زینب کوچک است و شهادت پدرش را متوجه نمی‌شود؛ اما هنوز فکر می‌کند قرار است پدرش برگردد، گهگاهی که بهانه می‌گیرد او را با عکس‌های پدرش آرام می‌کنند.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «ناهید عبداللهی» همسر شهید مدافع حرم «رضا ایزدیار» در گفت‌وگو دفاع پرس با اشاره به نحوه حضور همسرش در جبهه های سوریه می گوید: از آن جا که ایشان برادر شهید و از خانواده شهدا بود، حدود 2 سال رفتنش به سوریه طول کشید. بعد از تلاش های بسیار شش ماه مانده به بازنشستگی‌اش به سوریه اعزام شد.

عبداللهی به 22 سال زندگی مشترک خود با شهید ایزدیار اشاره کرده و از رضایت قلبی برای حضور همسرش در جبهه های سوریه می گوید: هیچ وقت مانع رفتن ایشان به سوریه نشدم چرا که در این صورت حرف و عملم باهم فرق می کرد. همیشه زمانی که از مصیبت های حضرت زینب(س) صحبت می کنیم برای ایشان اشک می ریزیم و می گوییم کاش آن زمان بودیم و نمی گذاشتیم حضرت زینب(س) تنها بماند، امروز که زمان عمل رسیده است اگر از بار مسئولیت شانه خالی کنیم درست نیست و این در واقع تضاد بین حرف و عملمان است.

زینب سه ساله شهید ایزدیار هنوز منتظر پدر است

ثمره ازدواج شهید ایزدیار و ناهید عبداللهی سه فرزند است. دو پسر 22 و 13 ساله و یک دختر به نام زینب که یک ماه به سه سالگی اش مانده. شهید ایزدیار فرمانده پدافند هوایی لشکر 10 سیدالشهدا در سن 47 سالگی در 25 بهمن ماه سال 94 در سوریه به شهادت رسید.

همسر این فرمانده شهید در خصوص نحوه شهادت همسرش اینطور روایت می کند: برای شناسایی عملیات به همراه شهیدان کاظمی و قاسمی به منطقه عملیاتی رفته بود که در زمان برگشت توسط تک تیرانداز های دشمن هدف قرار می گیرد و هر سه نفر به فاصله نیم ساعت به شهادت می رسند.

همسر شهید ایزدیار از صبوری فرزندانش در نبود پدر می گوید و ادامه می دهد: بچه ها اوایل شهادت پدرشان خیلی دلتنگی می کردند و ناراحت بودند اما کم کم با موضوع کنار آمدند. با اعتقاد و ایمانی که در بچه ها می بینم، می دانم این اتفاق را پذیرفته اند. زینب هم که کوچک است و زیاد متوجه نیست اما هنوز فکر می کند که پدرش بر می گردد، گهگاهی که بهانه می گیرد او را با عکس های پدرش آرام می کنم.
زینب سه ساله شهید ایزدیار هنوز منتظر پدر است

همه خوبی ها در وجودش بود

وی در خصوص شخصیت شهید ایزدیار توضیح می گوید: همیشه در زندگی اش به گونه ای بود که با زبان خوش و نرم بچه ها را نصیحت می کرد و این طرز بیانش اثرگذار هم بود. امروز که بچه ها در نبود پدر حرف های ایشان را مرور می کنند می بینم که به خوبی درس های پدر را یاد گرفته اند و به آن ها عمل می کنند.

همسر شهید ایزدیار ادامه می دهد: همه زندگی شهدا گلچین شده است و انگار همه خوبی ها را می توان در وجودشان دید. شهید ایزدیار از همه نظر ایده آل بود، بسیار با اخلاص بود و هر کاری که رضایت خدا در آن بود را انجام می داد و سفارشش این بود که اگر رضایت خدا در کاری نیست آن را انجام ندهید. بسیار مهربان و دلسوز و پیرو خط ولایت فقیه بود. به ندرت مستحباتش مثل نماز جمعه، غسل جمعه و دعای ندبه اش ترک می شد.

عبداللهی شهادت همسرش را حتی زمانی که به سوریه رفت غیر منتظره می داند و می گوید: هیچ گاه احتمال شهادتش را نمی دادم. چون زمانی که به سوریه رفت به ما گفت که به خط مقدم نمی رود و هیچ وقت هم صحبتی نمی کرد که ما احساس خطر کنیم، ولی همیشه ترس این را داشتم که شاید او را از دست بدهم.

همسر شهید ایزدیار ادامه می دهد: 26 روز در سوریه بود که به شهادت رسید. هر زمان که تماس می گرفت به گونه ای صحبت می کرد که فکر کنیم در راحتی و امنیت است، در حالی که شرایط سخت و سرمای شدیدی در منطقه حاکم بود ولی طوری صحبت می کرد که ما متوجه نشویم.

راضی به پس گرفتن پیکر شهید در ازای آزادی اسرای تکفیری نیستیم

گاهی که از او می پرسیدم چه کار می کنید، می گفت سفره پهن می کنیم، خیار گوجه خورد می کنیم و به شوخی حرف را ادامه می داد. یک بار که به حرم خانم زینب(س) رفته بود برایمان از زیارتش تعریف کرد.

عبداللهی از کمین تکفیری ها برای گرو گرفتن پیکر شهدا می گوید و ادامه می دهد: تکفیری ها بعد از اینکه شهدا را به شهادت رساندند کمین می گیرند و پیکر شهدا را برای مبادله می برند و تقاضای مبادله خیلی سنگین می کنند که یا منطقه را آزاد کنید یا پول بدهید و یا شهدا را با چندین اسیر مبادله کنید که ما گفتیم به هیچ عنوان راضی نیستیم عوض پیکر شهیدمان اسیری از آن ها آزاد شده یا منطقه را پس بدهیم.
 
«مجید ایزدیار» برادر شهید رضا ایزدیار نیز در خصوص رفتار و منش شهید می گوید: آن چه که خیلی در رضا برجسته بود احترامش به پدر و مادر بود. چند سال اخیر که منزلش با منزل پدر فاصله پیدا کرده بود. یکبار نشسته بودیم در منزل پدر و باهم صحبت می کردیم که متوجه شدم ساعت 11 شب است، به رضا گفتم نمی خواهی به خانه بروی؟ گفت هنوز مادر اجازه نداده است. این احترام شهید برایم عجیب بود. مواقعی می شد که صبح زود برای خانه نان می گرفت. می گفتم برادر صبح به این زودی چه شده به خانه آمدی؟ می گفت می خواهم مادر نان تازه بخورد.

برادر شهید ادامه می دهد: خیلی ولایتمدار و دلسوخته حضرت آقا بود. می گفت باید ببینیم مقام معظم رهبری به کدام سمت و سو اشاره می کند. سال 88 تاکید داشت مراقب باشیم و نگاهمان به نگاه رهبری باشد. همین ویژگی ها را داشت که خداوند ایشان را آسمانی کرد.

برادر شهید ایزدیار می گوید: زمانی که برادرم داوود به جبهه رفت رضا از اینکه سنش کم بود و اجازه نمی دادند به جبهه برود خیلی ناراحت بود. بلاخره موفق شد سال 65 به کربلای6 برسد. روحیه عجیبی داشت در گردانی که بودیم وقتی بیکار می شد نماز شب می خواند.
زینب سه ساله شهید ایزدیار هنوز منتظر پدر است

امضای نامه رفتنش را با گریه گرفت

اگرچه برای رفتن به جبهه اجازه حضور خانواده ها و بستگان نزدیک شهید را نمی دهند اما شهید ایزدیار با پافشاری هایی که کرد موفق شد نظر فرمانده سپاه را جلب کند و به سوریه برود. مجید ایزدیار در این باره می گوید: برای رفتن به سوریه اجازه اعزام به فرزند و برادر شهید نمی دهند. رضا را می دیدم که هفته ای دو سه بار به سپاه می رفت و وقتی از او سوال می کردیم، می گفت کاری دارم. بعد از شهادت رضا، فرمانده سپاه تعریف کرد آقا رضا هفته ای دو روز به من سر می زد و اصرار می کرد که می خواهد به سوریه برود گفتم شما برادرت شهید شده و به خانواده شهدا اجازه اعزام نمی دهیم. در آخر یک روز عصبانی شدم و او را از اتاق به بیرون پرت کردم. ایستاد رو به روی اتاق من و زار زار گریه کرد. گفتم چه شده؟! گفت می خواهم بروم سوریه شما نمی گذارید. خیلی دلم شکست، گفتم بیا آقا رضا نامه ات را امضا زدم، دلم را شکستی، برو.

حضرت زینب(س) کار را تمام کرد

برادر شهید به روایتی از همرزم شهید ایزدیار اشاره کرده و می گوید: هم رزمش تعریف می کرد آخرین مرتبه ای که حرم حضرت زینب(س) را زیارت کردیم نیمه شب سرد زمستانی بود، وقتی به حرم رسیدیم آقا رضا به ما گفت هیچ کس تا نیم ساعت با کسی صحبت نکند و همه در حال خودشان به زیارت مشغول شوند. چند دقیقه بعد او را در حالی که چشمانش از شدت گریه قرمز شده بود، دیدیم که با خوشحالی می گفت، برویم تمام شد. شاید خانم زینب(س) به دلشان انداخته بود که قرار است پیش حضرت برود.

برادر شهید از صبوری همسر شهید ایزدیار می گوید و تعریف می کند: بعد از شهادت پیکر شهید را جبهه النصره برد و ما فیلم بسته بندی پیکر شهید را دیدیم، چون رضا فرمانده گروهان بود می خواستند پیکرش را در ازای پول یا زمین و یا آزادی چندین اسیر مبادله کنند. من مانده بودم چطور به همسرش بگویم و واکنش خانواده اش چه خواهد بود، وقتی از موضوع خبردار شدند که پیکر شهید را برده اند و می خواهند چندین اسیرشان را آزاد کنیم گفتند به خدا قسم راضی نیستم یک ریال یا یک نیروی دشمن را بدهیم و پیکر رضا را تحویل بگیریم، ما پیکر آقا رضا را به خدا سپردیم.