کد خبر 745106
تاریخ انتشار: ۱۳ تیر ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۴

فقط تک جمله عطاء بهمنش، گزارشگر و مفسر فوتبال به یادم مانده است. جمله‌ای که هیچ‌کس جز من و مرحوم پارساخو، پدر جدول ایران، نشنید.

به گزارش مشرق،‌ بیست و یک سال قبل، درحالی‌که دو نمایشگاه کتاب و مطبوعات دوشادوش هم برگزار می‌شد، کارمند خانه روزنامه‌نگاران جوان بودم. طرح برگزاری نشستی را به حجت‌الاسلام محمدرضا زائری، مدیرعامل «خانه» دادم که طبق آن، سراغ روزنامه‌نویسان و گزارشگران قدیمی برویم و بیاوریم‌شان غرفه خودمان. هرچه تقلا کردیم و دست و پا زدیم، نتوانستیم اسمی بهتر از «با دیروز برای فردا» برای این نشست پیدا کنیم. اسم مسخره‌ای بود اما انگار آن روزها تیتر و عنوان خوب هم کم بود یا ما بلد نبودیم اسم خوب روی نشست‌مان بگذاریم.
آقایان محمد بلوری، جهانگیر پارساخو و عطاء بهمنش، سه نفری بودند که آن روز به نمایشگاه مطبوعات آمدند تا از تجربه‌هایشان بگویند. حرف‌های خوبی زده شد و خاطرات خوبی به زبان این سه نفر آمد اما از تمام نیم‌روزی که با این سه نفر بودم، فقط تک جمله عطاء بهمنش، گزارشگر و مفسر فوتبال به یادم مانده است. جمله‌ای که هیچ‌کس جز من و مرحوم پارساخو، پدر جدول ایران، نشنید. بلوری، حوادث‌نویس پیشکسوت -که عمرش دراز باد- با یک ماشین دیگر آمده بود و من با یک اتومبیل دیگر رفته بودم پی بهمنش و پارساخو که به کمک پسرش و یک جفت عصای بازوگیر راه می‌رفت.
در مسیر نمایشگاه، جهانگیرخان سوال عجیبی از بهمنش پرسید؛ سوالی که کودکانه به نظر می‌رسید یا لااقل پرسیدنش در سال ۷۵ پس از گذشت ۱۸ سال از پیروزی انقلاب، بی‌مورد بود.
«انقلاب شد، شما فرار نکردی؟»
بهمنش، نگاه معناداری به پارساخو کرد و جواب نداد. سوال دوم از پی سوال اول آمد.
«نترسیدی یه وقت بگیرن اعدامت کنن؟»
بهمنش خندید و نیمچه نگاه عاقل اندر سفیهی به آن خدا بیامرز انداخت.
«برای چی منو می‌گرفتن؟ چرا باید منو اعدام می‌کردن؟»
پارساخو برای توجیه سوالش، به دست و پا زدن افتاد.
«خب بالاخره هر کی تو رادیو و  تلویزیون بود، یه بلایی سرش آوردن. مث اون سیده که روضه‌خون شاه بود. اسمش چی بود؟»
می‌دانستم سیدجواد ذبیحی را می‌گوید اما دخالت نکردم. عطاء بهمنش تقریباً از کوره در رفت و آن جمله به‌یادماندنی را به زبان آورد.
«مگه من تو گزارشم گفتم شاه خوب پنالتی می‌گرفت یا فرح خوب کرنر می‌زد؟!»
پارساخو شاید رویش نشد بگوید برای گزارش‌هایت نه اما برای آن مدالی که سوم آبان ۵۴ به‌خاطر گزارش بازی‌های آسیایی تهران از محمدرضا پهلوی گرفتی، می‌توانستی سرنوشت خیلی ناجوری داشته باشی. هیچی نگفت و سکوت کرد تا برسیم نمایشگاه. سر میز ناهار هم بهمنش با بلوری نشست و جهانگیر پارساخو و پسرش.

*حمید محمدی، روابط عمومی بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان

منبع: صبح نو