گروه جهاد و مقاومت مشرق - حاج علی موحد شهید شده بود و تیپ سیدالشهداء(ع) اردوگاه زده بود نزدیک تهران (اگر درست یادم باشد در رودهن).
آموزش های کوه می دیدم و گردان حضرت قمر بنی هاشم (ع) هم به فرماندهی شهید احمد ساربان نژاد به سختی تلاش می کردند.
آموزش تمام شده و نشده به نزدیک ورامین و از اونجا به منطقه پنچوین عراق دره شیلر رفتیم. مدتی آنجا بودیم و دست آخر پدافند ارتفاعات لری قسمت ما شد. هوا سرد و ارتفاعات برفگیر بود و آنچه جان ما را نجات می داد، بخاری ها و لباس های گرم بود.
برای پرکردن بخاری ها محسن غفوری مسئول تدارکات گردان ابتکار زده بود و به جای دبه و قیف یه آفتابه رو مأمور کرده بود.
همه می دانستند که آفتابه پشت تدارکات پر از نفت است و هر کس بخاریش را می خواست نفت کند، می رفت آنجا و با استفاده از آفتابه نفت آن را پر می کرد.
سنگر تدارکات یک سوله بزرگ بود و جلوی آن را با گونی پوشانده بودند و درب ورودی هم پتو زده بودند. سنگر سقف بلندی داشت.
یکی از شب ها صدای داد و فریاد رزمنده ای (اجازه دهید اسمش محفوظ باشد) بلند شد. داد می زد سوختم یکی به داد من برسد.
کلا اونجا خبری از تیر و ترکش نبود. خط که چه عرض کنم کویت بود و فقط چاه نفت نداشت! همه هراسان ریختند بیرون که کدام یکی از بچه ها توی این خط آروم زخمی شده؟! صدا از توالت صحرایی می آمد خلاصه کاشف به عمل آمد برادری می خواسته برود سرویس بهداشتی و به جای آفتابه آب، آفتابه نفت را برده بود و صدای سوختم سوختمش ناشی از جراحت نبود بلکه جای دیگرش به جهت استفاده از نفت سوخته بود!
*راوی:سیدمحمدصدوق