کد خبر 708661
تاریخ انتشار: ۲۱ فروردین ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۵

من یک دوست دست به قلم داشتم که بعدها معتاد و از محل کارش اخراج شد و با سه تا بچه، پیش مادر خانمش زندگی می کرد. او ۲، ۳ روز یک بار به «روایت فتح» می آمد و از من کمک مالی می گرفت.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - محمدعلی فارسی در خاطره ای درباره شهید سید مرتضی آوینی می گوید: وقتی از سفر فکه برگشت، آن حس و حال معنوی اش را با یک ذوق و شوقی به هر کسی که می رسید، تعریف می کرد. می گفت: باید بیایی ببینی، باید خودت بفهمی آن فضا را. شیدا شده بود در فضای فکه، ولی نمی توانست بیانش کند و دائم برای خودش یادداشت برمی داشت.

مرتضی بین بر و بچه ها از همه فعال تر بود. بچه ها می گفتند: تو با این همه انرژی باید دو تا قلب و چهار تا کلیه و دو تا مغز داشته باشی. در روز، هجده ساعت کار می کرد. اطرافیان فکر می کردند، او پیاده است و متوجه نیست و از سر ساده دلی، بدون در نظر گرفتن منافع شخصی و میزان سوددهی مالی متناسب با مقدار کارش، این طوری جان می کند. اتقاقا گرچه دلی صاف و ساده ای داشت، اما به شدت با هوشی بود و متناسب با باورهایش راه باریکی گیر آورده و طبق آن حرکت می کرد. منطبق با باورهایش هدفی را پیدا کرده بود، که اگر هزار سال هم عمر می کرد، روزی هجده ساعت کار می کرد.

من یک دوست دست به قلم داشتم که بعدها معتاد و از محل کارش اخراج شد و با سه تا بچه، پیش مادر خانمش زندگی می کرد. او ۲، ۳ روز یک بار به «روایت فتح» می آمد و از من کمک مالی می گرفت. یک روز به او گفتم: فلانی، بحث پول نیست، آمدن تو به این جا، حال مرا عوض می کند، تو رو به خدا دیگر این جا نیا. از اتاق رفت بیرون و دیگر پیدایش نشد. بعدها که فیلم های مراسم تشییع جنازہ ی مرتضی را مونتاژ می کردم، او را در مراسم دیدم و خیلی تعجب کردم. وقتی از او جریان را سوال کردم، گفت: هفته ای یکی دو بار به «سوره» می رفته و مرتضی هم، اگر حتی ارباب رجوع داشته، او را تحویل می گرفته و به او پول می داده و یک بار هم به او «نه» نگفته بود. با اشک و آه تعریف می کرد که یک بار، مرتضی نتوانسته به او بگوید پول ندارد. مرتضی دفترچه ی بانکی اش را برداشته بود و به اتفاق هم به بانک رفته بودند، مقدار کمی در حسابش موجودی داشت. حساب را بسته و به او گفته بود: نصف این پول برای من و نصف دیگرش برای تو.

* به نقل از کتاب تکرار یک تنهایی / انتشارات یا زهرا(س)

برچسب‌ها