کد خبر 682086
تاریخ انتشار: ۴ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۱:۲۵

روزهای خوش ترامپ به سرعت رو به زوال است. او درکی غیردقیق از جهان را با درکی متناقض از خود و دولتش ترکیب کرده، هم زمان باید به سطحی عظیم از مطالبات داخلی پاسخ بدهد و ضمنا در حالی که نهادها و اشخاصی فوق‌العاده قدرتمند کمر بسته‌اند که ریاست‌جمهوری او نه یک دوره بلکه بیش از چند ماه طول نکشد، باید با آنها هم مبارزه کند.

به گزارش مشرق، مهدی محمدی طی یادداشتی در روزنامه وطن امروز نوشت:
 
در جهان درکی از این وجود ندارد که دونالد ترامپ چگونه رئیس‌جمهوری خواهد بود. شاید بی‌راه نباشد اگر بگوییم او خود نیز نمی‌داند در مسائل کلیدی چگونه رفتار خواهد کرد. به اصطلاح گفته می‌شود «دوران یادگیری» او طولانی خواهد بود. این، هم به دلیل پیچیدگی و حجم بالای مسائلی است که او باید در مقام رئیس‌جمهور آمریکا بیاموزد و هم، به این دلیل است که از همان روز نخست، در نوعی تقابل با بخش‌هایی قدرتمند از ساختار حقیقی و حقوقی قدرت در واشنگتن قرار گرفته که آشکارا او را تحقیر می‌کنند.
 
این بخش‌ها، همان‌هایی هستند که سیاست‌های واقعی در موضوعات اساسی را تولید و معادلات تنظیم‌کننده آن سیاست‌ها را مدیریت می‌کنند. جامعه اطلاعاتی آمریکا در راس این نهادها قرار دارد. منازعه ترامپ با سیا، یک مساله بروکراتیک نیست.
 
این منازعه به معنای آن است که بخش‌هایی بسیار نیرومند از ساختار قدرت در آمریکا، بی‌توجه به اینکه او قانونا کیست و چه اختیاراتی دارد، در مقابل وی صف‌کشی کرده‌اند. همه آنچه جامعه اطلاعاتی آمریکا در یک ماه گذشته با ترامپ کرده را می‌توان در یک جمله خلاصه کرد و آن این است: «روسیه برای آمریکا رئیس‌جمهور تعیین کرده است»!
 
کسانی که اندک آشنایی‌ای با محیط حاکم بر واشنگتن دارند می‌دانند این پیام بیشتر شبیه نوعی اعلان جنگ و کاملا بی‌سابقه است. به تعبیر فنی‌تر، جامعه اطلاعاتی آمریکا، ترامپ را به مثابه یک شکست اطلاعاتی تحلیل می‌کند که هر چه زودتر باید آن را جبران کرد و وقتی کسانی مانند مدیران سیا، درصدد جبران یک شکست برآیند معلوم است که باید منتظر چه چیزهایی بود.
 
در سطح دولت‌داری اما ترامپ یک موجود کاملا  متناقض است. اگر بخواهیم از ادبیاتی استفاده کنیم که در کمپین‌های انتخاباتی رایج است، او کسی است که «هر جا رسیده به اقتضای مخاطبی که داشته و صرفا با هدف پیروزی بر رقیبش» حرف‌هایی زده و حالا باید همه آنها را یکپارچه کند. چنین کاری به هیچ‌وجه ساده نخواهد بود بویژه اگر به روانشناسی او به عنوان فردی مراجعه کنیم که دائما خود را در تقابل با این و آن تعریف می‌کند و حیات سیاسی خود را به همین سنگربندی‌ها و مبارزه‌جویی‌ها وابسته کرده است.  
 
مراجعه به ادبیات ترامپ و تیمش، هیچ بسته منسجمی از سیاست‌هایی که براساس آن بتوان کشوری مانند آمریکا را اداره کرد، به ما نمی‌دهد.
 
درباره برجام، خود او از «مذاکره مجدد» سخن گفته، وزیر خارجه‌اش از «مرور مجدد» و «تضمین پایبندی ایران به توافق»، وزیر دفاعش هوادار حفظ برجام است و مشاور امنیت ملی‌اش می‌گوید این توافق فاجعه‌بار است. اگرچه هم ترامپ و هم تیمش، ادبیات خود درباره برجام را بشدت تعدیل کرده‌اند اما هنوز چیزی که بتوان نام آن را یک سیاست منسجم گذاشت شکل نگرفته است. در بدترین حالت او و تیلرسن بر استراتژی مذاکره دوباره تاکید خواهند کرد که به معنای بازنویسی برجام است و در بهترین حالت، سعی خواهند کرد با حفظ همین توافق فعلی، ضمن اعمال تحریم‌های جدید غیرمرتبط با برجام، ظرفیت‌های نهفته در آن بویژه در حوزه بازرسی‌ها را برای فشار بیشتر و  امتیازگیری سخت‌گیرانه‌تر از ایران فعال کنند.
 
درباره مسکو، او متعلق به حزبی است که به طور سنتی با قدرت‌گیری روسیه در جهان مشکلات اساسی دارد. از سوی دیگر او، مایک فلین و رکس تیلرسن هر سه علاقه‌مند به آغاز نوعی شراکت ژئوپلیتیک با روسیه هستند که هسته مرکزی آن مبارزه با داعش است. در اینجا ظاهرا مشکلی وجود ندارد اما در واقع تناقضات مهمی نهفته است. سطحی از به اشتراک‌گذاری اطلاعات و هماهنگی عملیاتی که ترامپ مایل به برقراری آن با روسیه است، از دیدگاه جامعه دفاعی و اطلاعاتی آمریکا یک «تهدید حیاتی» برای آمریکا محسوب می‌شود.
 
ضمن اینکه چنین سیاستی اساسا بر این فرض بنا شده که آمریکا واقعا بناست با داعش مبارزه کند در حالی که احتمالا در چند ماه آینده کسانی مانند مایک پامپو، مدیر سیا مامور خواهند بود به ترامپ حالی کنند- البته اگر تا حالا نکرده باشند- که  داعش برای آمریکا یک ابزار است نه یک دشمن.
 
از اینها مهم‌تر، اگر روسیه امروز یک قدرت تعیین‌کننده در معادلات منطقه‌ای است به دلیل پیوندی است که با ایران و محور مقاومت برقرار کرده است. هر نوع سیاست خارجی از سوی آمریکا که بخواهد همکاری با روسیه را با مبارزه‌جویی علیه ایران تلفیق کند، به تناقض خواهد انجامید مگر اینکه ایران یا روسیه تصمیم به یک چرخش بزرگ در مواضع خود گرفته باشند که آن هم منطقی نیست.
 
حوزه اقتصاد، یکی دیگر از نقاطی است که تناقضات ترامپ آشکارا خود را به رخ می‌کشد. او از یک سو ادبیاتی چپ‌روانه در اقتصاد پیشه کرده که هدف ظاهری آن ایجاد شغل، بازسازی زیرساخت‌ها و تقویت تولید داخلی در آمریکاست. این به معنای آن است که صنایع «های‌تک» در آمریکا باید بخشی از سود خود را قربانی شعار «آمریکایی بخرید، آمریکایی استخدام کنید» بکنند اما این تقریبا غیرممکن است، چرا که این صنایع همه برد خود را به حفظ سیاست‌هایی می‌دانند که افزایش سود را اصل قرار می‌دهد.
 
حتی اگر فرض کنیم او با در پیش گرفتن سیاست‌های اجبارساز بی‌سابقه در آمریکا- که اوباما حتی نتوانست به آن نزدیک شود- این مشکل را حل خواهد کرد، با اطمینان می‌توان گفت قادر به حل تناقض این راهبرد اقتصادی با سیاست خارجی خود نخواهد بود. او قول داده است روابط ظاهرا تخریب‌شده آمریکا با کشورهای عربی و اسرائیل را ترمیم کند.
 
این امر مستلزم حفظ و شاید افزایش کمک‌های مالی آمریکا به این رژیم‌هاست که دقیقا در نقطه مقابل شعار «هر کس می‌خواهد آمریکا از او دفاع کند باید پولش را هم بدهد» قرار می‌گیرد. تشدید مداخله در منطقه به بهانه مبارزه با داعش این موضوع را باز هم بحرانی‌تر خواهد کرد، چرا که یکی از استدلال‌های اصلی اوباما در دفاع از اینکه آمریکا نباید به مداخله زمینی گسترده در منطقه روی بیاورد همین بود که اقتصاد آمریکا دیگر کشش درگیر شدن در یک جنگ جدید را ندارد و اکنون ترامپ طوری رفتار می‌کند که گویی آن استدلال را قبول ندارد. در اینجا پای مساله‌ای به نام ارتش آمریکا هم به میان کشیده می‌شود.
 
ترامپ از یک سو گفته درصدد قدرتمندتر کردن ارتش آمریکاست و از سوی دیگر خواستار صرفه‌جویی در هزینه‌های دولت آمریکا به منظور تقویت اقتصاد داخلی شده است. این دو سیاست با هم سازگار نیست ضمن اینکه در نظر داشته باشید بازسازی ارتش آمریکا با سیاست خارجی‌ای که مبتنی بر جمع کردن دست و پای آمریکا در جهان است هم، هیچ تطابقی ندارد.
 
اگر این موارد- و بسیاری موارد دیگر- را کنار هم بگذارید نتیجه این خواهد بود که روزهای خوش ترامپ به سرعت رو به زوال است. او درکی غیردقیق از جهان را با درکی متناقض از خود و دولتش ترکیب کرده، هم زمان باید به سطحی عظیم از مطالبات داخلی پاسخ بدهد و ضمنا در حالی که نهادها و اشخاصی فوق‌العاده قدرتمند کمر بسته‌اند که ریاست‌جمهوری او نه یک دوره بلکه بیش از چند ماه طول نکشد، باید با آنها هم مبارزه کند.
 
برای یک رئیس‌جمهور این وضعیت فوق‌العاده وخیم است. زمانی کوتاه در آینده به ما نشان خواهد داد کدام سوی منازعه در این زورآزمایی دست بالا را دارد؛ اصل کشمکش و زورآزمایی اما قطعی است.