به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق از ایکنا، محمد حسین محمدخانی با نام جهادی حاج عمار از شهدای مدافع حرم است که در دوران دانشجویی در بحثها و گفتوگوهای مختلف محافل دانشجویی شرکت کرده و در این محافل به روشنگری و هدایت پرداخته است. در ادامه قسمتی از زندگینامه و بخشی از خاطرات دوران دانشگاه این شهید را باهم مرور میکنیم:
محمد حسین متولد نهم آبان ۱۳۶۴ در تهران است. مثل همه دهه شصتیها چیز زیادی از دفاع مقدس و حال و هوای جبههها به یاد نداشت. مطابق سالروز تولدش تنها چهار ساله بود که روحالله به خدا پیوست. اما از همان کودکی سرباز امام(ره) بود و گوش به فرمان خلف صالحش. و دقیقاً به همین دلیل هم بود که وقتی شنید همه دغدغه رهبری حفظ حرمین شریفین است و دلش از حمله تکفیریها به درد آمده، زن و بچه ۹ ماههاش را به خدا سپرد و لباس رزم پوشید. رفت تا این بار نه فقط از ناموس ملت و کشورش که از حرم آل الله در کشوری غریب دفاع کند. هر چند دفاع را فقط در جنگ و اسلحه نمیدید، او سالهای متمادی در اردوهای جهادی در مناطقی همچون بشاگرد، جور دیگری دفاع را در خدمت به مردم محروم آنجا تجربه و تمرین کرده بود. مرد عمل بود و شجاع، مرید امام حسین(ع) و به قول مادرش اصلاً مدافع حرم به دنیا آمده بود. آخرین بار که آمد؛ فروردینماه امسال بود، بعد از آن رفت و وقتی برگشت تنها لبخندی از رضایت بر لب داشت. محمدحسین محمدخانی حالا دیگر آرام گرفته بود.
مادر شهید محمدحسین محمدخانی در مراسم تشییع پیکر فرزندش گفت: محمدحسین همیشه میگفت هر کس را بهر کاری ساختند و ما را برای دفاع از حرم آل الله آفریدند. در میان مؤمنان مردانی بر سر عهد و پیمانی که با خدا بستند ثابت قدم ایستادند و بعضی از آنها در این راه به شهادت رسیدند و بعضیهای دیگر هم همچنان در انتظارند... محمد حسین امانتی بود از جانب حق نزد من و من او را بزرگ کردم به سوی حق فرستادم ...محمد حسین عاشق شهادت بود و در قنوت نمازش «اللهم ارزقنی شهاده فی سبیلک» را آرزو میکرد، خداوند دعایش را مستجاب کرد و خود خریدارش شد ... محمد حسین پیرو ولایت و مطیع امر رهبر بود. پسرم؛ شربت شیرین شهادت گوارای وجودت و تو لایق شهادت بودی حالا که با شهدا همنشین شدی سلام ما را به شهدا برسان و دست ما را بگیر خداوندا امانتت را با چهرهای خونین و سرخ به سوی تو می فرستم، خدایا او را ازما قبول کن.
محمدحسين فاتح قلوب تک تک دوستان و آشنایان بود، خوش برخورد، مهربان، با محبت، گرم و صميمی و.... با همين برخوردهای خوبش شده بود محبوب دورو بریها، مبالغه نيست اما در شش سال دانشگاه كسی نبود كه ازش دلخور باشد؛ اتفاقاً مخالف هم زیاد داشت اما اهل مسامحه و چشمپوشی نبود، چه بسا اين جبهه خود نقشی بسزا در رشد و بالندگی وجههای شخصيتی او داشت، بحثهای سياسی را خوب وارد بود، مسائل پيرامونش رو خوب رصد ميكرد. به وقتش منتقد خوبی بود و به وقتش حامی خوبی بود.
محمدحسين در سنی كه اوج جوانی و خامي است چنان بزرگوارانه خوش میدرخشيد كه زبانزد بود، جوان ١٩ یا ٢٠ سالهای كه حرفهايش حرف بود و بدان عمل ميكرد، با اعتقاد گام برميداشت و پيش ميرفت، برای رسيدن به اهدافش جلوی هيچ كس قد خم نميكرد به جز خدا، ائمه(ع) و شهدا كه مخلصانه گوش به حرفشان بود.
گاهی اوقات حضورش ترس در دل برخیها میانداخت، وجودش را بر نميتافتند، همانهايی كه مسيرشان به بیراه ميزد و حرمت خون شهدا را از ياد برده بودند، میدانستند كه اگر دست از پا خطا كنند او در مقابلشان قد علم خواهد كرد و هنوز بسيجيانی هستند كه رهروی خمينی(ره) و آرمانهای او هستند.
محمدحسين واقعا عاشق بود، عاشق خدا دين ائمه(ع) و شهدا كه اگر چنين نبود چه میتوانست سبب شود كه اينگونه خود را از رفاه و آسايش محروم كند و به دنبال دعا و مناجات و احياء از خواب بزند سرما و گرما نشناسد، خود را آواره كند برای رسيدن به مجلس روضه و مناجات، چگونه خود را وقف شهدا كند، بشود خادم الشهداء، بشود راوی راهيان نور، بشود مسيح برای بشاگرد و كهنوج...