همگی جوان، خوش‌قدوبالا، با اخلاق و مهربان بودند. صبوری از مشخصه دیگر هر ۶نفرشان بود. افرادی که آگاهانه قدم در راهی گذاشتند که پایانش برای خود و بقیه افتخارآفرین شد. پسران و مردانی که وجه اشتراک دیگرشان شهادت در دی ماه و آن هم در عملیات کربلای پنج و به فاصله چند روز از همدیگر است. عملیاتی که به نوعی سخت‌ترین بود و جوانان زیادی را از کشورمان با خود جاودانه کرد. درآستانه سی‌امین سالگرد شهدای دی ماه محله لویزان، با خانواده‌هایشان همراه شدیم و مروری داشتیم بر خاطراتشان از آن رشادت‌ها.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - همگی جوان، خوش‌قدوبالا، با اخلاق و مهربان بودند. صبوری از مشخصه دیگر هر ۶نفرشان بود. افرادی که آگاهانه قدم در راهی گذاشتند که پایانش برای خود و بقیه افتخارآفرین شد. پسران و مردانی که وجه اشتراک دیگرشان شهادت در دی ماه و آن هم در عملیات کربلای پنج و به فاصله چند روز از همدیگر است. عملیاتی که به نوعی سخت‌ترین بود و جوانان زیادی را از کشورمان با خود جاودانه کرد. درآستانه سی‌امین سالگرد شهدای دی ماه محله لویزان، با خانواده‌هایشان همراه شدیم و مروری داشتیم بر خاطراتشان از آن رشادت‌ها.

 
 شهید سعید اربابی
 شهید ۱۵ ساله
30 سال از شهادت «‌‌سعید اربابی» 15 ساله، گذشته است و سعید و مادربزرگی که همدیگر را خیلی دوست داشتند، در مزار 2 طبقه‌ای به خواب ابدی رفته‌اند. جنگ و بسیج در متن خانه سعید که پسری صبور، مهربان و خوش اخلاق بود، جریان داشت. سعید 8 ساله بود که جنگ شروع شد و در 15 سالگی به عضویت بسیج مسجدجامع لویزان درآمد. خیلی دوست داشت به جبهه برود اما سنش برای اعزام به جبهه کم بود. تا اینکه یک روز با دقت شناسنامه‌اش را دستکاری کرده و تاریخ تولد را از 50 به 48 تغییر و به مادر نشان داده و گفته: مامان ببین می‌فهمند؟ مادر اما پاسخی جز لبخند نداشته ولی پدر گفته: «بعد از امتحانات می‌توانی به جبهه بروی.» بعد از سپری کردن امتحان‌ها، سعید مادرش را برای امتحان بزرگ‌تری آماده کرد. شب اعزام به جبهه سعید می‌گوید: «شام را بیاورم بخوریم اگر شهید شدم خاطره شود.» مادر ما نگاه بر قد و بالای سعیدش، به یاد رشادت علی‌اکبر امام حسین(ع) افتاده وبا خود گفته: «الان وقت عمل است.»

شهادت مردانه
خبر شهادت جواد و مهدی رضاییان و مسعود فرشادی در عملیات کربلای 5 با هم آمد. در 23 دی ماه سال 1365در محله غوغا برپا شد. فقط پیکر سعید برنگشت. 2 ماه بعد بالاخره خبر شناسایی سعید را استاد «‌‌علی اربابی» عموی سعید به مادر داد: «قربون تو مادر شهید بروم سعید هم پیدا شد.»«‌ام لیلا رضاییان» مادر شهید می‌گوید: «مادر شوهرم می‌گفت ما اگر شهید نمی‌دادیم، خجالت می‌کشیدم. پیکرش در غرب کانال ماهی زیر آتش شدید مانده بود. فرمانده‌اش می‌گفت بچه بود اما مردانه شهید شد. آنها خط‌شکن داوطلب بودند. وقتی پیکرش را آوردند، صورتش را به ما نشان ندادند چون سوخته بود. با راهیان نور که به منطقه رفتم، گفتم می‌خواهم محل شهادتش را ببینم. نمی‌گذاشتند گفتم مادر شهید هستم، سیم خاردار کشیده بودند. جبهه که بود دلم شور نمی‌زد اما اینجا بود وقتی بیرون می‌رفت دلم شور می‌زد که نکند برایش اتفاقی بیفتد. هر بار که به جبهه می‌رفت می‌گفتم خدایا اگر پیمانه‌اش پر شده همان جبهه شهید شود نیاید اینجا بر اثر یک حادثه بمیرد.»

 شهید عباس اسدی دره بیدی
حنظله‌ای دیگر
حنظله تازه داماد بود که در رکاب حضرت رسول به شهادت رسید و بعد از شهادتش پیامبر اکرم فرمود: «فرشتگان حنظله را در آسمان غسل می‌دهند.» 8 سال جنگ تحمیلی نشان داد که حنظله منحصر به صدر اسلام نبود. شهید «عباس اسدی دره بیدی» هم تازه دامادی بود که خیلی زود رخت دامادی را با رخت شهادت جایگزین کرد. جوانی که تمام خوشی‌های این دنیا را گذاشت و برای دفاع از وطن راهی جبهه‌های جنگ شد. شهید عباس اسدی یکی دیگر از 6 شهید دی ماه 1365 محله لویزان است. پدر شهید 6 سال بیشتر داغ فرزند را تاب نیاورده و مادر هم 4‌ـ 5 سال قبل به فرزند شهیدش پیوسته و فرزندان را تنها گذاشته است. «‌‌اکبر اسدی» برادرشهید تعریف می‌کند: «اهل فریدن اصفهان هستیم و پدرم کارمند سازمان جنگل و مراتع طبیعی کشور و در شیان مشغول کار بود. 3 برادر و 2 خواهر بودیم و عباس فرزند آخر خانواده و۲سال از من کوچک‌تر بود. عباس مثل خیلی از جوان‌های لویزان با عضویت در بسیج فعالیت داشت و حضور در جلسات بسیج را ترک نمی‌کرد. مقید به نماز جمعه بود.»

یا جراحت یا شهادت
با دریغی خاص از برادر تازه دامادش یاد می‌کند. گویا همین دیروز بود که به جای لباس دامادی، رخت رزم برتن کرد. اکبر اسدی می‌گوید: «عباس آقا بعد از گرفتن مدرک سیکل، به استخدام دانشگاه شهید رجایی درآمد و پدر و مادرم برایش آستین بالا زدند و ازدواج کرد. دفعه آخر از طریق قرارگاه خاتم‌الانبیا (ص) راهی جبهه شد. همزمان من و برادر دیگرم در جبهه بودیم. عباس که عزم رفتن به جبهه کرد، مادر به او گفته: بگذار برادرهایت از جبهه برگردند و بعد تو برو. عباس هم به خنده جواب داده: مادر آنها برای خودشان جبهه می‌روند و من هم برای خودم می‌خواهم به جبهه بروم. این‌طوری مادر هم راضی شده که عباس راهی جبهه شود. من هم در عملیات کربلای 5 مجروح شدم و بیمارستان بودم. خانواده‌ام که به ملاقات آمدند، سراغ عباس را گرفتم. دلم شور می‌زد. آنها از عباس بی‌خبر بودند یا نمی‌خواستند به من چیزی بگویند. گفتم: بروید بیمارستان‌ها و معراج شهدا را بگردید با وضعی که من در شلمچه دیدم، عباس یا شهید شده یا مجروح. ترکش به سرش خورده بود.»

 شهید اصغر توسلی
نمی‌گذارم اسلحه برادرم زمین بماند
با نواخته شدن شیپور جنگ، برای یک مرد نه عشق به زن و فرزند و نه خانواده نمی‌تواند مانع رفتن شود. یکی دیگر از شهدایی که داغش بر دل محله لویزان مانده، شهید «‌اصغر توسلی» است که با وجود داشتن همسر و۳ فرزند خردسال، دفاع از وطن را بر مهر همسری و فرزندی ترجیح داده و جان برکف به جبهه‌های حق علیه باطل شتافته و در 23 دی ماه به برادر شهیدش «اکبر توسلی» پیوسته است. پدر شهید حاج محمد توسلی 4 سال است دعوت حق را لبیک گفته و به پسران شهیدش پیوسته و مادر شهید هم در بستر بیماری است. حاجیه خانم «‌صغری توسلی» 60 ساله تنها خواهر شهیدان اکبر و اصغر توسلی است. 30 سال بعد از شهادت برادر همچنان با بغض صحبت می‌کند و کلماتش به اشک خیس می‌شود. از برادران شهیدش می‌گوید: «ما اصالتاً از ده لویزان نیستیم اما پدرم حاج محمد توسلی حدود 50‌ـ 60 سال قبل به ده لویزان آمد و شغلش آزاد بود. 4 پسر و یک دختر داشت و من فرزند اول بودم و اصغرآقا بعد از من به دنیا آمده بود.»

کاوه آهنگر
 اصغرآقا در میدان دربند مغازه آهنگری داشت و اکبر هم پیش او کار می‌کرد. هردو برادر خوب و زحمتکش بودند و برای رزق حلال تلاش می‌کردند. خواهر شهیدان می‌گوید: «اکبر آقا به سربازی رفت و سال 1362 در کردستان شهید شد. اصغر آقا بعد از شهادت داداش قسم خورد اسلحه برادر را زمین نگذارد. عضو بسیج دربند بود و در آنجا فعالیت می‌کرد. چند بار برای کمک‌های مردمی به جبهه رفته بود. بار آخر با سپاه محمد رسول‌الله‌(ص) راهی جبهه شد. اصغر آقا ازدواج کرده بود و 3 دختر 3تا 6 ساله داشت. زن و بچه‌اش در خانه پدر و مادرم زندگی می‌کردند. نه همسر، نه فرزند و نه پدرو مادرم هیچ یک مانعش نشدند. رفت و پیکرش را با شهیدان رضاییان و فرشادی آوردند. مزار اکبر در بهشت زهرا(س) بود و براساس وصیت اصغرآقا او را هم کنار برادر در قطعه 28 به خاک سپردیم. در وصیتنامه‌اش به دخترهایش تأکید بسیار برحجاب کرده بود و الحمدالله الان هم دخترانش با حجاب هستند و دختر کوچکش که زمان شهادت پدر 3 سال داشت، حالا فرزند 3 ساله دارد.»

 شهیدان رضاییان
 از چشم برادر
یادگاری دکتر «‌مجید رضاییان» 50 ساله از جنگ، نابینایی چشمانش است. جانباز دکتر رضاییان برادر شهیدان جواد و مهدی و پسر دایی شهید «‌مسعود فرشادی» است. مادر 10 سال قبل و پدر 3 سال است که تنهایشان گذاشته‌اند. دکتر رضاییان تعریف می‌کند: «آشنایی ما با انقلاب از یک هیئت قرآنی نوجوانان شروع شد که تعدادی از جوان‌های محل راه انداخته بودند و بچه‌های کوچک‌تر محل را با مسائل مذهبی و انقلابی آشنا می‌کردند.» با علنی شدن نهضت بچه‌ها، درگیر توزیع اعلامیه و عکس‌های حضرت امام(ره) و شرکت در راهپیمایی‌ها شدند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با تشکیل انجمن اسلامی و تشکیل بسیج مستضعفان فعالیت‌های انقلابی بچه‌ها بیشتر شد. آقا مجید از برادرش جواد می‌گوید: «جواد بعد از خدمت سربازی به استخدام بنیاد مستضعفان در آمد. بعدازظهرها که از سرکار بر می‌گشت، راهی بسیج محل می‌شد. جواد سال 1362 ازدواج کرد و صاحب پسر شد. آذر 1365 به همراه لشکر100 هزار نفری محمد رسول‌الله (ص) به جبهه اعزام شد. در نخستین ساعت بامداد 19 دی از ناحیه چشم مجروح و به درمانگاه صحرایی منتقل می‌شود و در درمانگاه به شهادت می‌رسد.»

سه دوست و سه شهید
خانواده رضاییان داغ جوان زیاد دیده‌اند. دکتر رضاییان می‌گوید: «مهدی و رضا برادران دوقلو و کوچک‌ترین فرزندان خانواده بودند. مهدی و پسرعمه‌ام مسعود فرشادی هم از بچگی با همدیگر خیلی مأنوس بودند و با سعید اربابی با هم اعزام شدند. در مرحله اول عملیات کربلای 5 با مهدی و مسعود در یک خط بودیم. روز 19دی ماه دلشوره و دلواپسی عجیبی داشتم. نمی‌دانستم به فاصله هزارو200 متر از من، جواد شهید شده است. در کانال خوابیده بودم که دیدم مهدی بالای سرم است.
 
سابقه نداشت که مهدی نزدیک من بیاید. کلاه آهنی سرش نبود. سفارش کردم که حتماً کلاه به سرش بگذارد. وقتی رفت به دوستم گفتم: مهدی هیچ‌وقت این‌طور نبود، انگار یک حالت خاص داشت. ساعت 7 صبح روز 20 دی ماه در حالی که مهدی و مسعود کنار هم در کانال خوابیده بودند با اصابت خمپاره هر دو به شهادت رسیدند. تا خودم را به آنها برسانم چند بار تعادلم را از دست دادم. یکی دو قدم مانده به آنها روی زمین نشستم صحنه بدی بود. فقط توانستم چند جمله با پیکر بی‌جانشان صحبت کنم. برای حفظ روحیه نیروها باید روحیه خودم را حفظ می‌کردم. در آن حالت روی کاغذ نام و نشانی و محل اعزامشان را نوشتم و در جیبشان گذاشتم. و سعید اربابی هم شب 23 دی ماه شهید شد.»
منبع: همشهری محله