با این‌که حقوق معلمی‌اش کم بود، به دیگران کمک می‌کرد. اگر بچه کسی مریض می‌شد، او را به دکتر می‌برد و می‌آورد و پولی نمی‌گرفت.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - ناصر اسدی، سال ۱۳۳۵شمسی در روستای کوچک‌بیشه‌محله از توابع شهرستان فریدونکنار در استان مازندران چشم به جهان هستی گشود.
 
ناصر، علاقه خاصی به حضرت امام داشت، به‌طوری‌ که حاضر بود جانش را برای امام (ره) بدهد. قرار بود که برای ادامه تحصیل به فیلیپین برود. رفت، ۴ یا ۵ روز ماند و برگشت. گفت: «امام به ایران می‌آید، الان اینجا به من احتیاج است.» بعد، دوربین تهیه کرد و برای استقبال از امام (ره) به تهران رفت، ۸ شب ماند تا ایشان به وطن بازگشتند و ناصر تا بهشت زهرا (س) پیاده رفت... زمانی، قصد ازدواج داشت و با خانواده‌اش مطرح کرد. بعد‌ها منصرف شد.
 
برادرش گفته بود: دفعه بعد که مرخصی آمدی، کارت را درست می‌کنم. ناصر در جواب گفت: «اگر آمدم.»... با این‌که حقوق معلمی‌اش کم بود، به دیگران کمک می‌کرد. اگر بچه کسی مریض می‌شد، او را به دکتر می‌برد و می‌آورد و پولی نمی‌گرفت و به مادرش می‌گفت: «مادر اگر پولی آوردند قبول نکن، وضعشان زیاد خوب نیست.»... دفعه آخری که به مرخصی آمده بود، همه دوستانش را جمع کرد و لباس‌ها و دوربینش را به دوستانش داد و گفت: «دیگر برنمی‌گردم.»... آری! ناصر اسدی، چهاردهم بهمن‌ماه سال ۱۳۵۹ هجری شمسی، بر اثر اصابت ترکش خمپاره در ایستگاه هفت آبادان در سن بیست و چهار سالگی به خیل شهدای دفاع مقدس پیوست و نخستین شهید روستای کوچک‌بیشه‌محله نام گرفت.
 
شهید ناصر اسدی می‌گفت: «هرچه دارم از خداست. اگر شما در کار‌ها به یاد خداوند باشید، کار‌هایتان درست می‌شود.» / راسخون