همه‌ی سربازهایی که آنجا بودند در انفجار کشته شدند. و تا همین امروز، پیکر ۷۰ شهید از بین آنان هنوز زیر آوار مانده است. تنها کسی که نجات پیدا کرد، سربازی بود که رفته بود تا آب بیاورد.

سرویس جهان مشرق - «زهراء فارِس» خبرنگار روزنامه السفیر، مدتی پس از آزادسازی شهر حلب از خاطرات چند ارتشی در قلعه حلب نوشت: روبروی تپه‌ای از آوارها در کنار قلعه‌ی حلب، [آقای] «الف» (یک سرهنگ ارتش سوریه) با چشم‌های نیمه‌باز به دنبال چیزی می‌گردد. سنگ‌ها و بقایای بمب‌های کار گذاشته شده و فیلم‌های عکاسی را زیر و رو می‌کند. عمیقا در خاطراتش فرو رفته است. در گوش برخی از سربازها می‌گوید که کار به زودی با موفقیت به اتمام می‌رسد.

اینجا [یعنی این تپه‌ی آوار] هتل تاریخی «الکارلتون» بود که یک تونل بمب‌گذاری شده در زیر آن، آن را تبدیل به چند طبقه‌ی ضخیم و سنگین آوار کرد و برخی از رفقای آنان را به کام خود کشید.

[آن روزها]، سربازها یک هفته‌ی تمام صدای حفاری تونل را شبانه‌روز می‌شنیدند: «تلاش کردیم با کندن تونلی، کارشان را برای چند روز یا [حتی] چند ساعت به عقب بیندازیم. ولی کارمان به نتیجه نرسید و نتوانستیم به تونل آنها راه پیدا کنیم.»

بعد از آنکه به فرماندهی نظامی [در رده‌های بالاتر] ابلاغ شد که تونل [به زیر هتل] خیلی نزدیک شده است، دستور عقب‌نشینی صادر شد. ولی آن سربازها تصمیم گرفتند که در آنجا بمانند چون می‌اندیشیدند که با خالی کردن ساختمان [هتل] این احتمال وجود دارد که [تروریست‌های] مسلح به جای منفجر کردن آن، آنجا را اشغال کنند و این، خطر بزرگی برای قلعه‌ی حلب که به آنجا چسبیده بود، ایجاد می‌کرد.

تصمیم باقی ماندن در آن نقطه، تنها گزینه‌ی آنها برای مقاومت و پایداری بود و این بالاترین هزینه‌ای بود که برای نجات قلعه پرداخت می‌شد. اما زمینی که سربازها تا لحظه‌ی آخر پا از آن پس نکشیدند، آن‌ها را برای همیشه به کام خود کشید.

نیروها، با غصه‌ای عمیق آن لحظات را به یاد می‌آورند. به سختی جلوی خودشان را می‌گیرند [که گریه نکنند]. این چه حافظه‌ای است که باعث شده با دقت، ساعت ۱۰ و ۱۷ دقیقه‌ی صبح روز هشتم می ۲۰۱۴، لحظه‌ی انفجار تونل، را به خاطر بیاورند.

همه‌ی سربازهایی که آنجا بودند در انفجار کشته شدند. و تا همین امروز، پیکر ۷۰ شهید از بین آنان هنوز زیر آوار مانده است [چون به دلیل شرایط سخت جنگی، امکان برداشتن آوار به آن عظمت وجود نداشته است]. [دیگر] سربازها، حتی اگر هم بخواهند نمی‌توانند داغ آن حادثه‌ی دردناک را از حافظه‌شان پاک کنند. پیکرهای جوانان بلندبالا زیر آوار مانده؛ ترکش‌های انفجار به هر سو پرتاب شده و حتی تا دیوارهای قلعه رسیده است. تنها کسی که نجات پیدا کرد، سربازی بود که رفته بود تا آب بیاورد. انفجار باعث شد بخشی از بدنش زیر آوار برود. چند ساعتی با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد. ولی دست آخر او بود که بر مرگ پیروز شد و رفقایش نجاتش دادند.

[تروریست‌های] مسلح نتوانستند هتل کارلتون را اشغال کنند. رفقا، بر روی آواری که پیکر رفقایشان زیر آن بود مراکز نگهبانی میدانی و سنگر برپا کردند: مهم‌ترین چیز، شهدا هستند. جوان‌های بیست و چند ساله. در حملات و خط‌شکنی‌ها همیشه از همه جلوتر بودند. از همه شجاع‌تر بودند. خوشحالی ما از آزادسازی [حلب] وقتی بود که توانستیم به مسجد جامع شهر برسیم و آن را پس بگیریم. ولی آنها نبودند که این لحظه را ببینند. شاید اصلا ندانند که جنگ در حلب تمام شده.»

ده‌ها و ده‌ها تونل در منطقه‌ی قدیمی حلب توسط [تروریست‌های] مسلح حفر شده بود، برخی از آنها به وسیله‌ی حفر تونل‌های مقابل کشف شد و برخی دیگر بمب‌گذاری شده و [زیر مراکز ارتش و دولت] منفجر شد. تونل‌ها حتی به خود قلعه حلب هم رسیده بودند. [تروریست‌های] مسلح یک بار توانستند تونلشان را تا داخل قلعه رسانده و از داخل تونل وارد قلعه شوند. بالای قلعه‌ی سر به فلک‌کشیده با نگهبانان قلعه درگیر شدند تا آنکه تمامشان کشته شدند.

اینجا، در یکی از سنگرهای مستحکم نظامی، هنوز مقر واحد [کماندویی] ویژه، همانطور که بوده باقی مانده است: گونی‌های سفید پر از شن که با آنها سنگر درست شده، منافذی برای دیدبانی و تیراندازی، یک ساعت قدیمی، دو چوب زیر بغل متعلق به یکی از مجروح‌ها و یک گربه‌ی کوچک که به سربازها پناه آورده. اینطور پایداری کردند و اینطور به زندگی‌شان ادامه دادند.

و در جایی که همه می‌توانند آن را ببینند، قلعه‌ی حلب برپاست، بر تمام شهر از تمامی جهات مشرف است. اینجا یکی از قدیمی‌ترین قلعه‌های جهان است و در طول تاریخ بسیار طولانی حلب، اینجا امن‌ترین ارتفاع برای استقرار مقر محافظت شده‌ی حکومتی بوده است.

تخریب حاصله در قلعه

نگهبانان قلعه که دور آتشی جمع شده‌اند تا گرم شوند، چشم روی هم نمی‌گذارند. حافظه‌شان را می‌کاوند و اطراف چهار سالی که در محافظت از بخش قدیمی شهر و قلعه‌ی آن گذراندند را زیر و رو می‌کنند: «جنگ چریکی بود و در ابتدای کار، غیرنظامی‌ها هم [هنوز در منطقه] بودند. کارکرد نظامی با این منطقه بسیار سخت بود. آثار باستانی و تاریخ طولانی و غیرنظامی‌ها و کانال‌های حفاری شده و انفجارهایی که گاهی زیر زمین [از طریق کانال‌ها] و گاهی روی زمین رخ می‌داد.»

رزمنده‌ها فقط در منطقه‌ی تاریخی حلب، ۴۰ انفجار را ثبت کرده‌اند. بزرگترین این انفجارها در منطقه‌ی میدان «السبع بحرات» بود که قدرت آن، ۵.۶ ریشتر برآورد شد: «مثل زلزله بود. حتی شدیدتر از زلزله. هفت ساختمان به کلی فرور ریخت. مدرسه‌ی صنعتی با خاک یکسان شد. ساختمان برق هم همینطور. همه در حلب و ریف حلب لرزش این انفجار را حس کردند. حتی یکی از تانک‌ها [ز شدت انفجار و موج آن] بلند شد روی هوا و چپ شد و روی زمین افتاد.»

در آن روز، یک سلسله انفجار [از سوی تروریست‌ها] برنامه‌ریزی شده بود. شش انفجار که برخی با ماشین‌های بمب‌گذاری شده بود و برخی با تونل‌های بمب‌گذاری شده، تمام راه‌های منتهی به قلعه‌ی حلب را هدف قرار داد، با این هدف که مسیر کمک به محافظان قلعه بسته شود. همه‌ی راه‌ها را بمب گذاری و منفجر کردند تا جلوی ورود سلاح سنگین و پشتیبانی را بگیرند. این، سخت‌ترین حمله به قلعه‌ی حلب در بین تمامی حملات دیگر بود. یکی از محافظین قلعه می‌گوید: «بچه‌ها می‌فهمیدند که زیر پایشان انفجار صورت می‌گیرد، ولی یک وجب عقب‌نشینی نکردند. ماموریت ما فقط این بود که از نقاطمان در بخش قدیمی شهر و قلعه محافظت کنیم. و محافظت هم کردیم.»

تونل‌های انفجاری و تونل‌های امدادی

کمک‌رسانی به قلعه، سابقا شبانه صورت می‌گرفت. نظامی‌ها مهمات و وسایل مورد نیاز را به دوش می‌گرفتند و در تاریکی شب خود را به پلکان قلعه می‌رساندند. اما در ادامه این کار غیر ممکن شد. لذا نظامی‌ها تونل‌هایی از قلعه به بیرون و از بیرون به قلعه حفر کردند و دست حفاران این دو تونل، در دل زمین به هم رسید. از طریق همین تونل بود که در طول دو سال، پست محافظان تغییر می‌کرد و مواد مورد نیاز و مهمات به قلعه می‌رسید.

شاید شوکه شوی وقتی سربازها برایت می‌گویند که قلعه و اطراف آن چند محافظ داشت: «گاهی اوقات شده بود که تعداد رزمنده‌هایمان فقط شش نفر بود. ولی همین‌ها می‌توانستند جبهه‌ای در مقابل دشمن باز کنند [و با جابجایی و هوشمندی طوری آتش‌باری کنند] که دشمن خیال می‌کرد ما صدها نفر هستیم.»

مثل اصحال کهف، خورشید بر آنها طلوع و غروب می‌کرد، خیال می‌کردی زیادند، ولی کم بودند. و اتفاقا سگ هم داشتند. راکی، [سگشان] از آنها جدا نمی‌شد. با زندگی جنگی و نظامیان خو گرفته بود. و در طول این چند سال در قلعه باقی ماند: «مسلحین [تروریست] از او می‌ترسیدند. وقتی صدایش را می‌شنیدند، شلیک می‌کردند. این را یکی از رزمنده‌ها تعریف می‌کند. بعد خطاب به سگ می‌کوید: راکی سلام کن. سگ می‌پرد دستش را برای دست دادن دراز می‌کند. دو نفری با خوشحالی کنار آتش می‌رقصند. ظاهرا راکی همه‌ی خبرهایی که جریان دارد را درک می‌کند.

نگهبانان قلعه خاطراتشان را که می‌کاوند، به تاریخ هفتم دسامبر ۲۰۱۶ می‌رسند، تاریخی که عمیقا در خاطرشان حک شده است، روزی که نیروهای در حال پیشروی [ارتش] به نگهبانان قلعه رسیدند: «اولین بار بود که بعد از چند سال روی برج قلعه راه می‌رفتیم. گریه کردیم و به سجده افتادیم. با در آغوش گرفتن رفقایمان که اینجا رسیده بودند، آزادی را در آغوش گرفتیم. صبر را از این قلعه و از اهالی حلب یاد گرفتیم.»

به محض آزادسازی حلب، بخشی از نگهبانان قلعه به تدمر و دیگر جبهه‌ها منتقل شدند، طبق برنامه قرار شد مابقی هم طی چند روز بعد از آنها منتقل شوند. یکی از فرماندهان واحدهای ویژه‌ی ارتش سوریه که ۴۸ تن از دوستانش در اینجا شهید شده‌اند می‌گوید: «خداحافظی با قلعه قطعا سخت است، ولی سختی‌اش از خداحافظی با شهدا کمتر است.» وقتی درباره‌ی جنگ از او پرسیدم جواب داد: «جنگ خیلی وقت است تمام شده. نبرد در حال حاضر برای بازگشتمان به اصولمان و اخلاقمان و انسانیتمان است.»

از او پرسیدم: این قلعه برایت چه معنایی دارد؟ گفت: «این قلعه یعنی حلب، این قلعه کل تاریخ است. این قلعه، پایتخت پایتخت دوم سوریه [یعنی حلب] و قلب آن است. این مهم‌ترین سنگر دفاع از این شهر و دفاع از کل این کشور بود. و تاریخ روزی روایت خواهد کرد که ما [نگهبانان قلعه] چند نفر بیشتر نبودیم، از وحدت سوریه دفاع کردیم و جلوی سقوط شهر به صورت کامل را گرفتیم، بعضی اوقات فقط با بدن‌هایمان.»

اینچنین بود که قلعه در طول ۱۶۰۰ روز مقاومت کرد.