مخاطب ۱۳ قسمت سلام بمبئی تماشا می کندکه به جای محمدرضا و گلزار و بنیامین، فرهادی و فریدون فروغی و ویگن دارند برای مخاطب آواز عاشقانه می‌خوانند، آن هم در مدح عشق یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق - در نقد وضعیت سریال سازی، چه کسی یا چه کسانی مسئولیت جدی به عهده دارند؟ سئوال دوم این است که  کسانی که مسئولیت جدی بر تولید سریال‌های تلویزیونی را بر عهده دارند، مسئولیت نظارت بر تولید و محتوا را به چه کسانی سپرده‌اند؟ به عبارت دیگر  برای ضعیف بودن سریال‌هاdی که با هزینه های میلیاردی ساخته می‌شوند نمی‌توان یکنفر را به عنوان مقصر پیدا کرد و او را ملامت کرد که چرا چنین سریال‌های ضعیف و نازلی ساخته شده است!

اساس و بنیان تولید موفق، یک معضل بسیار بزرگ است. به محض یک تجربه موفق، شش دانگ اعتماد، به مولفان تجربه موفق اول و دوم واگذار می‌شود و بحث نظارت بر محتوا رنگ خواهد باخت. اما منظور از نظارت، اشاره به ممیزی و سانسور نیست. بلکه غنای محتوایی، تحت نظارت سیستم مشخصی فنی، اما تصویرگری در بخش محتواست. اگر افراد متفکر کاربلد در حوزه نظارت، نقشی ارزنده ایفا می کردند، طبیعتا بازار تولید سریال، از قالب کنونی نجات پیدا می‌کرد. اما در حوزه ارزیابی و تحلیل محتوا افراد کاربلدی که محتوا شناس باشند، قطعا در پروسه تولید سریال نقش اصلی را ایفا نمی‌کنند. این موضوع را به صورت مصداقی می توان در مورد سریال نفس که اخیرا از شبکه سوم سیما پخش می شود به اثبات رساند.  

حوادث و رویدادهای سریال نفس در بستری تاریخی، در دوران پیش از انقلاب می گذرد. نیمه اول  کشدار سریال، درباره شخصیتی به نام روزبه است که تلاش می کند با دختری به نام «ناهید امینی» ازدواج کند و پدر ناهید با این ازدواج مخالف است و علاقه مند که است که دخترش با پسر همکارش ازدواج کند. دلیل مخالفت پدر فعالیت‌های سیاسی روزبه است. از سوی دیگر داریوش مدیر آژانسی که ناهید در آن مشغول کار است و به ساواک متصل است، ضلع دیگر این مثلث عشقی را تشکیل می‌دهد.

سال گذشته فیلمی در ایران اکران شد با عنوان «سلام بمبئی». فیلمی که توسط منتقدان سینمایی به دلیل محتوا و روایت فیلم، یک عقبگرد فیلمفارسی وار هندی برای سینمای ایران تلقی می‌شد. داستان سلام بمبئی درباره پسری ایرانی است که عاشق دختری هندی می‌شود و خانواده دخترک مخالف این ازدواج هستند و نامزد ایرانی دختر هندی یک رقیب عشقی پولدار هم دارد.  

اگر سلام بمبئی چنین روایت کلیشه و تکراری را در ۱۰۰ دقیقه مطرح می‌کند و از منظر خیلی‌ها محتوای نازلی است؛ سریال نفس ۵۰۰ دقیقه زمان خود را اختصاص به چنین موضوعی داده است با این تفاوت که بستر روایت سلام بمبئی در کشور هند است و رویدادها در زمان معاصر می‌گذرد اما روایت سریال نفس در دوران ملتهب پیش از انقلاب. نقطه عطف‌های فیلمنامه سلام بمبئی، آشنایی‌های جوانانه و عاشقانه است و نقطه عطف‌های سریال نفس، نحوه آشنایی دو زوج  مبتنی بر بده بستان های شبه سیاسی یکطرفه.  چالش اصلی هر دو روایت مخالفت خانواده‌  است. مثلث علی، مرد هندی و دخترک هندی مثلث عشقی سلام بمبئی و داریوش( مدیر آژانس مسافرتی) ، روزبه ( چریک) و ناهید امینی مثلث سریال نفس را در برمی‌گیرد.

 اگر یک منتقد پیرنگ‌شناس حضور موثر و جدی داشت با یک فعالیت جدی در مورد کلیشه‌های مندرج در فیلمنامه سریال، نحوه تغییر مسیر تکنیکالی را به مولفان پیشنهاد می داد تا روش‌های قصه‌گویی خود را تغییر دهند و چهارچوب‌های روایی را از ساده نگری خلق یک کلیشه رهایی بخشند.دامنه تعقیب و تمنای عشقی ، عبور از رقیب و اخذ روایت خانواده دخترک، ۱۳ قسمت سریال را در بر می‌گیرد.  اگر پیرنگ ۱۳ قسمت اول را ساده کنیم به چه چیزی خواهیم رسید؟ یعنی مخاطب ۱۳ قسمت سلام بمبئی تماشا می‌کند که به جای محمدرضا گلزار و بنیامین، فرهاد و فریدون فروغی و ویگن دارند برای مخاطب آواز عاشقانه می‌خوانند، آن هم در مدح عشق یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق برای دختری که پس از ازدواج همدست او می شود.

نویسنده و کارگردان جسارت در اثرش دیده نمی شود و حتی وابستگی شخصیت اصلی یعنی روزبه عاشق پیشه را به سازمان تروریستی با نوعی هراس دراماتیک لاپوشانی می‌کند. اگر یکی از متولدان دهه هفتاد که با تاریخ انقلاب به واسطه کم کاری رسانه ملی آشنایی کمتری دارد، ۵۰۰ دقیقه ابتدایی سریال را تماشا کند چه دریافتی از تاریخ ( یا تاریخ انقلاب) خواهد داشت؟ نه تنها تاریخ، بلکه عصاره  تاریخ را نخواهیم چشید. آنچه از  تاریخ نمایش داده شده در سریال نفس، درک خواهیم کرد این است که اعضای وابسته و مبارز سازمان مجاهدین خلق دنبال نامزد بازی و ازدواج با دخترکان  چشمانی رنگی خاصی می گشتند که  به هیچ عنوان عقبه سیاسی نداشتند و توسط ازدواج با اعضای این سازمان صاحب شور انقلابی شدند.

اما نکته جالب این است که در کنار تجلی اخلاق عاشقانه از جنس «خلق قهرمانی» که سازنده به مخاطب ارائه  و افراد وابسته به سازمان مجاهدین خلق را به عنوان کنشگران اصلی انقلاب معرفی می کندف در کنار مبارزان مذهبی مثل مریم (بهناز جعفری)، روحانی مسئول کانون قرآن (هدایت هاشمی)، حمید ( هادی حجازی فر) را  افراد منفعل روایت سریال نفس را در برمی‌گیرند.

منتقد پیشکسوت و محترمی که از داوران جشنواره فیلم فجر بود در نقد فیلم متفاوت ماجرای نیمروز گفته بود که این فیلم تبلیغی اساسی برای سازمان مجاهدین خلق است، سئوال مهم این است اگر ماجرای نیمروز با همه انتقادات غیر گل درشتی که نسبت به رفتارهای تروریستی نسبت به سازمان مجاهدین دارد، تبلیغ برای این سازمان به شمار می رود سریال بیست و اندی قسمتی نفس را باید یک پروپاگاندای اساسی برای عاشق‌ پیشه هایی به سبک و سیاق رجوی محسوب کنیم. کاراکتر کنشگر محوری یعنی روزبه قبلا یکبار ازدواج کرده و از همسر اولش یک فرزند دارد که کیلومترها دورتر از او زندگی می کند و حالا دوباره عاشق چشمان رنگی دختری شده که بی شباهت به جوانی مریم رجوی نیست و اغلب کسانی که به عنوان خروجی نمایشی در سریال‌های جلیل سامان می‌بینیم مردان عاشق پیشه ای هستند که در عشق ورزیدن به زنان با سرکرده خویش رقابت دارد.

غنای دانش کافی نسبت به مقوله نمایش آنچنان در هیاهوی سیاست زدگی گم شده است که هر سال  باید منتظر باشیم ، یکی دیگر از اعضای عاشق پیشه و زن دوست سازمان تروریستی را در سریال‌هایش رو کند. اگر روزبه و تمام شخصیت‌های مبارز سازمان مجاهدین خلق اینقدر عاشق پیشه هستند، پس خشونت برآمده از دل این سازمان ،نتیجه چه رفتارهایی می تواند باشد؟!

اگر سازنده به دنبال نمایش ابعاد انسانی برخی از اعضای این سازمان تروریستی،  پیش از انقلاب بود باید نگاهی به فیلم ماندگار و جسورانه سیانور می‌انداخت. نفس در نسبت با مفاهیم فیلم مولف و ماندگار سیانور یک شوخی تمام عیار است. ساواکی فیلم سیانور با بازی مهدی هاشمی کجا و ساواکی که در نفس می‌بینیم کجا؟! عشق ریشه داری  که در سیانور نمایش داده می‌شود کجا و نامزدبازی تصعنی که  ۵۰۰ دقیقه سریال نفس کجا؟! 

یادش بخیر فرهاد مهراد با عنوان مستعار ابوبکر اربابی متونی را منتشر می کرد که لرزه به اندام امثال ابراهیم نبوی می‌انداخت.  آثار فرهاد پیش از انقلاب نشان از اعتراضی انقلابی بود و اگر زنده بود و می دید که کارگردان نفس با عاشقانه‌هایش برای اعضای سازمان ترور کلیپ می‌سازد حتما نامه ای را با عنوان ابوبکر اربابی خطاب به سازنده این سریال منتشر می‌کرد. شاید در نامه اش را چنین آغاز می کرد که  ترور و ترانه باهم جور نیستند.... .