کد خبر 691772
تاریخ انتشار: ۲۸ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۱:۰۹

خاطرات حجت الاسلام و المسلمین ناطق نوری درباره شهید لاجوردی، از آن روی درخور اهمیت است که وی عامل آغاز همکاری آن شهید ارجمند با دستگاه قضائی است.

به گزارش مشرق، خاطرات حجت الاسلام و المسلمین ناطق نوری در باره شهید لاجوردی، از آن روی درخور اهمیت است که وی عامل آغاز همکاری آن شهید ارجمند با دستگاه قضائی است. خودش گاهی با مطایبه می گوید، « اگر منافقین، لاجوردی را به خاطر کارکرد قضائی اش ترور کرده باشند، من هم در زمینه سازی آن شریکم!»

آقای ناطق، این گفت و گو را در ماه های اولیه پس از ترور شهید لاجوردی با بنیادی که متولی حفظ و نشر آثار و خاطرات اوست، انجام داده است و هم آنان، این خاطرات را در اختیار ما قرار داده اند که از لطفشان سپاسگزاریم.

اول لازم است تاکید کنم ضمن اینکه شهادت مظلومانه لاجوردی، برای دوستان بسیار غمبار بود، ولی وقتی من خبر شهادت ایشان را شنیدم، در کنار این غم و تأسف و تأثر، نکته‌ دیگری هم به ذهنم رسید و آن اینکه جز شهادت چیز دیگری زیبنده لاجوردی نبود. واقعاً در بستر مردن در شأن این بزرگوار نبود. او هم این را نمی‌طلبید، تاریخ پر افتخار سیاسی و مبارزاتی او هم این طور  اقتضا نمی‌کرد. آنچه که زیبنده او بود و به قامت او رسا، همین لباس شهادت بود، با این شکل مظلومانه‌اش که رخ داد. خوشبختانه مردم قدرشناس ما در تشییع پیکر این شهید بزرگوار، ارادت و قدردانی خود را نسبت به این چهره خدمتگزار نشان دادند.

من از خیلی وقت پیش از انقلاب، در دوران آغاز مبارزات نهضت امام، با مرحوم شهید لاجوردی آشنایی داشتم، هر چند خیلی پیش نمی‌آمد که از نزدیک با هم کار کنیم و آشنایی بیشتری داشته باشیم. قبل از انقلاب پرونده‌هایی که ایشان در ارتباط با آنها گرفتار می‌شدند غیر از پرونده‌هایی بودکه گاهی من گرفتار می‌شدم، معمولاً هم پرونده نبودیم، اما به هر حال مقاومت شهید لاجوردی در دوران مبارزات، به خصوص بعد از دستگیری‌ها و شکنجه‌ها، آن چنان بود که ایشان به عنوان مرد شکست‌ناپذیر معروف شده بود.

به نظر من در زندان، مأمورین شکنجه ساواک یقین پیدا کرده بودند که نمی‌توانند اعترافی از ایشان دربیاورند. بار دوم دستگیری شکنجه سختی به ایشان دادند که آثارش تا پایان عمر پر برکتش در بدنش بود. بر کمر ایشان اثر گذاشته بود، بر سلسله اعصاب ایشان اثر گذاشته بود، بر مفاصل ایشان اثر گذاشته بود. آثاری که روی گردن ایشان بود، تا همین اواخر نیز ایشان را وادار به معالجه و استفاده از گردنبندهای طبی می‌کرد. اینها همه آثار همان شکنجه‌ها بود.

بار سوم که ایشان را گرفتند، جز دادن زندان طولانی، کار دیگری از دست مأمورین شاه برنمی‌آمد. آنها می‌دانستند که از او نمی‌توانند چیزی در بیاورند. او واقعاً به عنوان مرد شکست ناپذیر  در بین مأمورین و انقلابیون معروف بود.

بعد از انقلاب، با درک بسیار بالایی که داشت، فهم خیلی خوبی که از دین داشت، شناختی که از گروهک‌ها در زندان پیدا کرده بود، واقعاً مصداق این آیه بود که والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا.

او قبل از بسیاری از بزرگان و مبارزین، در زندان پی به جریان نفاق برد. هنوز کمتر کسی به اینکه منافقین از نظر ایدئولوژی و از نظر اعتقادات منحرفند، پی برده بود و بر این امر آگاه شده بود که گرچه دارند با شاه مبارزه می‌کنند، ولی اعتقادات درستی ندارند. شهید متفکرمان مطهری ـ رحمت‌الله‌ـ پیشتاز این تفکر بود و اینها را خوب شناخته بود.

مرحوم لاجوردی در زندان از پیشتازان این شناخت بود و خیلی زود به انحراف اینها پی برد و در همان زندان شروع به افشاگری کرد. ایشان به خاطر افشاگری علیه جریان نفاق، غیر از شکنجه‌های مرسوم، ‌شکنجه روحی هم می شد و بارها از طریق منافقین بایکوت شده بود، اما این چیزها روی اراده و اعتقاد او تاثیر نمی‌گذاشت.

از خصوصیات مرحوم لاجوردی این بود که اهل بحث بود، اهل منطق بود و با همین جریان‌های انحرافی هم وارد بحث می‌شد. وحشت آنها به این دلیل بود که در مناظره و بحث حریف او نمی‌شدند، چون معانی و معارف دین دستش بود، معانی اسلامی دستش بود، مکاتب مختلف را خوب می‌شناخت و مطالعه کرده بود.

بنابراین به عنوان یک آدم مسلط بر اعتقادات و مسائل ایدئولوژیکی، مسلط بر مکاتب و مسلک‌های مختلف وارد میدان بحث می‌شد. خیلی پر حوصله بود. اصلاً بر خلاف آنچه که بعضی‌ها با نگاه کردن به چهره ایشان فکر می‌کردند، آدم خشنی است (و این هم یکی از وجوه مظلومیت اوست)، عصبانی نمی‌شد.

ایشان پر حوصله، مقاوم، پرصبر و بااخلاق برخورد می‌کرد. وقتی جریان انحرافی فرقان، پس از انقلاب با ترور شخصیت ها خودش را نشان داد و فرقانی‌ها دستگیر شدند، مسئولیت محاکمه آنها به عهده من افتاد. مرحوم شهید مظلوم بهشتی از من این را خواست. به ایشان گفتم، « اگر قرار است من محاکمه کنم، پس باید دادستانش را خودم انتخاب کنم، چون فقط نمی‌خواهم افراد فرقانی را محاکمه کنم. اعتقاد من این است که باید ایدئولوژی فرقان را به محاکمه کشاند، نه افرادی را که چه بسا گول خورده و منحرف شده اند. اگر این حرکت شود می‌تواند بازتاب خوبی داشته باشد و جلوی انحراف جوان‌ها را بگیرد. بنابراین دادستانش را خودم باید انتخاب کنم». ایشان فرمودند، « خودت انتخاب کن». من تنها کسی که به فکرم رسید که می‌تواند دادستان این پرونده باشد، مرحوم لاجوردی بود.

یک روز به بازار رفتم. در همین مغازه‌ای که شهید شد، مشغول کار بود. یادم هست که در آن دیدار، این تعبیر را کردم و گفتم، «آ‌قای لاجوردی! برای من یک خوابی دیده اند. من هم خوابی برای شما دیده ام. خوابی که برای من دیده اند این است که گفته اند بیا بشو حاکم شرع این پرونده. خوابی که من برای شما دیده ام این است که شما دادستان این پرونده باشید و با هم کار کنیم. »ابتدا قبول نکرد و گفت، ‌«من حافظه‌ام خیلی اجازه نمی‌دهد. »واقعاً معتقد بود که شکنجه‌ها‌یی که شده، رویش اثر گذاشته است.

گفتم، «نه‌! اتفاقاً من نمی‌خواهم چیزی را حفظ کنید، من می‌خواهم یک آدمی باشید که این گروهک ها را محاکمه ایدئولوژیک می کند. »ایشان بزرگواری کرد و حکم دادستانی ایشان را هم گرفتیم. اساساً ورود آقای لاجوردی به حوزه قضاییه از اینجا شروع شد و مسببش بنده بودم.

حالا اگر شهادت لاجوردی خسارتی بود، یک عاملش من هستم!خدماتی که لاجوردی در زمینه برخورد با مجرمین در این کشور کرد، کمتر کسی کرد. انشاءالله که من هم در این ثواب شریک و سهیم هستم. بزرگواری کرد، قبول کرد و وارد میدان شد. با حوصله توی بندهای زندانیان و متهمین می‌رفت و از سر شب تا صبح، با رفاقت و خوشی و شوخی و خنده، با این بچه‌ها مباحثه می‌کرد. همین‌هایی که به عنوان جریان فرقان متهم ما بودند، در زندان بودند، ایشان این گونه برخورد می‌کرد. در یک جمله بگویم کار به جایی ‌رسید که از همین فرقانی‌ها که به عنوان محارب شناخته  شده و به یک معنا مهدور الدم بودند، عده زیادی برگشتند، چون ما می‌خواستیم جوان هایی که منحرف شده و گول اینها را خورده بودند، نجات پیدا کنند و لذا از همان آغاز جریان محاکمه ایدئولوژی آنها را به محاکمه کشاندیم.

زحمات مرحوم لاجوردی و جلسات بحث و مناظره‌اش با آنها که گاهی از سر شب تا صبح و گاهی از صبح تا شب توی سلول طول می کشید، سبب شد که از همین بچه‌های اغفال شده توسط جریان فرقان، آدم‌هایی ساخته شوند که به جبهه رفتند و به شهادت رسیدند. اینها در همان زندان و به دست لاجوردی متنبه شدند و برای اینکه جبران کارهای قبلی خود را  بکنند، آمدند، داوطلب شدند و به جبهه رفتند و جزو شهدای ما شدند. بعضی از اینها جذب سپاه شدند  و بعضی هم در دادستانی همکاری شان را با لاجوردی تا آخر ادامه دادند. اینهاهدایت شدند و آمدند و به خیل امت اسلامی پیوستند. واقعاً شاید کسی قدر این کارهای لاجوردی را ندانست. اغلب نمی‌دانند چه کارهای عظیمی برای هدایت جوانان کرد.

ایشان در مقام دادستان انقلاب، شب و روز در زندان بود. تعبیری از خانم ایشان شنیدم که تعبیر درستی بود. ایشان  می گفتند، «او هم قبل از انقلاب زندانی بود و هم بعد از انقلاب. قبل از انقلاب شاه زندانی‌اش کرد، بعد از انقلاب، خودش، خودش را زندانی کرده بود!» همیشه آنجا بود. در دوره دادستانی‌اش، گاهی صبح های زود می‌رفتم اوین  که به پرونده‌ها رسیدگی کنم و می‌دیدم آقای لاجوردی که‌ روز قبل یکسره کار کرده، شب هم با اینها مباحثه کرده و دارد از شدت خستگی از پا در می آید، شش صبح آمده و لباس هایش را شسته و دارد می‌برد بیرون که روی طناب بیندازد تا خشک شوند. آدمی بود پرکار و برخوردش با همه حتی با منافقین، عاطفی بود.

واقعاً دو هزار نفر از اینها توی سالن جمع می‌شدند و ایشان تنها و بدون هیچ محافظ و سلاحی، بی هیچ واهمه‌ای وارد سالن می‌شد و بین اینها می نشست، گاهی با آنها شوخی و گاهی هم بحث جدی می کرد. با اینها این جوری برخورد می‌کرد که حتی المقدور آنهایی را که می شود هدایت کند و نجات بدهد. هیچگاه با خشونت و با عناد با کسی برخورد نکرد. همواره به فکر هدایت جوان ها بود.

در دوره دادستانی و‌ بعدها که مسئولیت زندان‌ها را به عهده گرفت، در همان روزهای اول بود که آمد پهلوی من و وضع زندان‌ها را بیان کرد. ایشان در همان دوره دادستانی، در اوین کارگاه هایی را راه انداخت و  همه زندانیان در آنجا مشغول کار و کسب درآمد شدند. کارگاه نجاری راه انداخت، کارگاه خیاطی راه انداخت، کارگاه های مختلفی را راه انداخت. من خودم برای بازدید می رفتم. انصافاً برای نجات و تأمین معاش اینها هم خیلی زحمت کشید.

دوره‌ای هم که مسئولیت اداره زندان‌ها را به عهده گرفت، نگران سرنوشت آنها بود. ابتدا از زندان اطفال شروع کرد که در زیباشهر بود. اگر اشتباه نکنم، از آنجا بازدیدی کرد و بعد آمد و گفت، «خیلی وضع رقت ‌باری دارند، باید به وضع اینها رسید».

موقعیت بالائی داشت و همه به او احترام می‌گذاشتند. از مردم و خیرین خیلی پول می‌گرفت تا بتواند به زندان‌ها سر و سامانی دهد؛کمک کند؛جاهایی را درست کند که آنهایی که زندان های طولانی دارند، زن‌ و بچه‌هایش بیایند و با آنها دیدار کنند. حتی برای حفظ شئون شرعی و اینکه اینها بتوانند ارتباطشان را با شوهرهای خودشان داشته باشند، شرایط مناسبی را فراهم کرده بود. واقعاً یک انسان به معنای واقعی عاطفی، با درک و فهم بالا و متفکر بود و شناخت دینی‌ بسیار خوبی داشت.  

از خصوصیات دیگر مرحوم لاجوردی ساده زیستی بود. توی زندان که آن طور زندگی می‌‌کرد، در خانه‌ هم همین طور بود، با بچه‌هایش هم همین طور  برخورد می‌کرد. زندگی بسیار ساده‌ای داشت. حقیقتاً آدم غبطه می‌خورد. من که به کرات از خدا می‌خواستم این روحیه مرحوم لاجوردی را به من هم  بدهد. آدم غبطه می‌خورد به حالات او. به مظاهر دنیا، به معنای واقعی کلمه بی اعتنا بود. مغازه را رها کرد، بلند شد و آمد و هر جا که به او مأموریت دادند، پذیرفت و به وظیفه اش عمل کرد.

بین دوران دادستانی‌ و مسئولیت زندانش، وقفه ای به وجود آمد. در این مدت هم باز رفت توی زیرزمین خانه اش نشست و مشغول خیاطی شد. انگار نه انگار که آقای حاج اسدالله لاجوردی، دادستان انقلاب بوده است که این همه خدمت به نظام کرده. ذره‌ای توقع از نظام و از مسئولین نداشت. خدایی می‌اندیشید و ملکوتی بود.

مرحوم لاجوردی غیر از اینکه خودش ساده زیست بود، اساساً از همان  سال های قبل از انقلاب، طرفدار فقرا و محرومین بود. زندگی اش هم به شکل آنها بود و به همین دلیل اثر می‌گذاشت. مرد عمل بود، مرد اجرا بود، طرفدار فقرا بود، با تکاثر و تراکم ثروت برای افراد و سودجویی و سرمایه های کلان از هر طریقی فراهم کردن، به شدت مخالف بود. با کاخ نشین‌ها سر سازگاری نداشت. بعضی‌ها او را متهم به بازاری بودن می‌کردند. بازاری هم که می‌گویند، متأسفانه خیال می‌کنند یعنی کسی که به دنبال تکاثر و ثروت و سرمایه‌داری و حمایت از پولدارهاست. او اصلاً داخل این قضایا نبود.

بعضی از دوستان می‌گفتند که آقا سید اسدالله در حمایت از فقرا و محرومین و بی‌اعتنایی به متکاثرین و کسانی که به  دنبال تکاثر ثروت و پول هستند، خیلی افراطی فکر می کند. این از خصوصیات و روحیات مرحوم لاجوردی، اعلی الله مقامه بود.

  نکته دیگری که می خواهم در مورد این شهید بزرگوار به آن اشاره کنم، اطاعت از مقام ولایت است. او مطیع محض و بی‌ادعای امام بود و پس از رحلت امام رحمه الله علیه، همین تقید و اطاعت را نسبت به مقام معظم رهبری داشت. توصیه‌ای هم که همواره به بچه‌هایش و به دیگران داشت این بود که در برابر دستور ولایت، هیچ‌ جای گفتگو و بحث نیست.

مرحوم لاجوردی بسیار اهل مطالعه و تحقیق بود، اما در عین حال که خودش اهل نظر و اهل فکر بود، آن جایی که بحث اوامر و دستورات ولایت می‌شد، کاملاً مطیع بود و نظرات خود را کنار می‌گذاشت.

یکی از خصوصیات دیگر مرحوم لاجوردی، آزادگی و صراحت لهجه‌اش بود. به هیچ وجه نسبت به احدی وابستگی نداشت. بنده سالیان سال، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، او را می‌شناختم؛ به خصوص بعد از انقلاب که از نزدیک‌ با هم کار می کردیم و صراحتاً می گویم که به هیچ وجه اهل تملق نبود. اگر هم به این نتیجه می‌رسید که در بنده و امثال بنده، نکته قابل نقدی وجود دارد، صریحاً می‌گفت.

بسیار  محجوب بود، اما ذره ای تملق در او راه نداشت. صریح اللهجه بود و سلامت نفس داشت.

من اگر بخواهم ایشان را در یک عبارت توصیف کنم، باید بگویم که مرحوم لاجوردی مبارزی ساده زیست، مخلص وولایت پذیر بود.

در این مورد هم که گاهی می پرسند آیا صحیح است که ایشان از دولت حقوقی نمی‌گرفت، باید در پاسخ بگویم که این حرف باید درست باشد.  من تأیید می‌کنم حداقل در آن دوره‌ای که با هم کار کردیم، حقوق نمی‌گرفت. اساساً این طوری بود که فقط از درآمد محدود مغازه‌ای که با اخوی اش داشت زندگی شان را اداره می‌کرد. اگر اهل این حرف ها بود و  یک منبع حقوقی و درآمدی داشت که بعد از بیرون آمدن از کار،  نمی‌رفت توی  زیرزمین نمی‌نشست و خیاطی نمی‌کرد.

خداوند روح این مجری شریعت را با صاحبان آن محشور کند و او را ماجور فرماید.