به گزارش مشرق، محمدکاظم کاظمی نویسنده و شاعر مهاجر افغانستان در صفحه شخصی خود در فضای مجازی یادداشتی با عنوان «مردمگرایی در زبان شعر» نوشته است. متن این یادداشت به شرح ذیل است:
«بحث از خصوصیتی در زبان شعر است که هنوز اسم مشخصی برایش نداریم و علاوه بر آن، بحث کاملی هم دربارهاش نشده. فقط علی دشتی در کتاب «نگاهی به صائب» اشارهای به آن میکند و آن را یکی از ویژگیهای سبک هندی میشمارد:
«در گویندگان سبک هندی وجه مشترک دیگری هست که از فرط خفا نمیتوان نامی بر آن نهاد. جملهای مشهور و متداول و اصطلاحی زبانزد مردم را در بیتی میگنجانند که چاشنی و طعم خاصی بدان میبخشد»[1] ایشان مثالهایی هم میآورد از جمله:
عمری است که در پای خُم افتاده خرابم
«همسایه دیوار به دیوار» شرابم
صائب
گاه در چشم تر و گه بر مژه گاهی به خاک
همچو اشک ناامیدی «خانه بر دوشیم» ما
بیدل
این نوشته، درآمدی بر این مبحث است و انگیزه ما برای نگارش آن نیز رواج شدید این هنرمندی در شعر نوکلاسیک امروز است. در اینجا عجالتاً اسم این کار ـ یعنی استفاده از مشخصات زبان محاوره ـ را «مردمگرایی در زبان» میگذاریم تا بعداً چه پیش آید.
در سالهای نخستِ پس از انقلاب اسلامی در ایران که زبانِ بیشتر شاعران در بین شعر و شعار سرگردان بود، مردمگرایی چندان محسوس نبوده و ما در شعر شاعرانی چون حمید سبزواری و نصرالله مردانی، به ندرت آن را میبینیم. فقط علی معلّم نوعی خاص از آن را و البته در تلفیق خاصی با زبان حماسی دارد:
تو را ز غربت دلگیر جادهها خبر است
تو را ـ اگر چه سوار ـ از پیادهها خبر است[2]
در لجّه بر نی سنبلش را تاب دادند
خوبان عجب دسته گلی بر آب دادند[3]
کمِ خود گیر، به خیل و رمه برمیگردیم
بار کن، جان برادر! همه برمیگردیم[4]
وطنی هست، ولی نیست در این تنگآباد
راست میگفت فلان بن فلان، روحش شاد.[5]
امّا از حدود سال 1363 که شاعران جوان کمکم زبان خودشان را یافتند و تا حدودی فهمیدند که چه کار باید کرد، گرایش به زبان مردم به طور محسوسی آغاز شد. این کار در اوایل به صورت گنجاندن یک ضربالمثل یا کنایه در مصراع چهارم رباعی رخ مینمود و بسامد بالایی هم در رباعیهای آن سالها داشت. این هم چند نمونه رباعی:
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روان دردمند آمده بود
گویند که از هیبت دریای دلت
آن روز زبان آب بند آمده بود
حسن حسینی
چندی است چراغ عشق کم سو شده است
جانم چون عقل، عافیت جو شده است
بس کن، تا کی در پی نیرنگ و فریب؟
ای دل! دستت برای من رو شده است
سهیل محمودی
عمری به اسارت تو بودم، ای مرگ!
لرزان ز اشارت تو بودم، ای مرگ!
امروز خوش آمدی، صفا آوردی
مشتاق زیارت تو بودم، ای مرگ![6]
علیرضا قزوه
و کمکم این کار، دستورالعملی شد برای رباعیسازی: یک ضربالمثل یا کنایه تازه پیدا کنید، یک مصراع بر پایه آن بسرایید و سپس با ساختن سه مصراع کمکی، یک رباعی تحویل دهید. چنین بود که رباعیسرایی به ابتدال کشیده شد چون یک شگرد اصلی آن آشکار گشته بود و خیلیها هم فقط همین شگرد را از رباعیسرایی دریافته بودند.
مردمگرایی در غزل هم رخ داد، در شعر کسانی چون قیصرامینپور، سهیل محمودی و علیرضا قزوه و بعداً در مثنوی به سردمداری احمد عزیزی. این هم نمونههایی از سهیل و عزیزی:
بی تو رنگ از صورت گلها پرید
بی تو آواز قناری لطمه دید
یک چکاوک بیجهت مسموم شد
یک کبوتر ناگهان در خون تپید
دشمنی در جان مردم خانه کرد
مشکلات بیشماری آفرید
آسمان سیلی به گوش ابر زد
باد هم گیسوی باران را کشید
هرکه رد شد از کنار پنجره
هایهای گریه ما را شنید
غم تمام شهر را گشت و گذشت
در دل ما عاقبت مسکن گزید
…
بی تو پایان یافت احساس غزل
شعرهای من به ناکامی کشید
سهیل محمودی[7]
بار الها! عرصه بر گُل تنگ شد
روح شبنم در صحاری سنگ شد
خاک ما نسبت به گل مسؤول نیست
کشتِ شبنم بین ما معمول نیست
نسترن رسوای خاص و عام شد
خون داوودی مُباح اعلام شد
ای خدا! آواز ده خورشید را
بین ما تقسیم کن توحید را
دست هر آلاله یک بیرق بده
کسب و کار باد را رونق بده
احمد عزیزی[8]
این مردمگرایی که در اوایل فقط به درج تعبیرهای محاورهای در زبان نسبتاً فاخر شعر خلاصه میشد، کمکم در کلیت زبان شعر بعضی شاعران حل شد به گونهای که ساختار سخن به ساختار گفتارهای عادی نزدیک شد و در واقع این دیگر نه یک چاشنی، بلکه یک ساختار بیانی تازه بود این غزل از علیرضا سپاهی را ببینید:
غروب آمد و شب شد، نماز هم داریم
خیال رفتن راهی دراز هم داریم
گناه؟ آه، بله، از گناه پرسیدید
که اتفاقاً بیش از نیاز هم داریم
و جالب است بدانید این که پیش خدا
همیشه بیشترین امتیاز هم داریم
شکوفه خواسته بودید؟ خوب میخندیم
از این نمونه بخواهید، باز هم داریم
بله، شقایق دلهای ما طبیعی نیست
در این مغازه گُل دستساز هم داریم
نشست غائله، ما هم شنیدهایم چه شد
به این قضیه کمی اعتراض هم داریم
به نظر میرسد اکنون زبان شعر بیشتر شاعران نوکلاسیک به حد کافی به زبان مردم نزدیک شده و کمابیش عوارض جنبی خود را هم آشکار کرده است. اکنون ما در مرحلهای هستیم که باید تکلیفمان را با این جریان روشن کنیم و ببینیم تا چه حد میتوان به این هنرمندی بها داد.
شاید بتوان اینک سؤالهایی از این گونه را مطرح کرد: علّت رواج مردمگرایی در شعر بعد از انقلاب اسلامی چه بوده؟ آیا مردمگرایی منحصر به استفاده از کنایهها و ضربالمثلها میشود یا چیزهای دیگری در پشت پرده هست؟ محاسن و معایب آن چیست؟ این جریان بالاخره به کجا خواهد کشید و سؤال مهم دیگر این که اگر ما بنابر تعریف منتقدان امروز، شعر را حادثهای بدانیم که در زبان رخ میدهد و شاعر کاری میکند که خواننده بین زبان او و زبان روزمره و عادی (زبان اتوماتیکی) تمایزی احساس کند[9]، در این صورت چه ارزشی میتوان برای مردمگرایی قایل شد؟ بنابراین تعریف، آنچه در شعر اهمیت دارد دور شدن از زبان روزمره و عادی است نه نزدیک شدن به آن.
تصور میشود اگر ما بخواهیم تعریف دکتر شفیعی را بپذیریم، باید زبان دیگری هم در کنار زبان مردم به عنوان زبان اتوماتیکی معرفی کنیم و انحراف از آن زبان را نیز وسیلهای برای شعر شدن کلام بدانیم. آن زبان، زبان شعرهایی کلیشهای است که در یک دوره رایجند و در ذهن مردم رسوب کردهاند. پس رستاخیز زبان میتواند آنگاه نیز ایجاد شود که کلام نه از زبان مردم، بلکه از زبان شعری که مردم با آن انس داشتهاند و برایشان تکراری و اتوماتیکی شده، دور شود. پس در دورهای که مردم به شعرهای محاورهای عادت کردهاند، شاعران میکوشند کمکم از این زبان دور شوند و در دورهای که مردم به شعرهای فخیم و فاخر انس دارند، کوشش شاعران میتواند در جهت مردمگرایی باشد.
اگر این فرض را بپذیریم، میتوانیم رواج مردمگرایی در شعر پس از انقلاب اسلامی را توجیه کنیم. ذهن شعر پسند مردم از شعر فصیح و غرّای قصیدهسرایانی چون ملکالشعرا بهار و امیری فیروزکوهی خسته شده بود یعنی عملاً آن زبان مطنطن، حالت اتوماتیکی پیدا کرده بود و طبیعی بود که تلاش مردمگرایانه، حرکتی در جهت ایجاد یک رستاخیز بهشمار آید و ارزشمند تلقی شود.
دکتر شفیعیکدکنی حرف خوبی دارد در باب مجاز، آنجا که میگوید: «وقتی کلمهای از خانواده خود جدا شد و با خانوادهای دیگر ترکیب شد، مجاز آغاز شده است ولی با همنشینی مستمر این واژه، در خانواده جدید، اندکاندک از خصوصیت مجازی آن کاسته شده و تبدیل به یک واژه در معنی حقیقی و قاموسی خود میشود، و ایبسا که اگر بار دیگر به خانواده نخستین خود بازگردد، در آن جا از مقوله مجاز تلقی شود، و سبب نوعی تشخّص و حالت رستاخیزی»[10]
این حرف در زبان شعر هم صادق است یعنی اختیار یک زبان غیرعادی، در ابتدا جاذبهآفرین است، امّا بهتدریج و با استفاده زیاد، همین زبان حالتی یکنواخت و مبتذل مییابد بهطوری که بازگشت به همان زبان طبیعی مردم، جاذبه خواهد داشت و به همین دلیل، مردمگرایی در این چند سال با استقبال روبهرو شد.
امّا اگر بخواهیم به محاسن و معایب مردمگرایی بپردازیم، باید مهمترین نقش آن را ایجاد رابطهای نزدیک با مخاطب شعر بدانیم. شاید بتوان شعر مولانا را در این مورد خاص، به این گونه تحریف کرد و به کار بست:
چون که با «مردم» سر و کارت فتاد
پس زبان «مردمی» باید گشاد
اغلب شاعران در مرحلهای از کارشان بر سر دو راهی «هنر» و «مردم» قرار میگیرند و بعضی به این نتیجه میرسند که جمع این دو ممکن نیست و باید یکی را انتخاب کنند. ما فعلاً به این بحث ـ که خیلی هم جنجالبرانگیز است ـ کاری نداریم. فقط میگوییم مردمگرایی وسیله خوبی است برای جمع کردن هردوی اینها.
و در باب معایب مردمگرایی میتوان گفت مهمترین عارضه این است که گاهی شاعر را درگیر نوآوری در سطح زبان میکند و از توجه به عمق بازمیدارد. شاعر که میداند به هرحال باید هنرمندیای در کلام انجام دهد. گاهی این هنرمندی را فقط در مردمگرایی میبیند و با گنجاندن چهار تا ضربالمثل یا تکیهکلام محاورهای، زیبایی جوییاش را اقناع میکند و وظیفهاش را خاتمه یافته میبیند. شاید اگر ذهنش مشغول این کار نبود، به چیزهای بزرگتری پناهنده میشد.
به همین علت، در این گونه شعرها کمتر با تخیل و اندیشهای قوی روبهرو میشویم. مثلاً میبینیم شاعری مثل سهیل محمودی که در قصیده شکوهمند «دریا در غدیر» آن همه تصویر تازه آورده بود، در غزلهای صمیمی امروزش میگوید:
ماییم و پرسههای شبانه، همین و بس
تا بانگ صبح، شعر و ترانه، همین و بس
فرجام ماجرای بد روز را مپرس
خوش باد قصههای شبانه، همین و بس
بعد از من و تو ـ از من و تو ـ یادگار چیست؟
یک مشت داستان و فسانه، همین و بس
مشتاقم و به خاطر یک لحظه دیدنت
آوردهام هزار بهانه، همین بس
یک روح شرحه شرحه و یک جسم چاک چاک
از من جز این مجوی نشانه، همین و بس
تنها، در این حوالی متروک، روح من
با یاد توست شانه به شانه، همین و بس
چون عابری ـ خلاصه بگویم ـ در این مسیر
ماندیم زیر چرخ زمانه، همین و بس[11]
خیلی از شاعران را همین راحت حرفزدن به پرتگاه کشانده ـ و یا میکشاند عنقریب، اگر به تکیهگاههای محکمتری تکیه نکرده باشند ـ و میبینیم خیلیها این زبان شُسته و رفته و راحت را دارند، زبان مردم را خوب میشناسند، از این زبان خیلی خوب استفاده میکنند و خلاصه همه اسباب بزرگی را دارند، فقط آنچه ندارند، خود بزرگی است یعنی اندیشه و تفکر شاعرانه.
مسأله دیگر اینکه مردمگرایی چون در سطح زبان است، اثر ماندگاری در عواطف ندارد: اول خیلی جلب توجه میکند، ولی بعداً فراموش میشود. به بیان دیگر، مردمگرایی عواطف را فقط تحریک میکند، در حالی که وظیفه یک شعر خوب تسخیر عواطف است نه تحریک آن.
آنچه شعر را ماندگار میکند، در قدم اول اندیشه است، بعداً تخیل و بعداً موسیقی و زبان. و میدانیم که مردمگرایی فقط کاری زبانی است. شاهد مدعای ما هم رباعی امروز است. شاید عجیب باشد، ولی واقعیت این است بهترین رباعیهای این دهه، همان رباعیات معدودیاند که به مردمگرایی متکی نیستند، مثل این دو نمونه از حسن حسینی:
ای دست تو سازنده دلهای بزرگ
ای عشق! نوازنده دلهای بزرگ
من منتظرم تو را که تشریف غمت
داغی است برازنده دلهای بزرگ
در پرده سوز و ساز هم میخندیم
با داغ درونگداز هم میخندیم
چون لاله نوشکفتهای در باران
از گریه پُریم و باز هم میخندیم[12]
و دیگر اینکه مردمگرایی ـ البته به همین صورت پیشپاافتادهاش که به ضربالمثلها خلاصه میشود ـ سخت قابل تقلید است. ما در شعر امروز فراوان از آن داریم و همین که خیلیها میتوانند این تکنیک را به کار بگیرند، نشان میدهد کار چندان مشکلی نیست. این خود از ارزش کار میکاهد.
و بالاخره ارزش مردمگرایی فقط در زبان اصلی است و با ترجمه شعر به زبانهای دیگر، از میان میرود. این «ترجمه پذیری» یک ملاک معتبر برای شعر است حتی اگر قصد ترجمه نداشته باشیم. اصولاً قابلترجمه بودن شعر، خودش نشان خواهد داد که اثر تا چه حد از اندیشه و تخیل برخوردار است.
امّا صرف نظر از همه مسایل، مردمگرایی به خاطر همان پلی که بین هنرمند و مردم برقرار میکند ارزشمند و لازم است، البته اگر به صورت اصولی و ریشهای به کار رود. منظور از ریشهای آن است که شاعر صرفاً به استفاده از کنایهها و ضربالمثلها تکیه نکند بلکه بکوشد کلیت بافت زبان را به زبان مردم نزدیک کند و مهمترین کار در این راستا، سالم به کار بردن زبان است، یعنی اجزای جمله درست در سر جای خودشان قرار گیرند و کلمات به صورت دست و پا شکسته ادا نشوند. مثلاً شاعر به جای «چاه» نگوید «چه» و به جای «که از» نگوید «کز» و به جای «از» نگوید «ز».
خیلیها با همه گرایشی که به زبان راحت و صمیمی داشتند از این سلامت زبان غافل ماندند، مثلاً شاعر این رباعی:
آن روز که آهنگ سفر داشت حسین
از راز شهادتش خبر داشت حسین
از بهر سرودن یکی قطعه سرخ
هفتاد و دو واژه در نظر داشت حسین[13]
از تعبیر مردمی «در نظر داشتن چیزی» استفاده کرده امّا در عین حال در مصراع اول آن «از بهر» و «یکی» را آورده که خارج از دایره زبان مردم امروز است. این خیلی به رباعی لطمه زده.
یا احمد عزیزی با آن زبان راحتش انتظار نمیرود از این شکستگیها داشته باشد، و دارد:
تو رسولی از برای شعر من
در سکوت تو حرای شعر من
کس ز باغ خلوت ما گل نچید
هیچ کس دانایی ما را ندید
زان که قلبت خانقاه نور نیست
خون تو رنگینتر از منصور نیست
آن که از درد سرودن آگه است
نشهای زین بنگ بودن آگه است
مر علی را بیعت احمق چه کار؟
پیر باطل با جوان حق چه کار؟[14]
حتّی سهیل محمودی هم که شعرش به صمیمیت معروف است، از این «ز»های ناخوشایند دارد و گاهی زیاد هم دارد:
به پشت پنجره خشکیده شمعدانیها
نمانده هیچ نشانی ز ارغوانیها
بیا ز تابش گرم کویر بگریزیم
به زیر سایه انبوه مهربانیها
ز روزمرّگی لحظهها دلم پژمرد
که من ملولم از این گونه زندگانیها[15]
ولی خوب است نمونههایی هم از زبان بدون شکستگی بیاوریم تا پنداشته نشود که از امری غیرممکن سخن میگوییم. بعضی از غزلهای سلمان هراتی و علیرضا قزوه چنین است مثل این غزل سلمان که کاملاً از سلامت زبان برخوردار است و این سلامت زبان، خیلی مهمتر از دیگر جلوههای مردمگرایی است:
پیش از تو، آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
بسیار بود رود در آن برزخ کبود
امّا دریغ زَهره دریا شدن نداشت
در آن کویر سوخته، آن خاک بیبهار
حتّی علف اجازه زیبا شدن نداشت
گم بود در عمق زمین شانه بهار
بی تو ولی زمینه پیدا شدن نداشت
دلها اگر چه صاف، ولی از هراس سنگ
آیینه بود میل تماشا شدن نداشت
چون عقدهای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت[16]
حرکت مردمگرایانه با همه ضایعاتش، به هرحال لازم و اجتناب ناپذیر بوده و ارزشمند است. شاعران امروز، ساختمان قدیمی و کلنگی زبان قدیم را خراب کرده و دوباره به سطح زمین (زبان مردم) رسیدهاند. این خراب کردن لازم بوده، ولی باید بنای دیگری ساخته شود و ساخته خواهد شد. قطعاً در آینده شاعران از این زبان ساده و صمیمی هم ملول شده و به سوی نوعی زبان فاخر خواهد رفت که لزوماً زبان شعر خراسانی نیست، امّا به هرحال از نوعی فخامت و برتری نسبت به زبان محاورهای برخوردار خواهد بود. میتوان، پیشبینی کرد که آثاری از مردمگرایی که اصیلتر است ـ مثل همان سلامت زبان ـ را در آن خواهیم دید.
پینوشتها
[1] ـ نگاهی به صائب، صفحه 109
[2] ـ رجعت سرخ ستاره، چاپ اول، واحد انتشارات حوزه اندیشه و هنر اسلامی، تهران 1360، صفحه 32
[3] ـ همان جا، صفحه 119
[4] ـ با بلبلان سرمست عشق، حاصل شب شعر اسفندماه سال 1363 در دانشگاه صنعتی اصفهان، به کوشش محمدعلی مشایخی، جهاد دانشگاهی دانشگاه صنعتی اصفهان، صفحه 30
[5] ـ همان جا، صفحه 33
[6] ـ رباعی امروز، به کوشش محمدرضا عبدالملکیان، چاپ اول، انتشارات برگ، تهران 1366، صفحههای 95 ، 28 و 125
[7] ـ فصلی از عاشقانهها، چاپ اول، انتشارات همراه، تهران 1369، صفحه 135
[8] ـ کفشهای مکاشفه، چاپ اول، انتشارات شقایق، تهران 1367، صفحه 209
[9] ـ محمدرضا شفیعیکدکنی، موسیقی شعر، چاپ دوم، انتشارات آگاه، تهران 1368، صفحه 3
[10] ـ موسیقی شعر، صفحه 15
[11] ـ فصلی از عاشقانهها، صفحه 199
[12] ـ رباعی امروز، صفحههای 124 و 149
[13] ـ عزیزالله خدامی، رباعی امروز، صفحه 162
[14] ـ شرجی آواز، چاپ اول، انتشارات برگ، چاپ اول، تهران 1368، صفحه 24
[15] ـ فصلی از عاشقانهها
[16] ـ دری به خانه خورشید، چاپ اول، انتشارات سروش، تهران 1368، صفحه