سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*******
محمدصرفی در کیهان نوشت:
رهبر معظم انقلاب اسلامی نخستین بار 16 تیرماه 1393 در دیدار مسئولان نظام، به موضوع کلیدی تلاش دشمن برای «ایجاد خطای محاسباتی» اشاره کرده و از آن به عنوان اصلیترین هدف استکبار در مقابل جمهوری اسلامی یاد کردند. این موضوع از چنان اهمیتی برخوردار بود که حدود دو هفته پس از آن نیز در دیدار با دانشجویان باز هم نسبت به این قضیه هشدار داده و فرمودند؛ «هدف اساسى دشمن این است که در دستگاه محاسباتى ما اختلال ایجاد بکند.
دستگاه محاسباتى وقتى دچار اختلال شد، از دادههاى درست، خروجىهاى غلط بهدست خواهد آورد؛ یعنى تجربهها هم دیگر به درد او نخواهد خورد. وقتى دستگاه محاسباتى خوب کار نکرد، درست کار نکرد و محاسبه درست انجام نگرفت، تجربهها هم دیگر به کار نمىآید.»
نگاهی به برخی تحولات و قضایای اخیر در کشور گویای این واقعیت است که تلاش دشمن در این زمینه بشدت ادامه دارد و شواهدی در دست است که نشان میدهد موضوع «خطای محاسباتی» را باید جدیتر گرفت و برای پیشگیری از آن، در سطوح مختلف چارهاندیشی و برنامهریزی عملی کرد.
اوایل مهرماه سال جاری بود که رئیس جمهور محترم کشورمان پس از بازگشت از اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد در جمع خبرنگاران گفت؛ آمریکا قول داده است به تعهدات خود در برجام عمل کند. آقای روحانی چند روز پیش از آن نیز در سخنرانی مجمع عمومی، نسبت به بدعهدیهای آمریکا اعتراض کرده بود. چند روز بعد دولت آمریکا رسماً به اعتراضات ایران پاسخ داد و گفت واشنگتن به همه تعهدات خود عمل کرده است!
حال با گذشت یک سال از روز اجرای برجام - همان روزی که قرار بود همه تحریمها یکباره لغو شوند- و چهار ماه از اعتراض ایران و قول کذایی آمریکاییها، تیم هستهای کشورمان هفته گذشته موضوع بدعهدیها و نقض برجام از سوی آمریکا را در ششمین نشست کمیسیون مشترک برجام مطرح و نسبت به آن اعتراض کرد. موضوع اصلی اعتراض تمدید تحریمهای 10 ساله علیه ایران - موسوم به قانون آیسا- بود.
نتیجه این اعتراض هم قابل توجه است. بیانیه پایانی به شکلی تنظیم شده که گویا هیچ اتفاقی رخ نداده و اصلاً اعتراضی وجود نداشته است. مسئولان کشورمان نیز میگویند آمریکاییها قول دادهاند تحریمهای آیسا اجرایی نشده و ضربهای به برجام نخواهد زد! اعتماد به قول آمریکا را اگر خطای محاسباتی ندانیم، چه عنوانی شایسته آن است؟ خطای محاسباتی است که باعث میشود از تجربه قول دادن و عمل نکردن آمریکاییها در چهار ماه پیش درس نگیریم.
همین خطای محاسباتی باعث میشود برخی از مسئولان بلندپایه دولتی و نمایندگان مجلس در مراسم تحویل یک فروند ایرباس حضور یابند و جشن و پایکوبی به راه بیندازند. اگر اسیر جوگیری و فضاسازیها نشویم و نگاه درستی به صحنه داشته باشیم، طبق برجام طرف مقابل لیستی طولانی از تعهدات را نسبت به ایران داشته که اجازه فروش هواپیما تنها یکی از آنهاست. ایران قرارداد خرید 100 هواپیما را با ایرباس امضا کرده و حال یکی از این 100 فروند تحویل ایران شده است.
وقتی مشاور رئیس جمهور مدعی است هواپیماها نصف قیمت خریداری شده، مشمول «اسنپ بک» -بازگشت خودکار تحریمها- نمیشود و در نتیجه ایران به خریداری حرفهای! تبدیل شده است، طرف مقابل چه فکری میکند و چه تصوری خواهد داشت؟ وبسایت رادیو فرانسه (مالک ایرباس) 19 مهر 1392 حق داشت، بنویسد؛ «ارزیابی غرب از وضعیت کنونی دولت روحانی، تعامل با فروشنده بدهکار و مشتاقی است که خود را ناگزیر از فروش حقوق ملی میبیند. بر پایه این جمعبندی اگر خریدار صبور باشد، شرایط فروشنده را دشوارتر میکند و در همان حال قیمت فروش را کمتر خواهد کرد».
برخورد این روزهای روزنامههای زنجیرهای و جریان مدعی اصلاحات چه در فضای رسمی رسانهای و چه در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی با صداوسیما نیز از منظر خطای محاسباتی قابل توجه و تامل است. (این خط سالهاست به صورت غلیظتر و عریانتر از سوی ضدانقلاب خارجنشین دنبال میشود.) این جریان از یک سو مدعی است صداوسیما جایگاه و پایگاه خود را در میان افکار عمومی از دست داده و مخاطب آن ریزش کرده است و از سوی دیگر چند روزی است به شدت این رسانه را به باد ناسزا گرفته که چرا در ماجرای فوت مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی چنین و چنان نکرده است! (بررسی و نقد آسیبشناسی و نقد برخورد این سازمان با این قضیه البته ماجرای دیگری است و به عنوان یک موضوع مستقل، قابل تحلیل) به راستی اگر صداوسیما در میان افکار عمومی جایگاهی ندارد، این همه نگرانی و جنجال و فحاشی برای چیست؟! آنها صداوسیما را بوقی برای اهداف خود میخواهند. بوقی که عقلانیت و دوراندیشی را تعطیل و با موجهای گذرا و غیرواقعی همراه شود.
نمونه بارز آن در ماجرای مذاکرات هستهای بود که اگر در میان جوش و خروش حامیان توافق، در بدترین ساعت پخش و فلان شبکه مهجور سیما، کسی انتقادی هرچند اندک مطرح میکرد، صداوسیما به ایستادگی مقابل بهشت موعود توافق هستهای متهم میشد! آیا هدف از این جوسازیها چیزی جز ایجاد خطای محاسباتی در اصلیترین ابزار رسانهای کشور است؟ آن روز سینه چاک کردن و دمیدن در دستاوردها و چشمانداز خیالی برجام مد بود و امروز باید تحویل یک هواپیما را قدر دانست و بر صدر اخبار و تحلیلها نشاند، و الا حرکت در خلاف مسیر رودخانه است و باعث انزوا و دوری و دلخوری مردم میشود!
اما شاید بتوان گفت مردم قابل تاملترین و در عین حال غمانگیزترین سطح از اهداف ایجاد خطای محاسباتی هستند. سخن در این زمینه بسیار است اما خلاصه آن که مردم را به سمتی میکشانند که به جای تلاش و حرکت و تغییر در وضع موجود، بنشینند و منتظر باشند تا دستی از غیب برون آید و کاری بکند! برجامی بیاید و تمام مشکلات کشور از آبخوردن گرفته تا اشتغال و صنعت و کشاورزی و حتی آلودگی هوا را حل کند.
در این سطح، نه تنها سعی میشود پتانسیلهای درونی مغفول واقع شوند بلکه حتی همین رفتار نسبت به ضعفها و موانع واقعی نیز انجام میگیرد. هفته گذشته رهبر معظم انقلاب در دیدار جمعی از مردم قم «بیانگیزگی، ناامیدی، بیحالی، بینشاطی، تنبلی، سیاستهای غلط، رفتارهای بد، اختلافات گوناگون، و تنگنظری» را دشمن درونی معرفی کردند.
وقتی محاسبات خطا شد، برای رفع این نواقص و کاستی فکر و اقدامی نمیشود - دشمن داخلی نادیده گرفته میشود- و دشمن خارجی در حرکتی وارونه تبدیل به دوست شده و ناجی مشکلات معرفی میشود! مردمی که باید ضعفهای درونی خود را رفع کرده و با اتکا به پتانسیلهای بسیارشان، آستین برای آبادانی دین و دنیای خود بالا بزنند، منتظرند که دستی از غرب برون آید و همه چیز را سامان دهد.
دشمن به شدت و بیوقفه در حال تلاش برای ایجاد خطای محاسباتی در مردم، مسئولان و رسانههای کشور است. وقتی خطای محاسباتی ایجاد شد، فرد مسئول یا رسانه مذکور صرفاً کارایی مطلوب خود را از دست نمیدهد بلکه خود به عنصری برای ایجاد خطای محاسباتی در دیگران تبدیل میشود. چیزی شبیه بیماریهای مسری مانند وبا و... که فرد مبتلا علاوه بر اینکه خود درگیر عوارض بیماری است، اطرافیانش را نیز بیمار و درگیر میسازد. تراژیکترین بخش داستان آنجاست که از همان دستی که خود عامل کشنده بیماری را شایع کرده، طلب درمان نیز داشته باشیم!
محمد حقگو در خراسان نوشت:
ایرباس جدید سرانجام به آسمان ایران راه یافت. پرنده ای فرانسوی که نوید مهاجرت پرنده های دیگر را به ایران می دهد تا بدین ترتیب گام مهمی برای احیای حمل و نقل هوایی، در دوران پسابرجام برداشته شود. اگر چه اتفاق، خوب و مثبت است و باید برای آن، همانند روزهای گذشته، مراسم گرفت و سخنرانی کرد، اما بیراه نیست که به نکاتی در این زمینه توجه کنیم.
ایرباس جدید سرانجام به آسمان ایران راه یافت. پرنده ای فرانسوی که نوید مهاجرت پرنده های دیگر را به ایران می دهد تا بدین ترتیب گام مهمی برای احیای حمل و نقل هوایی، در دوران پسابرجام برداشته شود. اگر چه اتفاق، خوب و مثبت است و باید برای آن، همانند روزهای گذشته، مراسم گرفت و سخنرانی کرد، اما بیراه نیست که به نکاتی در این زمینه توجه کنیم.
باید متوجه و متذکر این باشیم که ناوگان فعلی هوایی طی سال های گذشته، با پایمردی مهندسان و متخصصان داخلی بود که توانست تا حد تحسین برانگیزی سرپا بماند. تا آن جا که به گفته دبیر انجمن شرکت های هواپیمایی، ایران در دوران تحریم و با وجود محدودیت های تأمین قطعه، توانست ایمنی پروازها را در بالاترین استانداردهای جهانی حفظ کند و این سازمان در ممیزی کارشناسان ایکائو جزو 10 کشور برتر دنیا شناخته شود؛ لذا از دولت به عنوان متولی و سیاستگذار صنعت انتظار می رفت و می رود که همزمان با مراسم ورود ایرباس، این ظرفیت و اندوخته ناملموس را بیش از پیش مورد توجه قرار داده و از ظرفیت های به فعلیت رسیده در این عرصه نیز تقدیر کند.
از سوی دیگر، نکته ای در فضاپردازی این اتفاق از سوی رسانه ها و مسئولان وجود دارد که با مروری بر تصاویر منتشر شده در رسانه ها از مراسم ورود ایرباس می توان متوجه شد. باید توجه داشت که اگر چه گشایش در صنعت هوایی به نوعی نمادی از گشایش های پساتحریمی ایران به شمار می رود، اما این اتفاق در نهایت، مربوط به تعامل دو شرکت تجاری بر مبنای بازی برد - برد بوده و قرار نیست منافع آن صرفاً نصیب یک طرف شود.
لذا استقبال بیش از حد از آن از قبیل استقبال وزیر راه از مدیر عامل یک شرکت تجاری که با عرف دیپلماتیک همخوانی ندارد، به همراه حضور نمایندگان مجلس، عکس یادگاری آن ها با هواپیماها و... مواردی است که حاصل مستقیم آن برای کشور، به وضوح مشخص نیست. در اینجا صحبت از تناسب اتفاقات و واکنش هاست.
وقتی خرید ولو کلان کالای نهایی یک شرکت اینچنین استقبال وزیر و نمایندگان مجلس را به همراه دارد، این سوال پیش می آید که سقف انتظارات مسئولان کجاست؟ این مسئولان، در پاسخ به تحولات واقعی و تقویت بنیادین اقتصاد کشور چگونه قرار است واکنش نشان دهند؟ و اصولاً آیا ارزش دستاوردهای واقعی نیز از منظر آن ها اینچنین بالاست یا نه؟
به عنوان مثال این روزها و یا شاید این ماه ها شاهد خبر خاصی از ساخت هواپیمای جت مسافربری ۱۵۰ نفره که تولید آن از دولت قبل آغاز شده است، نیستیم. و یا این که در حوزه وزارت راه، اگرچه موضوع تولید ریل ملی ظاهراً به فرجام رسیده است، باز دعوای وزیر راه و صنعت در خصوص واردات و یا عدم واردات به جایی رسیده است که معاون اول رییس جمهور خواستار رفع این مساله بین دو وزارتخانه شده است.
باز علیرغم تایید اصل این اتفاق، تاکید می شود که تجربیات جهانی بر واردات فناوری و سرمایه گذاری برای توسعه تاکید دارند. اما نکته قابل تامل این جاست که این واردات تا زمانی که ارتباط معنی داری با سایر بخش های دیگر از قبیل تولید دانش بنیان نداشته باشد، نتیجه مثبتی برای اقتصاد کشور نخواهد داشت.
نمونه بارز این موضوع در خود قرارداد ایرباس موجود است. در حالی هم اینک مدیر عامل هما از نبود محدودیت در تامین قطعات هواپیما توسط کمپانی ایرباس سخن گفته است که پیشتر، صحبت ها از احتمال ورود شرکتهای داخلی در لیست زنجیره تأمین قطعات هواپیماهای ایرباس بود. موضوعی که در صورت تحقق، اگر چه ما را نهایتاً به یک هواپیماساز قابل رقابت با کمپانی های بزرگ هواپیماسازی تبدیل نکند، اما به هر حال طیف گسترده ای از فعالیت های صنعتی در داخل و ارتباطات تجاری در خارج از کشور را به روی اقتصاد کشور می گشاید.
شاید ما کم صبری به خرج می دهیم و پیگیر این وجه از قراردادهای خارجی نیستیم، ولی باید توجه داشت شاخص توفیق های اقتصادی ما در پسابرجام، دیگر مقایسه نتایج با دوران تحریم نیست. زمانه عوض شده است. شادی ها و استقبال های ما باید نه برای واردات بلکه برای توانمندی و تولیدات ملی و رسیدن به سطوح بالای فناوری باشد.
دکتر محمدرضا مهدیاراسماعیلی در وطن امروز نوشت:
تا قبل از اینکه مدیرعامل ایرباس در مراسم تحویل نخستین هواپیمای پسابرجامی به رسانهها نگفته بود «قرارداد خرید ایران از ایرباس یک قرارداد بزرگ تاریخی است» دوست نداشتم اعتراف کنم این قرارداد بیش از اینکه برای ایران جذاب باشد برای اروپا جذاب است.
خرید هواپیما برای ناوگان هوایی همه کشورها کاری مفید است اما اینکه وزارتخانهای به عظمت وزارت راهوشهرسازی که تولیت توسعه راههای شوسه، ریلی، هوایی و مسؤولیت شهرسازی را برعهده دارد، طی 3 سال و نیم از گذشت عمر مدیریت اخیر خود تنها دستاورد مهمش خرید هواپیما باشد، محل نقد و نظر جدی است. وزارت راهوشهرسازی به حسب وظایف خود عهدهدار بخش بسیار قابل توجهی از بودجه عمرانی کشور است و عملکرد این وزارتخانه در مدیریت بودجههای عمرانی نمونه نسبتا کاملی از نهاد بزرگتر خود یعنی «دولت» است.
القای نسیم خوش تحول و نمایش دلالتهایی از توسعه آتی، مهمترین حسی است که طبقه متوسط جامعه با دیدن تصاویر آمدن نخستین ایرباس خریداری شده به آن میرسند. اینکه احساس کنیم گویی خبری دارد میشود و به زبان عامیانه «انگار دارند یک کارهایی میکنند!» مهمترین پیامد مد نظر برگزارکنندگان «جشن بزرگ آمدن یک هواپیما» است.
اینکه چرا دولت اعلام میکند مایل است 50 میلیارد دلار در حوزه خرید هواپیما سرمایهگذاری کند و با وجود راکد ماندن هزاران میلیارد تومان سرمایه در قالب طرح نیمهرها شده مسکنمهر، حاضر نیست به سمت انجام طرحهای عمرانی دیگر حرکت کند، 3 دلیل دارد و یک پیامد که این یادداشت بنا دارد این 4 مساله را روشن کند.
1- اگرچه در مجامع عمومی توجه به خرید هواپیما را تا حد غیرمتعارفی به نیاز ایران به تجهیز و نوسازی ناوگان هوایی ربط میدهند اما حقیقت آن است که فراتر از هر نیاز یا ضرورتی، این دفتر کنترل داراییهای خارجی آمریکا (اوفک)1 است که برای ما تعیین کرده است اموالمان را کجا میتوانیم هزینه کنیم.
اگرچه جذابیت خرید هواپیما نزد مذاکرهکنندگان ما در برجام نقش مهمی در اینکه اوفک اموال ما را به سمت خرید هواپیما هدایت کرده است دارد اما نباید فراموش کنیم عجالتاً تصمیم خرید هواپیما مسالهای نیست که مطابق برنامهریزی قبلی کشور با تکیه بر برنامههای توسعه ششم یا حتی پنجم کشور اخذ شده باشد و مطالعات کارشناسی کافی نسبت به ابعاد آن انجام گرفته باشد.
لازم به تاکید است ما جز برنامههای توسعه 5 ساله کشور سند بلندمدت عمرانی دیگری در کشور نداریم که مورد اتفاق قوای کشور باشد لذا تصمیم وزارت راهوشهرسازی که یک شبه از چشمانداز این وزارتخانه برای تبدیل ایران به هاب هوایی منطقه رونمایی میکند در عمق خطاست و هیچ مستند علمی قابل دفاعی ندارد.
2- اینکه دولت محترم نسبت به این تصمیم اوفک تن در داده، جدا از اینکه چاره دیگری احتمالا نداشته، تا حد زیادی به دلیل برد تبلیغاتی خرید هواپیما در میان اقشار جامعه است. این را میتوان از پوسترهای تبلیغاتی عجیب و غریبی که طی چند روز گذشته توسط پایگاه اطلاعرسانی دولت درباره خرید این هواپیما منتشر شده است، دریافت! پوسترهایی که با آب و تاب فراوان از طول بدنه این هواپیمای تازه خریداری شده گرفته تا حداکثر سرعت آن را به عنوان دستاورد برجام به تصویر کشیده است!
3- دولت یازدهم نسبت به دولتهای دیگر در این مقطع زمانی 2 ضعف دارد که آگاهی از آن دو، پرده از علت تمایل به خرید هواپیما در این مقطع بر میدارد. یکی از این ضعفها عَرَضی و دیگری ذاتی است. ضعف عرضی امروز دولت آن است که فرصتهای خود برای فعالیتهای عمرانی پرزحمت و زمانبر را سوزانده است و اکنون طی چند ماه باقیمانده تا پایان عمر خود فرصت فعالیتهای «کاربر»2 و زمانبر را ندارد و ترجیح میدهد با تمرکز روی فعالیتهای «سرمایهبر»3 و زودبازده گزارش عملکردی سریع برای خود دست و پا کند.
در توضیحی مختصر برای این دو اصطلاح علمی اخیر لازم است روشن کنم علم اقتصاد، کالاها و خدمات نهایی را که در جامعه قابل عرضه هست نسبت به سهم هر یک از دو عامل اصلی تولید- یعنی کارگر و سرمایه- به 2 گروه «کاربر» و «سرمایهبر» تقسیم میکند. فعالیتهایی که در محصول نهایی خود بیش از سرمایه از عامل کارگر استفاده میکنند در گروه کاربر و فعالیتهایی که در محصول نهایی خود بیش از کارگر از سرمایه استفاده میکنند در گروه سرمایهبر قرار میگیرند. در وزارت راهوشهرسازی، توسعه راههای شوسه و پس از آن ریلی از بیشترین ضریب نیاز به کارگر نسبت به توسعه راههای هوایی برخوردار است.
در مقابل، تجهیز ناوگان هوایی بسیار بیش از آنکه نیاز به کارگر داشته باشد نیاز به سرمایه دارد و از این رو در گروه سرمایهبرها «برای ایران» طبقهبندی میشود. توجه کنید من بر «ایران» تاکید کردم، زیرا این موضوع برای کشور صادرکننده هواپیما دقیقا عکس کشور ما است.
ذات ساختن هواپیما در کشور سازنده، صنایع بسیاری را درگیر میکند و به کلی با ماجرای ایران مصرفکننده که یکباره محصول نهایی را میخرد و در نهایت حین استفاده از هواپیما چند نفری را بابت تعمیر، نگهداری، میهمانداری، کترینگ و امثال به کار میگیرد، بسیار متفاوت است.
تعداد نیروی کاری که به ازای هر فروند هواپیمای 500 میلیارد تومانی در مشاغل مربوط به کار گرفته میشوند از حیث نسبت با اصل سرمایه به هیچ عنوان با اشتغالزایی مسکن یا توسعه خطوط حملونقل زمینی در ایران قابل مقایسه نیست. اکنون با روشن شدن ابعاد پس ماجرا مهمترین پیامد این شیوه مدیریتی و این روش خرج کردن سرمایه آشکار میشود. مدیریتی که در آن تمایل به پرداختن فعالیتهای کاربر وجود ندارد، در بلندمدت «اشتغالکُش» است.
ما کشوری نیستیم که اجازه داشته باشیم اندک سرمایهای را که با مصائب بسیار از محل فروش نفت و عبور دادن از هزار سد تحریم به دست آوردهایم اینگونه سخاوتمندانه در صنایعی صرف کنیم که سرمایهبر هستند. ایران ما که طی سال 94 نرخ بیکاری 11 درصدی داشته و این نرخ با خوشبینانهترین تخمینها تا پایان سال 95 قریب به 2 درصد رشد خواهد داشت، مجاز نیست اندک سرمایه خود را صرف خرید کالایی بسیار اشتغالزا برای اروپا کرده و خود به گرفتن عکس یادگاری با نماد اشتغال کارگران اروپایی بسنده کند.
اگر دغدغه ما توسعه خطوط ارتباطی و راهی ایران است، باید بپذیریم که اگرچه ما در ناوگان هوایی ضعف داریم و بهسازی آن کار ناشایستی نیست اما کمبودهای ما در خطوط زمینی کم از آسمانی ندارد و پرداختن به آن فوایدی بسیار گستردهتر و ضروریتر از خرید هواپیماهای قارهپیمای پهنپیکر دارد.
این خطای مطلق است که فکر کنیم حال که به دلیل کمبود بودجه طی سالهای گذشته، بودجههای عمرانی کشور را تقریبا صفر کردهایم و هرچه را درآوردهایم تقریبا فقط صرف هزینههای جاری کشور کردهایم، در این چند ماه آخر میتوان با خرید چند هواپیما جبران مافات و عقبافتادگیها را برطرف کرد. اینجاست که باید دولت محترم را بار دیگر به ادبیات اثبات شده اقتصاد ارجاع بدهیم:
برادران! توسعه کلید «شورتکات» ندارد! الان برای کارهای بنیادی دیر است. این راه مسیر میانبر ندارد! فکر دیگری کنید!
حامد حاجی حیدری در رسالت نوشت:
قضيه. پيرو بحثهايي که پيش از اين، در همين سرمقالهها راجع به زمينههاي تئوريک انتخابات 96 و با تمرکز به موضوع مهم تحليل «بحران اشتغال» داشتيم، بايد تبعات بحثهاي اصولي در زمينه تأثير عظيم ماشينهاي ديجيتال را در ساير زمينههاي مهم در سياست اجتماعي را بسنجيم.
تز اصلي اين گفتار، آن است که به تبع دگرگوني عظيم در فناوري، اتوماسيون، و بويژه فناوري سايبر، نحوي زير و رو شدن در برداشتهاي بنيادين ما در علوم انساني و بويژه در علم اقتصاد رخ داده است که لا جرم، برداشت ما از مفاهيم زيربنايي شهروندي، طبقه متوسط و زيست جهاني را دگرگون و زير و رو خواهد کرد. في الجمله اين که، وجه فرهنگي و اطلاعاتي اين مفاهيم بر وجه اقتصادي اين مفاهيم زيربنايي در علوم انساني، کاملاً غالب و فائق ميآيد.
بازتاب اين دگرگوني در سطح داخلي با محوريت مفهوم «شهروند طبقه متوسط» آن است که اين سکتور اجتماعي اصلي را ديگر نميتوان به سادگي با خصلتهاي اقتصاد خدماتي و يقه سپيدي، يا انفعال و عملکرد تودهوار سياسي، يا ايدئولوژي زدايي فرهنگي شناسايي کرد. اولاً، «شهروند اجتماعي متوسط» به مثابه يک قشر گسترش خواهد يافت؛ ثانياً، به لحاظ اقتصادي، پيگير بالاترين مشارکت با ماشينها در تقسيم کار اجتماعي خواهد بود؛ ثالثاً، به لحاظ سياسي و با مدد ماشينها، قابليتهايي دو چندان خواهد يافت؛ و رابعاً، به لحاظ فرهنگي به سوي فراماديگرايي گسيل خواهد شد.
در مجموع، به رغم تلقي متداول در علوم اجتماعي متعارف عصر صنعتي، که در آن شهروند طبقه متوسط با انفعال شناخته ميشد، در شرايط جديد، «قطاع اجتماعي متوسط» با خصلتهاي عميقاً فرهنگي، تعيين کننده مهمي در روندهاي فرهنگي و مدني و سياسي و اقتصادي خواهد بود. بازتاب مهم اين فرض در سطح جهاني آن است که آن چه موازنههاي جهاني را خواهد ساخت، به نحو متمايزي، قدرت فرهنگي و اطلاعاتي خواهد بود و نقش قدرت اقتصادي درميانمدت و بلندمدت تضعيف و نهايتاً قابل صرفنظر کردن خواهد شد.
زيربناي نظري
زيربناييترين مفهوم تحليل اقتصادي پس از آدام اسميت، مفهوم مهم «تقسيم کار» است. بر اين اساس، سالهاست که ذهنها درتحليل بحران اقتصادي عميقي که از 1997 تا کنون، به تناوب، گريبان جوامع مختلف و اقتصاد جهان را گرفته است، سرگرم بالا و پايين کردن سه جنبه «تقسيم کار»، يعني متغيرهاي «تورم» و «رکود» و «بهره وري نيروي کار» هستند؛ و نتيجهاي چندان به دست نميآيد. درپارادايم اقتصادي که با آدام اسميت گشوده شد، و در آن بر «تقسيم کار» به عنوان منشأ اصلي ثروت ملل تأکيد گرديد، سه متغير «تورم» و «رکود» و «بهره وري نيروي کار»، موازنههاي اصلي را ايجاد ميکردند. امااکنون،ديگر اين موازنهها جوابگو نيستند. دقيقاً چه روي داده است؟
در بدو امر، به نظر ميرسد که بحران انرژي جهان، تأثير عميقي بر اين آشفتگي داشته است. بحران انرژي که از جنگ خليج فارس آغاز شد و بعد هم با نبردهاي پيشدستانه پسآيند واقعه يازدهم سپتامبر 2001 وخيمترگرديد، مستقيم و غير مستقيم، خسارت سنگيني بر روند اقتصادي و انساني جهان بر جاي گذارد و موازنه سه متغير را به هم ريخت. اما،برداشت من اين است که ما با يک واقعيت ريشهايتر مواجهيم که عمق عميق بحرانهاي اقتصاد جهاني را موجب شده است؛ اين که حضور فزاينده ماشينها در فرآيند توليد ناديده گرفته شد، و البته در آن وقت معاصر آدام اسميت کم و بيش قابل ناديده گرفتن هم بود.
آدام اسميت، در مقابل فيزيوکراتها نشان داد که اگر عوامل توليد يک کارخانه مثالي سوزن سازي را در کنار تقسيم حداکثري کار قرار دهيم، سهم کار تقسيم شده و تخصصي شده در توليد ارزش اقتصادي، آنقدر بالا خواهد رفت که ميتوان سهم ساير عوامل مانند زمين و ذغال سنگ و سنگ آهن و ... را تقريباً ناديده گرفت و حذف کرد، و پذيرفت که منشأ اصلي ثروت ملل، «کار» است.
در کارخانه مثالي آدام اسميت، از ماشينهاي پيشرفتهاي که کار انسان را تحت الشعاع قرار ميدهند و رفته رفته يا ناگهان از شمار کارگران ميکاهند، اثري نبود. ولي، امروز، بايد اذعان کنيم که ماشينها، نه تنها شرکاي کنش اجتماعي در توليد ارزش اقتصادي هستند، بلکه سهمشان به اکثر عوامل توليد فائق آمده است، ولي، همچنان از آنها اثري در تحليلهاي اجتماعي نيست، و تلقي مرسوم آدام اسميتي از «تقسيم کار»، هنوز زيربناييترين مفهوم ادبيات علوم اجتماعي است.
به رسميت شناختن و تحليل سهم فائق ماشينها در توليد ثروت ملل، آن دگرگوني پارادايمي است که بايد در علم اقتصاد و بالطبع، ساير علوم اجتماعي صورت گيرد. بايد سهمي بسزا براي ماشينها در تحليلهاي اجتماعي و اقتصادي گشود. علوم اجتماعي را بايد بر مبناي موازنههاي سه گانه تازه، ميان (1) «کار انسان» و (2) «کار ماشين» و (3) «فراغت انسان»، مجدداً معماري نمود. مفهوم ارسطويي «فراغت»/ licere-leisure در اين تحليل، سرنوشت ساز است.
معقول نيست که انسان، ماشين را از آن روي که جا را براي کار انسان تنگ ميکند، خصم بپندارد، و از «اقتصاد کاربر» در مقابل «اقتصاد ماشيني» دفاع کند؛ بلکه بايد ماشين را به عنوان دستاورد تمدن انساني،و به مثابه وسيلهاي براي گشودن ميدان «فراغت» براي انسان، مغتنم شمرد. اوکه ماشين را خصم انسان ميپندارد، جوهر انسان را در کار مادي ميبيند، غافل از آن که اشرف عمل انسان، حکمت اندوزي و خيرخواهي و نيک کرداري است.
ارسطوي فيلسوف، آن مرد حکيم، به دنبال گشودن مجالي براي آتنيها بود، تا آنها را به «فراغت» به مفهوم «حکمت اندوزي» مشغول دارد. در زمان حيات ارسطو، بردگان، چنين مجالي را براي آتنيها ميگشودند، و امروز، اين امکان پديد آمده است تا آرزوي ارسطو با ماشينها محقق شود. در واقع، از يک ديدگاه ارسطويي، آن چه در ميراث آدام اسميتي اقتصاد مدرن، يعني همان مضمون «تقسيم کار» مغفول است، مفهوم مهم و درخشان «فراغت» است. ما بايد در ترتيبات اجتماعي تازه، جايگاه ويژهاي براي فراغت بگشاييم.
براي ارسطو، «فراغت»، در کاربست عقل مندرج است؛ در کاربست عقل راجع به شريفترين موضوعات که ميتوانند سعادت کامل انسان را در آنها يافت، به شرط آن که اين کاربست عقل، به نحوي مستمر و جهت دار به سوي ادراک خير کلي سو يافته باشد. چنين حياتي، مبين عنصر الهي در انسان است. ارسطو، در آن زمان، مقابل کساني ميايستاد که به مردم توصيه ميکنند که چون انسان و فاني هستيم، بياييد تنها در فکر چيزهايي باشيم که انساني و فاني هستند. امروز نيز، حاميان «ارزشهاي فرامادي»/ Postmaterial Values، در مقابل ميراث آدام اسميت چنين اظهار ديدگاهي دارند.
بر عکس «ارزشهاي مادي»، تا آنجا که ممکن است، بايد بکوشيم تا فاني بودن خود را کنار بگذاريم و هر چه ميتوانيم صورت دهيم تا به حياتي زندگي کنيم که عاليترين عنصر در ما تعيين ميکند: «روح» به مثابه «پايگاه معنا» در برهان. زيرا به نظر ميرسد که «خويشتن» واقعي هر يک از ما، در اين قلمرو روحاني، يا همان «پايگاه معنا» ريشه دارد. پس، به زعم ارسطو، جاي شگفتي است که ما حيات «خويشتن» راستين خويش را انتخاب نکنيم، بلکه به چيزهايي که بر آن عارض شدهاند تمرکز نماييم.
اصل مطلب
رانلد انگلهارت، در صدر پيمايش «ارزشهاي جهاني»، که از سال 1981 آغاز گرديده است، جنبههايي از دگرگوني مورد بحث ما را در زمينه اهميت فايق فرهنگ بازتاب ميدهد، و به آن «جنبش فراماديگري»/ Postmaterial Movement، اطلاق ميکند. ملهم از انگلهارت، ميتوان «جنبش فرامادي گري» و دگرگونيهاي زنجيرهاي هم عنان با آن را در ارتباط با نيازهاي مشترک «فطري» (inherent concern of human being) تشخيص داد. نياز به احساس امنيت که توسط دولتهاي ملي و دموکراتيک ليبرال و بعدها دولتهاي ملي رفاهي تأمين ميشد، به يک تحصيل حاصل بدل شده است.
نياز به توسعه اقتصادي که تابع بازار بود نيز، تا حد قابل قبول و ارضاء کنندهاي تشفي يافته و حتي نياز به مهار طبيعت در سايه تکنولوژي نيز اهميت پيشين خود را از دست داده و حتي معکوس شده و جاي خود را به حفظ ميراث طبيعي و اجتماعي داده است. در نتيجه، مردم جوامع پس از خيز توسعه، در شرايطي قرار گرفتهاند که ميتوانند از ترتيبات نهادي سه گانه دنياي مدرن، مندرج در دولت ملي، بازار، و تکنولوژي عبور کنند.
برداشت انگلهارت اين است که اين روندها به ظهور جهان بيني کمتر مکانيکي و ابزاري، و بيشتر فرهنگي و فرامادي منجر ميشود؛ جهانبيني که به درک معنا و هدف زندگي انسان اهميت بيشتري ميدهد. از اين قرار، در يک فورماسيون اجتماعي فرهنگيتر، ميتوان گفت که در راه و رسم قشربندي در علوم اجتماعي متعارف، اين، سهم و نقش خصال قشر متوسط فعلي است که در مقايسه با قشر کارگر يا قشر سرمايهدار افزونترميشود، منتها با خصالي متمايز از آن چه که تا کنون بوده است.
«شهروند طبقه متوسط» در حال ظهور، يک شکل بندي فرامادي با ترکيب بسيار پيچيدهاي از «سنت»ها و «رمزهاي رسانهاي» و «فرهنگ والا» و «فرهنگ عامه» و «فرهنگ عوام» خواهد بود. اين، ترکيب، بسيار پيچيدهتر از آن است که بتوان از آتيه آن برآوردي ايستا ارائه داد. تخمين سر و شکل آن، مستلزم اسکن مداوم «رويداد»هاي فرهنگي است.
قدر مسلم، «قطاع اجتماعي متوسط» در حال ظهور،سرخورده از فقدان سايبان مقدس سنتها براي تأمين صميميت و جايگاه مناسبي براي گرايشهاي معنوي و فطري، حاوي بازگشت نيرومندي به «سنت» خواهد بود، ولي اين بازگشت، در قالبي متمايز از يک رجعت سر و ساده به سنت تحقق مييابد،هر چند که ابداً در تضاد با جهان سنتي نيز نخواهد بود. عناصر و مؤلفههايي از سنت که بتوانند در اين فضاي جديد، توليد معنا و معنويت کنند، ميتوانند بخشي مهمي از ارزشهاي معنوي تازه را ترتيب دهند.
اصرار انگلهارت آن است که نوعي بازگشت به «فطرت» در جريان است. کشف چنين خصالي در «شهروند طبقه متوسط» جهاني، در متن پيمايش «ارزشهاي جهاني» شوکه آور بود و هست، و منجر به دگرگوني عظيمي در پايبستهاي علوم اجتماعي خواهد شد.
نکته مهم آخر اين است که «شهروند طبقه متوسط»، يک واحد تحليل جامعه شناختي در مقياس جهاني است، و مرزها و خصال ملي در آن، به ميزان زياد و فزايندهاي رنگ ميبازند. اين، يک روند جهاني است که متأثر از فرآيندهاي زيربنايي جهاني ارتباطات شکل ميگيرد. يافتههاي انگلهارت، از سال 1981، نشانگر جريانهاي جهاني همگرا به سوي «ارزشهاي فرامادي» است.
بي گمان، اين روندها پس از شکل گيري ارتباطات يوزر فرندلي اينترنتي و همچنين ارتباطات مبتني بر بستر تلفن همراه، قوياً تشديد هم شده است. يافتههاي انگلهارت، همگرايي در تمام اقتصادهاي توسعه يافته و حتي در حال توسعه گذر کرده از مرحله خيز توسعه را محرز ميکنند.
فرجام کلام
تأکيد ميکنم که در مورد آينده شکلبندي «شهروند طبقه متوسط» جهاني و در حال ظهور، نميتوان برآوردي ايستا ارائه داد. آينده اين گردونه بيمار، پيچيدهتر از هر نوع برآورد جزئي خواهد بود. يکي از نمونههاي عوامل مخل پيش بيني آينده، بحران اقتصادي عظيم جهاني از سال 1997 تا کنون است. مهمترين مانع بر سر راه اقتصاد جديد، که بيش از پيش به سوي «کار ماشين» سوق پيدا ميکند، مسئله «انرژي» است. اقتصاد جهاني، خود به خود، در حال حرکت در مسير جايگزيني کار ماشين به جاي کار انساني، و افزايش فراغت انساني، بود، ولي،بحران انرژي از 1997 به بعد، روند آن را کند و در برخي موضوعات و موقعيتها متوقف کرد.
مجال ما در اين مقال پايان يافته است. دريک جمع بندي شتابزده که منوط به حوصله مخاطب اين سطور هم هست، معتقدم که در سطح ملي و در سطح جهاني، آنچه ميتواند بحران اقتصادي و اجتماعي و «رکود» را تسکين دهد، رفع مشکل انرژي و تضمين دسترسي به انرژي ارزان و پاک است، و در بلندمدت، يک روند برنامه دار و مستحکم اخلاقي براي «تقسيم فراغت» در ميان انسانها، و «تقسيم کار» ميان ماشينها، اولويت برنامههاي توسعه خواهد بود. اين، واضحترين تصويري است که از آينده ميتوان ترسيم کرد.
دكتر عبدالله گنجی در روزنامه جوان نوشت:
آيتالله هاشمي همانند همه بندگان خدا مسير «از اويي» و «به سوي اويي» را به پايان برد و اكنون در صف محاسبه حق ايستاده است. چه هاشمي را يكپارچه عيب ببينيم و چه يكپارچه حسن و يا تركيبي از هر دو، هاشمي براي همه منتقدان و موافقان چند ويژگي مشترك دارد. همگان او را از پيشكسوتان انقلاب، پركار، تأثيرگذار، مورد اعتماد امام و صاحب هوش و درايت ميدانند. اما در همه دوران پس از انقلاب با مخالفان جدي مواجه بود. مواجهه سلبي با آيتالله پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سه سطح قابل تعريف است.
در مرحله اول مغضوب ضدانقلاب، منافقين و بنيصدر بود كه البته اين بغض خاص او نبود بلكه شامل حال همه ياران تراز اول امام ميشد. در مرحله دوم و پس از چرخش معرفتي در نخبگان چپ (1376-1368) مورد كينه كساني قرار گرفت كه مشي رفتاري، سياسي و اقتصادي وي را نميپسنديدند و عمدتاً وي را متهم به عدم اعتقاد به دموكراسي و عدم پاسخگويي ميكردند.
اما در سطح سوم مورد نقد و بعضاً تخريب كساني بود كه او را ناهمسو با جهتگيريهاي اساسي انقلاب اسلامي ميدانستند. اما به جز اصلاحطلبان كه با هدف عبور از پوسته نظام ديني، هاشمي را در دهه 70 مينواختند، عمدهترين دلايل ريشهاي فراز و فرود و مصائب آيتالله را ميتوان در چند محور اساسي خلاصه نمود.
1- ارتباط بين اجتماع- خانواده براي هاشمي تا مجلس پنجم چندان ملموس نبود. با ورود فائزه به رقابتهاي مجلس پنجم، مشي و مواضع وي براي نيروهاي مؤمن به انقلاب غيرمنتظره بود و با سيرهاي كه از هاشمي ميشناختند همسويي نداشت و شايد بتوان گفت اولين جرقههاي فاصله بين نيروهاي انقلاب و هاشمي در اين نقطه رقم خورد و با رشد سني مهدي هاشمي اين منازعه پررنگتر شد. تذكر يا برائت خواسته نيروهاي انقلاب از هاشمي بود كه در طول ساليان طولاني به جز تذكر درباره مجله زن روز و ملاقات با بهاييان نكته علني ديگري از هاشمي شنيده نشد و درعين حال برائت نيز اتفاق نيفتاد.
ظهور اجتماعي ـ سياسي خانواده هاشمي نسبت به خانواده ديگر مسئولان نظام پررنگتر بود و در عين حال مشي رفتاري ـ اقتصادي آنان متفاوت مينمود. به زعم نگارنده هاشمي تلاش كرد بين توقعات نيروهاي انقلاب از خانوادهاش و واقعيتهاي جامعه پسا انقلابي ديني و عرف حاكم انطباق ايجاد نمايد اما موفق نشد، به همين دليل تلاش كرد تفسيري موسعتر از خاستگاه اجتماعي و فرهنگي جمهوري اسلامي و زيست مسلماني ارائه كند كه با مشي خانواده انطباق يابد و اينجا بود كه بين واقعيت زندگي برخي از مديران كشور و تصوري كه حزبالله از زندگي مسئولان در نظام جمهوري اسلامي داشت، فاصله افتاد.
2- نقد نسل اول و دوم انقلاب به هاشمي با نقد نسلهاي بعد از 1384 كاملاً متفاوت است. نسل اول از ته دل هاشمي را دوست ميداشتند و در عين حال او را نقد ميكردند اما برخي از جواناني كه در ده، دوازده ساله اخير به سن سياستورزي رسيدند و نقاد هاشمي شدند، جرعههايي از تنفر و عطوفت منفي را با نقد درآميختند.
1- ارتباط بين اجتماع- خانواده براي هاشمي تا مجلس پنجم چندان ملموس نبود. با ورود فائزه به رقابتهاي مجلس پنجم، مشي و مواضع وي براي نيروهاي مؤمن به انقلاب غيرمنتظره بود و با سيرهاي كه از هاشمي ميشناختند همسويي نداشت و شايد بتوان گفت اولين جرقههاي فاصله بين نيروهاي انقلاب و هاشمي در اين نقطه رقم خورد و با رشد سني مهدي هاشمي اين منازعه پررنگتر شد. تذكر يا برائت خواسته نيروهاي انقلاب از هاشمي بود كه در طول ساليان طولاني به جز تذكر درباره مجله زن روز و ملاقات با بهاييان نكته علني ديگري از هاشمي شنيده نشد و درعين حال برائت نيز اتفاق نيفتاد.
ظهور اجتماعي ـ سياسي خانواده هاشمي نسبت به خانواده ديگر مسئولان نظام پررنگتر بود و در عين حال مشي رفتاري ـ اقتصادي آنان متفاوت مينمود. به زعم نگارنده هاشمي تلاش كرد بين توقعات نيروهاي انقلاب از خانوادهاش و واقعيتهاي جامعه پسا انقلابي ديني و عرف حاكم انطباق ايجاد نمايد اما موفق نشد، به همين دليل تلاش كرد تفسيري موسعتر از خاستگاه اجتماعي و فرهنگي جمهوري اسلامي و زيست مسلماني ارائه كند كه با مشي خانواده انطباق يابد و اينجا بود كه بين واقعيت زندگي برخي از مديران كشور و تصوري كه حزبالله از زندگي مسئولان در نظام جمهوري اسلامي داشت، فاصله افتاد.
2- نقد نسل اول و دوم انقلاب به هاشمي با نقد نسلهاي بعد از 1384 كاملاً متفاوت است. نسل اول از ته دل هاشمي را دوست ميداشتند و در عين حال او را نقد ميكردند اما برخي از جواناني كه در ده، دوازده ساله اخير به سن سياستورزي رسيدند و نقاد هاشمي شدند، جرعههايي از تنفر و عطوفت منفي را با نقد درآميختند.
از مهمترين چالشهاي توليدي براي هاشمي در اين دوران، خاطرات «خودنوشت» ايشان در حوزه شخصي بود. براي بسياري از جواناني كه جنگ و انقلاب و امام را با تراز آرماني و الهي شنيده بودند، هضم خاطرات هاشمي در مسائل فردياش ممكن نبود كه نمونه جت اسكي در روز عاشورا در سد لتيان قله آن بود.
درست است كه اين مشي از سوي يكي از استوانههاي انقلاب توسط جوانان انقلابي قابل باور و هضم نبود اما روي ديگر سكهاش دوري هاشمي از ريا و پنهانكاري و زهدفروشي بود زيرا هاشمي اهل نقش بازي كردن نبود ولي سرجمع اين رفت و برگشت تصويري مبهم از هاشمي ميساخت و ساخت.
3- درست است كه هاشمي همراه امام بود و پس از امام نيز در همان تراز جايگاهي ماند اما هاشمي از انقلاب اسلامي قرائتي همتراز با قرائت امام و رهبري نداشت. فهم او از چيستي، آينده و اهداف انقلاب اسلامي با امام و رهبري وحدت حداكثري نداشت؛ شايد در تعارض قرار نميگرفت اما جامعيت درك او از شعاع انقلاب اسلامي با امام و رهبري فاصله داشت. هاشمي انقلاب اسلامي را «انقلاب توسعه» در هر شرايطي ميدانست و جنبههاي اعتقادي و جهاني مسير را برجسته نميكرد.
3- درست است كه هاشمي همراه امام بود و پس از امام نيز در همان تراز جايگاهي ماند اما هاشمي از انقلاب اسلامي قرائتي همتراز با قرائت امام و رهبري نداشت. فهم او از چيستي، آينده و اهداف انقلاب اسلامي با امام و رهبري وحدت حداكثري نداشت؛ شايد در تعارض قرار نميگرفت اما جامعيت درك او از شعاع انقلاب اسلامي با امام و رهبري فاصله داشت. هاشمي انقلاب اسلامي را «انقلاب توسعه» در هر شرايطي ميدانست و جنبههاي اعتقادي و جهاني مسير را برجسته نميكرد.
قرائت هاشمي از انقلاب پروژهاي پايان يافته پس از تبديل به محصول بود، اما امام آن را استمراري ميدانست. او از اينكه قرائتي متفاوت از انقلاب داشت ابائي نداشت و هزينه آن را تا مرز اتهام عدول از انقلاب اسلامي پرداخت كرد. احمدينژاد نيز توانست در مقطعي اين تفاوت را تقابل با انقلاب تعريف كند و تا حدودي باورپذير نمايد.
4- هاشمي در تعارض بين چرخش نخبگان كشور در پروسه مردمسالاري و ثبات نسل اول انقلاب گرفتار شده بود. هم ميخواست مردمسالاري را محترم بشمارد و هم خود را نه به عنوان يك فرزند انقلاب بلكه به عنوان مادر انقلاب در همه جا ببيند. بنابراين اقبال اجتماعي به نسلهاي بعدي انقلاب و عبور از خود را حتي با پروسه مردمسالاري سخت ميپذيرفت و شايد به همين دليل نتايج انتخاباتهاي 1384 و 1388 رياست جمهوري را برنتافت.
در سالهاي اخير بين فهم هاشمي از خود و فهم بخشي از نيروهاي انقلاب از وي فاصلهاي 180 درجهاي افتاد. او در هيبت يك منجي خود را عرضه مي كرد اما در نقطه مقابل يك نابودگر تفسير ميشد و پركردن اين شكاف بسيار عميق ديگر از نظام ساخته نبود.
5- هاشمي بسياري از انتقادهايي را كه ميشنيد منكر نبود بلكه همان را راه درست ميدانست و بر آن اصرار داشت (به همين دليل ميگوييم قرائتي مستقل از انقلاب داشت). تغيير ريل اقتصادي كشور از اقتصاد دولتي به خصوصي گرچه ارزشمند بود اما در سالهاي اخير هاشمي به اين متهم بود كه مديران عصر او اقتصاد را اختصاصيسازي كردهاند و ميلياردرهاي درون نظام همان كساني هستند كه مزيتهاي نسبي اقتصاد در حوزه توليد و صادرات را از حوزه دولتي به حوزه خصوصي انتقال دادند و اكنون ثروتمندترين كارمندهاي دولت جمهوري اسلامي بخشي از وزراي دولت سازندگي هستند. اما هاشمي اين امر را لازمه اقتصاد پويا ميدانست و مصائب دوران گذار را طبيعي ميدانست و خود به زبان ميآورد.
6 ـ فراز و فرود هاشمي در عرصه اجتماعي پررنگتر از عرصههاي ديگر بود. هيچ يك از مسئولان كشور به اندازه هاشمي در محك مردمسالارانه قرار نگرفتند اما ناكاميها و كاميابيهاي وي در اين عرصه نشان از نوسانات شديد اجتماعي نسبت به وي بود. هاشمي پايينترين رأي رياست جمهوري ايران را (در سال 1372 با 5/10 ميليون رأي) در كارنامه خود دارد و در مجلس ششم و رياست جمهوري 1384 در شرايط نامطلوبي قرار گرفت و در سال 1388 نيز نتوانست موسوي را به كرسي رياست جمهوري برساند اما تا 1368 در همه اين عرصهها موفق بود و موقعيتش در مجلس خبرگان رهبري نيز تا آخر از ثبات برخوردار بود.
4- هاشمي در تعارض بين چرخش نخبگان كشور در پروسه مردمسالاري و ثبات نسل اول انقلاب گرفتار شده بود. هم ميخواست مردمسالاري را محترم بشمارد و هم خود را نه به عنوان يك فرزند انقلاب بلكه به عنوان مادر انقلاب در همه جا ببيند. بنابراين اقبال اجتماعي به نسلهاي بعدي انقلاب و عبور از خود را حتي با پروسه مردمسالاري سخت ميپذيرفت و شايد به همين دليل نتايج انتخاباتهاي 1384 و 1388 رياست جمهوري را برنتافت.
در سالهاي اخير بين فهم هاشمي از خود و فهم بخشي از نيروهاي انقلاب از وي فاصلهاي 180 درجهاي افتاد. او در هيبت يك منجي خود را عرضه مي كرد اما در نقطه مقابل يك نابودگر تفسير ميشد و پركردن اين شكاف بسيار عميق ديگر از نظام ساخته نبود.
5- هاشمي بسياري از انتقادهايي را كه ميشنيد منكر نبود بلكه همان را راه درست ميدانست و بر آن اصرار داشت (به همين دليل ميگوييم قرائتي مستقل از انقلاب داشت). تغيير ريل اقتصادي كشور از اقتصاد دولتي به خصوصي گرچه ارزشمند بود اما در سالهاي اخير هاشمي به اين متهم بود كه مديران عصر او اقتصاد را اختصاصيسازي كردهاند و ميلياردرهاي درون نظام همان كساني هستند كه مزيتهاي نسبي اقتصاد در حوزه توليد و صادرات را از حوزه دولتي به حوزه خصوصي انتقال دادند و اكنون ثروتمندترين كارمندهاي دولت جمهوري اسلامي بخشي از وزراي دولت سازندگي هستند. اما هاشمي اين امر را لازمه اقتصاد پويا ميدانست و مصائب دوران گذار را طبيعي ميدانست و خود به زبان ميآورد.
6 ـ فراز و فرود هاشمي در عرصه اجتماعي پررنگتر از عرصههاي ديگر بود. هيچ يك از مسئولان كشور به اندازه هاشمي در محك مردمسالارانه قرار نگرفتند اما ناكاميها و كاميابيهاي وي در اين عرصه نشان از نوسانات شديد اجتماعي نسبت به وي بود. هاشمي پايينترين رأي رياست جمهوري ايران را (در سال 1372 با 5/10 ميليون رأي) در كارنامه خود دارد و در مجلس ششم و رياست جمهوري 1384 در شرايط نامطلوبي قرار گرفت و در سال 1388 نيز نتوانست موسوي را به كرسي رياست جمهوري برساند اما تا 1368 در همه اين عرصهها موفق بود و موقعيتش در مجلس خبرگان رهبري نيز تا آخر از ثبات برخوردار بود.
در سالهاي اخير كه بعضاً نقدها به وي به مرز تخريب رسيده بود، بازسازي اجتماعي هاشمي به صورت نسبي محقق شد و شايد اين پاداشي بود كه خداوند در نسبت با «موعد قدر» براي وي ورق زد تا هاشمي عزتمندانه در تراز دهه اول انقلاب ديده شود و به سوي امام رجعت نمايد.
7ـ در بين مثلث امام، آقا و هاشمي رازهايي وجود دارد كه تحليل آن در سطح نگارنده نيست. چرا با وجود اينكه هاشمي پنج سال از آقا بزرگتر بود و بسيار به امام نزديك بود اما امام نه تنها سفارش رهبري او را به كسي نكرد بلكه هر دو مرتبهاي كه بر رهبري مقام معظم رهبري تأكيد كرد، هاشمي مخاطب وي بود؛ يك بار خصوصي و يك بار در يك جمع پنج نفره. (به قول خود هاشمي)
7ـ در بين مثلث امام، آقا و هاشمي رازهايي وجود دارد كه تحليل آن در سطح نگارنده نيست. چرا با وجود اينكه هاشمي پنج سال از آقا بزرگتر بود و بسيار به امام نزديك بود اما امام نه تنها سفارش رهبري او را به كسي نكرد بلكه هر دو مرتبهاي كه بر رهبري مقام معظم رهبري تأكيد كرد، هاشمي مخاطب وي بود؛ يك بار خصوصي و يك بار در يك جمع پنج نفره. (به قول خود هاشمي)
چرا اين سفارش را به بقيه ياران و اعضاي بيت خود نداشت و اصرار داشت شخصاً به هاشمي بگويد؟
هاشمي خود ميگويد: در سال آخر حيات امام من و آيتالله خامنهاي نزد امام بوديم و امام فرمودند من بعد از خودم نگران خارج نيستم و نگران شماها هستم و همزمان شست دست مرا فشار داد. فشار شست هاشمي توسط امام به چه معنا ميتوانست باشد و چرا شست مقام معظم رهبري را فشار ندادند؟! تحليل اين راز و اين مشي امام را به خوانندگان ميسپارم كه قلم حقير از آن عاجز است.
8 ـ قضاوت درباره هاشمي نميتواند ناشي از يك جمله، يك پديده يا يك رفتار باشد بلكه بايد حاصل جمع عملكرد 54 ساله (1341 تا 1395) هاشمي را يكجا ديد و ميانگين آن را به عنوان تصوير نهايي از ايشان عرضه نمود. روحش شاد . ان شاءالله.
سیدرضا صالحی امیری در ایران نوشت:
وداع وحدتبخش، معنادار و اخلاقی مردم با مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی، نیازمند تجزیه و تحلیل اصحاب سیاست و اندیشه، جامعه شناسان و اهالی فرهنگ و رسانه است. واکاوی ابعاد، اجزا و اضلاع حضور میلیونی مردم حاوی و حامل پیامهای مهمی است که شناخت آن به تقویت پایههای وحدت و انسجام ملی کمک شایستهای خواهد کرد.
از همان نخستین دقایق انتشار خبر انتقال ایشان به بیمارستان که به همراه تنی چند از اعضای دولت در بیمارستان شهدای تجریش حضور یافتیم، با اجتماع دوستداران هاشمی مواجه شدیم.
حضور فوج مردم در جماران، نشان دهنده عمق باور به مردی بود که دلبسته رهبر فقید جمهوری اسلامی بود و به دستور امام امت، در جماران و نزدیک امام اقامت گزید و دست آخر روحش در جوار امام آرام گرفت. اگر فقدان یار دیرین انقلاب، ابتدا موجی از دغدغه و ناراحتی در فضای ذهنی عرصه اجتماعی و سیاسی کشور پدید آورد، اما مراسم باشکوه و تاریخی تشییع این استوانه مستحکم نظام جمهوری اسلامی امید را در دل میلیونها ایرانی زنده کرد.
براستی رمز و راز ابعاد شخصیتی آیتالله هاشمی چه بود که در طول پنج دهه فعالیت و حضور پیوسته در همه فراز و فرودهای نهضت انقلاب اسلامی و استقرار نظام پس از آن، به شخصیتی اثرگذار و مورد اعتماد قاطبه ملت تبدیل شد؟
برای یافتن پاسخ، نیازمند رفتارشناسی هاشمی بویژه در بستر زمانی و مکانی همه سالهای فعالیت او هستیم. ویژگی نخست آن مرحوم، عملگرایی است. از نخستین روزهای آغاز نهضت و مبارزه با رژیم ستمشاهی، آقای هاشمی نقش فعالی در بسیج حوزههای علمیه داشت و بتدریج به یک حامی جدی امام و انقلاب تبدیل شد و در همه صحنههای قبل از انقلاب فعالانه حاضر بود.
در جریان استقرار و تثبیت نظام و نیز دوران سخت دفاع مقدس، نقش عملگرایانه آیتالله هاشمی و حضور خالصانه در کنار امام(ره) بینظیر است. پس از جنگ و رحلت امام نیز پشتیبان و یاور رهبر معظم انقلاب و سکاندار عصر سازندگی و آبادانی ایران شد.
در دوران اصلاحات و همچنین در دهه پایانی عمر خود نیز با آنکه در صدر امور اجرایی کشور قرار نداشت اما برخورد و مواجهه او با مشکلات و مسائل کشور برخورد مسئولانه و دلسوزانه بود و این نشان از دلبستگی عمیق او به انقلاب و تحقق آرمانهای آن دارد.
ویژگی نخست آیتالله هاشمی مردمگرایی بود. او به مردم سالاری و لوازم و الزامات آن باور داشت. شاید هیچ شخصیتی در نظام جمهوری اسلامی به اندازه ایشان و در زمانهای مختلف، خود را در معرض قضاوت رأی مردم قرار نداده است. حتی زمانی که در انتخابات پیروز نشد، عرصه را ترک نکرد و با دریافت پیام مردم، نظر خود را به نظر جمهور ملت نزدیکتر کرد و این انعطافپذیری ریشه در باور عمیق او به رأی ملت داشت.
اخلاقگرایی ویژگی دیگر آقای هاشمی بود. مجموعهای از خصایص فردی همچون صبر و مدارا، صداقت و صراحت، فداکاری و ایثار از او چهرهای اعتماد بخش و امید آفرین ساخته بود. عشق به قرآن و اهلبیت در رفتار او بارز بود. به طوری که در ذکر مناقب و مراثی خاندان عصمت بغض او میشکست و اشک میریخت. در این مسیر تألیفاتی نیز از خود به یادگار گذاشت. اما مهمترین ویژگی آیتالله هاشمی را میتوان تعادل و پرهیز از حرکات افراط و تفریطی دانست.
به گمان من او لنگر اعتدال در تمام دهههای پس از انقلاب و عامل توازن قدرت در بین گروههای سیاسی بود. نقش اعتدالگرایانه او هر چه قدر به سالهای پایانی عمر خویش نزدیک شد، پررنگتر و اثرگذارتر شد. بویژه در نیمه دوم دهه هشتاد او با مخالفتهای علنی خود با سیاستهای افراط گرایانه، جامعه را به واقعگرایی و آگاهی بیشتر سوق داد.
همچنین نگاه استراتژیک و جامعنگر به مسائل، پیگیری مداوم تحولات منطقه و جهان، ساختارسازی و نهادسازی و حمایت از کار گروهی و حزبی، آگاهی و تسلط به مبانی فقهی و ترجیح منافع ملی و مصالح عمومی بر منافع شخصی او را به شخصیتی چند بعدی، فراجناحی و مقتدر در ساختار قدرت جمهوری اسلامی تبدیل کرده بود که مورد وثوق همه جناحهای سیاسی، مورد توجه قدرتهای1نطقهای و جهانی، یاور همیشگی امام و رهبر معظم انقلاب و همراه و پشتیبان مردم قرار گرفت.
در یک کلام میتوان او را به معنای واقعی کلمه یک سیاست ورز اخلاقگرا، یک مصلح اعتدالگرا و یک مدیر عملگرا نامید، چنانکه در سالهای حیات خود جز به اعتدال، اخلاق، وحدت، همدلی و همگرایی نیندیشید و مراسم تشییع شکوهمند او، صحنه ماندگار اتحاد و انسجام شد. همانطور که در زمان حیات خود حلقه واسط حاکمیت و مردم بود. بارها گفتهام که نیازمند بازشناسی رفتار جامعه ایران هستیم.
جامعه پیچیده و پیشبینیناپذیری که این بار رفتاری هوشمندانه، عقلانی و اخلاقی از خود نشان داد و این پیام روشن را منتقل کرد که مردم قدر بزرگان خود را میدانند و حوادث سفید و سیاه و ناملایمات تأثیری در عمق باور آنها ندارد. مردم پیام دادند که اعتدال نیاز عاجل زمانه ماست و تفکر هاشمی نیاز امروز عرصه سیاسی کشور، منطقه و جهان است.
بیشک دولت یازدهم و رئیس جمهوری محترم، دکتر روحانی خود را نگاهبان و تداوم بخش میراث گرانسنگ گفتمان و تجربه مدیریتی آیتالله هاشمی میداند و امیدوار است که از رهگذر سرمایه اجتماعی آن مرد بزرگ، اعتماد عمومی جامعه را ارتقا ببخشد و امید را در دل مردم شریف این مرزوبوم زنده نگاه دارد. چرا که بزرگترین سرمایه دولت و آقای روحانی اعتماد، رضایت و مشارکت عمومی مردم است. پیام مردم به روحانی این است که مردم پشتیبان اعتدال هستند و روحانی هوشمندانه، با انتخاب مشی اعتدال ادامه دهنده راه هاشمی خواهد بود.
احمد غلامی در شرق نوشت:
در غیاب هاشمی مخالفانش بیش از هر زمان دیگری دچار «بیمعنایی» خواهند شد. حیات سیاسیِ بسیاری از جناحها سالیانی در موافقت یا مخالفت با هاشمی شکل گرفته بود. او آنتاگونیسمی را شکل میداد که از دل آن کنش سیاسی تازهای زاده میشد. احمدینژاد بالاترین سمت سیاسی خود را مرهون مخالفتش با هاشمی است. در نبود هاشمی بعید بود احمدینژاد حتی به سمت وزارت دست یابد.
ابعاد شخصیت هاشمی چنان متضاد و متناقض است که موافقتها و مخالفتهای بسیاری را معنا میبخشد. موافقان و مخالفانی که ثابت نمیماندند و با موضعگیریهاي سیاسی او هر بار، ناگزیر به واکنشِ تازه میشدند. هاشمی از این منظر، کنشگری سیاسی بود که دیگران را به واکنش وامیداشت و شاید این بارزترین ویژگیاش بود.
مردم نیز در مواجهه با او از این قاعده مستثنا نبودند. یا به او عشق میورزیدند يا از او دوری میجستند، البته با این باور که در شرایط بحرانی میشود به او تکیه کرد. برخی این وجهِ شخصیت هاشمی را با قوام مشابهتسازی کردهاند، اما شاید این قیاس بهدلیل تفاوت خاستگاه قوام و هاشمی ممكن نباشد.
همانطور که امیرکبیر کنش سیاسیاش چندان قرابتی با هاشمی نداشت. همانندسازی شخصیتهای تاریخی بیش از آنکه بیانگر تاموتمامِ واقعیت باشد، نوعی ادای دین به تاریخ یا ستایش از چهرههای سیاسی معاصر است. هاشمی، هاشمی است و مقایسه او با خودش به نتیجه بهتری میانجامد.
اما ناگفته پیداست، گاه این مقایسهها از سر ناچاری است. هاشمی ماهی لغزنده سیاست است که دم به تله نمیدهد و آن دَم که در دست صیاد است میلغزد و میگریزد و آه و افسوس برجا میگذارد. مرگ او نیز نمایش تمامعیار شخصیتش بود. در شرایطی که همه منتظر کنشهای سیاسی او برای انتخابات سال ٩٦ بودند، چشم از دنیا فروبست و چنان ناگهانی رفت که انگار مرگش را خودش برگزیده تا همه را غافلگیر کند و فرصت هرگونه بهرهبرداری سیاسی از شرکت یا عدم شرکت در تشییع پیکرش را از موافقان و مخالفان بگیرد. او حتا مرگ را غافلگیر کرد.
اما ناگفته پیداست، گاه این مقایسهها از سر ناچاری است. هاشمی ماهی لغزنده سیاست است که دم به تله نمیدهد و آن دَم که در دست صیاد است میلغزد و میگریزد و آه و افسوس برجا میگذارد. مرگ او نیز نمایش تمامعیار شخصیتش بود. در شرایطی که همه منتظر کنشهای سیاسی او برای انتخابات سال ٩٦ بودند، چشم از دنیا فروبست و چنان ناگهانی رفت که انگار مرگش را خودش برگزیده تا همه را غافلگیر کند و فرصت هرگونه بهرهبرداری سیاسی از شرکت یا عدم شرکت در تشییع پیکرش را از موافقان و مخالفان بگیرد. او حتا مرگ را غافلگیر کرد.
آخرین دیدار ما با هاشمیرفسنجانی در آستانه ٩ دیماه امسال رخ داد. از طرف روزنامه «شرق» برای گفتوگو با او رفته بودیم. دَه دقیقه دیرتر از زمان مقرر آمد. تا وارد سالن شد مانند همیشه، با وقار جلوه کرد.
درحالیکه تلاش میکرد به ضعف ناشی از سالخوردگی غلبه کند، روبهروی دوربین نشست. بحث انتخابات ٩٦ خون تازهای در رگهایش دواند و طنین صدایش رساتر شد: «آقای روحانی مصمم است بیاید.» با هرگونه نگاه و تحلیل که به نیامدن روحانی ختم میشد با جدیت مخالفت میکرد و محکم و استوار از پیروزی روحانی میگفت.
گویی، درباره خودش سخن میگوید و هماوست که قرار است سکان ریاستجمهوری را بر عهده بگیرد. یکی دو سؤال دیگر مانده بود که وقتمان تمام شد اما او مانع قطع گفتوگو شد و به اطرافیانش یادآوری کرد دَه دقیقه دیرتر آمده و نباید آن تأخیر را نادیده گرفته و به حساب ما بگذارند، پس مصاحبه ادامه یافت.
در هر دیدار مطبوعاتی با هاشمیرفسنجانی ناخودآگاه به یاد شکست سال ٨٤ میافتادم. ما برای شکست آماده نبودیم، اما شکست خوردیم. شکستی که موجب شد، همه جریانهای سیاسی با هم متحد شوند. اتحادی که نشئتگرفته از غرور شکسته ما بود. ما یعنی مردم، آنان یعنی سیاستمدارانی که ما منتقدشان بودیم.
حالا ما به آنان نزدیک میشدیم، یا شاید آنان به ما نزدیک میشدند. بیپناهی و هراس را تجربه میکردند. بعد از آن اتفاقات زیادی افتاد که ما غرور ازدسترفتهمان را بازیابیم و آنان یقین گمشدهشان را. اینبار از سر فرصتطلبی به یکدیگر روی نیاورده بودیم. از سر نیاز به جبران آنچه از دست داده بودیم، کنار هم نبودیم.
هیچکس به دنبال جایگاه و منزلتی نبود. ما با ترسها و ناامیدیهایمان، «مردم» شده بودیم. برای هاشمی مصلحتها رنگ نباختند، اما مصلحتهای دیگری جای قبلیها را گرفتند: مصلحت مردم، مصلحتِ بودن با مردم. هاشمی تازه داشت این مصلحتها را میچشید و مزهمزه میکرد.
مردی پر از تضادها و تنشها، که گویا در آخرین سالهای پایانیِ عمر راهش را بازیافته بود، و اینک میدانست با چهچیز میشود به تضادها و تناقضها غلبه کرد. با بازگشت به مردم، در پیوند با حرمان و ناامیدی آنان و اینکه همواره باید چراغی را در جایی برایشان روشن نگاه داشت، حتا در دوردستها، بر سر قلهای دور، حتی اگر پاهای سالخورده توان رفتن به آنجا را نداشته باشد.
اگر زندگی هاشمیرفسنجانی حیرتانگیز نبود، مرگش چنان حیرتانگیز رخ داد که همه موافقان و مخالفانش را پای پیکر بیجانش کشاند. او با مرگ خود نوعی تلاقی سیاسی را رقم زد و خالق سیاست شد. سیاستی که شاید در آینده تناقضات و تضادهایش عیانتر شود.