قضیه از این قرار است که دلم می خواهد از همه چیز و همه جا کنده شود. می خواهد مثل شهدا زندگی کند. خدا کند که وکلای عقلم با این رها شدن موافقت کنند. خودمانیم! من خیلی به تصویب این لایحه خوشبین نیستم. عقل من به قول آقا سید مرتضی عقل معاش است و کاری به این حرفها ندارد. دل کندن کار مردانی مثل مصطفی صدرزاده و حمیدرضا اسدالهی است.
البته خیلی هم نا امید نیستم. شاید همینجوری یهویی دل من هم از این نوشتن ها و شهرت طلبی ها کنده شد. خدا را چه دیده اید ؟ شاید یک نظر از آن نظرهایی که به مجید قربانخانی شد به من هم بشود.
بگذریم! دل من تصمیم خودش را گرفته است. اگر مجلس عقلم لایحه را رد کند باز هم کار خودش را خواهد کرد. از خدا که پنهان نیست ، از شما چه پنهان که دلم میخواهد اعلام استقلال کند. برخی از کارشناسان مسائل نظامی معتقدند که اینکار سبب بروز جنگهای داخلی خواهد شد ؛ خب بشود. یا رومی روم یا زنگی زنگ ... اگر همۀ تنم به آشوب کشیده شود باز هم من حامی دلم هستم.
نمی شود که من مدام از شهدا حرف بزنم ولی دلم به هزار و یک جا بند باشد. یکی می گفت آقا! شهدا شبیه ما بودند ، یکجوری حرف نزنید که مردم فکر کنند شهید شدن کار حضرت فیل است. بعد از استماع این سخن گهربار و پر مغز وارد داستان زندگی هر شهیدی که می شوم مرام و مسلک اش فرسنگها با من فاصله دارد.
بخدا که مصطفی احمدی روشن یکی مثل ما نبود ؛ دروغ میگم بگید دروغ میگی. از این هم بگذریم. شهادت چیز کمی نیست. حضرت امام خامنه ای فرمودند که راه رسیدن اشک است. به گمانم برای همین است که تا اسم شهید می آید چشمشان خیس می شود.
شهدا اولش شبیه ما بودند ولی یه جوری عمل کردند که ما به این راحتی ها نمیتونیم شبیه اونها بشیم. توی لایحۀ دلم از شهید اسم آورده شده که بهش گفتند بچه ات داره به دنیا میاد یه چند روز بمون بعداً برو سوریه. همینقدر بگم که پسرش رو ندید و شهید شد. شاید برای همۀ مردم این کارها ساده باشه ولی برای من خیلی سخته. حتماً اشکال از بنده است شما به گیرنده های خودتون دست نزنید.
ولی من کوتاه نمیام. نباید من در همین حال و حالت بمانم و شهید نشوم. دست از طلب ندارم تا کام من برآید / یا جان رسد به جانان یا جان زتن درآید
* حمید بناء