امروز اتحادیه اروپا بر مبنای توافق هسته‌ای ساز و کاری برای تعامل در دیگر موضوعات چون پرونده حقوق بشر و موشکی با ایران دارد؛ اروپایی‌ها برای مذاکره در این زمینه‌ها با تهران، «کانال‌های گشوده» ای دارند.

سرویس سیاست مشرق - مقاله زیر در پایگاه اینترنتی نشریه پرنفوذ «فارن افرز»(ارگان شورای روابط خارجی آمریکا) منتشر شده و مشرق صرفا از باب اهمیت موضوع،  ترجمه آن را بازنشر می دهد. بدیهی است که محتوای آن الزاما مورد تایید مشرق نیست.

******

در ماه جاری، توافق هسته ای ایران دوساله می شود و تندروهای ضدایران در واشینگتن، بار دیگر راه حل ترجیحی خود را پیش می کشند: تغییر رژیم. ماه گذشته «پولیتیکو» گزارش داد که کمی بعد از آغاز به کار ترامپ، «بنیاد دفاع از دموکراسی ها»، یک اندیشکده محافظه کار در واشینگتن، نامه ای به شورای امنیت ملی ارایه داد که در آن استدلال کرده بود که " ایران در برابر راهبرد دموکراتیک‌سازی با زور، تاثیرپذیر است، چرا که حکومت پشتیبانی مردمی ندارد و برای بقاء در قدرت تنها بر ترس مردم متکی است(...) همین ساختار رژیم، بی ثباتی، بحران و احتمالا فروپاشی را به خود فرا می خواند."

«ری تکیه»، از شورای روابط خارجی، نیز در جایی دیگر نوشت: " ماموریت دولت امریکا اکنون مطالعه راه هایی است که ما می توانیم از طریق آن، از بحران های فزاینده ایران امتیاز بگیریم، تا یکی از سرسخت ترین دشمنان آمریکا را (از قدرت) کنار بزنیم." خصومت رییس جمهور آمریکا و تیم او علیه جمهوری اسلامی قطعا چنین تندروی هایی را تشویق کرده است، در حالی که وزیر خارجه، رکس تیلرسن، اخیرا اعلام کرده که تغییر رژیم صلح آمیز گزینه ای است که تیم او دنبال می کند. با این حال، تغییر رژیم به راحتی قابل حصول نیست، مگر آن که ایالات متحده مهیای تقبل هزینه های سیاسی و نظامی برای یک نبرد خاورمیانه ای دیگر برای مدتی دیگر باشد. تلاش برای حصول انتقال قدرت (در ایران) با هزینه کم، با تعهد سیاسی و حضور نظامی کم، نه برای تحقق هدف تغییر رژیم سازنده است، نه برای ایجاد یک حکومت جایگزین قابل اتکاء برای حکومت فعلی.

از زمان تاسیس در ۱۹۷۹، جمهوری اسلامی یک چالش استراتژیک برای ایالات متحده بود. برای مواجهه با اقدامات ایران، از نقص حقوق بشر تا برنامه هسته ای، شماری از کارشناسان و متخصان امر، واشینگتن را به اعمال فشار بیشتر بر رژیم سوق داده اند. ولی به طور معمول، پیشنهادات آن ها نقص‌های اساسی دارد. برای مثال، برخی معتقدند که حملات هوایی می تواند فعالیت های هسته ای ایران را متوقف کند. ولی این دسته، نمی توانند راهبردی واقعی برای بعد از این حملات ترسیم کنند و به قدر کفایت پیچیدگی های مساله را ترسیم نمی کنند. برخی بر تغییر رژیم به عنوان تنها راه برای توقف سوءرفتارهای ایران، یک بار برای همیشه، تاکید می کنند، ولی قادر به ارایه ابزارهای لازم برای رسیدن به ان نقطه و پایدار نگه داشتن نتایج آن نیستند.

سیاستگذاران خوب، باید درک کنند که یک تحلیل هزینه-فایده در تغییر رژیم در ایران، پیوندی عمیق با استراتژی لازم برای تحقق این هدف دارد. تاریخچه طولانی تغییر رژیم توسط ایالات متحده نشان می دهد که کمابیش دو شیوه برای تحقق هدف (براندازی) در ایران وجود دارد: پشتیبانی از جناحی در ایران که موضع دوستانه تری نسبت به آمریکا دارد. یا تهاجم نظامی به آن برای تغیر ساختار سیاسی. گرچه، حتی اگر فرض کنیم که تغییر رژیم در جهت منافع ایالات متحده است، هیچ کدام از این استراتژی‌ها به غایت مورد نظر واشینگتن ختم نمی‌شود.

اپوزیسیون مشکل ‌دار

به لحاظ نظری، سه گزینه می تواند مورد حمایت آمریکا در ایران باشد:

نخست، سازمان مجاهدین خلق، که به مخالفت با رژیم تهران شهره است. این سازمان به طور روزافزون در واشینگتن مورد توجه قرار می گیرد و حامیانی در میان مقامات و قانونگذاران مشخص دارد. گرچه ایالات متحده در سال ۲۰۱۲، بعد از توافق خلع سلاح و خارج کردن نیروهای عملیاتی از اردوگاه اشرف، نام آن را از فهرست تروریستی خود خارج کرد، برند خشن و فرقه وار این سازمان از اسلام شیعی کمونیستی، آن را به عنوان گزینه ای برای اتحاد، مورد تردید قرار می دهد. از آن مهم تر، سازمان مجاهدین به نحو چشمگیری در داخل ایران نامحبوب است، چرا که در جریان جنگ عراق و ایران، آن ها در کنار صدام حسین با ایران جنگیدند، حتی بعد از آن که صدام برای کشتن کردهای ایرانی و عراقی، از تسلیحات شیمیایی استفاده کرد. خلاصه، تغییر با محوریت مجاهدین، محکوم به شکست است.

دومین گزینه می تواند جنبش سبز باشد که در جریان اعتراضات انتخاباتی ریاست جمهوری ۲۰۰۹ که منجر به انتخاب مجدد محمود احمدی نژاد شد، ظهور کرد. گرچه این جنبش عملا چند ماه بعد از انتخابات، محو شد، کسانی در واشینگتن هستند که هنوز فکر می کنند که جنبش سبز تا آستانه سرنگونی حکومت پیش رفت و می تواند امروز دوباره احیاء شود. اما آن جنبش هرگز جریانی فراگیر نبود و هدف آن هم سرنگونی نبود. دو رهبر جنبش سبز، میرحسین موسوی و مهدی کروبی، در حصر خانگی هستند. رییس جمهور سابق، محمد خاتمی، که چهره ای کلیدی در آن جریان بود، هم به دقت زیرنظر است. با این وجود، هر یک از آن ها زمانی بخشی از ساختار سیاسی بودند و بارها هم اعلام کرده اند که از بنیان‌های نهادی جمهوری اسلامی(ساختار سیاسی) حمایت می کنند. همه آن‌ها در دو انتخابات (ریاست جمهوری) که بعد از ۲۰۰۹ برگزار شد، از حسن روحانی حمایت کردند. مانند بخش گسترده ای از جامعه ایران، این جناح خواهان اصلاح درون رژیم است، نه انقلاب. از همین رو، هیچ کدام از آن ها چند انتخابات بعد از ۲۰۰۹ را برای ادامه جنبش سبز، تحریم نکردند. در عوض، آن ها این مسیر را انتخاب کردند که بگذارند روحانی تغییرات را از طریق سازو کارهای نهادی و روندهای موجود انجام دهد. این چهره ها از دخالت ایالات متحده در سیاست داخلی استقبال نمی کنند، و تقویت آن ها در جهت تغییر رژیم (به مفهوم سرنگونی) نیست.

در آخر، ایالات متحده می تواند از سلطنت طلب هایی حمایت کند که بعد از انقلاب از کشور فرار کردند. پسر آخرین شاه ایران، رضا پهلوی، اکنون ساکن آمریکاست و دست کم روی کاغذ می‌تواند برای طلب تاج و تخت به ایران بازگردد. در واقع، در پی انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶، او به رییس جمهور منتخب آمریکا تبریک گفت و سعی کرد در جایگاه یک نقش‌آفرین سیاسی قرار بگیرد و از ترامپ خواست که با نیروهای سکولار و دموکراتیک در ایران تعامل کند. گرچه سلطنت نسبت به سازمان مجاهدین وضعیت بهتری در افکار عمومی ایران دارد، ولی نوستالژی برای سلطنت هم محدود است. از این گذشته، کشور یک انقلاب، یک جنگ ویرانگر ۸ ساله و ۴۰ سال انواع تحریم را پشت سر نگذاشت که دوباره به گذشته برگردد.

همه این گروه ها از فقدان سرمایه سیاسی و پشتیبانی عمومی یا اراده برای همکاری با ایالات متحده جهت سرنگونی رژیم رنج می برند. در نتیجه، گزینه دیگری که ارزش بررسی دارد، عملیات مخفی برای حذف چهره های کلیدی رژیم است. برای مثال، جامعه اطلاعاتی آمریکا می تواند مسوولیت ترور [رهبران] یا فرماندهان سپاه را بر عهده بگیرد. با این حال، این هم مسایل واشینگتن را با تهران حل نخواهد کرد. حکومت ایران از شبکه نسبتا پیچیده ای از بازیگران در درون و بیرون تشکیلات سیاسی و امنیتی تشکیل شده است. این ساختار آگاهانه طراحی شده تا رژیم را در برابر کودتاهای احتمالی حفظ کند. همین سیستم، جمهوری اسلامی را از عراق پیش از ۲۰۰۳(که مورد تهاجم آمریکا قرار گرفت) متفاوت می سازد.، چرا که تمرکز قدرت در عراق صدام حسین، این اجازه را می داد که با زدن راس، رژیم سقوط کند.

دیپلماسی یک کلید است

در غیاب یک اپوزیسیون قابل اتکاء که مورد پشتیبانی قرار گیرد، تنها گزینه دیگر واشینگتن، تغییر رژیم از طریق حمله نظامی و برقراری یک سیستم جدید خواهد بود. ولی هیچ انتقال در رهبری سیاسی نمی تواند بدون تعریف نهادهای سیاسی جدید، در نهایت موفق و پایدار باشد. بدون نهادهای قانونی، کشور مستعد بی ثباتی و افتادن در دور انتقال رهبری یا کودتا می شود که منطقه ای را که همین حالا هم شکننده است، بی ثبات تر از قبل می سازد. در نتیجه، تنها راه تضمین یک سیستم سیاسی پایدار، ایجاد نهادهای قوی با پشتوانه عمومی است. اما ایجاد زیرساخت‌های نهادی ضروری و روندهای سیاسی جدید از صفر، زمان و منابع چشمگیر می طلبد. در ایران با وسعتی حدودا دو و نیم برابر افغانستان و حدودا ۴ برابر عراق، با دشت‌ها و کوه‌های بسیار، با جمعیتی ۸۰ میلیونی که حدودا ۷۰ درصد آن در شهرها زندگی می کنند، تغییر ساختار از طریق حمله نظامی در بهترین حالت بسیار پرهزینه و در بدترین حالت، منجر به یک جنگ داخلی می شود.

تاریخ نشان داده که حتی در پی یک انتقال آرام و ارگانیک قدرت، حکومت های جدید، سیستم های شکننده و نهادهای ضعیف دارند و برای مناقشه مستعدتر هستند و آن گونه که تهاجم نظامی ۲۰۰۳ به عراق و رویدادهای بعد از آن اثبات کرد، وقتی که انتقال از خارج از مرزها هدایت و حکومت جدید توسط کشوری بیگانه ایجاد شده باشد، چنین آثاری می توانند چند برابر شوند.

در ۱۴ سال گذشته، آمریکایی ها آموخته اند که چه اندازه تغییر رژیم از طریق ابزارهای نظامی یک راه حل سریع و ساده نیست. در واقع، برای دستیابی به تغییر رژیم پایدار، انتقال قدرت صرفا آغاز یک کارزار نظامی پایدار است. اگر ایالات متحده خواهان ایجاد یک نظام دوستانه‌تر و مطیع تر است، باید به جای استفاده از ابزاری که مستلزم صرف خون و مال است، از ابزارهایی استفاده کند که کارآیی آن در درازمدت اثبات شده است.

امروز، اتحادیه اروپا بر مبنای توافق هسته ای ساز و کار برای تعامل  با تهران بر سر سایر اقدامات مخرّب تهران، از جمله حمایت از تروریزم، نقض حقوق بشر و برنامه موشکی ایجاد کرده است. هم بروکسل و هم پایتخت های اصلی اروپا برلین، پاریس، رم، برخی کانال‌های گشوده با تهران برای بحث درباره این موضوعات دارند. نماینده ارشد اتحادیه اروپا در امور خارجه، فدریکا موگرینی، در همین زمینه گفت: " ما همیشه به دنبال زمینه های مشترک هستیم. ما معتقدیم که همواره راه حل هایی وجود دارد که بازی با حاصل جمع صفر (برد-باخت)نیست."

و این تلاش‌ها همین حالا هم ثمر داده است، به نحوی که حتی محافظه کارترین عناصر جمهوری اسلامی هم همکاری با اروپا را پذیرفته اند....

این نمونه ای است که باید دنبال شود و واشینگتن باید از اهرمی که در اختیار دارد برای سوق دادن ایران به سوی تغییر سیاست هایش استفاده کند. روش های دیپلماتیک هرگز مستهلک نمی‌شوند. منافع ایالات متحده و ایران معمولا بیش از آن که تندروها در واشینگتن توجه می‌کنند، هم‌جهت است. برای مثال، هر دو کشور در دغدغه شکست دولت اسلامی(داعش)؛ اولویت کلیدی واشینگتن، مشترک هستند. شکست داعش و تضمین ادامه ثبات و امنیت در منطقه، هر دو به مشارکت ایران نیاز دارد. قطعا دو کشور در همه چیز اتفاق نظر ندارند و آمریکا نباید تهدیدات مهم ایران را بی پاسخ بگذارد. ولی کنار گذاشتن روش های دیپلماتیک، بی آن که به آن‌ها فرصت پیش رفتن داده شود، احمقانه است.