کد خبر 712929
تاریخ انتشار: ۳۰ فروردین ۱۳۹۶ - ۱۶:۰۸

زن میانسال هنوز باورش نمی‌شود که سه عضو خانواده‌اش را کشته است. بی‌قرار بود. می‌گفت که به بیماری سرطان مبتلاست‌.

به گزارش مشرق، زن میانسال هنوز باورش نمی‌شود که سه عضو خانواده‌اش را کشته است. بی‌قرار بود. می‌گفت که به بیماری سرطان مبتلاست‌.

چون نمی‌خواسته شوهر و دو فرزندش بابت بیماری او عذاب بکشند، آنها را کشته است. حالا هم منتظر نظر قضایی بازپرس پرونده‌اش است. او در گفت‌وگو با تپش از انگیزه‌اش برای قتل و پشیمانی بعد از آن گفت.

چطور با همسرت آشنا شدی و با هم ازدواج کردید؟

من 35 سال پیش زمانی که 18 ساله بودم با شوهرم آشنا شدم‌. او هم به من علاقه‌مند شده بود. تصمیم داشتیم با هم ازدواج کنیم، ماجرای علاقه‌مندی‌مان را با خانواده‌هایمان در میان گذاشتیم. او توانست خانواده‌اش را مجاب کند اما من نه‌. والدینم مخالف بودند که من به این زودی و در سن پایین ازدواج کنم. من تنها فرزند خانواده بودم. زمانی که با اصرارهایم روبه‌رو شدند به‌ناچار به این وصلت موافقت کردند، اما همچنان ته دلشان راضی نبود.

در این سال‌ها با هم اختلاف داشتید؟

اختلاف و درگیری میان هر زوجی وجود دارد، اما اختلاف زیادی نبود که باعث کدورت میانمان شود.

با فرزندانت چطور؟

من آنها را خیلی دوست داشتم و شیفته فرزندانم بودم. دوست داشتم هر بلایی بر سرم بیاید، اما بر سر دختر و پسر جوانم نه‌. (هق‌هق گریه امانش نداد و سیل اشک برگونه‌هایش جاری شد. شانه‌هایش می‌لرزید و دستانش به رعشه افتاده بود) اگر مادر باشید می‌دانید من چه احساسی دارم. عذاب می‌کشم ای‌کاش من مرده بودم. عاشق فرزندانم بودم. ای‌کاش من هم مرده بودم. دلم برایشان تنگ شده است.

چه زمانی متوجه شدی سرطان داری‌؟

دو ماه پیش از این‌که دست به قتل اعضای خانواده‌ام بزنم.

چرا ماجرای بیماری‌ات را به آنها نگفتی‌؟

می‌ترسیدم غصه و ناراحتی بیماری‌ام آنها را از پا بیندازد. به‌هم وابستگی عاطفی داشتیم‌. پدرم سالی که من عقد کردم سرطان گرفت و فوت شد. مرگ او ضربه سختی به من زد. مدتی افسرده بودم. طول کشید تا حالم بهتر شود. چند سال بعد حامی دیگرم که مادرم بود، فوت شد. مرگ او نیز بیماری سرطان بود. همین موضوع شوک شدیدی به من وارد کرد. عذاب وجدان داشتم‌. گمان می‌کردم شاید اگر من‌ با توجه به مخالفت آنها ازدواج نمی‌کردم آنها اکنون زنده بودند. خودم را در مرگ آنها مقصر می‌دانستم. در این همه سال بار عذاب وجدان بر دوشم بود. نمی‌خواستم همین عذاب وجدان را بچه‌هایم بعد از مرگ من بر دوش بکشند.

تصمیم داشتی خودت را بکشی یا خانواده‌ات را؟

من می‌خواستم فقط خودم را بکشم. ابتدا قرار نبود اعضای خانواده‌ام هم کشته شوند.

پس چرا آنها را کشتی‌؟

چند بار خواستم ماجرای مبتلا شدنم به بیماری سرطان را به شوهرم و دو فرزندم بگویم، اما با دیدن آنها و چهره‌های خندان و جوان فرزندانم که هر روز آنها را می‌دیدم و بر سر یک سفره با هم غذا می‌خوردیم، تصمیم به این کار گرفتم‌. هر بار که به آنها نگاه می‌کردم دلم آتش می‌گرفت و نمی‌توانستم حقیقت را بگویم که بیمارم. حتی داروهایم را جایی پنهان کرده بودم که آن را پیدا نکنند. من به خاطر عشقی که به آنها داشتم فرزندانم و شوهرم را کشتم تا بعد از مرگ من عذاب نکشند. من شیفته بچه‌هایم بودم آنها ثمره عشق و زندگی‌ام بودند. زمانی که تصمیم گرفتم خودم را بکشم، به این فکر افتادم که شوهر و دو فرزندم نیز بمیرند تا هیچ‌کدام دوری دیگری را تحمل نکنیم.

از شب جنایت بگو.

بعد از این‌که تصمیم به قتل عام خانوادگی گرفتم، می‌خواستم طوری خودم و آنها را بکشم که دردی تحمل نکنیم. سه هفته پیش از ارتکاب جنایت قرص‌های خواب‌آور از داروخانه محله‌مان خریدم. قرص‌ها را داخل آب و داروی گیاهی حل کردم. آن شب دو فرزندم و شوهرم از آن نوشیدند. بعد شام خوردند و خوابیدند. زمانی که به اتاقشان سر زدم، دیدم بچه‌ها ‌به خوابی عمیق فرو رفته‌اند. دیگر مطمئن شدم بی‌هوش شده‌اند. بعد به اتاقم بازگشتم، وصیت‌نامه پنج صفحه‌ای‌ام را نوشتم‌. نوشتم که بیماری سرطان درجانم تنیده و دیر یا زود جانم را می‌گیرد. طاقت ندارم خانواده‌ام عذاب بکشند و می‌خواهم همگی با هم بمیریم که عذاب کمتری بکشیم.

بعد چه شد؟

وصیت‌نامه را روی لبه کمد گذاشتم تا اولین نفری که جسدمان را یافت آن را پیدا کند و بدانند علت و انگیزه‌ام چه بوده است. زمانی که به اتاق بازگشتم، دیدم شوهرم در حال به‌هوش آمدن است. چاقو را از آشپزخانه برداشتم و به اتاق آمدم. دست و پایم می‌لرزید. خواستم اولین ضربه را بزنم خیلی ترسیدم. بعد گریه کردم و فریاد زدم من می‌خواهم بمیرم‌. نمی‌خواهم شما عذاب بکشید. در حالی که دستانم می‌لرزید ضربه‌های چاقو را به شوهرم زدم. خون به اطراف و کمی هم روی صورتم پاشیده شد. به اتاق دختر و پسر جوانم رفتم. آنها آرام خوابیده بودند. آن لحظه خیلی برایم دردآور بود. هر ضربه‌ای که به بچه‌ها می‌زدم فقط گریه می‌کردم. فریاد می‌زدم دخترم، پسرم مامان را ببخشید. نمی‌خواستم عذاب بکشید. ساعاتی کنار پیکر بچه‌هایم نشستم و گریه کردم. ساعاتی بالای سر شوهرم نشسته و گریه کردم. بعد از آن دیگر طاقت نیاورم و با همان چاقو ضربه‌هایی به بدنم وارد کردم. می‌خواستم بمیرم اما نشد.

بعد از قتل پشیمان شدی‌؟

خیلی. ای‌کاش خودم را فقط می‌کشتم. شاید آنها زنده می‌ماندند. یک غم می‌ماند، نه چند غم. گمان کردم شاید زنده بمانند به همین دلیل به طور اتفاقی شماره تلفنی را گرفتم تا شاید کسی به خانه‌مان بیاید و اعضای خانواده‌ام را نجات دهند. به چند شماره تلفن زنگ زدم که آخرین شماره خانمی پاسخ داد فقط توانستم کمی از نشانی خانه‌ام را بدهم بعد تلفن قطع شد. ای‌کاش آن زن به تلفنم اهمیت نمی‌داد و من اکنون مرده بودم. خیلی پشیمانم و هر لحظه عذاب می‌کشم.

در این مدت خواب شوهر و فرزندانت را دیدی‌؟

بله خیلی‌. با زور قرص می‌خوابم مدام چهره معصومانه دختر و پسر جوانم را می‌بینم‌. آنها فقط نظاره‌گر من هستند و حرفی نمی‌زنند، اما شوهرم چهره‌اش دل‌نگران است‌. مدام می‌گوید برایت می‌ترسم.

با خانواده شوهرت ملاقات داشتی‌؟

چند بار تلفنی با آنها حرف زدم، اما نمی‌آیند مرا زودتر قصاص کنند.

حرف آخر؟

می‌خواهم زودتر اعدامم کنند تا از این عذابی که هر لحظه می‌کشم نجات پیدا کنم. می‌خواهم زودتر بمیرم تا نزد شوهر و فرزندانم بروم. خیلی دلتنگ آنها هستم. روحم خسته است. دلم هوای آنها را کرده است. هر روز که نفس می‌کشم بیشتر عذاب می‌کشم. من عاشق بچه‌هایم بودم‌. می‌خواهم اموالم را به فقرا، هم‌سلولی‌هایم و بچه‌های سرطانی بدهم تا شاید کمی از بار گناهم کاسته شود. هر چند سرطان در وجودم رخنه کرده و دیر یا زود می‌میرم، اما می‌خواهم مجازات شوم‌. اعدامم کنید پیش از این‌که سرطان جانم را بگیرد.

منبع: جام جم