کد خبر 720617
تاریخ انتشار: ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۶ - ۱۶:۳۵

نزدیک عصر به یزد می‌رسم، گروه شبکار هستند، بنابراین برای گردش در منطقه تاریخی این شهر فرصت را غنیمت می‌بینم.

به گزارش مشرق،‌ براساس نقشه و پرسان پرسان وارد محدوده تاریخی شهر می‌شوم که همچنان زندگی در آن جاری است. به طرف زندان اسکندر که می‌روم در مسیر مغازه‌ای سنتی دیده می‌شود که با شربت‌های سنتی‌اش، گردشگران زیادی را جذب کرده است. برای اولین بار در این مغازه مزه پالوده یزدی را می‌چشم. در همین اثنی مردی را می‌بینم که قصد دارد سوار موتورش شود. خیلی آشناست، کنجکاوانه به سمتش می‌روم. او محمدحسین لطیفی است، دیداری اتفاقی با کارگردانی که قصد دارد از فضای سنتی و مذهبی شهر یزد در فرم و محتوای سریال اخیرش بهره بگیرد و قرار است گزارشی از پشت صحنه آن تهیه کنم. با گپ کوتاهی نشانی لوکیشن را می‌گیرم. تصویربرداری در محله‌ای قدیمی به نام «تَل» و کوچه‌ای به نام «باغ مرشد» انجام می‌گیرد.

ساعت 23 شب است، حسن هندی همکار قدیمی و عکاس خوش ذوق پروژه در گوشه‌ای ایستاده، اغلب افراد گروه تولید را می‌شناسم. امیر کریمی (مدیر تصویربرداری)، فرشید احمدی (مدیر صدابرداری)، حمیدرضا نوروزی (طراح صحنه و لباس)، امیرعباس لطیفی (دستیار کارگردان) و داوود جمشیدی (مدیر تولید) همچنین بازیگران خونگرمی چون برزو ارجمند، متین ستوده و مادربزرگ مهربان این روزهای سینما و تلویزیون رابعه مدنی که توی گروه حواسش به همه چیز و همه کس هست، دیده می‌شوند.

با راهنمایی‌های ساناز فراهانی، منشی صحنه متوجه می‌شوم گروه آماده تصویربرداری از سکانس 11 هستند. سکانسی که براساس داستان این مجموعه به نظر نقطه عطفی برای سِر دلبران محسوب می‌شود، چون بعد از چند سال که هر روحانی برای پذیرفتن مسئولیت امورات مسجد حاج فتح‌اله آمده و ماندگار نشده، حالا حاج سلیم از روستایی دور پا به میدان گذاشته و انگار قرار است او دراین مسجد ماندگار شود.

از دور وانت نیسان آرام آرام نزدیک می‌شود و حجت که برادر خانم حاج سلیم، روحانی قصه لطیفی است از روی کاغذی که آدرس روی آن نوشته شده می‌خواند، چشمش به مسجد می‌افتد مسجدی که انگار دو بر است؛ یک بر آن در خیابان اصلی است و بر دیگرش در کوچه است که مناره و گنبد آن دیده می‌شود. در بسته مسجد، آهنی و قدیمی و کمی رنگ و رو رفته است. در محله پشت قلعه انگار همه در خواب هستند و سکوت محض بر فضا حاکم است.

ننه طوبی و حجت با هم حرف می‌زنند، راضیه همسر حاج سلیم که نقش آن را متین ستوده ایفا می‌کند وقتی می‌بیند ماشین جلوی مسجد می‌ایستد، پیاده می‌شوند تا سلیم را صدا بزند. به پشت وانت می‌رود. سلیم زیر انبوهی از پتوهاست، اما کارگردان با دکوپاژی که دارد در وهله اول قصد ندارد کاراکتر سلیم را لو بدهد، بنابراین او دیده نمی‌شود. راضیه او را صدا می‌زند.

پلان‌های متعدد شرایط نوری متفاوتی را می‌طلبد که تغییر این شرایط نیز بعضا زمانبر است. در فاصله این تغییرات با متین ستوده گپ کوتاهی می‌زنم.

متین ستوده: ما به ازای راضیه در جامعه زیاد داریم

ستوده که پیش از این به یزد نیامده و به واسطه بازی در این مجموعه به این شهر آمده با توضیح این که شهر یزد را خیلی دوست دارد، می‌گوید: همیشه کار با محمدحسین لطیفی یکی از اهداف و خواسته‌های من بوده و خوشحالم که این اتفاق رقم خورد و کار با او برایم خیلی لذتبخش است.

او با اشاره به این که راضیه نقش متفاوتی نسبت به نقش‌هایی است که تا حالا بازی کرده، ادامه می‌دهد. در واقع نقش همسر یک روحانی را بازی می‌کنم که به نظرم نقش جذابی است. راضیه در زندگی‌اش متحمل سختی‌هایی شده و حالا با یک روحانی ازدواج کرده است. زنی آرام از قشر متوسط جامعه که همسر و زندگی‌اش را دوست دارد.

بازیگر نقش راضیه در ادامه تحلیلش از شخصیت‌پردازی کاراکتری که بازی می‌کند، می‌گوید: تا اینجای قصه که پیش رفتیم به زعم من کاراکترها بخصوص راضیه، شخصیت‌پردازی درستی داشته‌اند. از طرفی دیگر تحلیل خود لطیفی نیز به عنوان کارگردان از این شخصیت آن‌قدر درست است که به من کمک می‌کند لایه‌های درونی شخصیت را پیدا کنم و به آن شخصیتی که از همه درست‌تر است برسم. ستوده درباره این که راضیه تا چه اندازه در روند قصه تاثیرگذار است، می‌گوید: شخصیتی را که بازی می‌کنم در روند قصه تاثیر زیادی دارد چون بخش مهمی از زندگی شخصیت اصلی قصه ما سیدسلیم است که خیلی به همسرش علاقه دارد و اتفاقاتی که در طول زندگی برای او می‌افتد و مسیر زندگی‌اش را عوض می‌کند به خاطر همسرش است. اتفاقاتی که در طول قصه متوجه آنها می‌شویم.

سلیم وارد می‌شود

تصویربرداری از ادامه سکانس با صدا، دوربین، حرکت از سر گرفته می‌شود.

راضیه: آقا سلیم، سلیم جان... بیداری؟ حالت خوبه؟ یخ زدی بمیرم الهی!

سلیم تکانی می‌خورد و دستش و بعد صورتش را بیرون می‌آورد و در این پلان از سلیم که نقش آن را برزو ارجمند بازی می‌کند با صورتی که از شدت سرما قرمز شده رونمایی می‌شود.

سیدسلیم: حجت چرا نگه داشت؟ نزدیک یزد شدیم؟

راضیه: دم در مسجدیم.

سلیم که یکباره خواب از سرش می‌پرد با حالتی عصبانی، اما آهسته می‌گوید: من به شما نگفتم قبل از رسیدن به من خبر بدید.

او به گوشی موبایل خود نگاه می‌کند و با اخم می‌گوید: یک ربع ساعته از اذان گذشته، چرا خبرم نکردین.

راضیه: از بس حجت حرف می‌زنه، شرمنده،‌ زنگ بزن نماینده امور مساجد ببین کی میاد.

سیدسلیم: راضیه جان کله سحر بهش زنگ بزنم چی بگم؟

راضیه چمدان نزدیک دستش را باز می‌کند و عبا و عمامه سید را که درآن است درمی‌آورد و خیلی منظم تا زده آن را به سید می‌دهد.

سید می‌خواهد بلند شود که حجت در را باز کرده و سمت مسجد می‌رود و شروع می‌کند به در زدن.

سلیم که هنوز لباسش را نپوشیده به حجت تشر می‌زند که صبر کن بابا بذار لباس بپوشم بعد. او همان طور که پشت وانت نیسان سرپا ایستاده به بالا و پایین محله ساکت نگاه می‌کند. ننه طوبی هم به سمت در مسجد می‌رود و شروع می‌کند به در زدن، اما کسی در را باز نمی‌کند.

ننه طوبی: این چه مسجد خداییه که درش به روی خلق خدا بسته است، نمازمان قضا نشه.

حجت برای ننه طوبی که رابعه مدنی ایفاگر نقش آن است، توضیح می‌دهد اینجا یزد است و مثل آبادی ما نیست. سید سلیم که خود را ناراحت نشان می‌دهد به حجت طعنه می‌زند که اگر فرق بین شهر و آبادی را می‌دانی چرا سر صبحی داد و بیداد می‌کنی.

منبع: قاب کوچک جام جم