حسن یزدانی، مردی با هیبت، قوی و استوار که قلب بزرگش دریای آرامش است. وی که با لهجه شیرین اصفهانی صحبت می کند با رغبت می پذیرد که در گفت وگوی ما شرکت کند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - باران رحمت الهی در حال باریدن بود که به بیمارستان ساسان رسیدم و با راهنمایی متصدی اطلاعات دانستم که یکی ازجانبازان شجاع دوران طلایی دفاع مقدس که از شهر اصفهان برای مداوا به تهران آمده است در طبقه هشتم این بیمارستان بستری است.

به درب اطاق که می رسم کمی تعلل می کنم. سرانگشتانم درب را لمس کوتاهی می کند اما جوابی نمی گیرم. به آرامی آن را می گشایم. جانبازی ویلچری را می بینم که رو به سوی قبله مشغول نماز و راز و نیاز است. به آهستگی  پا به درون اطاق می گذارم و گوشه ای می ایستم تا خلوت و آرامشش را به هم نریزم.

زمان زیادی نمی گذرد که هم اطاقی ایشان که او نیز جانباز است به داخل اطاق می آید. برادر "حسن غفاری" زمانی که علت حضورم را متوجه می شود بسیار شادمان می گردد از اینکه  به دیدارشان آمده ایم. زمان را از دست نمی دهم و تا تمام شدن نماز "جانبازیزدانی" علت بستری شدن برادر غفاری را جویا می شوم. او می گوید یکی دوسالی است که بطور ناگهانی به کما می روم که هر بارهم 2 ، 3 و 4ماه به طول می انجامد و علت آن نیز برای پزشکان نامشخص است! اما آنچه مسلم است عفونت های ناشی از ترکش هایی است که در بدنش جا خوش کرده و هربار او را به یکباره به کما می برد.

او ناخن های دستش را نشانم می دهد و می گوید: گاهی این عفونت های خشک، از زیرناخن هایم بیرون می زند.... و ناگهان قطرات اشکی است که از چشمانش سرازیر می شود.

دلم سخت می گیرد و عنقریب است که بغض، گلویم با قطرات اشک خود را نمایان سازد که صدای "سلام علیکم" برادر یزدانی مرا به خود می آورد.

وی که نمازش را به پایان برده نیز درکنار ما جای می گیرد.

مردی با هیبت، قوی و استوار که قلب بزرگش دریای آرامش است. وی که با لهجه شیرین اصفهانی صحبت می کند با رغبت می پذیرد که در گفت وگوی ما شرکت کند.

 لطفا خودتان را برای ما معرفی بفرمایید و اینکه در کدام عملیات جانباز شدید؟

- حسن یزدانی جانباز نخاعی در سن 15سالگی درسال 1361 در عملیات محرم توسط تک تیراندازان دشمن از ناحیه گردن مورد هدف قرار گرفتم که تیر از نخاعم عبورکرد و  نخاعم آسیب دید. از همان ابتدا به علت اینکه یک ماه در کما بودم دچار زخم بستر شدم و درتمام مدت 34 سال ویلچرنشینی با زخم های بستر دست و پنجه نرم کرده ام.

چگونگی اعزامتان به جبهه های را بفرمایید؟

- من کلاس سوم راهنمایی بودم و به همراه خانواده در خوزستان ساکن بودیم که جنگ شروع شد و جذب کمیته های بسیج شدم و پس از رضایت از پدر و مادر طی یک دوره آموزشی به جبهه اعزام شدم. در طول جنگ 4 نوبت اعزام به جبهه داشتم که در دو اعزام آخریک بار با اصابت ترکش و بار دوم با اصابت تیر مجروح شدم.

 با توجه به سن کم شما، خانواده مخالف حضورتان در جبهه نبودند؟

- خیر. ما از خانواده های ضغیف جامعه بودیم و این نوع خانواده ها روحیاتشان با انقلاب و نظام جمهوری اسلامی بیشتر همخوانی داشت و همراه بودند. بنابراین بدون هیچ ممانعتی رضایت دادند من به راحتی به جبهه بروم. من بخاطر قد بلندی که (185سانتی متر) داشتم درهمان بدو ورود به جبهه به سِمتِ مهمی که برای یک تازه وارد خیلی سخت و بعید بود مرا به عنوان تیربارچی انتخاب کردند و الحمدلله توانستم مسئولیتم را به بهترین نحو انجام دهم و درمراحل بعد هم به عنوان آرپی جی زن به خدمت مشغول بودم.

خاطره ای هم از آن روزها دارید که بیان بفرمایید؟

- خاطرات جبهه به دوبخش تقسیم می شود. یک سری تلخ و یک شیرین.

پس ابتدا یک خاطره شیرین که کام فاش نیوزی ها شیرین گردد بیان بفرمایید؟

- قبل از اعزام، زمانی که به فرمانده بسیج گفتم می خواهم به جبهه بروم به خاطر سن کمم قبول نمی کرد. من هم مدام اصرار می کردم. او گفت: یک دوره نظامی هست اگر توانستی این دوره آموزشی سخت را بگذرانی ما شما را اعزام می کنیم. من هم قبول کردم. این دوره آموزشی واقعا دوره سخت و فشرده ای بود که حتی افرادی که بالای 30 و 40سال سن هم داشتند در این دوره آموزشی کم می آوردند ولی من به این علت که انگیزه بیشتری یافته بودم عزمم را جزم کرده بودم تا صددرصد به هدفم برسم. بالاخره با نهایت پشتکار این دوره را به خوبی پشت سرگذاشتم و گواهی پایان دوره را گرفتم و پیش فرمانده بسیج رفتم. ایشان اصلا باورشان نمی شد و مدام از من می پرسید واقعا این دوره را کامل رفتی؟ گفتم: بله. گفت افراد بزرگتر از شما (تو) نتوانستند در این دوره دوام بیاورند شما چطور توانستید در 15سالگی این دوره را بگذرانید؟ گفتم خودِ من هم نمی دانم، خدا کمک کرد. ایشان بازهم شک کرد و به پادگانی که در آن دوره دیده بودم زنگ زد. آنها هم گفتند بله حسن یزدانی جزو ممتازان بوده. گوشی را که قطع کرد چشمانش پراز اشک شد و گفت باید واقعا تبریک بگویم و گفت حالا دیگر رضایت نامه از پدر و مادر بیاوری مشکلی نیست و من هم همان روز رضایتنامه آوردم و به جبهه اعزام شدم. آن  روز انگار تمام دنیا را به من دادند و هیچوقت نمی توانم شادی و خوشحالی خودم را درقالب کلمات بیان کنم.

شاید برای خیلی از خوانندگان این مصاحبه جالب باشد که بدانند شعری که حالا به ضرب المثل هم مبدل شده که "خداوند" «گر زحکمت ببندد دری، زِ رحمت گشاید در دیگری». من قبل از اعزام یک مشکل و عیب ملموسی در گفتارم بود که لکنت زبان شدیدی داشتم به طوری که یک جمله کوتاه مثلا اینکه "من یک لیوان آب می خواهم" چیزی حدود یک ربع زمان طول می کشید و فشار زیادی بهم می آمد که آن جمله را بیان کنم اما پس از مجروحیتم زمانی که با ملاقاتی ها و یا  از صداوسیما برای مصاحبه دعوت می شدیم این فن و قدرت بیانم بزرگترین امتیازم بود! اگر خداوند پاهای مرا گرفت اما درعوض لکنت زبان مرا واقعا ترمیم کرد به حدی که نه تنها لکنت زبانم کاملا برطرف شد بلکه خانمم گاهی به شوخی می گوید شما اگر این زبان را نداشتی چه کار می کردی؟

و اما یک خاطره تلخ؟

- ما درخط مقدم یک مجروح را پیدا کردیم و آن را با برانکارد به عقب می آوردیم تا به آمبولانس برسانیم. به جایی رسیدیم که گلوله کاتیوشا خورده بود و یک سری از بچه ها مجروح شده بودند و موج انفجار باعث شده بود که یکی از این بچه ها واقعا از وسط به دوقسمت تقسیم شود. یعنی تنها از سینه وصل بود ومابقی نصف شده بود  و به روی صورت (دمر) روی خاک افتاده بود. جلو رفتم و دیدم خاکی که جلو دهان وبینی اوست درحال حرکت است. دانستم زنده است و نفس می کشد. خونریزی شدیدی هم داشت. می دانستم که بر اثر خونریزی تشنه است. سرم را کنار سرش گذاشتم و گفتم: آب می خواهی؟ گفت: نه. بعد گفت یا حسین یاحسین و به سومین یاحسین نرسیده بود که شهید شد.

یک جانباز نخاعی از نظر جسمانی با چه مشکلاتی درگیر است؟

- جانبازان نخاعی با مشکلات زیادی درگیر هستند. اما آنچه در همه جانبازان مشترک است زخم بستری است که به آن دچار می شوند. متاسفانه درمان هایی که در این زمینه موثر باشد شکل نگرفته است تا جانبازان بتوانند در سریع ترین زمان ممکن زخم هایشان بهبود پیدا کند. متاسفانه بسیاری از جانبازان به خاطرشدت جراحات زخم بستر شهید شده اند!. من خودم کسی هستم که مدت 30سال است که با زخم بستر شدیدی که دارم دست وپنجه نرم می کنم و بارها برای مسئله درمانم به بنیاد مراجعه کرده ام و هیچ نتیجه ای مثبتی هم نگرفته ام. نتیجه مثبت از این جهت که نتیجه عمل درستی که بتوان آن را لمس کرد. زمانی که این زخم سرجای خود باشد یعنی هیچ جواب مثبتی نگرفته ایم. من واقعا از سیستم بنیاد دلسرد شدم و درمانم را رها کردم. بحث دیگر، درمان زخم و نگهداری از آن هزینه هایی را می طلبد. داروهایی مانند پمادهای مخصوص را که شاید یکسری از آن داخل کشور نباشد و باید از خارج از کشور تهیه کرد. بنیاد هزینه فاکتور داروهای وارداتی را اصلا نمی پذیرد. بنابراین جانباز هم از بنیاد گله مند می شود و دیگر مراجعه نمی کند.

مشکل دیگری که همه جانبازان نخاعی با آن درگیر هستند مشکل مجاری ادراری و کلیه است که جانباز به خاطر تحرک کمی که دارد بشدت دچار عفونت کلیه می شود. بنیاد باید سالی یکبار جانبازان را چکاب کند که بعضا چندسال یکبار این اتفاق می افتد که بازهم جانبازان شهرستانی از اقصی نقاط کشور با مشکلاتی که قبلا عرض کردم باید به تهران بیایند تا چکاب شوند. مسئولان بنیاد بیشتر از این که عمل کنند فقط حرف می زنند. برای مثال چندی قبل امتیاز واردات یک دستگاه خودرو را به جانبازان دادند و طوری  این مسئله میان مردم عنوان شده بود که گویی بنیاد قرار است این خودرو را مجانی و بلاعوض به جانبازان بدهد در صورتی که پول خودرو را تا ریال آخر از ما می گیرند.

آیا پیشنهادی هم در زمینه درمان برای مسئولان دارید؟

- به نظر من  با توجه به شرایط جامعه ما که جانبازان نخاعی قشر بزرگی هستند و هم افرادی که بر اثر سانحه نخاعی می شوند و یا سالمندانی که با این مشکل دست و پنجه نرم می کنند باید یک رشته دانشگاهی در این امر تاسیس شود و در هر استانی چندین متخصص زخم بستر وجود داشته باشد که با استفاده از پیشرفته ترین تکنولوژی روز دنیا و امکانات و لوازم بتوانند این افراد را مداوا کنند..

انتظارات شما از بنیاد شهید و امور ایثارگران چیست؟

- متاسفانه علی رغم این همه شعار که بنیاد سر می دهد که  جانبازان نور چشم جامعه هستند و... متاسفانه این شعارها هیچگاه  به پای عمل نمی رسد. بعضی ها که به بنیاد مراجعه می کنند نتیجه ای نمی گیرند و بعضی ها هم اصلا به بنیاد مراجعه نمی کنند. نتیجه این می شود که ازسیستم مدیریتی بنیاد دلسرد شده اند. بنیاد هم از عدم مراجعه جانبازان به خودشان سواستفاده می کند و خیال می کند جانباز مشکلی ندارد که به بنیاد مراجعه نمی کند!. جانبازان این توقع را ازسیستم بنیاد دارند که درجهت حل مشکل درمان جانبازان و بخصوص در زمینه مشکل زخم بسترجانبازان به طور جدی فکر اساسی بنمایند و در اولین فرصت و با بهترین امکانات، جانبازان را از این مشکل رها کنند. مشکل دیگر خاص جانبازان شهرستانی است که امکانات درمانی مناسبی در همه استانها وجود ندارد. چه خوب است که درمان جانبازان در مراکز شهرهای خودشان انجام شود. اگر بنیاد این امکانات را در همه استانها فراهم کند  برای جانباز بهتراست. چرا باید یک جانباز با آن شرایط سختی راه و دوری از خانواده و اقامت و ترافیک باید برای درمان به تهران مراجعه کند؟. اگر در اصفهان همین امکانات درمانی  وجود داشت بسیاری از مشکلات من و امثال من حل می شد. بنیاد همچنان که ادعا می کند به فکر جانبازان هست بیاید در عمل هم آن را ثابت کند تا جانباز حداقل از نظر زخم بستر و مشکلات ناشی از آن خیالش آسوده باشد.

شنیده ام که به سختی حاضر به پیگیری مداوایتان شده اید. در این خصوص می فرمایید؟

- این وظیفه بنیاد است که پیگیر مشکل جانبازش باشد. من وقتی دیدم بنیادهیچ کاری انجام نمی دهد حقیقتا دلسرد شدم و مداوایم را رها کردم و گفتم تا زمانی که خدا به من عمر بدهد همین طور با زخم بسترم کنار می آیم، اما دیگر با بنیاد کاری ندارم. اما با بسیاری از دوستان نخاعی در تلگرام آشنا بودم و ارتباط داشتم که همین دوستان تهرانی مرا راضی کردند و باهماهنگی هایی که انجام دادند برای بستری شدن و پیگیری زخمم اقدام کردند. اگر هرکس دیگری از من این تقاضا را می کرد قطعا قبول نمی کردم. چرا که این دوستان هم جنس و هم درد خود من هستند و مشکل مرا با تمام وجود حس می کنند.

 آقای یزدانی درحال حاضر وضعیت جسمانی شما چگونه است؟

- بحمدالله در مدت 10 روزی که بستری هستم نتیجه خوبی حاصل شده است و روند درمان زخمم خوب بوده است و عنقریب است که با این دوست سی ساله خداحافظی کنم.

آیا شده برای لحظه ای از  جانباز شدنتان احساس پشیمانی کنید؟

- خیر. به هیچ عنوان. چرا که خداوند در قرآن فرموده من اگر مشکل و یا مصیبی را به کسی بدهم متعاقب آن صبر و تحمل آن را هم عطا می کنم و من این وعده الهی را به خوبی حس کرده ام. و حتی کوچکترین شکی در راهی که رفته ام به خودم راه نداده ام و حتی در همین وضعیتی که هستیم نظام اگر به وجود ما نیاز داشته باشد حاضرم با تمام وجود قدم بردارم و انجام وظیفه نمایم.

و در ادامه  سخن برادر یزدانی، برادر غفاری می گوید: بخصوص در زمینه کمک به نابودی آل سعود که یقینا با سر می رویم.
 
به نظر شما چه فرقی میان جانبازان تهرانی و شهرستانی هست؟

- اتحاد و همدلی که جانبازان تهرانی دارند بهتر از بقیه شهرستانهاست و  همین همدلی و اتحادشان هست که باعث شده تا مشکلاتشان کمتر شود. بنابراین علاوه بر حل مشکلات خودشان سعی می کنند  در حد توان به حل مشکلات جانبازان شهرستانی هم بپردازند.

و سخن پایانی:

- جانبازان علاوه بر مشکلات درمانی با مشکلات مالی هم روبه رو هستند چرا که بسیاری از آنان با همان حقوق و مستمری ناچیزی که بنیاد برایشان درنظر گرفته زندگیشان را می گذرانند. من جانبازانی را می شناسم که در بدترین شرایط ممکن زندگی می کنند که امیدوارم بنیاد یک فکر اساسی به حال این افراد بنماید.

گفت وگویمان با برادر حسن یزدانی به پایان می رسد که دکتر اباذی که وی نیز از جانبازان 50درصد بزرگواری است که به گفته خودش به علت عارضه شیمیایی سالی یکی دوبار در بیمارستان بستر می شود و هم اینک برای دیدار همقطارانش آمده است مخاطب گفت وگوی ما قرار می گیرد و به اختصار می گوید که  تحصیلاتش در رشته مهندسی پزشکی بود که وارد سپاه و سپس به جبهه اعزام می شود. وی در چندین عملیات شرکت می کند که در عملیات کربلای 8 شیمیایی می شود و اکنون پس از پایان جنگ به سراغ قلم رفته و کار پژوهش و تدریس در دانشگاه را برای خود برگزیده است.

وی ایده های زیبای بسیاری در خصوص جامعه ایثارگری دارد. اما معتقد است متاسفانه این ایده های زیبا در کشور ما خریدار ندارند!!.  نظام بروکراسی همیشه درمقابل این جریانات مقاومت نشان می دهد. لذا این ایده ها یا روی کاغذ می ماند و یا در کشوی میز آقایان خاک می خورند. در کشور ما پژوهش و پویایی هست اما توسط سرمایه داران و صاحبان اقتصاد پذیرفته نمی شود. لذا مشکل اساسی ما همین جاست. من در دانشگاه علوم پزشکی شهیدبهشتی با دوستانی که مرتبط هستم تئوری هایمان را ارایه می دهیم، ولی متاسفانه به نتیجه نرسیده ایم. کل جانبازان نخاعی و قطع عضوی که نیازمنداستفاده از ویلچر هستند،چیزی حدود 5 هزارنفرند. ما می توانیم با طراحی انواع ویلچر با حالتهای آناتومی و غالب گیری های کامپوزیت، ویلچرهایی بسازیم که جانباز احساس راحتی بیشتری بکند. اما کارخانه ای که با هزینه هنگفت بتواند این ویلچر را آماده کند در اختیار نداریم و در واقع صرفه  اقتصادی هم ندارد!. اما با توجه به اینکه شرکتهایی مانند آمریکا، آلمان، سوئد و.... در این زمینه به دستاوردهای خوبی هم رسیده اند، مسئولان ما هم می توانند این لوازم را برای جانبازان وارد کنند که متاسفانه ارگانها و مسئولانی که متولی امور جانبازان هستند خیلی تقید به این امر ندارند.

در پایان ما برای سلامتی جانباز نخاعی" حسن یزدانی" و این دو جانباز بزرگوار و نیز دیگر جانبازان دعا می کنیم.

اما ای کاش مسئولان و متولیان امر چشم بینا و گوش شنوایی داشتند و تا بیش از این دیرنشده، بنا به وظیفه خود فکری اساسی جهت بهبود شرایط جسمی جانبازان عزیز بنمایند.

گزارش و عکس: صنوبرمحمدی / فاش نیوز