به گزارش مشرق، نمایشگاه کتاب اساساً از آن مکانهایی است که رفتن به آنجا هم کلاس دارد و هم سطح ظاهری آدم را بالا میبرد! ارزشش را دارد تا بکوبی و به نزدیکیهای قم بروی و آیس پک و سیب زمینی بخوری و برگردی. آنهایی که با مترو میروند البته لذت شلوغی، گرما و همهمه را هم درک میکنند و آنهایی که با ماشین شخصی میروند لذت گشتن به دنبال جای پارک و چرخیدن یکی دو دور اطراف نمایشگاه را. با اینهمه مشقت اما ظاهراً میارزد رفتن به نمایشگاه کتاب؛ برای سلفی گرفتن با طبیعت و احتمالاً چهرهای مشهور و حتی دوستان.
با این روندی که شاهدش هستیم احتمالاً در سالهای آینده یک سالن کوچک را به کتاب اختصاص میدهند و مابقی را ساندویچیها، بستنی فروشها، آیس پکیها، آب معدنیها و... تشکیل میدهند.
آب معدنی؛ یواشکی
در نشست خبری کمیته اجرایی عنوان شد که برای جلوگیری از فروش غیرقانونی و گرفتن مبلغ اضافه از مردم برای آب معدنی، دکههایی تعبیه خواهد شد برای فروش آب معدنی سالم و ارزان. حضور چند روزه در نمایشگاه کتاب، نشان میدهد که تعداد زیادی آب معدنی فروش سیار! فعالیت چشمگیری دارند و آب را از همان دکهها به قیمت 400 تومان میخرند و به بازدیدکننده بیخبر از همه جا 1000تومان میفروشند و این کار را چنان با احتیاط انجام میدهند که تو گویی دور از جانشان مواد مخدر میفروشند. نظارتی هم که ظاهراً نیست. سراغ عادل میرویم که کنار دیوار ایستاده و با صدای ملایمی میگوید: «آب معدنی خنک، آب معدنی تگری» تا کارت خبرنگاری را که روی گردنمان آویزان کردهایم میبیند جا میخورد و دیگر چیزی نمیگوید. از او میپرسم آب معدنی چند است؟ با ترس میگوید:« 1000 تومان...اما شما 800 بده..بیا حالا 500 بده...اصلاً قابل شمارو نداره...مفتی ببر».
میخندم و تشکر میکنم و به او می گویم آب نمیخواهم فقط چند سؤال داشتم. کار اصلیت چیه؟ غیر از روزای نمایشگاه چیکار میکنی؟ میگوید:« اینا به چه درد شما می خوره؟ ماموری؟ بذار دوزار کاسبی کنم. برو آقا...برو الان شر میشه.» کارتم را نشانش میدهم اما با لحن عصبی میگوید از کجا بدانم راست می گویی. به سرعت از روبهرویم رد میشود و میرود در حالی که آرام و ملایم میگوید: آب معدنی خنک، آب معدنی تگری.
کی حوصله کتاب داره؟
با حسین، شاگرد ساندویچی مستقر در محوطه نمایشگاه کتاب همکلام میشویم. به سختی حضورمان را قبول میکند و سختتر صحبت میکند. سرگرم ارائه خدمات به مشتریان فراوانش است و با اکراه سؤالات ما را جواب میدهد.
6،5 سالی میشود که به تهران آمده و به قول خودش همه کاری کرده تا بتواند خانه و ماشین بخرد؛ اما فقط توانسته یک خانه برای خودش اجاره کند. میگوید مشتریانش در مصلی بیشتر بودند و آمدن نمایشگاه به شهرآفتاب برایش سودی نداشته است. از حسین میپرسم که کتاب هم میخواند؟ چشم غرهای میرود و میگوید: «مسخره میکنی؟ من اگه کتاب میخواندم که اینجا نبودم. اگه میخواستم کتاب بخونم که درسامو میخوندم» تا 4 ابتدایی بیشتر نخوانده و آنهم به قول خودش به زور کتک. میگوید: «بیشتر مشتریانم مردمی هستند که به نمایشگاه میآیند تا حالی بکنند و دور هم باشند. دو تا صف اینجا طولانی تره. یکی غذا و یکی دیگه هم گلاب به روتون دستشوییه.»
با رفتار و کنایههایش نشان میدهد که مزاحمش هستیم و باید برویم. با او خداحافظی میکنم و ازش سؤال میکنم که دوست داری سال دیگه همینجا باشی یا نه؟ سرش را محکم و چند بار تکان میدهد که : اصلاً اصلاً.
لالایی برای یک ناشر
در راهروها قدم میزنم و غرفههایی که خلوت هستند توجهام را بیشتر جلب میکند. به غرفهای میرسم که روی دیوار آن نوشته شده کتاب با 50 درصد تخفیف. براساس آنچه گفته شده و قوانین نمایشگاه است تخفیف بیش از 30 درصد ممنوع است. روی صندلی پیرزنی نشسته بود و همان نشسته هم خوابش برده بود. هم غرفه دار متخلف خواب بود و هم ناظران نمایشگاه. مزاحم خوابش نشدم و نگاهی گذرا به کتابهای روی میز انداختم. از «چگونه ثروتمند شویم» تا آرامش در 3 دقیقه داشت. مزاحمش نشدم و به راهم ادامه دادم. شاید در روزهای بعد ناظری پیدا شود و این غرفه دار را بیدار کند. غرفه دار دیگری کنار غرفهاش داد میزد و کتابهایش را تبلیغ میکرد. گویی هندوانه میفروشد.
شعر باید خودش بیاد
یکی از موضوعاتی که در هر دوره نمایشگاه کتاب مورد استقبال بود و امسال شاهد توجه کمتری به آن هستیم، شعر است. برخی ناشران که بصورت تخصصی کتاب شعر منتشر میکنند. در سالهای گذشته آنقدر کتاب شعر چاپ کردند که در این دوره افرادی که داخل غرفهاند بیشتر از مردمی هستند که برای خرید کتاب شعر آمدند. غرفه دارانی که بی حوصلهاند و سعی میکنند به هر طریقی شده کتاب شعر خود را معرفی کنند و به فروش برسانند. در این میان سهم کسانی که صدای بهتری دارند و بهتر شعر میخوانند بیشتر است. با توجه به گسترش فضای مجازی، شاعرانی که کتاب دارند در صفحه مجازیشان اطلاع رسانی میکنند و بعد با دوستان و همراهانشان به غرفه میآیند و کتاب امضا میکنند و بعد هم عکسهای این مراسم را روی صفحه خودشان میگذارند و کسی نیست که بپرسد آخرین شعر خوبی که این مردم شنیدهاند به چه زمانی برمی گردد؟
منبع: صبح نو