سرویس فرهنگ و هنر مشرق- سالی که گذشت به یقین یکی از بدترین سالها برای سینما بود. سینمایی که جز تعدادی معدود فیلمهای علمی/ تخیلی کامپیوتری و دیجیتالی، هیچ اثر قابل تعمقی عرضه نکرد. در حقیقت باید گفت امروز دیگر ثابت شده فیلمساز صاحب سبک و هوشمندی در سینما به ظهور نرسیده است. سینمای ۲۰۱۶ ما را وا میدارد که احساس کنیم به آخرهای عمر هنر هفتم رسیدهایم. هر چند نمیشود به فیلم هایی قابل تأمل در این سال اشاره کرد اما میشود نگاهی اجمالی به کل این سینما داشت.
درام های تلخ و طعنه آمیز
از اولین فیلمهای اشک انگیز و درام سطحی احساساتی بایستی من پیش از تو (Me Before you) را نام برد که قصه دردناک جوانکی (سم کلافلین) بود پس از یک تصادف مهیب و اسیر صندلی چرخدار، و البته درگیر عشق دخترکی (امیلیا کلارک) و نظر کارگردان تیاشاروک در اولین ساختهاش: «آخرین بارکی به سینما رفتید و واقعاً گریه کرده اید؟»… از بین درام های دیگر تولد یک ملت (The Birth of a Nation) به شورش بردگان به سال ۱۸۳۱ میپرداخت ـ بی آن که شباهتی به کلاسیک دیوید وارک گریفیث داشته باشد ـ و کارگردان و بازیگرش نیت پارکر درباره اش گفته بود: «واقعیت تولد یک ملت ریشه به جریاناتی دارد که ما نمیخواهیم در موردش صحبت کنیم». فیلم البته آن قدرها اثرگذار از کار در نیامده بود… درام هیجان آور و سادیستی او (Elle) با ماجرای حمله و تجاوز به یک زن سازنده ویدیو گیم ها (ایزابل هوپر) ساخته پل ورهوون («غریزه اصلی») آزار دهنده و مخرب بود… فیلم نسبتاً خوب درام سال منچستر کنار دریا (Manchester by the Sea) بود اثر فیلمساز با ذوق کنت لانرگان درباره مردی اسیر اوهام (کیسی افلک) که به زادگاهش باز میگردد وقتی ناگهان دریافته که برادرش از دست رفته است…
کمدی رمانتیک های سرد و بی احساس
مامانهای بد (Bad Moms) از آن کمدیهای خاص بود که مشتریان آمریکایی می پسندند. قصه سه مادر (میلا کونیس، کریستین بل و کاترین کان) که تصمیم می گیرند قراردادهای مرسوم را در هم بشکنند و آزادی فردی را پیدا کنند، و هر سه از خانه و زندگی موجود بیرون می زنند. فیلم در نهایت به صحنه هایی کلیشه ای می رسید بی آن که نتیجه ای عاید سازد… در کمدی رمانتیک «فلورنس فاستر جنکینز» ـ که به ماجرای زندگی خواننده بد صدای اُپرا در دهه ۱۹۴۰ نیویورک می پردازد ـ جز تا حدودی بازی مریل استریپ در نقش این خواننده، امتیاز دیگری ندارد حتی رابطه با همدماش (هیوگرانت) هم ناموفق است… فیلم روشنایی میان اقیانوسها (The Light Between Ocean) نوید می داد که رمانتیک پُر احساسی باشد اما چنین نشد و فیلمساز «ولنتاین غم انگیز» درک سیانفرانس نتوانست اثری عمیق خلق سازد. قصه التهاب آور یک زوج (مایکل فاسبندر و آلیشا ویکاندر) در آرزوی فرزند هم راه به جایی نبرد… از همه این کمدی رمانتیک ها بدتر قسمت سوم بریجیت جونز (Bridget Jones) بود و این بار رند زلوگر در بین دو مرد زندگی اش (کالین فرت و پاتریک دمسی) با قضیه من در آری بارداری و بدون هیچ حسی از کمدی یا رُمانس… و البته فیلمی که امید زیادی به موفقیت آن می رفت یعنی هم پیمان (Allied) با جنجال جدایی آنجلینا جولی و بردپیت ـ بازیگر این فیلم ـ و ماجرایی عاشقانه به سبک «کازابلانکا» در دهه ۱۹۴۰ با ستاره فرانسوی ماریون کوتیار و قصه ای شبیه به «آقا و خانم اسمیت» و رابطه دو مأمور مخفی که در سایه باقی ماند… شاید بتوان بهترین رمانتیک سال را موزیکال لالا لند (La La Land) ـ سرزمین لس آنجلس ـ دانست و با صحنه هایی پُرشور و حال همراه با رایان گاسلینگ و اما استون، و احتمال این که در جوایز امسال بی نصیب نخواهد ماند.
دلهره ای هایی که نگرفت
این طور به نظر میرسید «هیولای پول» (Money Monster) بتواند همه را جذب کند با داستان هیجان انگیز مرد مسلحی (جک اودانل) که وارد شو تلویزیونی یک بازاریاب (جرج کلونی) می شود و او را به گروگان می گیرد تا پس انداز زندگی اش را نجات دهد. البته هنرپیشههای محبوب (کلونی و جولیا رابرتز) و کارگردان (جودی فاستر) هم نتوانستند کمکی به موفقیت آن کنند… اما دلهره ای غریب فیلمساز نا آشنا جرمی سالنایر اتاق سبز (Green Room) با قصه ای سوپر مازوخیستی و شخصیت خشن شبه نازی پاتریک استوارت، با این که خوب و خوش ساخت بود لیکن آن گونه که باید گل نکرد… در اکشن کمدی حسابدار (The Accountant) موضوع حسابدار نابغه ای (بن افلک) ـ که به وسیله جنایتکاران اجیر می شود ـ جا داشت تبدیل به فیلمی گرم و گیرا شود ولی ماجرا بدون منطق به بی راهه می رود و در نهایت مخاطب را خوش نمی آید… از آن دلهره ای ها غم انگیزتر دختری در ترن (The Girl on the Train) بود با داستان پُر پیچ و خم ارتباط دو زن (امیلی بلانت و هیلی بنت) و با قتلی که نامکشوف باقی مانده است. این فیلم با سردی مواجه گشت… دلهرهای دیگری که شکست خورد قسمت سوم از سه گانه «کُد داوینچی» بود با عنوان دوزخ (Inferno) که باز پروفسور هاروارد (تام هنکس) گرفتار توطئه مردی دیوانه (بن فاستر) می شد و بهره گیری او از «دوزخ» دانته در قرن چهاردهم، بی هیچ دلهرهای که مخاطب را به هیجان آورد.
هم چنان تخیلی ها به ضرب کامپیوتر
در همان اوایل سال «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» از سری این تخیلی کمیک بوکی با استقبال عامه رو به رو شد و دلیلش هم علاوه بر شگردهای کامپیوتری و دیجیتالی، حضور چهره های محبوبی چون رابرت دآنی جونیور (مرد آهنی)، جرمی رنر (هاکی)، اسکارلت جوهانسن (بیوه سیاه) و البته کریس ایونز (کاپیتان آمریکا) بود… در همان زمان دنباله «ایکس من: آپوکالیپس» با بی اعتنایی همراه گشت و با وجود بازیگرانی مانند جنیفر لارنس و مایکل فاسبندر، به فروش خوبی نرسید… همان گونه دنباله ای بر «روز استقلال» که شکستی فاحش برای سازنده اش رولند امریش بود و این در حالی است که فیلم اول به سال ۱۹۹۶ با شرکت ویل اسمیت به بزرگ ترین فیلم درباره اشغال موجودات فضایی دست پیدا کرده بود… از آن فیلم ها ناکام تر آخرین اثر تخیلی استیون اسپیلبرگ بود به اسم «بی اف جی» (غول گنده مهربان) که بر خلاف کارهای قبلی فیلمساز حتی در کودکان هم تأثیری باقی نگذاشت.. در همین دوره تخیلی خشونتی «جوخه انتحاری (Suicide Squad) با تیپ های غریب (از جمله ویل اسمیت) اصولاً معلوم نبود چه قصه ای را دارد دنبال می کند و برداشتی ناشیانه از «دوازده مرد خبیث» بود… در اواخر سال دو فیلم تخیلی حسابی گل کرد. یکی هیولاهای شگفت انگیز (Fantastic Beasts) که شبه «هری پاتر»ی بود از خانم جی.کی.رولینگ و با داستان یک ساحر انگلیسی (ادی ردمین) در نیویورک دهه ۱۹۲۰ که تعدادی از مخلوقات جادویی اش از کیف او گریخته بودند. فیلم مملو از اسپشل افکت و حقه های کامپیوتری بود و باب طبع هواداران این نوع، و فیلم دوم دکتر استرنج (Doctor Strange) و ماجرای جراحی که می توانست از طریق دست جادویی خود همه چیز را نابود سازد. با شخصیت تخیلی تازه ای که بندیکت کامبربچ خلق میکرد… از آخرین تخیلی های سال هم «رند: داستان جنگ ستارگان» به دوران یاغیان جاسوس بر می گشت که «ستاره بزرگ» اصلی را میربودند و نگاه به آغاز «جنگ ستارگان» داشت، و تخیلی دیگر ـ که به نوعی تازه بود ـ به اسم ورود (Arrival) قصه زنی (امی آدامز) را بازگو میکرد که در انتظار ورود کشتی فضایی حامل موجودات بیگانه بود.
کمدی های وقیح و مشنگ
هر ساله خوراک سینماها کمدی هایی اهانت بار و بی ربط است که با تأسف مردم هم دوست دارند! کمدی اکشن آدم های خوب (The Nice Guys) با دو بازیگر مشهور (رایان گاسلینگ و راسل کرو) که دو تا پلیس لس آنجلسی در دهه ۱۹۷۰ هستند و میخواهند دختری گم شده را پیدا کنند، بر خلاف عنوانش خوب نبود… کمدی ابلهانه همسایه های ۲ (Neighbors 2) بدتر از فیلم اول در سال ۲۰۱۴، لبریز از صحنه های زشت و شلوغ و نامربوط بود و اتفاقاتی لوس و روابط مشنگ که بین دشمنی میان جمعی علاف می پرداخت… دواین جانسن و کوین هارت زوج کمدی را تشکیل داده بودند و با فیلم «هوش مرکزی» (central Intelligence) یکی مأمور «سیا» بود و دیگری حسابدار و برخوردهای ظاهراً بانمک میان آن دو که به طور غیر منتظره ای فیلم تا حدی جلب نظر کرد… بازسازی کمدی تخیلی «شکارچیان روح» (Ghostbusters) ـ که در سال ۱۹۸۴ رکورد فروش شکست ـ این بار با چهار زن به جای دو مرد قبلی (بیل موری و دان اکروید) با شکست مطلق مواجه گشت طوری که ملیسا مک کارتی کمدین پولساز هم نتوانست در این راه موثر باشد… هم چنین کمدی جنگی / سیاسی سگ های جنگ (War Dogs) درباره دو رفیق (جوناهیل و مایلز تلر) که برنده کنترات ۳۰۰ میلیونی اسلحه شده اند، در برخی از جاها نشانه ای از طنز داشت ولی در کل ناموفق بود… و آخرین کمدی سال پارتی دختر در کریسمس (Office Christmas Party) که مدیر یک شرکت (جنیفر انستین) سعی در برگزاری عروسی برادرش دارد، از آن کمدی های تکراری و کسل بار همیشگی بود.
اکشنهای خالی بندی
جیسن بورن (Jason Bourne) در سال ۲۰۰۳ با «هویت بورن» شناخته شد و ضد قهرمانی تقریباً مشابه جیمز باند، و مت دیمن با این نقش حسابی درخشید و در سال ۲۰۰۷ با فیلم «اولتیماتوم بورن» کنار کشید تا این فیلم حاضر به اسم قهرمان ماجرا، لیکن علیرغم کارگردانی چون پل گرینگراس آن نشد که باید می شد. موضوع کشش لازم را نداشت و اکشن ها زیاد به دل نمی نشست… هر چند فیلم پیتر برگ افق اعماق آب (Deepwater Horizon) درباره فاجعه انفجار دکلهای نفتی در لوییزیانا، واجد صحنه های تنش زا بود اما اثر عمیق از خود به جا نمی گذاشت و مارک والبرگ هم نتوانسته بود نقش را هم چون فیلم قبلی پیتر برگ «بازمانده تنها» تأثیرگذار از کار در آورد… فیلم دوم «جک ریچر (Jack Reacher) ـ که اولی اش در سال ۲۰۱۲ توفیق یافت ـ خالی از اکشن های قوی بود و تام کروز در نقش این ضد قهرمان پلیس نظامی سرکش گیرایی گذشته را نداشت… اما فیلم خوش ساخت نفوذی (The Infiltrator) در خصوص یک مأمور دولتی (برایان کرانستون) که وانمود میکند تاجر ثروتمندی است و میخواهد بدین وسیله رییس مافیایی مواد «پابلو اسکوبار» را به دام اندازد، شاید از بهترینهای چنین زمینهای به حساب میآمد.
انیمیشن ها: جذاب بودن یا نبودن؟
آغاز با یک انیمیشن شیرین پیکسار «پیدا کردن دُری» (Finding Dory) به نوعی دنباله ای بر انیمیشن موفق قبلی «پیدا کردن نیمو» بود که در سال ۲۰۰۳ نزدیک به یک میلیارد فروش کرد. در فیلم «دُری» آندریو استانتن ـ همان کارگردان ـ قصه را بر مبنای جست و جوی ماهی «دُری» برای یافتن خانواده اش، قرار داده است با صحنه هایی تماشایی… انیمیشن بعدی «زندگی اسرار آمیز حیوانات» درباره سگ ها و گربه ها، آن قدرها جذابیت نداشت… داستان انیمیشن لک لک ها (Storks) به پرنده ای (با صدای اندی سامبرگ) می پرداخت که در انتظار نوزادی انسانی بود و فیلم جنبه هایی خاص داشت… انیمیشن عروسک ها (Trolls) زندگی رؤیایی عروسک هایی را با موهای وز وزی نشان می داد با یک عروسک سرخوش (با صدای آنا کندریک).
سینمای ریاکارانه
بازسازی ناشیانه کلاسیکهای بزرگ سینما یک نوع کلاهبرداری است. سال گذشته ابتدا رویای «تارزان» را به نابودی می کشاندند (در حالی که روح جانی ویسمولر در قبر به لرزه در آمده بود!) و این بار افسانه تارزان (The Legend of Tarzan) با یک چهره گمنام بلوند به وقایع ظاهراً زندگی گذشته ارباب جنگل میپرداخت… پس از آن نوبت به اثر عظیم ویلیام وایلر «بن هور رسید و با چه جسارتی معلوم نبود و چهره هایی نا آشنا و ارابه رانی مضحک… و دست آخر وسترن ماندگار جان استرجس «هفت دلاور» با قهرمان اصلی یعنی به جای یول برینر، بازیگر سیاه دنزل واشینگتن و به جای استیو مک کویین و چارلز برانسون محبوب کسانی چون کریس پاین و ایتن هاک.