مادر شهید عسگری گفت: کسانی به من گفتند شما دیوانه اید، مغز شما را شست و شو داده اند که فرزندت را به سوریه فرستادی اما دفاع فرزندم از حرم دیوانگی نبود.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «زهرا نبی لو» مادر شهید مدافع حرم «مسعود عسگری» در بیان خاطرات فرزندش اظهار داشت: سه پسر دارم که مسعود بچه دوم و متولد هشتم شهریور سال 69 است از همان روزی که از بیمارستان آمدیم متوجه شدم با بچه های دیگر فرق دارد برایم جالب بود در همان روزهای اول به دنیا آمدنش سرش را به سمت نور می چرخواند. کم می خوابید و بیشتر بیدار بود. در همان ده روزگی لبخند می زد. مادرم می گفت: مشخص است که بچه زرنگی می شود.

وی ادامه داد: کم حرف بود و خیلی حرف نمی زد مگر اینکه کسی از او سوال بپرسد، کنجکاو و زبل بود و سریع کارهای فنی را یاد می گرفت. راهنمایی که بود علاقه داشت در دبیرستان رشته الکترونیک بخواند چون از بچگی عاشق کار کردن با سیم و برق بود، دیپلم را در رشته الکترونیک گرفت و دانشگاه هم همین رشته را خواند. امتحانات ترم اول دانشگاه بود که به من گفت: «می خواهم بروم خلبانی یاد بگیرم، دوستانم همه رفته اند و من جا ماندم» رفت دنبال آموزش خلبانی، بعد از چند سال رشته حقوق قبول شد ولی باز هم رها کرد و دوره های سقوط آزاد را رفت. از کودکی اهل ورزش های مختلف رزمی بود. وارد بسیج هم که شد تیراندازی و صخره نوردی و غواصی را به صورت حرفه ای دنبال کرد. به دنبال هر کاری که می رفت با علاقه پیگیری می کرد.

مادر شهید عسگری از خصوصیات اخلاقی فرزندش گفت و ادامه داد: بچه خوش اخلاق، زبر و زرنگ و زیرکی بود، چه در بیرون و چه در خانه. اگر کاری را می خواست در خانه انجام بدهد از خود ما بهتر انجام می داد. دلسوز و مهربان بود، واقعا همه خصوصیات خوب را می شد در مسعود دید. در عین حال بسیار بی مدعا بود. کوچک که بود در رشته کیک بوکسینگ مقام آورد و برای تقدیر لوحی دادند که آن را به دیوار خانه زد بزرگتر که شد اگر مقامی کسب میکرد حتی ما نمی فهمیدیم. دوست دایی اش را که در یک پایگاه با هم فعالیت می کردند مدیون کرده بود چیزی از افتخاراتش نگوید از یک سری کارهایش بعد از شهادتش متوجه شدیم.

نبی لو در خصوص چگونگی حضور فرزندش در سوریه بیان کرد: مسعود بسیجی بود، بسیجی هم کارش دفاع از ارزش ها و جمهوری اسلامی است. در فتنه سال 88 هم بودند کسانی که می گفتند این موضوع ربطی به بسیجی ها ندارد و وظیفه نیروی انتظامی است من از همان موقع خدا را شکر می کردم که مسعود برای دفاع می رود، با اینکه مدام نگران بودم و دائما دعا می کردم ولی ته دلم از رفتنش رضایت داشتم، خوشحال بودم این بچه انقدر با بصیرت و وقت شناس است که حتی اگر جانش به خطر می افتد می داند چه زمانی و کجا باید برود.

وی افزود: چند سال بود که می خواست به سوریه برود. بعد اینکه یکی از دوستان متاهلش در سوریه به شهادت رسید مدام می گفت مایی که مجرد هستیم باید برویم، از اینکه خودش در امنیت بود و خانواده ای بی سرپرست می شد ناراحت بود. تا اینکه بعد از پیگیری های زیاد خودش رفت. در خانه صحبت زیادی نمی کرد، ولی من می دانستم که قرار است به زودی راهی سوریه شود و از این بابت راضی بودم و خدا را شکر می کردم.

مادر شهید عسگری افزود: در همان فتنه 88 پدر و برادرش که سرکار می رفتند خیلی نگران بودم که اگر اتفاقی برایشان بیافتد معلوم نمی شود کدام طرفی هستند راضی بودم که با مسعود در صحنه درگیری و دفاع از نظام باشند تا اینکه اتفاقی غیر منتظره برایشان بیافتد.

نبی لو از اولین حضور فرزندش در سوریه اینطور روایت کرد: اولین بار اسفند سال 93 برای آزادسازی عده ای از نیروها که در محاصره بودند به سوریه رفتند البته زمانی که مسعود به منطقه رسید نیروها آزاد شده بودند و فقط توانست زیارت کند و برگردد، در مجموع بیشتر از سه روز این سفر طول نکشید، بعد بازگشت آموزش های جدی تری دیدند و حتی مسعود موتورش را فروخت و یک سری تجهیزات تخصصی خرید تا بتوانند بهتر عمل کنند.

مادر شهید به چگونگی شهادت پسرش اشاره کرد و گفت: گویا در اثر دادن اطلاع اشتباهی قرار بود به منطقه ای که پاکسازی شده بود بروند ولی گویا دشمن کمین کرده بود و دسته ای از دشمن وارد کوچه ای که نیروهای ما حضور داشتند شدند، ابتدا متوجه نشدند که افرادی که در مقابلشان قرار دارند دشمن هستند و فکر می کردند از نیروهای خودی باشند زمانی متوجه شدند که یکی از نیروهای دشمن از آن ها پرسیده بود شما که هستید؟ و وقتی لهجه متفاوتشان را دیده بود فهمید که ایرانی هستند و درگیر شدند. یکی از افراد دشمن پشت ضد هوایی می نشیند و در همان ابتدا مسعود مورد اصابت تیر قرار می گیرد و دست و پایش قطع می شود. گلوله ای هم به شکمش می خورد. گلوله ضد هوایی هم به این صورت است که بعد اصابت به هدف منفجر می شود. دوست مسعود تعریف می کرد که بدنش مثل فرش ریش ریش شده بود. در آنجا چهار نفر شهید می شوند. خواست خدا بود که مسعود و چند نفر دیگر جلوتر بروند که تلفات کمتر باشد.

نبی لو به خاطره ی روزی که خبر شهادت فرزندش را دادند اشاره کرده و ادامه داد: دادن خبر شهادت برای همه سخت بود، چون آدم بسیار حساسی هستم و بابت هر اتفاقی اشک می ریزم و بی تابی می کنم همه اهل محل بسیج شده بودند تا طوری خبر را بدهند که شوکه نشوم. حتی کسی را جلوی در خانه نگهبان کرده بودند که اجازه ندهد بدون هماهنگی خبر را به من بگویند. در آخر قرار می شود که معلم قرآنم خبر شهادت را بدهد، که برادرانم مخالفت می کنند. برادرم تماس گرفت و قرار گذاشت که سری به من بزنند. همان زمان خواهر و یکی دیگر از برادرهایم آمدند. از روز قبلش حس می کردم اتفاقی افتاده است با آمدن برادرانم دیگر مطمئن شدم اتفاقی افتاده از خواهرم پرسیدم گفت چیزی نشده، برادرم گفت مسعود مجروح شده، قبول نکردم، گفتم مطمئنم مجروح نشده، همانجا برادرم خبر شهادت مسعود را داد و تبریک گفت.

مادر این شهید مدافع در رابطه با اظهارات برخی مردم که مخالف حضور مدافعان حرم در سوریه هستند بیان کرد: در زمان دفاع مقدس هم تعدادی از مردم به جبهه رفتند و کسانی بودند که در خانه نشستند و همین حرف هایی که امروز می شنویم را زدند، الان هم کسی که که دینش و نظامش را دوست دارد تا سوریه برای دفاع می رود و کسانی که آن زمان جبهه های دفاع مقدس را توجیه کردند مدافعان حرم را انکار می کنند. اگر بار دیگر هم برای کشور مشکلی پیش بیاید باز هم جوانان ما هستند که دفاع می کنند.

وی ادامه داد: کسانی به من گفتند شما دیوانه اید، مغز شما را شست و شو داده اند که فرزندت را به سوریه فرستادی، من پسرم ورزشکار حرفه ای بود ممکن بود در حین ورزش کردن عمرش به دنیا نباشد فوت کند پس نباید می گذاشتم ورزش کند؟! هرکس راه و سرنوشت خودش را انتخاب می کند، افتخارم این است پسرم آنقدر دشمن شناس و با بصیرت بود که با تمام وجود در راه اسلام و نظام قدم برداشت و در این راه شهید شد.

منبع: دفاع پرس