کد خبر 740003
تاریخ انتشار: ۳۰ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۵:۴۳

شهید منوچهر پلارک معروف به سید احمد پلارک متولد ۱۳۴۴ و اصالتاً تبریزی بود. شهید پلارک سال ۶۶ در عملیات کربلای ۸ ،شلمچه، به شهادت رسید.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهید منوچهر پلارک معروف به سید احمد پلارک متولد 1344 و اصالتاً تبریزی بود. او فرمانده آر پی جی زن‌های گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول(ص) بود. شهید پلارک سال 66 در عملیات کربلای 8 ،شلمچه، به شهادت رسید. بهشت زهرا، قطعه 26، ردیف 32، شماره 22، مزار شهید سید احمد پلارک است. مزار مطهر او زیارتگاه بسیاری از مردم در گلزار شهدای تهران شده است.

در ادامه تعدادی خاطره کوتاه از این شهید بزرگوار که در مجموعه خاطرات شهدا توسط انتشارات یازهرا (س) به چاپ رسیده است می خوانیم:

از قافله عقب ماندم

امام صادق(ع) می‌فرماید: چنان که اعضایت را با آب پاک می‌کنی، قلبت را با نور تقوی و یقین پاک گردان.»

بعضی وقت‌ها متوجه می‌شوم که چقدر از قافله عقب مامدم. اصلا توی قافله نیستم. یا بهتر بگویم، راهم نمی‌دهند. جای هر کسی که نیست، لیاقت می‌خواهد که جزو قافله باشی، چه رسد به اینکه شهید شویم.

خدایا! تو گفتی که دعا کنید، من هم می‌دانم که لیاقت ندارم، ولی به امید تو، به تو وصل شدم، ناامیدم نفرما.

از دست‌نوشته‌های شهید

روح ایثار

آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرمانده دسته بود. در عملیات والفجر8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می‌دانست که او مجروح شده است. اگر کسی درباره حضورش در جبهه از او سوال می‌کرد، طفره می‌رفت و چیزی نمی‌گفت. یک دفعه در جبهه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد، پلارک رو به بقیه کرد و گفت: «اگر یک نفر مریض بشه، بهت راز اینه که همه مریض بشن.» یکی‌یکی بچه‌ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود.

شب عاشورا

شب عاشورا بود. احمد تعدادی از بچه‌ها را جمع کرد و گفت: «حُر در شب عاشورا توبه کرد و امام حسین هم او را بخشید و به جمع خودشان راه داد. بیایید ما هم امشب همین کار را بکنیم.»

نیمه شب وقتی بچه‌ها از خواب بیدار شدند، سیداحمد گفت: «پوتین‌هایتان را دربیاورید، سپس همه بند پوتین‌ها را به هم گره زده و داخل آن را پر از خاک کرده و روی دوش‌ها انداخت. بعد، چند ساعتی را در بیابان‌های «گوزران» در حین پیاده‌روی، گریه و عزاداری کردیم. هر کس زیر لب چیزی زمزمه می‌کرد، ولی احمد چیزهایی بر زبان جاری می‌ساخت که تا به حال نشنیده بودم.

لذت عذاب

وقتی بر اثر مجروحیت در بیمارستان بستری شده بود، رفتم کنارش و به او گفتم: «احمد! آخر به ما حلوا ندادی.» در جوابم گفت: «آنقدر می‌روم و می‌آیم که یک آدم حسابی بشم.»

هم‌رزمانش تعریف می‌کردند: قبل از محرم، بیرق‌ها را می‌شست، تمیز می‌کرد، بعد پاهایش را روی سنگ‌های داغ می‌گذاشت و می‌گفت: «لذت می‌برم! می‌خواهم این عذاب را تحمل کنم تا بفهمم مسئولیت چیه، نمی‌توانم جواب خدا را بدهم اگر کوتاهی کنم، می‌خواهم بفهمم یک ذره از عذاب جهنم را!»

خواهر شهید

ربنا افرغ علینا صبرا

«ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین»

واقعا صبر داشتن و صبور بودم در مقابل مسائل، سخت و مشکل است و برای همین، خداوند اجر عظیمی بریاش قرار داده است وقتی که به شهدا فکر می‌کنیم، آن‌قدر فشار بهم می‌آید که نزدیک است دیوانه شوم. می‌روم سراغ قرآن و یا با خدای خودم خلوت می‌کنم و یا به دوستانم یاد بچه‌ها را می‌کنیم. خدایا! ما را با ناملایمات و فشارها آدم کن. پاک‌مان کن و ببر و در یک راه صبر را به ما عطا بفرما.

از دست‌نوشته‌های شهید

شفاعت شهید

یکی از آشنایان خواب شهید «احمد پلارک» را می‌بیند. او از شهید تقاضای شفاعت می‌کند. شهید پلارک در جواب می‌گوید: «من نمی‌توانم شما را شفاعت کنم. تنها وقتی می‌توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه و عنایت داشته باشید، همچنین زبان‌هایتان را نگه دارید. در غیر این صورت، هیچ کاری از دست من برنمی‌آید.»

برشی از وصیت‌نامه

«... مادر! توجه کن! اگر من به زیارت امام رضا(ع) می‌رفتم، مگر شما نگران بودید؟ بلکه خوشحال بودید که به زیارت و پابوس امام خویش رفتم. حال شما اصلا نباید نگران باشید، چرا که من به زیارت خدایم و خالق و معشوقم می‌روم. پس هم‌چون مادران شهیدپرور، استوار و محکم‌ باش و هر کس خواست کار خلافی بر ضد انقلاب انجام دهد، جلویش بایست، حتی اگر از نزدیک‌ترین کسان باشد.»

ظهر عاشورا 1406 - 65/6/24

مجموعه خاطرات شهدا عنوان کتابهای با قطع نیم جیبی که توسط انتشارات یازهرا (س) چاپ و روانه بازار شده است.

منبع: تسنیم