وی اگر چه در«نفس» باساختاری متفاوت و بهره بردن از پویانمایی تلاش کرده است سبک خاصی را تجربه کنداما نداشتن داستانی پرکشش ،نبود تعلیق و گرهافکنیهای لازم و ریتم کند این فرصت طلایی را از او دریغ و فیلم را کسالتبار کرده است .مخاطب به سبب نداشتن گره داستانی ونبود افتوخیز دراماتیک در روابط میان شخصیتها ،اتفاقات فیلم برایش بیاهمیت است و بیشتر در پی نتیجه این همه مقدمهچینی و بازی با گذشته و خاطرات نوستالژیک «بهار» است.
جا ماندن بهار در همان سکانس نخست
نمیتوان از کارگردانی خوب آبیار در برخی سکانس های «نفس» و همچنین جسارتش در تجربه ساختاری جدید در فرم و روایت چشم پوشید ولی در نگاهی منصفانه باید گفت شاید هر سکانس از«نفس» بهتنهایی نزد منتقد و مخاطب به لحاظ کارگردانی و پرداخت ایراد چندانی نداشته باشد اما هنگامیکه خانم کارگردان همه این سکانسها را گرد هم می آورد تا اثری واحد شکل گیرد فیلم لنگ میزند. کارگردان بیش از هر چیز به لحن و عنصر «خاطره» و «گذشته» و «نوستالژی» فیلمش تکیه کرده است و به همین خاطردرامش گره اصلی و نقاط اوج و فرود چندانی ندارد. اگرچه داستان «نفس» در دو برهه زمانی وقوع انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی روایت میشود ولی جهشهای زمانی به هم چفتوبست نشدهاند.
بهعنوان نمونه داستان زندگی بهار «نفس» از زمستان 56 (آغازفیلم) تا 61 روایت میشود و در انتهای فیلم باید ده – دوازده سالی داشته باشد اما سن وسالش در همان سکانس نخست جامانده است! تلاش کارگردان در بازنمایی صحنههای مربوط به انقلاب و تظاهرات و … بر دل فیلم نمینشیند و باورپذیر نیست و صرفاً در حد اشارههایی سطحی و کلیشهای با نماهای هلی شات و دوربین روی دست به آنها پرداخته میشود. نرگس آبیار از همان سکانس نخست«نفس» تا پایان فیلم مدام رویا پردازی می کند ودرگیر گذشته،خاطره بازی وپراکنده گویی های «بهار» شده است. کندی و کسالت فیلم را تاب آوردم و کنجکاو بودم ببینم کارگردان چه نوع پایان بندی برای این همه مقدمه چینی ها و پراکنده گویی هایش انتخاب کرده است. فیلمساز تنها راهی را که باقیمانده بود برگزید.
وقتی قصهاش به لحاظ دراماتیک پیش نمیرود وجمع شدنی هم به نظر نمیرسد راه دیگری نمیماند جز مرگ شخصیت اصلی! بی شک وقتیکه شخصیت اصلی که راوی فیلم هم هست بمیرد فیلم خودبهخود تمام می شود. انتهای روایتِ بهار، پاییز همه خندههایی است که نفس تا آن لحظه از مخاطب گرفته. نفس کشیدن برای بهار که احتمالا زیرِ آوارِ سیاست بازی و جنگ مدفون شده، سخت میشود و بهار میمیرد.
روایت داستان در فضای بکر روستا
اگرچه فیلم «نفس» همچون«شیار 143» ساخته نرگس آبیار شخصیت محور است اما متأسفانه ، در قصهگویی ناتوان است وازرمق میافتد. نرگس آبیار در «نفس» که تجربهای جدید در کارنامهاش به شمار میآید نگاهی به دوران دفاع مقدس و تبعات آن دارد اما محور اصلی قصه روایت دختربچهای از زندگی با پدر و مادربزرگ و خواهر و برادرانش در یک روستا است. کارگردان با گزینش این منطق داستانی از ذهن فانتزی و تخیل ساز «بهار» که داستان فیلم از نگاه او روایت میشود بهره میگیرد و در داستان بی اوج و فرودش با تلفیقی از اتفاقات روزمره زندگی و بهرهگیری از پویانمایی و پیوند آن با قصههای کودکانه قصد رسیدن به سبک و ساختاری جدید دارد.اما واقعیت این است تصویر کردن رویدادهای اجتماعی ایران از دهههای ٥ تا ٦ ، آنهم باوجود سکانسهایی چون غربتیها، میهمانیها و رفتوآمد های گاهوبیگاه آنها ،حضور دایی بهار ،رؤیاپردازیهای ملالآور بهار یا گفتارهای بیشازحد فیلم و فلاش بک های آزار دهنده سرگردانی تماشاگر را به همراه دارد. سکانسهایی که هیچ نقشی در پیشبرد داستان ندارند و حذف آنها نه تنهابه فیلم خدشهای نمیزند بلکه سبب ایجاد ریتم موزون و مناسب میشود.
نرگس آبیار برخلاف بسیاری از کارگردانان امروز لوکیشن های فیلمش را محدود به آپارتمان و شهر نکرده و داستانش را در فضای بکر روستا روایت می کند و رنگ ایرانیتری به فیلم خود می بخشد. فیلم اگرچه چهرهپردازیهای سنگین و باورناپذیری دارد اما بی تردید بازیهای حسی و روان پانته آ پناهیها، شبنم مقدمی و مهران احمدی تحسینبرانگیز است. موسیقی همخوان بر فضای داستان است و بر دل می نشیند .
بی شک اگرفیلم«نفس» ریتم مناسب تری داشت و کوتاه تر می شد بیشتر جلوه می کرد وامتیازات ساختاری و جسارت کارگردانش برای پرداختن به چنین سوژه ای بیشتر به چشم می آمد.
منبع: خراسان