قرار است با اتمام ترجمه کتاب «پایی که جاماند» به زبان اسپانیولی این اثر در کشور اسپانیا منتشر و توزیع شود.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، نجمه شبیری، مسئول بخش اسپانیولی دفتر ترجمه حوزه هنری، با اشاره به کارهای انجام شده در این دفتر گفت: کار ترجمه کتاب «پایی که جا ماند»، اثر سیدناصر حسینیپور به اتمام رسیده و در دست ویرایش است. وی ادامه داد: ترجمه این کتاب از جمله کارهای برجسته و مهم برای دفتر ترجمه است؛ از این نظر تمام تلاش خود را میکنیم تا ویرایش ترجمه این کتاب تا پایان سال به اتمام برسد. شبیری با بیان اینکه ویرایش ترجمه را محمدرضا شبیری برعهده دارد، از چاپ ترجمه «پایی که جاماند» در اسپانیا خبر داد و گفت: در نظر داریم که کتاب را در این کشور منتشر و توزیع کنیم. در حال حاضر وارد مذاکره با چند ناشر شدهایم. وی پیشتر درباره ضرورت ترجمه این اثر گفته بود: به نظر من باید یکسری از آثار دفاع مقدس که قابلیت ترجمه به دیگر زبانها را دارند، برگردانده شوند، چرا که اعتقاد دارم که جامعه هنوز نسبت به بچههای جبهه و جنگ مسئول است و باید با توجه به همین امر ترجمه این نوع آثار به دیگر زبانها را در دستور کار خود قرار دهیم. ضرورت ترجمه این نوع آثار به دیگر زبانها به ویژه اسپانیولی، آن هنگامی مشخص و روشن میشود که متوجه میشویم، تصویری که از جنگ ما در کشورهای دیگر ترسیم شده است، با آنچه که ما در داخل میشناسیم، متفاوت است، معمولاً بار عاطفی برداشت ما از این جنگ تحمیلی هشت ساله بیشتر از ناظر بیرونی است. «پایی که جاماند» مجموعه خاطرات سیدناصر حسینی پور از روزهای اسارت است که در سالهای اخیر همواره به عنوان یکی از آثار پرمخاطب سوره مهر یاد شده است. حسینیپور در این اثر خاطرات خود ار اردوگاه های مخفی عراق را روایت میکند و همین امر بر جذابیت اثر میافزاید. راوی که خود نگارش خاطرات را نیز برعهده داشته است، کتاب را به ولید فرحان، فرمانده عراقی، تقدیم میکند. در بخشهایی از این اثر می خوانیم: «در حالی که سرم پایین بود، کنارم نشست، موهایم را گرفت و سرم را بالا آورد؛ چنان به صورتم زل زد، احساس کردم اولین بار است ایرانی می بیند. بیشتر نظامیان از همان لحظه اول اسارتم اطرافم ایستاده بودند و نمی رفتند. زیاد که میماندند، با تشر یکی از فرماندهان و یا افسران ارشدشان آن جا را ترک می کردند. چند نظامی جدید آمدند. یکی از آنها با پوتین به صورتم خاک پاشید. چشمانم پر از خاک شد. دلم می خواست دست هایم باز بود تا چشم هایم را بمالم. کلمات و جملاتی بین آنها رد و بدل می شد که در ذهنم مانده. فحشها و توهینهایی که روزهای بعد در العماره و بغداد زیاد شنیدم. یکی شان که آدم میان سالی بود گفت: لعنه الله علیکم ایها الایرانیون المجوس. دیگری گفت: الایرانیون اعداء العرب. دیگر افسر عراقی که مؤدب تر از بقیه به نظر می رسید، گفت: لیش اجیت للحرب؟ (چرا اومدی جبهه؟ ) بعد که جوابی از من نشنید، گفت: اقتلک؟ (بکشمت؟ ) آنها با حرف هایی که زدند، خودشان را تخلیه کردند. … »