برای آشنایی با زندگی پر فراز و نشیب جانباز نخاعی «نسیم چنگایی» به گفتوگو با وی پرداختیم که در ادامه میخوانید:
ویلچر سهم دختر خرمآبادی از انقلاب و جنگ
پدرم نظامی بود و در خانههای سازمانی خرم آباد زندگی میکردیم. سال 65 در سن 7 سالگی حادثهای رخ داد که روش زندگیام را تغییر داد. زمانی که پدرم حین مبارزه با کوموله و دموکرات در کردستان بود، خانه ما توسط هواپیماهای بعثی بمباران شد. در این بمباران خواهر چهار ساله و برادر 10 سالهام شهید شدند، من و مادرم نیز جانباز شدیم. من از ناحیه گردن قطع نخاع شدم.
گردنم شکسته و رشتههای عصبیم آسیب دیده بود. با گذشت زمان و چندین عمل جراحی توانستم گردن و انگشتانم را تکان دهم. برای من که تا دیروز به راحتی میدویدم و کارهایم را انجام میداد، تحمل این مساله که باید تا ابد بر روی تخت دراز کشیده و به سقف خیره بمانم، سخت بود.
تجویز اشتباه پزشک مرا به کام مرگ سوق میداد
در آن زمان تجویز نادرست یک پزشک من را هر لحظه به سمت مرگ میکشاند تا اینکه بعد از چند روز حالم بدتر شد و مادرم من را به بیمارستان دیگری منتقل کرد. زمانی که پاسخ عکسبرداری و آزمایشات آمد، پزشک معالجم متوجه اشتباه تجویز شد و گفت: «ادامه روند درمان به صورت پیشین، فرزندتان را به کام مرگ میکشاند». در طول درمان تا چند ماه از شهادت خواهر و برادرم بیاطلاع بودم.
گامی بلند به آینده با قدمهای پدر و مادر
روزی بیش از پیش به اطراف و شرایطم توجه کرده و قبول کردم که این سرنوشت من است. باید با این حادثه کنار میآمدم. تمام تمرکزم را در دوران نوجوانی و جوانی بر روی درس قرار دادم تا جایی که در کوتاهترین مدت دوران کارشناسی تا دکتری را گذارندم و جزو نفرات برتر دانشگاه شدم.
یکی از این دلایل ادامه تحصیل، تایم زیادی است که در خدمت داشتم. در طول روز تنها میتوانیم هشت ساعت بنشینیم و بیشترین زمان ما در خانه میگذرد. من خیلی زود از نظر روحی بزرگ شدم. از همان دوران به این نتیجه رسیدم که اگر تایم خالی وقتم را پر نکنم، افکار منفی به سراغم میآید و من را برای ادامه مسیر مایوس و دل سرد خواهند کرد.
از سوی دیگر با موفقیتهایم قصد دارم به افرادی که شرایط مشابهی دارند، انگیزه بدهم و همچنین ثابت کنم که ویلچر نمیتواند مانع پیشرفت ما شود. معتقدم که افراد کم توان یا جانباز نباید خودشان را زمین گیر کنند.
هزینه درمان من زیاد است. در این فکر بودم که اگر روزی بنیاد شهید بودجهای برای خدماترسانی نداشته باشد، چه طور میتوانم زندگیام را بگذرانم.
تا پیش از دریافت دیپلم از سوی بنیاد شهید معلم خصوصی داشتم اما از زمان ورودم به دانشگاه تا دریافت دکتری پدر و مادرم من را همراهی کردند. پدرم مسئول رفت و آمد به دانشگاه بوده و مادرم در طی ساعات کلاس کنارم میماند. تشویقهای پدر و مادرم باعث پیشرفتم شد.
حسرت راه رفتن ندارم
برای کنار آمدن با مشکلات، سعی کردم، بر روی علایقم متمرکز شوم. با سیاه قلم، فیلم، کتاب و درس خواندن اوقات فراغتم را پر کردم. پس از شهادت خواهر و برادرم خداوند نیز دو برادر به ما هدیه دارد که این موضوع نیز برای تقویت روحیهام موثر بود.
30 سال با چنین شرایطی زندگی کرده و روزهای سختی را سپری کردم. برخلاف نگاه کسانی که ما را از دور قضاوت میکنند، راه رفتن برای من یک حسرت نیست. شاید سالی یک بار هم از این که راه نمیروم ناراحت نباشم. عفونت، عرق، لرز و دردها بزرگترین مشکلی است که با آن دست و پنجه نرم میکنم.
تعویض سونداژ روزانه صد هزارتومان هزینه دارد. از این رو علاوه بر پیروی علایقم به درآمد مستقل نیز نیاز فکر میکردیم. تدریس یکی از آرزوهایم بود که رییس دانشگاه کرج آن را محقق کرد اما پس از گذشت شش ترم دیگر کلاس به من ندادند. از آن پس در شرکت پژوهش کشاورزی سازمان کوثر مشغول به کار شدم.
من هم مانند باقی مردم گاهی خسته شدم اما ناامید نشدم تا جایی که امروز با وجود شرایطی که دارم سنگ صبور افراد مشابه خودم هستم.
آرزوی محقق نشده به یاری نیاز دارد
خدمات بنیاد شهید در درمان و حقوق خلاصه میشود. در صورتی که بنیاد شهید وامی در اختیارم قرار میداد، علاقمند بودم که گلخانهای راهاندازی کنیم تا جانبازان و افرادی که شرایط مشابه دارند، مشغول به کار شوند اما با شرایط موجود این امر محقق نشد.
عبور و مرور علاوه بر درمان از جمله مشکلات اکثر جانبازان است. زیرا برای دریافت ماشین مخصوص جابجایی جانباز، باید 24 ساعت قبل با شهرداری تماس گرفته و رزرو کنیم. این در حالی است که نمیتوان گاهی رفت و آمد را پیش بینی کرد. شهرداری برای جانبازان اولویت قرار نداده و افراد ناتوان جسمی را با جانبازان مقایسه میکنند.
در دوران گذشته پدر و مادر جانبازان به ویژه نخاعی جوان بودند و به جانباز رسیدگی میکردند اما دیگر پیر شده و توان جابجایی و کمک ندارند.
ویلچر سهم ما از انقلاب و جنگ شد
مدتی که در انتظار یافتن کار مناسبی بودم، در دوران ریاست حجت الاسلام کروبی به بنیاد شهید مراجعه کردیم که با واکنش یکی از مسئولین بنیاد مواجه شدیم. آن مسئول خطاب به مادر گفته بود که جانبازان در بنیاد به سه دسته تقسیم میشوند، دسته اول جانبازان انقلاب، دسته دوم جانبازان دفاع مقدس و دسته سوم کسانی هستند که در بمباران مجروح شدهاند که فرزند شما در دسته سوم قرار میگیرید. از این رو خدمات یکسانی نمیتوانیم برای شما در نظر بگیریم. این سخنان فشار سنگینی بر قلب پدر و مادرم وارد میکند. زیرا آنها دو فرزند خود را از دست داده و من نیز به چنین روزی درآمدم. ناخواسته یک بمب، زندگی ما را دگرگون کرده و ویلچر سهم ما از انقلاب و جنگ شد.
شورای جانبازان جسته و گریخته به مشکلات رسیدگی میکنند اما نمیتوانند به تنهایی راهگشا باشند. در حال حاضر 30 جانباز نخاعی خانم در سطح کشور داریم که نیازمند برنامه ویژهای هستند.