کد خبر 720534
تاریخ انتشار: ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۶ - ۱۴:۱۸

رضا اسماعیلی در منظومه‌ای بلند به وضعیت موجود کشور و عملکرد مسئولان در قبال مردم انتقاد کرده است.

به گزارش مشرق، تعدادی از شاعران و فعالان فرهنگی و هنری طی روزهای اخیر با نزدیک شدن به انتخابات ریاست جمهوری با انتشار سروده‌ها و مطالب خود، از وجوه مختلف به این موضوع پرداختند.

رضا اسماعیلی، شاعر، نیز همزمان با برگزاری دومین برنامه مناظره‌ کاندیدا، منظومه‌ای با موضوع انتخابات سروده که به این شرح است:

مقام معظم رهبری:

«آنچه من عرض می‌کنم و در درجه‌ اوّل برای این حقیر مهم است، شرکت عمومی در انتخابات است و این که همه‌ آحادی که می‌توانند رأی بدهند و مشمول قانونند وارد انتخابات بشوند و انتخابات را پُرشور کنند؛ این اوّلین خواسته و مهمترین خواسته‌ ماست». (از بیانات رهبر انقلاب در اجتماع زائران و مجاوران حرم مطهر رضوی، 1 فروردین 1396)

***

«مردم‌سالاری دینی با حرف نمی‌شود؛ مردم‏‌سالاری دینی با شرکت مردم، حضور مردم، اراده‏ مردم، ارتباط فکری و عقلانی و عاطفی مردم با تحولات کشور صورت می‌گیرد؛ این هم جز با یک انتخابات صحیح و همگانی و مشارکت وسیع مردم ممکن نیست. این مردم‏سالاری، عامل پایداری ملت ایران است». (از بیانات مقام معظم رهبری در جمع زائران و مجاوران حضرت امام رضا (ع)، 1 فروردین 1388)

***

مردم، ای مردم دریادل و دریازاده!
باصفا مثل بهاران و چو باران ساده

نسل‌تان می‌رسد آری، به بهار و باران
به گل و آینه و آب، به نور انسان

مثل آیینه زلالید شما، ای مردم!
طالب رزق حلالید شما، ای مردم!

در گلوی دلتان، بغض عدالت دارید
در دل چاه، همانند علی می‌بارید

کوله‌بر، کارگر خسته معدن‌هایید
وارث دغدغه و داغ، ولی تنهایید!

من به قربان تهیدستی‌تان، ای مردم
نقش درد است همه هستی‌تان، ای مردم

گرچه همشهری فقرید، سلیمان هستید
این مهم است که در آینه، انسان هستید

در دل عاشق‌تان، غیر خدا رنگی نیست
غیر لبخند «رضا»، شعله آهنگی نیست

مردم! ای فقرنشینان سخاوت‌آیین
مردم! ای فخرنژادان کرامت‌آیین

این منم باز که با درد شما مأنوسم
دست اندوه شما را همه شب می‌بوسم

این منم، حنجرهای نذر شما، ای مردم!
چون شما رانده ز فردوس، در این برزخ گم

پشت روحم شده از درد دو تا، ای مردم!
من کی‌ام؟ شاعر اندوه شما، ای مردم!

خار در چشم، به دنبال شما میگردم
اگر از مِهر شما دل بکنم، نامَردَم

چه سرایم ز «غزل - عشق» شمایان بهتر؟
«از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر»

این دروغ است که گفتند صدا میماند
نه صدا، زمزمه عشق به جا می‌ماند

بیت بیت دل من نذر شما مردم باد
زیر پای غم‌تان، زمزمه‌هایم گم باد

*****

مردم، ای مردم فرهیخته و آزاده!
مثل خورشید جهانتاب، عدالت زاده

مثل ققنوس، پریچهره و آتش زادید
دل به اندیشه بیداری طوفان دادید

در خطرخیز شب واقعه ثابت کردید
که شما همنفس حضرت داغ و دردید

ای شمایی که شب حادثه خون رقصیدید
مرگ را هلهله کردید و جنون رقصیدید

چه کسی بود، شبی نور شما را خط زد؟
و شما - بازترین پنجره‌ها - را خط زد؟

چه کسی بود به لبخند شما زردی ریخت؟
در دل عاشق‌تان، رخوت و بی‌دردی ریخت؟

چه کسی بود که با داغ شما بازی کرد؟
آب بر آتش‌تان ریخت، و طنّازی کرد؟

چه کسی بود که بر روح شما خنجر زد؟
پشت تزویر، شبی خشم شما را سر زد!

از زمین چید شبی بوی خدا را خونسرد
خط خطی کرد شما آینه‌ها را، بی‌درد

قاب‌تان کرد به دیوار فراموشی‌ها
بازگشتید شما همدم خاموشی‌ها

مردم، ای مردم آیینه! کدامین نامرد
باز بر غیرت نستوه شما، تهمت زد؟

چه کسی بود، بگویید، چه کس ای مردم؟
تا حقیقت نشده صید قفس، ای مردم!

حاجتی نیست بگویید، خودم می‌دانم
روشن و فاش، ز چشمان شما می‌خوانم

قصه این است که امروز شما خاموشید
باز هم سنگ صبورید، مصیبت نوشید

قصه این است که امروز حقیقت تنهاست
مصلحت می‌چکد از عشق، و غیرت تنهاست

قصه این است که امروز نشستن خوب است
خود فراموشی و آیینه شکستن خوب است

قصه این است که آوار شب بی‌دردی است
دل خورشید شکسته است، شب نامردی است

چه توان گفت از این درد؟ سخن کافی نیست
چاره‌ای کن، هله، ای مرد! سخن کافی نیست

مردم! ای مردم فریاد، چرا خاموشید؟
سهمی از عشق ندارید، مصیبت نوشید

حق‌تان نیست فراموش شدن، فریادی
عاشقی نیست در این شهر، در این آبادی؟

نیست پنهان ز خدا، این که شما مظلومید
گرچه حق سلسله هستید، ولی محکومید!

دل‌تان آینه صادق بی رنگی‌هاست
روح‌تان نی‌لبک غربت و دلتنگی‌هاست

من هم ای دل شدگان! مثل شما دلتنگم
همدم آهم و اندوه، جنون آهنگم

تلخم ای مردم مظلوم! شِکر می‌خواهم
بر دلم داغ شکست است، ظفر می‌خواهم

سر این رشته دراز است، شما می‌دانید
عاشقی مسئله‌ساز است، شما می‌دانید!

سِرّ لب دوخته در گوش زبان می‌گویم
آنچه استاد ازل گفت، همان می‌گویم

پیش رو تیره و تار است، نیفتی در چاه
اهرمن باز به کار است، بگو «بسم الله»

بهتر آن است که سربسته بماند این راز
از لب حافظ شیراز برآید آواز:

«هر که شد مَحرم دل، در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند

اگر از پرده برون شد دل من، عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد!
قصه ماست که در هر سر بازار بماند»

***

چیست تکلیف در این مرحله؟ عاشق بودن
باز هم با نظر عشق، موافق بودن

عطر گل چیدن و گل گفتن و گلبو بودن
پشت این پنجره‌ها، منتظر «او» بودن

چیست تکلیف؟ تمنای عدالت کردن
عشق و لبخند میان همه قسمت کردن

مثل «سعدی» شدن و عاشق عالم بودن
از تماشای جهان، خوشدل و خُرّم بودن

چیست تکلیف؟ تو خود عارف این اسراری
به گل سرخ قسم، منتظر دیداری

نازنین! زمزمه کن آیه آگاهی را
تا بیاری تو به کف، آنچه که می‌خواهی را

فصل عشق است، خدا در دل ما تابیده است
در زمین روشنی آینه‌ها باریده است

یک قدم مانده به خورشید، مهیا باشید
شب دراز است، مخُسبید، مهیا باشید

یک قدم مانده به خورشید، سحر نزدیک است
بوی تکبیر بچینید، ظفر نزدیک است

پای در راه بنه، بخت مُظفر با ماست
پای در راه بنه، ساقی کوثر با ماست

باز «لا حول ولا قوة الا بالله» 
هر که دارد عطش «مرد شدن»، بسم الله

منبع: تسنیم