به گزارش مشرق، ذبیحالله رضوان مدنی در گفتوگو با فارس درخصوص دیدار سرزده رهبر معظم انقلاب در هشتمین روز حضورشان در استان کرمانشاه، اظهار داشت: از زمانی که خبر حضور حضرت آقا در کرمانشاه را شنیدم، لحظه شماری میکردم تا ایشان به شهرمان تشریف بیاورند؛ برای استقبال از ایشان به فرودگاه رفتم و در آنجا دستشان را بوسیدم.
وی ادامه داد: تا زمان اقامه نماز ظهر و عصر حضرت آقا را همراهی میکردم؛ حضرت آقا اشاره کردند تا اجازه دهند به خدمتشان بروم؛ به ایشان گفتم اجازه بدهید دستتان را ببوسم و سپس عکس فرزندان شهیدم را به ایشان نشان دادم؛ حضرت آقا فرمودند «پسر دیگری هم دارید؟» گفتم «بله، یک پسر دیگر دارم» فرمودند «مادر شهدا کجا هستند؟» گفتم «نتوانستند بیایند» و ایشان جویای احوال مادر شهیدان شدند.
پدر شهیدان «هاشم، حسن، حشمتالله رضوان مدنی» گفت: چند شب پیش خواب دیدم حضرت آقا به منزل ما تشریف آوردند؛ خیلی خوشحال بودم و این خواب را تعریف کردم و با خود گفتم حضرت آقا که به پاوه رفتهاند؛ اما منتظر آمدنشان ماندم تا اینکه دیروز یکی از همراهان حضرت آقا طی تماس تلفنی اعلام کردند «رهبر معظم انقلاب امشب به منزل ما خواهند آمد».
وی ادامه داد: پسرم و دخترانم به منزلمان آمدند تا از حضور ایشان فیض ببرند؛ شور و حال خاصی داشتیم؛ باورم نمیشد روزی رهبر معظم انقلاب مهمان ما باشند؛ پسرم درباره نحوه شهادت فرزندان و دامادم برای حضرت آقا توضیح داد؛ بنده هم به ایشان گفتم «این شهدا فدای اسلام و رهبر و فدای شما» سپس گفتم «چشمهایم ناراحت است؛ ایشان هم دست مبارکشان را روی چشمها و سر و صورتم کشیدند و مرا بوسیدند».
رضوان مدنی خاطرنشان کرد: به حضرت آقا گفتم «با آمدن شما اگر کوچکترین غمی به خاطر از دست دادن 3 فرزند و دامادم داشتم، همه را فراموش کردم» رهبر معظم انقلاب درباره مقام شهدا، صبر و اجر خانواده شهدا صحبت کردند. در ادامه به ایشان گفتم «نه فقط من بلکه تمام مسلمانان برای شما دعا میکنند؛ شما رهبر تمام جهان اسلام هستید».
حسین رضوان مدنی، جانباز دفاع مقدس و برادر شهیدان «هاشم، حسن، حشمتالله رضوان مدنی» نیز بیان کرد: تصاویر شهدایمان در اتاق پذیرایی که حضرت آقا حضور داشتند، بود؛ ایشان از ما خواستند تا شهدا را معرفی کنیم؛ خدمتشان عرض کردم «شهید هاشم اولین برادر شهیدم است که در سال 1362 و در میمک به شهادت رسید و پیکرش مفقود شد؛ نتوانستیم پیکر او را بیاوریم چرا که با این اقدام، تعداد زیادی تلفات میدادیم. حسن، دومین برادر شهیدم است؛ او از فرماندهان قرارگاه رمضان بود که در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. حشمتالله سومین برادر شهیدم است؛ او از مهندسان موشکی بود که دوره آموزشی را در کشور چین گذرانده بود و به دلیل تخصصی که داشت او را ممنوعالجبهه کرده بودند؛ اما او در عملیات مرصاد و حضور منافقان در اسلامآباد، برای حضور در جبهه مرخصی گرفت و به همراه حاج مسعود، همسر خواهرم که دانشجوی پزشکی و نیروهای جهاد هم بود، به منطقه مرصاد اعزام شدند و پس از 2 روز مبارزه با منافقان به شهادت رسیدند».
وی یادآور شد: در ادامه به حضرت آقا درباره نحوه گفتن خبر شهادت سومین برادرم و همسر خواهرم که پسر عمهام بود، اشاره کرده و گفتم «هر یک از برادرانم که شهید میشدند، با برادر دیگرم درباره نحوه خبررسانی به پدر و مادر مشورت میکردیم؛ اما این بار من تنها بودم؛ پدر مسئول آبرسانی شهر کرمانشاه بودند؛ به محل کارشان رفتم آنجا نبودند؛ به منزل پدر رفتم؛ گفتم «حاج مسعود مجروح شده است» پدر گفت «چه شده؟» گفتم «دستش قطع شده» گفت «الان کجاست؟» گفتم «الان پیش خداست» گفت «شهید شده؟» گفتم «بله» پدر نفس عمیقی کشید و گفت «باید عمه و خواهرت را با خبر کنیم» در ادامه گفتم «راستش بابا، حاج حشمت هم مجروح شده» گفت «راستش را بگو» گفتم «مجروحیتش جزئیه» گفت «الان کجاست؟» گفتم «پیش حاج مسعود» پدرم گفت «او هم شهید شد؟» گفتم «بله»؛ اشک در چشمهایش حلقه زد و دستهایش را رو به آسمان برد و گفت «خدایا این قربانیها را از من قبول کن؛ اینها را از خودت گرفتم و در راه خودت قربانی کردم؛ اینها فدای امام حسین (ع)، فدای امام خمینی(ره)».
برادر شهیدان «هاشم، حسن، حشمتالله رضوان مدنی» گفت: حضرت آقا با شنیدن این روایت و صبر پدر و مادر خیلی خوشحال شدند و تحسین کردند؛ چفیهای بر گردن پدرم بود؛ حضرت آقا، چفیه را گرفتند و آن را روی سر و صورت مبارکشان کشیدند و به پدر دادند.
وی گفت: مادرم از این مهمانی ویژه خیلی خوشحال بود و به حضرت آقا گفت «یک پسر دیگر دارم و او را هم فدای اسلام و قرآن و شما میکنم».