یکی از خاطرات مصطفی مربوط به حضورش در زلزله بم است. زمانی که در بم زلزله آمد، مصطفی به آنجا رفت و سه روز در بم ماند. به شهریار که برگشت از هم محله ای ها برای مردم بم پول جمع کرد.
آن سال از من خواست برای جشن عاطفه ها پول جمع کنیم، گفتم مصطفی بیخیال، ولی اصرار کرد و من را با خودش به محل برد.
ماه رمضان بود، رفتیم وسط 12 متری محله زبان روزه با بلندگو تبلیغ کردیم و توانستیم کلیی مبلغ قابل توجهی پول جمع آوری کنیم.
دیگر این کار برایمان عرف شد و هر شش ماه یک بار برای فقرا پول جمع می کردیم، از این رو جشن عاطفه های ما با کل ایران فرق می کرد.
مصطفی اصلا آدم خجالتی ای نبود. یک بار قرار شد برای نماز جمعه پول جمع کنیم ما که سابقه پول جمع کردن برای مسجد خودمان را داشتیم، می دانستیم باید چه کار کنیم، اما چند نفر از دوستان نحوه کار را نمی دانستند. مصطفی برایشان توضیح داد و گفت اینجوری داد نمی زنند، اینطوری داد می زنند و شروع کرد چند دقیقه ای داد و فریاد کردن و برای نماز جمعه پول جمع کردن. اینکه مصطفی جربزه هر کار را داشت، برایم عجیب بود، شاید اگر خودم بودم هیچ وقت این کار را نمی کردم.
استعداد خوبی برای کار کردن با نوجوان ها داشت. به هر حال هر آدمی یک استعدادی دارد و استعداد مصطفی هم در کار فرهنگی برای نوجوان ها بود. ویژگی دیگرش این بود که در کار فرهنگی به افرادی توجه می کرد که کسی به آن ها بها نمی داد.
روی درس بچه ها خیلی حساس بود. یکی از بچه ها تجدید آورده بود و مدرسه ثبت نامش نمی کردند، با یکی از مدارس کهنز صحبت کرد، اما چون محل زندگی اش جای دیگری بود، ثبت نامش نکردند، رفت با مسئول یک معاملات ملکی صحبت کرد که سندی بدهند تا نشان دهد خانه این بچه کهنز است و بعد اسمش را در مدرسه نوشت.
حتی برای خیلی از بچه ها لباس می خرید. آن زمان که کسی تفنگ اسباب بازی نداشت، مصطفی از جیب خودش برای بچه ها تفنگ بادی خرید. ما سربه سرش می گذاشتیم و صدایش می کردیم، «اسپانسر پایگاه».
برای افراد بی بضاعت همه چیز می خرید. خودش می گفت: «من میروم بین فامیل گدایی می کنم، پول جمع می کنم تا برای مسجد خرج کنم».