دلنگران مناطق جنوبی کشور
مادر، بانوی جوانی بود و به تنهایی از پس تمام کار های خانه برمیآمد. اما هنگامی که غرق در قالیبافی، هنری که از کودکی آموخته بود، می شد «رضا» تمام کارهای خانه را انجام می داد، از مرتب کردن خانه گرفته تا آشپزی، همه را با روی گشاده و بی کم و کاست به انتها می رساند. بعد از رفتنش به جبهه، هرگاه به مرخصی می آمد و دیداری با خانواده تازه می کرد، ازاتفاقات و خاطرات خوب بودن با رزمنده ها در منطقه می گفت، مادر شهید می گوید: «پیش از اینکه اعزام شود، شب ها برای حراست از کوچه و خیابان ها به عنوان یکی از اعضای داوطلب کمیته سرپرست بود و هنگامی که به خانه می آمد به اتاقش در طبقه بالا می رفت. آنجا محل راز و نیاز و دعا و مناجات بود. کتاب مورد علاقه اش«نهج البلاغه» بود و همواره از مطالعه سخنان گهربار امیر المومنین (ع) لذت می برد. «رضا» همیشه تلاش می کرد بتواند باری از دوش ما بردارد، برای همین کم و بیش می آمد از سختی ها و تلخی های زندگی بگوید»
«زهرا زارع» همچنین ادامه می دهد: «تنها دفعه ای که ناچار به این کار شد، قبل از اعزام به جبهه و برای جلب رضایت ما بود. دغدغه و ناراحتی اش از تجاوز دشمن بعثی بود که در جنوب کشور به ویژه در خرمشهر اتفاق می افتاد و معتقد بود باید هرکس به نوبه خودش برای کوتاه کردن دست اجنبی از مملکت اقدامی بکند.»
مردمدار و فرمانبردار خانواده
با هم 6 سال فاصله سنی داشتند، اما مثل دو برادر شیر به شیر عاشق هم بودند. دعوا و کل کل های کودکانه هم که نمک برادری و دوستی شان بود. برادر شهید می گوید: «ما با هم ارتباط خیلی نزدیکی داشتیم. جدا از رابطه برادری، یک صمیمیت و دوستی منحصر به فردی میان ما 2 نفر وجود داشت، که هریک از ما را نسبت به دیگری بردبار و شکیبا می کرد. این کوتاه آمدن ها، حتی تا جایی ادامه می یافت که هرکداممان در یک زورآزمایی سعی می کردیم وانمود کنیم که زمینخورده و شکستخورده دیگری هستیم.». «اکبر یزدی سادیانی» با اشاره به فرمانبرداری برادر کوچکش، و با بیان اینکه نهتنها نسبت به من رئوف و مهربان بود، بلکه با همه با مسالمت و مدارا برخورد می کرد، میگوید: «همواره مطیع و فرمانبردار بود و علاوه بر خانواده، برای رضایت دیگران از هیچ کوششی فروگذار نمی کرد. بعدها به گوشمان رسید که به خاطر چند تن از دوستانش ازجمله «رضا محمدی» که برای دیدار او به کوی کله قندی رفته بودند، دو شب پیاپی خواب به چشمانش نیامده بود، تا بتواند رسم میزبانی را درست بهجا بیاورد.»
آنها همان موقع که مهمان «رضا» بودند، شاهد شهادتش نیز بودند. اما هرگز حاضر نشدند ماجرای آن شب را برای خانواده بازگو کنند.
ملائکه الله
والفجر مقدماتی برای رزمندگان گردان کمیل با فراز و نشیب های بسیاری همراه بود. در این عملیات، کانال 3 در منطقه «چنانه» به محاصره دشمن بعثی در آمد، بسیاری به شهادت رسیدند و 7 تن از بچه های گروهان داخل این کانال گیر افتادند. «برادر شهید» که خود در این دوران در منطقه خدمت می کرد، درباره تفحص چنانه برای یافتن برادرش می گوید: «به همراه یک تیم جست و جو، مدت بیش از 7 روز به دنبال او و همرزمانش می گشتیم. روزهای سخت و لحظات طاقت فرسایی بود. اما عاقبت در کانال3، در حالی که دیگر رمقی برایشان نمانده بود با آن ها مواجه شدیم. دشمن تمام گروهان را تیر خلاص زده بود.» او همچنین ادامه می دهد: «از این تعداد، تنها 7 نفر باقی مانده بودند که به محض خروج از کانال و بازگشت به سوی نیروهای خودی، یکی از بچه ها از روی مین عبور کرده و یک پایش را از دست می دهد. در این حاثه یک نفر به شهادت می رسد و 6 نفر بقیه به سلامت به منطقه برگشته بودند. بعدها بیانگذار جمهوری اسلامی (ره) از رزمندگان این گروهان از گردان کمیل به عنوان «ملائکه الله» یاد کرد. پس از این اتفاق، «رضا» را به تهران آوردیم و جراحتش را درمان کردیم. جراحت ناشی از اصابت ترکش به بدن او آنقدر زیاد و گاهی حساس بود که ترکش ها را به وسیله ناخنگیر از بدن او خارج می کردیم.»
خبر شهادت
بعد از مدت ها به اجبار آمده بود مرخصی. تنی مجروح و خسته را یدک می کشید و به تازگی از بیمارستان ترخیص شده بود. دلش بی تاب رفتن بود. بعد از 3 ماه استراحت و التیام دستش آماده رفتن شد. برادر شهید می گوید: «از تصمیمش برای رفتن ناراحت بودم. به «رضا» گفتم عصب دست تو قطع شده. هیچ فکر کردی چطور می خواهی ماشه بچکانی؟ دستم را گرفت و با زحمت فشرد. دردی در انگشتانم دوید. سکوت کردم، ولی او گفت ماشه چکاندن از این کار سخت تر است؟» عاقبت کار خودش را کرد. همیشه دوست داشت در گردان کمیل مبارزه کند، آخر دوستان خوبی در این گردان پیدا کرده بود. رفتن به غرب و ارتفاعات کانی مانگا او را به زمان وداع با دوستانش نزدیک و نزدیک تر می کرد. «برادر شهید» شنیدن خبر شهادت او را از زبان پدر یکی از همرزمانش ای طور روایت می کند: «ظهر روز جمعه 13 آبان 1362، یکی از اهالی محل در راه باز گشت از نماز جمعه به در خانه ما آمد و پرسید آقا رضا شهید شده؟ من با تعجب اظهار بی اطلاعی کردم، اما به سرعت پیگیر و متوجه شهادت او در آن روز شدم. تها علامت سوالی که در طول این سالها برای من باقی مانده این است که چگونه «رضا» ظهر آن روز به شهادت رسید و خبر به سرعت در مراسم اقامه نماز جمعه اعلام شد؟»
یادنامه
نام و نام خانوادگی: رضا یزدی سادیانی
متولد: 1347
تحصیلات: سال دوم هنرستان فنی حرفه ای
اعزامی از: پایگاه مالک اشتر
تاریخ شهادت: 1362.8.13
محل شهادت: کوی کله قندی، پنجوین عراق
تاریخ رجعت پیکر: زمستان سال1373 (مصادف با ولادت امام حسین ع)