول بکشد.
چیزهای بسیار زیبایی از ایام جنگ در خاطرم است. همیشه بین 1 تا 2 نیمه شب نیازهای جبههها به من اعلام میشُد. به هرحال ما تحت هر شرایطی تدارک میدیدیم. حتی سامانهای را طراحی کرده بودیم که بلافاصله به استانداریها میگفتیم و آنها نیازها را تامین میکردند.
جنگ واقعیتها و زیباییهای زیادی داشت ک باید بصورت تحلیلی به مردم بازگو شود. مسائلی که گفتم معجزاتی بود که مردم در زمان جنگ خلق کردند و اینکه ما یکی از جهتهای ایثار را در تبلیغاتمان فراموش کردیم از این جهت است که وقتی خورشید آمد، ستاره و ماه دیده نشدند و وقتی ستاره و ماه آمد، چراغ هواپیما دیده نمیشود؛ قضیه جنگ و دفاع مقدس نیز همین است؛ چون شهدا و جانبازان و آزادگان بودند، رزمندگان دیده نشدند و از آن مهمتر پشتیبانان جبههها هم دیده نشدند.
جالب است که بدانید، قرار بود گزارشی به حضرت امام بدهم؛ دیدم 313 هزار نفر فقط از آموزش و پروش به جبههها رفته بودند و آموزش و پروش نقش بسزایی در تامین نیروی انسانی داشت. درضمن تعداد زیادی از اساتید آن زمان دانشگاهها هم به جبههها رفتند. من به چشم خود دیدم اساتیدی که در صفوف رزمندگان بودند.
آماری دارید که چه میزان از اساتید دانشگاهها به جبههها رفتند؟
سرلشکر فیروزآبادی: خیر آمار دقیق الان در ذهنم نیست. همین آقای دکتر پزشکیان که الان جانشین رئیس مجلس شورای اسلامی است از جمله کسانی بود که کِلاش به دست میگرفت و پشت کامیون به جبهه میرفت و در لشکرهای تبریز همه جا بود. او آدم به ذات حزباللهی بود.
اساساً یکی از حرفهایی که حضرت آقا (رهبر معظم انقلاب اسلامی) میزند و مهم هم است و باید تبیین شود، این است که میگویند من اصلاحطلب و اصولگرا نمیگویم، من میگویم انقلابی!
اگر در اصولگرایان آدم انقلابی باشد خوب است؛ اگر در اصلاحطلبان هم آدم انقلابی باشد برایمان خوب است؛ ما با انقلابیون هستیم و انقلابیون انقلاب را حفظ میکنند. آقای پزشکیان هم اصلاحطلب است، اما به لحظ ذاتی انسان انقلابی است و در جامعه پزشکی هم آدم انقلابی بوده و هیچگاه از خطوط انقلابی خارج نشده است.
تسنیم: یکی از عملیاتهای پیچیده اطلاعاتی که در زمان شما شکل گرفت، دستگیری «عبدالمالک ریگی» در آسمان بود. نقش ستاد کل در دستگیری مالک ریگی و ناگفتههایی که در این زمینه اگر فکر میکنید تاکنون به آن هنوز اشاره نشده را بفرمایید.
سرلشکر فیروزآبادی: مسئله عبدالمالک ریگی مسئله سنگینی برای کشور بود. خود من هم چندین مصاحبه راجع به او داشتم که مردم او را بشناسند. به آمریکاییها هم گفتم که به او اعتماد نکنند.
ریگی و جریان ریگی آغاز یک خط بیرحمانه خطر در جنوب شرقی کشور بود. برای درک خطر «مالک» بدانید که همان کارهای عبدالمالک را الان داعش و بقیه کروهگها تروریستی در سوریه و عراق انجام میدهند. به هر حال ماموریت به ما داده شد، به سپاه و وزارت اطلاعات گفته شد که روی این مسئله کار کنند.
این را هم بدانید اگر قرار بود خبر تعقیب و مراقبت مالک ریگی جایی منتشر شود مسئله و عملیات لو میرفت. خب این وسایل ارتباطی امروزه اعتبار زیادی ندارند. نه موبایل، نه رمزی و نه فیبر نوری و نه چیز دیگری قابل اعتماد نبودند و مطمئنا عملیات از این طریق لو میرفت. به ما برنامه برخورد با مالک ریگی ابلاغ شده بود؛ اما اینکه عملیات کِی و چگونه انجام بشود، اعلام نشده بود.
وزارت اطلاعات ریگی را از پاکستان تا دُبی تعقیب کرده بود. در دبی وقتی «مالک» بلیط هواپیما را گرفت و قطعی شد که میخواهد با آن هواپیما پرواز و عبور کند به ما خبر دادند که الان وقتش است. به من ساعت 11:30 شب گفتند هواپیمای ریگی ساعت 12:15 وارد آسمان ایران میشود، باید به زمین بنشانید. در ضمن نگفتند هم از کدام مرز وارد آسمان ایران میشود. بلافاصله پس از این اعلام، من دیگر فرصت اجازه گرفتن و تنظیم آن را نداشتم، به هرحال شرایط، شرایط اضطراری بود و در شراط اضطرار فرمانده اختیار دارد فوراً عمل کند. چون فرصت بسیار کم بود بلافاصله به فرمانده ارتش دستور دادم که همه پایگاههای پدافند هوایی در دورتادور مرزها را آماده باش داده و منتظر دستور من باشد تا بگویم از کدام مرز به سمت هواپیماهای ریگی بروند.
این را هم نگفتم که خودم این پیام را مستقیما به شما ابلاغ میکنم، گفتم: مختصات ابلاغ را به فردی میدهم که حضوراً برای شما بیاورد. ایشان هم آمادهباش دادند و فرماندهان پای کار آمدند و بعد از اینکه پیک به ما رسید، ما بلافاصله آن را به فرمانده ارتش رساندیم.
مرز بندرعباس برای فرمانده ارتش مشخص و قرار شد که هواپیمایی که از آنجا عبور میکند را بگیرند. هواپیما 12:20 وارد خاک ایران شد و بلافاصله جنگندهها را به سمت آن هواپیما رساندیم، خلبانان ما به آن هواپیما دستور دادند که فرود بیاید!. اما خلبان خارجی قبول نکرد و گفت از آسمان ایران عبور میکنم.
خلبان میدانست ریگی در هواپیمای او نشسته است؟ چون مقاومتش به هرحال عجیب بود.
سرلشکر فیروزآبادی: ما نمیدانیم که او میدانست و یا نمیدانست. خب البته وظیفه خلبان است که مقاومت کند و ماموریت خود را انجام دهد؛ او هم مسئولیتی دارد. اگر قرار شد هر کسی بالای سر خلبان بفرستند که بنشین و او هم بگوید چشم مینشینم که دیگر به او خلبان نمیگویند.
خلبان در صحبتهای اولیه گفت من فرود نمیآیم و مسیرم جای دیگری است. چون من دستور قطعی داده بودم که این هواپیما باید بنشیند، ارتش هم بر این اساس برنامهریزی کرده بود و گفته بود اگر فرود نیایی ما با شما برخورد میکنیم.
یعنی اگر خلبان نمینشست ارتش آن هواپیما را میزد؟ چون مسافر هم داشت.
سرلشکر فیروزآبادی: خب این که دیگر خیلی هیجانی میشود. (خنده)
بله، شلیک هم به سمت آن هواپیما شد؛ نه به خودش بلکه به هر دو طرف هواپیما. تا خلبان مطمئن شود که ارتش شوخی ندارد و او بالاخره قبول کرد که بیاید و بنشیند. این عملیات زیباییهای خاصی داشت و من آن را لطف خداوند میدانم.
اولاً دستور را که دادم میدانستم که اگر آن هواپیما را میزدند، فردای همان روز من را به دادگاه نظامی میفرستادند و میگفتند به چه حساب هواپیما را زدی؟ و به چه حقی مردم بیگناه را کشتی؟ و چرا اینقدر بیآبرویی در دنیا برای کشور درست کردی؟ ولی من دستور را دادم و تلفن را قطع کردم. ارتش هم باید دستور را اجرا میکرد. به هرحال هواپیما نشست و ریگی دستگیر شد و مردم از هواپیما بیرون آمدند.
یکی دیگر از مسائلی که به نظر میرسید ستاد کل با آن درگیر بود بحث برجام است که طبیعتاً اظهارنظرهای مختلفی درباره آن نیز صورت گرفته است. آیا ستادکل درخصوص تصمیم گرفته شده درباره بندهای نظامی آن دخیل بوده و یا پیشنهادی برای آن داشته و فردی را برای هماهنگی با تیم مذاکره کننده تعیین کرده بود؟
سرلشکر فیروزآبادی: نیروهای مسلح عضوی در هیئت مذاکره کننده نداشت، اما نیروهای مسلح در شورای عالی امنیت ملی عضو هستند. طبق قانون اساسی رئیس ستاد کل عضو اصلی این شورا است و فرماندهان ارتش و سپاه هم همیشه حاضر هستند، البته حضور آنان منوط به جلساتی است که دستور آن ارتباطی با امنیت داشته باشد و چون برجام هم به امنیت ربط داشت فرماندهان ارتش و سپاه حضور داشتند اما حق رای نداشتند.
بحث هستهای همزمان با مذاکراتی که در خارج توسط وزارت خارجه انجام میشد، مطابق آن، گزارش را برای شورای عالی امنیت ملی میآوردند و آنجا تصمیمات جدید ابلاغ میشد و آنها این تصمیمات را میگرفتند و میرفتند.
این پروسه، سه پله داشت. یکی محضر حضرت آقا (مقام معظم رهبری) میرفت، دیگری در شورای عالی امنیت ملی بود و سومی هم در وزارت امور خارجه بود و در همه مراحل این سه پله انجام شد.
بعد از آن هم که برجام تهیه شد، دفترچه آن در شورای عالی امنیت ملی بررسی شد، بند بند آن خوانده شد و جاهایی که ما تحفظ و یا اعتراض داشتیم را گفتیم و شروط هم تعیین شد و همان چیزهایی که شورای عالی امنیت ملی تصویب کرده بود بخشیش مربوط به همینها بود.
خواستههای نیروهای مسلح هم در این بندها و شروط لحاظ شده بود؟
سرلشکر فیروزآبادی: مسئله ای وجود دارد که دشمن هم خواسته از آن استفاده کند و رسانههای ما هم این را خوب نفهیدهاند. حواسمان باشد این وسط چیزی اشتباه نشود. ببینید در برجام موضوع نظامی نیست.
در مذاکرات هستهای و برجام حرفی از نیروهای مسلح ایران نیست. ولی آنجاهایی که به نوعی به این مسئله اصابت میکرد و چون ما امتداد خط را میدیدیم آمدیم تحفظ گذاشیتم و شورای عالی امنیت ملی برجام را با آن شروط به رای گیری گذاشت.
در مجلس هم که بحث شد نماینده ما به آنجا رفت و نظراتمان را مطرح کرد و در واقع چیزی که به عنوان برجام نهایتاً مقام معظم رهبری اجازه دادند انجام شود چیزی بود که با خرد جمعی و با تکیه بر ارزشهای نطام جمهوری اسلامی تهیه شده بود.
در این قضیه یک اشکال وجود داشت و آن اشکال این بود که طرفمان که همان آمریکا بود، طرفی نااهل و بدعهد است. آمریکا بدعهد بود و این را «آقا» از روز اول هم گفته بودند.
برجام یک اثر تاریخی برای انقلاب اسلامی و ملت ایران داشت و آن این بود که مطمئن بشوند که آمریکا قابل اعتماد نیست. چون این اطمینان قبل از این برجام نبود اما این کار امروز انجام شد، هزینه زیادی پای آن گذاشته شد، همه نظام پای کار آمدند. رهبری انقلاب هم از اول فرمودند اینها قابل اعتماد نیستند. ولی منعی برای مذاکره نگذاشتند.
و حالا دیگر کسی نمیتواند پیدا شود که بگوید نه آقا، قابل اعتمادند، از این بیشتر که نمیتوانستند تو کَتِ هم بِرَوَند و نتیجهاش این بشود.
آقای دکتر در همان بحبوحهای که برجام با همین خرد جمعی که فرمودید به نتیجه رسیده بود، ایران تصمیم به تست موشک عماد گرفت، به هرحال این مسئله خیلی سرو صدا به پا کرد و طرفهای غربی معتقد بودند که ایران برجام را نقض کرده، بفرمایید که آیا این اقدام یعنی شلیک آزمایشی موشک عماد هم حاصل یک خرد جمعی بود و اگر موارد موشکی و یا نظامی در برجام نیامده و ایران منعی در این کار نداشت، چرا آمریکاییها به آن معترض بودند؟
شلیک «عماد» را حضرت آقا تصویب کردند. ببینید هیچ موشکی در این کشور شلیک نمیشود مگر اینکه مصوبه فرمانده کل قوا را داشته باشد.
موشکی ساخته میشود وقتی آن موشک به مرحله تست میرسد باید مصوبه از «آقا» گرفته شود که همان موشک تست شود. برای شلیک باید از آقا اجازه گرفته شود. حتی برای شلیک در رزمایشها هم باید از محضر رهبر انقلاب مجوز گرفته شود.
شلیک موشک بدون اجازه مستقیم فرمانده کل قوا امکان ندارد. اما قبل از آن کمیسیونهای فنی و سیاستگذاری مقدمات را فراهم میکنند، بررسی میکند که این موشک واقعاً از نظر فنی درست ساخته شده و آیا جواب میدهد؟ از لحاظ سیاسی وقت مناسبی است یا خیر؟ اقتضائات انقلاب اسلامی را دارد؟
اینها در همان کمیسیون رایگیری میشود و آن تصمیم از طریق ستاد کل گردش کار میشود و خدمت رهبری انقلاب میرسد و اگر «آقا» اجازه بفرمایند آن کار انجام میشود، اجازه ندهند انجام نمیشود، حتی زمان شلیک را و اینکه در چه زمانی شلیک شود را نیز ایشان تعیین میکنند که این باید فلان وقت شلیک شود.
موشک چیز ساده ای نیست.یک گلوله کلاشینکف هم اشتباهی برود احتمالاً به کبوتری و یا لوله بخاری چیزی میخورد اما یک موشک اگر اشتباه برود بخشی از یک شهر را ممکن است ویران کند.
یادمان هست که آقای عراقچی بارها گفته بودند که موشکهای ایرانی چه بالستیک و چه غیربالستیک جزو مذاکرات هستهای نیستند و منعی برای ساخت و تولید آن نیست اما عملا دیدیم که پس از این مسئله بلافاصله آمریکاییها اعلام کردند که ایرانی هابا آزمایش موشکی برجام را نقض میکنند و باید قطعنامهای جدیدی علیه ایران در شورای امنیت تنظیم شود. یا میتوان اینطور گفت که آزمایش عماد یک راستیآزمایی نیز برای طرفهای مقابل مذاکرات بود؟
فیروزآبادی: این مسئله عملیات روانی آمریکاییها بود. ما کار خودمان را انجام دادیم. آمریکاییها تلاش کردند در طی مذاکرات هستهای بحثهای نظامی را مطرح کنند که یادتان هم هست من بیانیه 12 صفحهای به آقای ظریف نوشتم و به لوزان فرستادم. در آن صفحات توضیح دادم که بخش دفاع شوخی ندارد و نباید در این زمینه مذاکرهای صورت بگیرد. بخش دفاع کار خود را میکند و این را مفصل و با جملات دقیق و اثرگذار به آقای ظریف نوشتم و همان نامه هم کار خود را کرد.
آقای ظریف هم انصافاً مجاهدت کردند و تلاش کردند که اجازه ندهند این مسائل مطرح شود و طرفهایمان نتوانستند آن چیزی را که میخواستند در متن بگنجانند.
اما بحث نظامی را کجا مطرح کردند؟ آنجایی که شورای امنیت سازان ملل متحد طبق مذاکرات هستهای باید 5 قطعنامه اخیر را لغو میکرد، در این زمینه باید جلسه تشکیل میدادند که در آن جلسه آمدند یک قطعنامه نوشتند و آرزوهایشان رادر آن آوردند. بعد محصول برای ما چه بود؟ محصول منتفی شدن آن 5 قطعنامه بود، اما برای خودشان یک قطعنامه نوشتند و در آن مسائل نظامی را مطرح کردند و ما هم بلافاصله اعلام کردیم که آن را قبول ندرایم و وزارت خارجه هم همین را اعلام کرد. الزامآور هم نبود.
خاطرمان هست که شما بعد از لوزان سخنرانی داشتید که در آن سخنرانی به واژه مینهای امنیتی در تفاهم لوزان اشاره کرده بودید، دقیقا تاکید شما از این واژه مربوط به چه چیزهایی بود؟ از طرفی نیز بحثهایی هم مطرح شد که جاهایی ممکن است طرفهای مقابل ایران با تفسیری که از متن برجام میکنند از ما درخواست کنند که از برخی مراکز نظامی و دفاعی ما بازدید کنند یا دوربین در آن مکانها نصب کنند. در این زمینه هم درخواستی شده بود؟
سرلشکر فیروزآبادی: در برجام چنین چیزی نبود و چنین اتفاقی هم نیفتاده است. یک کار سیاسی انجام گرفت که رئیس آژانس را به تهران آوردند و به یک ساختمانی مخصوص که نسبت داده شده بود در آن کار هستهای انجام شده است بردند. آن ساختمان را نشان دادند که البته این را هم بگویم آن ساختمان، ساختمان سرویس بهداشتی بود. آنها نمونهبرداری کردند و آن دستمالهای مخصوصشان را از نایلونهای مخصوص بیرون آوردند و به در و دیوار آنجا کشیدند و باخودشان هم بردند. ما هم گفتیم بروید تست کنید و هیچکس دیگر حرفی در این باره نزد. در واقع آقای آمانو رئیس آژانس با این تاکتیک سیاسی از فشاری که در آن قرار گرفته بود، نجات پیدا کرد.
* اجازه بازدید از هیچ مرکز نظامی را نداده و نمیدهیم
ما اجازه بازدید از هیچ مرکز نظامی را نداده و نخواهیم داد و اصلا بنای این نیست و راه ندارد.
آقای دکتر توافقنامه امنیتی بین ایران و سوریه امضا شده؟ شایعه کردهاند که این توافقنامه مربوط به زمان آقای حافظ اسد است که بین دو طرف امضا شده بود که اگر هرکدام از طرفین درگیر جنگی شدند به کمک آن کشور دریگر برود؟ صحت دارد چنین توافقنامهای؟
* هیچ توافقنامه امنیتی بین ایران و سوریه وجود ندارد
سرلشکر فیروزآبادی: خیر چنین موافقتنامه ای وجود ندارد.
حافظ اسد آدمی بود روشن بین و موضع ایران را درک و از آن حمایت میکرد. ولی هیچ قرارداد و تعهدی بین دو کشور وجود ندارد. نه در گذشته و نه جدیداً چنین مواقفتنامه وجود نداشته است.
همین الان هم ما خودمان برای دفاع از حرمین به سوریه و عراق رفتیم و این را یک تکلیف برای خود فرض کردیم. وقتی میبینیم حزبالله مورد حمله و هجمه تروریستها و اسرائیل قرار گرفته دفاع از این خط مقاومت را برای خود تکلیف انقلابی میدانیم.
اما برای حضورمان، از سوریه و عراق دعوت داشتیم و همینجوری نرفتهایم. یعنی ما انگیره انقلابی برای کمک داشتیم و آنها هم دعوت کردند و رفتیم. پیمان ما با قرآن و تکالیف الهی است و هیچ پیمان دیگری وجود ندارد.
نقش ما درعراق و سوریه یک نقش مستشاری است. البته به یمن هیچ مستشاری هم نفرستادیم. این جوسازیهایی هم که انجام دادند دروغ است، موشک هم به یمن نفرستادیم. یمن بزرگترین متحد روسیه است و از قدیم موشک داشتهاند و مجهز بودند. از یمن هم ما به خاطر وظیفه دینی و انسانی حمایت میکنیم. امروز عربستان گرفتار لانه زنبوری در یمن شده که خودش به آن دست درازی کرده و با حمله به منطقه حوثیها این کار را کرده است.
آمریکاییها چندی پیش ادعا کردند که موشکهای شلیک شده به ناوهای آنان در خلیج عدن، ایرانی بوده است.
فیروزآبادی: چیزی که در در فقه داریم و احتمالا در فلسفه اجتماعی هم داشته باشیم این است که وقتی یک چیزی متواتر شد عین یقین میشود. کار آمریکاییها هم همین شده است. دروغگویی آمریکا متواتر شده. واقعا کسی بخواهد دروغهای آمریکا را جمع کند از سطح یک کتاب بسیار قطور بالاتر میرود. همین تاریخ را ببینید، ناو وینسنس آمد و هوپیمای ما را زد؛ گفتند اشتباه شده! این دروغ بزرگ بود.
آمدند سلاح ریختند به داعشیها، گفتند ما میخواستیم به نیروهای مقابله کننده با داعش بریزیم! مگر این میشود؟ شماها اینقدر تجهیزات مدرن و دقیق دارید که متر به متر میداند کجا را هدف قرار دهد، حالا در ارسال سلاح اشتباه کند؟ همیشه با داعشیها ارتباط گرفتهاند و ارتباط هم دارند ولی میآیند منکر میشوند.درحالی که دروغ میگویند.
آمدند مدعی شدند که ناو ما را حوثیها زدند، تا بهانهای پیدا کنند رادارهای آنها را بزنند و عربستان راحتتر بمباران کند؛ بعدها میآیند میگویند نه سیستم فنی ناو ما اشتباه کرده و موشکی شلیک نشده بود! اینجا هم دروغ گفتند.
وقتی ایمان به خدا و وجدان اخلاقی نباشد دروغگویی ابزار است. سرمایهداری هیچ چیز را جز منافع و سود نمیپرستد. آنقدر دروغ گفتند که اگر تناقض هم پیدا کنید برایشان مهم نیست، خیلی راحت میگویند اشتباه کردیم و این روش سرمایهداری و آمریکاست. اینکه امام فرمودند شیطان بزرگ، واقعا هم همینطور است.
هدف اساسی آمریکاییها نابودی کامل مسلمانان است و برای رسیدن به این هدف از هر ابزاری استفاده میکنند.
درباره ساختمان عشرت آباد و اینکه موضعگیریهای مختلفی نسبت به آن ساختمانسازی حتی از جانب شهردار تهران نیز صورت گرفت توضیح میفرمایید.
سرلشکر فیروزآبادی: یکی از مسائل سیاسی که در همین شهر تهران انجام شد وجوسازی سنگینی هم روی آن صورت گرفت همین ساختمان سازی ساختمان بسیج اقشار در منطقه عشرتآباد بود. به یک باره ما دیدیم شهردار تهران، دادستان کشور درباره آن شروع به اظهار نظر کردند. هرجا میرسیدند مصاحبه میکردند، مراسم افطاری، مراسم ختم، مراسمهای مختلف درباره این مسئله مصاحبه میکردند، خلاصه جو سنگینی صورت گرفت. بعد هم اسم ما را آوردند که من از اختیارات خودم استفاده کنم و مانع بشوم.
من نزد رئیس قوه قضاییه رفتم. گفتم آقای رئیس قوه قضاییه؛ ما در نیروهای مسلح اجازه داریم ساختمانی را که متعلق به خودمان است را ارتقا بدهیم ساختمان سازی کنیم چون مربوط به بخش دفاع است و ممنوعیتی ندارد مگر آنکه بر و کف آن ساختمان به خیابان شهر تماس پیدا کند که در آن صورت شهردای فرصت 2 ماهه داردکه آن را تایید کند و من هم مستندات را به مراجع قضایی فرستادهام، آقای آملی گفتند به من چنین چیزی نگفتند اما شما یک نسخه هم به من بفرستید که به ایشان هم یک نسخه از گردش کار دادیم.
پس از آن دیگر هیچکس حرفی نزد و به هیچکس نه به میراث فرهنگی، نه به شهرداری، نه به جاهای دیگر آن ساختمان سازی آسیبی نزد.
رئیس قوه قضاییه آن روز به من گفت شهرداری وظیفه دارد که بداند شما در آن ساختمان چه چیزی میسازید؟ عرض کردم: در مسائل امنیتی هیچکس نمیتواند بداند چه چیزی در ساختمان میسازیم و کار دفاع هم همین است و اصولا کسی نمیتواند مختصات آن را بداند، رئیس قوه قضاییه فرمودند: آنجا که بسیج است مشکل خاصی بوجود نمیآید، گفتم: دیگر بسیار بدتر، مگر درون بسیج را باید بدانند که چیست؟
نیروهای مسلح و قوای امنیتی و دفاعی سِرّ نظام هستند و کسی نباید از درون آن باخبر بشود. حالا فرضاً هم آنجا بسیجیها جمع شوند اما اگر یک روزی پیش بیاید که همین بسیج ماموریت پیدا کند که با یک فتنه 88 دیگر مقابله کند آیا همین ساختمان در خطر نیست؟ اگر از داخل و نقشه ساختمان کسی مطلع باشد برای بسیج مضر نیست؟ گفتند چرا؛ و استدلال ما را پذیرفتند. گفتیم ما نمیتوانیم جز بر و کف ساختمان اطلاعات دیگری بدهیم.