کار توزیع غذا تمام شده اما کار تزریق واکسن و ایمن‌سازی معتادان در برابر بیماری‌ها در گوشه‌ای از میدانگاه ادامه دارد. معتادان بافرهنگ، یکی یکی می آیند و داوطلبان آستینشان را بالا می‌زنند برای تزریق. مشخصاتشان را می‌گویند و منتظر می‌شوند برای اتمام مراحل واکسیناسیون.

سرویس جامعه مشرق - كارشان ساده است. در شهرهاي مختلف ايران از شمال و جنوب گرفته تا شرق و غرب، روزهاي چهارشنبه غذاي گرم مي‌پزند و نيمه‌شب ميان كارتن‌خواب‌ها پخش مي‌كنند. نمي‌گويند معتادي! نمي‌گويند بيا و ترك كن! هيچ نمي‌گويند. فقط لبخند مي‌زنند و كارتن‌خواب‌ها را در آغوش مي‌گيرند. پس از دلجويي از آن‌‌ها، كمي غذای گرم و پوشاك به شان هديه مي‌دهند و مي‌روند، همين.

وقتی داخل ساختمان موسسه پایان کارتن خوابی در حوالی خیابان 17شهریور تهران می شوم، «علی حیدری» مسئول موسسه کنار بخاری کوچکی بر روی یک پتوی معمولی خوابیده است. تعجب می کنم از وضعی که دارد در حالی که قرار گفتگو را چند بار با او هماهنگ کرده بودم. متعجب از همکارش علت را می پرسم و متوجه می شوم حیدری صبح امروز زیر تیغ جراحی بوده و حالا که ساعت 7 شب است، با حالی ناخوش از بیمارستان به موسسه آمده تا به قول خودش با انرژی مثبت و عشقی که در فضای اینجا هست، حالش را خوب کند.

با وجود تزریق چندین مسکن و استفاده از پمپ درد، هنوز هم می شود ردّ درد را در چهره اش دید. قید گفتگو را می زنم و راهی زیرزمین موسسه می شوم تا درباره حال و هوای مردها و زن هایی که غذای امشب را آماده می کنند، چیزی بنویسم.

ساختمان این انجمن مردمی ماهانه نزدیک به پنج میلیون تومان هزینه اجاره‌بها دارد که خود حیدری آن را می‌پردازد.

از نوجوان 12 ساله تا پیرمرد 80 ساله در بین شان دیده می شود. هر کسی هر کاری که از دستش بر بیاید، دریغ نمی کند. بعدها می فهمم هم پزشک و دندانپزشک در بینشان هست، هم وکیل و بازاری. چند نفر هم کارمندان دولت و شرکت های خصوصی اند. بعضی ها فرزندانشان را آورده اند و برخی هم با همسرانشان آمده اند. جمعی صمیمی شکل گرفته و هر کدامشان در تقلایند تا شام امشب، قبل از ساعت 10 آماده شود. اول پلو ریخته می شود و پشت سر آن، خورشت قیمه و بعد از آن برنج زعفرانی و سیب زمینی و قاشق به آن اضافه می شود و غذای گرم در سبدهای پلاستیکی بزرگ گذاشته می شود تا حرارتش را از دست ندهد.

در میانه کار، 200 پرس چلوکباب هم آماده می شود؛ با کباب هایی خوش رنگ و لعاب و در ظرف هایی آلومینیومی و باکیفیت. بعد از آن باز هم بساط چلو قیمه به راه می شود تا حدود 1000پرس غذای امشب آماده شود.

 

عقربه های ساعت نزدیک 10 شب است که علی حیدری به تنهایی و با تنی رنجور، پله های موسسه را که پر است از کیسه های بزرگ لباس، به آرامی و با نشانه هایی از درد، یکی یکی طی می کند تا به زیرزمین و آشپزخانه مهربانی برسد. همه دور تا دور آشپزخانه می ایستند. مردان در یک سو و زنان در سوی دیگر. همه دست در دست هم. حیدری به خاطر دردی که دارد، نشسته حرف هایش را می زند و دعا می کند. همه را یاد می کند و گلِ صحبت هایش این است که: اگر می خواهید دارایی تان دو برابر بشود، آن را نصف کنید... منظورش این است که آن را با مردم نیازمند تقسیم کنید. در آخر هم از حاضران می خواهد در هفته آینده، هر روز چند لقمه نان و پنیر و سبزی برای کارتن خواب ها و کودکان کار تهیه کنند و در کیفشان داشته باشند و به آن ها بدهند.

 

وقت رفتن می رسد. سبدهای غذا به داخل وانتی می رود که بنر موسسه بر روی آن خودنمایی می کند. بقیه هم با هر وسیله ای که دارند، راه می افتند. تا کوچه اوراقچی های میدان شوش، راه زیادی نیست.

 

در ضلع جنوب شرقی میدان شوش، سال هاست می شود رد معتادانی را یافت که اجناسی بی ارزش را با قیمت هایی باورنکردنی می فروشند. یکی شلواری دستش گرفته و آن را به 200 تومان می فروشد؛ دیگری عروسک های کوچکی دارد که معلوم نیست از بساط بازی کدام دخترک دزدیده است. کمی آنطرف تر یکی هست که گوشی موبایل می فروشد به قیمتی آنچنان پایین که نمی توانی به دزدی بودنش شک کنی. خلاصه بازار خرید و فروش خاص این میدان، تازه آخر شب ها، جان می گیرد.

 

باید از بین این جمعیت در هم تنیده به آرامی خود را به انتهای کوچه اوراقچی ها رساند. در میانه کوچه اما ردهایی از خیسی به چشم می خورد اما نه باران آمده و نه شیر آبی موجود است. وقتی بوی تعفن تمام بینی را پر می کند، تازه می شود فهمید که موضوع از چه قرار است...

 

وانت غذارسان در گوشه ای از میدانگاهِ وسط کوچه می ایستد و ماشین های دیگری از اعضای موسسه، اطراف آن را به نحوی پوشش می دهند که از طرفین، راهی به آن نباشد و غذا در نظم و ترتیب بین کارتن خواب هایی که معلوم نیست چند دقیقه در صف ایستاده اند، توزیع شود. با این همه باز هم هستند افرادی که پای شکسته و تن رنجورشان را بهانه می کنند برای آمدن این سوی وانت و درخواست گرفتن غذا بدون صف.

 

آن سوی میدانگاه اما صف دیگری شکل می گیرد برای زنان و دختران. پسربچه ها هم که صف مردانه را شلوغ می بیننید، راهی آن صف می شوند. زنانی مهربان و آراسته، غذاها را با لطافتی مثال زدنی بین زنان آسیب دیده توزیع می کنند. آن ها نه حصار دارند و محدودیت اما انگار فرهنگشان در گرفتن غذا و خدمات بالاتر از مردان است.

زنی اما بی خیال صف می شود و کنار وانت توزیع غذای مردان می آید و اصرار دارد که غذایی خارج از صف بگیرد. سر و وضعش تمیزتر از آن چیزی است که به کارتن خواب بخورد اما از چشم هایش می شود مصرف مواد مخدر را فهمید. شیشه مصرف می کند. دیپلم علوم انسانی دارد و به خاطر اختلاف نظر با خانواده اش مجبور به ترک خانه شده و این روزگار برایش رقم خورده است. روزی 20000تومان هزینه اعتیادش است و آن را از دستفروشی در مترو به دست می آورد. گاهی هم به خانه دایی اش در خیابان پیروزی می رود اما انگار راحت تر است که هر شب را در همین بیقوله به صبح برساند. آنقدر پافشاری می کند تا یک پُرش نصیبش می شود. تا غذا را می گیرد آنقدر سریع و فرز صحنه را ترک می کند که ردش هم گم می شود. می داند که اگر کسی بفهمد او خارج از نوبت غذا گرفته برای بروبچه های موسسه بد می شود. لیلا در انبوه جمعیت چهارشنبه شب های کوچه اوراقچی ها ناپدید می شود. یکی می شود مثل بقیه و در لاک گرفتاری هایش فرو می رود...

 

اینجا از پرستوی 20 ساله ای که برای دل خودش کیک خانگی درست کرده و به نیازمندان تعارف می‌کند تا مرد 60 سالهای که آب خنک به دست پیرمردی همسن و سال خودش می‌دهد که روی کارتنی که تمام زندگی‌اش محسوب می‌شود نشسته و توان بلند شدن ندارد، دیده می شود. در کناری بیوه زنی درد دل می‌کند که بلوچ است و بچه‌هایش شناسنامه ندارند. گوشه‌ای دیگر زنی 18 ساله کمک می‌خواهد تا مادرشوهرش را که کتکش می‌زند ترک کند، دیگری که جوانی شاید زیر 30 سال است غذایش را با حیوان مریض و مجروحی که از جوی پیدا کرده تقسیم می‌کند و در این میان رضا جوانی 31 ساله که روزی اعتیاد داشت و حالا پاک پاک است، با تمام وجودش کار می‌کند. او که در رشته ریاضی از دانشگاه سراسری فارغ‌التحصیل شده و تسلط کامل هم به زبان انگلیسی دارد این روزها درگیر شرکت در آزمون دکتری است و باور دارد اعتیاد از هیچ فردی دور نیست حتی او که با ساز و سنتور دمخور بوده و داستانش را از روزهای اول دانشجویی‌اش تعریف می‌کند که برای نخوابیدن و درس خواندن با ترامادول آشنا شد و همین آشنایی مسیر زندگی‌اش را تغییر داد.

 

نگار نیکوکلام می‌گوید: «در این شب‌ها آموزش‌های خانواده و بهداشت به این افراد داده می‌شود و با بچه‌ها نقاشی کار می‌کنیم. بحث آسیب‌های اجتماعی در این قشر بسیار بالا است و آموزش‌هایی با حضور روانشناسان برای جلوگیری از آسیب‌های جدید به زنان و دختران در سن بلوغ ارائه می‌شود. به خانواده‌هایی که نوزاد زیر دو سال دارند و هر هفته مراجعه می‌کنند تا شناسایی شوند، شیر خشک یا وسایلی مثل شیشه شیر اهدا می‌شود و در نظر داریم برای همه کارتن خواب‌ها کارت شناسایی صادر کنیم تا بتوانیم با توجه به کارت‌ها خدمات ارائه دهیم. از طرفی هم ماشین‌های فوریت‌های اجتماعی هر هفته حضور دارند تا به افرادی که برای ترک مواد مخدر تمایل دارند مشاوره بدهند و آنها را به صورت رایگان به کمپ‌های ترک اعتیاد معرفی کنند.»

 

علی حیدری اما امشب آنقدر درد دارد که حتی نمی تواند از ماشین پیاده شود. در کناری پارک کرده و به کار دوستانش نگاه می کند. قبل از حرکت از همه خواسته بود که اگر کارتن خوابی از وضعیتش خسته شده و می خواست زندگی اش را تغییر دهد، او را به سمت ماشینش راهنمایی کنند. غذاها خیلی زودتر از آن چیزی که فکرش را بکنید، توزیع می شود اما خیلی ها هنوز غذای گرم ندارند...

 

علی حیدری معتقد است: ما خدا را همراه خود می‌دانیم؛ در همه شرایط؛ صف اتوبوس، ترافیک، دیدن تصاویر زندگی خصوصی افراد، قضاوت در مورد دیگران، سرچهارراه و... ما خودمان را موظف می‌دانیم ترک کنیم پارتی‌بازی، زرنگ‌بازی (عدم رعایت صف) و تقلب کردن و عدم صداقت را... از سویی دیگر، اخلاقیات را بالاتر از هر آیین و مکتبی می‌دانیم و سعی می‌کنیم به آن عمل کنیم. همچنین قول می‌دهیم خیابان را خانه خود و دریا را حوض خانه‌مان و جنگل را باغچه خانه‌مان بدانیم. زباله را در سطل‌زباله قرار دهیم، نه در کف خیابان و دریا و جنگل... ما تمرین می‌کنیم که تصمیم‌های مهم‌مان براساس تحلیل جامع«منفعت و هزینه» باشد و به صورت مکتوب فکر کنیم نه ذهنی و روی هوا. ما متعهد می‌شویم روزانه 10 دقیقه خلوت و سکوت و به آینده فکر کنیم و برنامه‌ریزی نماییم. ما خود را موظف می‌دانیم با دیگران به‌گونه‌ای رفتار کنیم که می‌پسندیم با ما رفتار شود.

 

کار توزیع غذا تمام شده اما کار تزریق واکسن و ایمن سازی معتادان در برابر ایدز و برخی بیماری های دیگر در گوشه ای از میدانگاه ادامه دارد. معتادان بافرهنگ، یکی یکی می آیند و داوطلبان آستینشان را بالا می زنند برای تزریق. مشخصاتشان را می گویند و منتظر می شوند برای اتمام مراحل واکسیناسیون.

****

علی حیدری خاطرات تلخ هم دارد... می‌گوید: «در خیابان قدم می‌زدم که دختر 15-14 ساله زیبایی را دیدم که کنار جوی آب افتاده بود و از سرما می‌لرزید. لباس مناسبی به تن نداشت و گرسنه به نظر می‌رسید. تا مدت‌ها برایش غذا می‌بردیم و از آنجایی که قانون این اجازه را به گروه‌های خصوصی نمی‌دهد که افراد را به محل ساختمان انجمن ببرند نمی‌توانستیم دخترک را جابه‌جا و از او نگهداری کنیم. بعد از مدتی متوجه این موضوع شدیم که پدرش او در ازای دریافت پول به افرادی می‌داده که هر روز به او تجاوز می‌کرده‌اند... دختر بچه کوچکی که نزدیک به 30 بار در روز به او تجاوز می‌شد...»

 

خانه دوست کجاست؟

موسسه پایان کارتن خوابی برای کودکان کار، کودکان بی سرپرست و بدسرپرست هم آستین بالا زده و بعد از سه‌راه تیردوقلو و نرسیده به خیابان ارج، در خیابان مظاهری، بن‌بست «تاجیک»، پلاک 303، خانه‌ای برای حضور کودکان در نظر گرفته است که «خانه دوست» نام دارد. هر روز ساعت 14 درب این خانه به روی کودکان محله مظاهری و شوش و البته تمام تهران باز می‌شود.

 

مسئول خانه دوست نگار نیکو کلام است و با او نیز گفتگویی مفصل درباره این خانه انجام داده ایم که به زودی منتشر می شود.

*میثم رشیدی مهرآبادی