کد خبر 764991
تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۴۶

شریک کمدین سابق دین مارتین و ستاره فیلم‌هایی چون پرفسور دیوانه و سلطان کمدی، شخصیتی پیچیده و درخشان بود که نوآوری سینمایی متهورانه‌ای را عرضه کرد.

به گزارش مشرق، برای برخی، شاهکار اوست. برای دیگران، انحصارطلبانه و بی‌رحمانه وحشتناک، تمرین در کمدی بزن‌بکوب فریبنده وسیع که الهام‌بخش عدم‌ایمان ناب است و همچنین تمسخری برای آنانکه از خط‌شکن‌ها و پست‌مدرن‌های کنایی در فرانسه خبر می‌دادند و جایی دیگر کسانی‌ که در تحسین آن مؤثر بودند. فیلم «پرفسور دیوانه» محصول 1963، فارس همزاد گیجی، مهلم از جکیل و هاید، به نویسندگی و کارگردانی ستاره افسانه‌ایش، جری لوییس.

لوییس دلقک، خواننده و متفکر اجراگر بدبخت و لوده‌ای بود که زندگی حرفه‌ایش در نقشی دوگانه با دین مارتین محزون در مقام نقش مقابل مرد لوییس، آغاز کرد، کارش به اجرای تک‌نفره رسید و برای مدتی بزرگترین ستاره کمدی هالیوود بود، با دوجین فیلم و رکوردشکنی. اما بعدتر متحمل محو شدن شد، ناگهانی و مطلق، در انتهای دهه شصت، از مد افتاده و تک‌افتاده بود با اسم‌ها و موج‌های جدید. تلوتن سالانه (برنامه تلویزیونی طولانی مدت) او در کمک به انجمن دیستروفی عضلانی که برای 45 سال تا 2012 اجرایش می‌کرد و به  2میلیارد عواید برای «کودکان جری» کسب کرد، رفت تا به عنوان اثری ملال‌آور و مورد بی‌اعتنایی در نظر گرفته شود، تک‌افتاده در ایده‌های از رده خارج شده ترحم و قربانی؛ اما آیا به ما از تمامی داستان درباره درخشندگی تیره‌وتار جری لوییس می‌گوید؟

در «پرفسور دیوانه»، لوییس نقش ژولیوس کلپ، احمقی نابغه، دندان خرگوشی و عینکی را بازی می‌کند که مدام آزمایشگاهش را با آزمایش‌های شیمیایی دیوانه‌وار منفجر می‌کند. هیچ زنی احتمالاً نمی‌توانسته او را جذاب بیابد؛ اما پرفسور بیچاره معجونی کشف می‌کند که او را به نوپرستی سوپرجذاب، عشق‌دوست مبدل می‌کند، کسی که زنان را به یک ژله لرزان تنزل می‌دهد. یک اجرای دوگانه شجاعانه است زمانی که او  اولین حضورش را به عنوان عاشق‌مسلک جذاب ایفا می‌کند. چهره لوییس تقریباً به شدت زیبا می‌شود، گویی با نیروی اراده او خود را درون تضاربی میان دین مارتین و فرانک سیناترا انتقال داده است. سیناترا خود نقاشی رنگ‌روغنی نبود. اگر فقط لوییس مزه کمدی نداشت، ممکن بود با فرانک در بورس‌های خوانندگی تطبیق یابد.

اما مخاطبان و منتقدان خود دریافتند که شهرت لوییس شخصیتی مجزا دارد. آیا او تنها یک خجالتی - یا دلقک سینمایی الهام‌گرفته - بود؟ چون همانند «پرفسور دیوانه»، لوییس تجربه‌گری انفجاری با مهارتی خیره‌کننده و یک بی‌باک، استعداد نوآوری در حیطه تکنیک‌های سینمایی بود. او می‌دانست چگونه قاب‌بندی کند و آدرنالین و کمدی فیزیکی غریزی را برای دوربین در اثر عرضه کند؛ با اینکه شاید دلیری اجرای زنده‌اش که به نمایشگاه‌های وگاس برای فریادهای خنده تنزل یافت، هیچ‌گاه کاملاً روی پرده تسخیر نشد. لوییس هنرپیشه‌ای وقف‌شده سینما بود، پیشگام روند ویدئوپلی‌بک سر صحنه، که بدون آن کارگردانی یک فیلم اکنون کاملاً غیرقابل‌تصور می‌بود. او در USC برای سال‌ها کارگردانی تدریس می‌کرد، جایی که دانشجویانش اسپیلبرگ و لوکاس بودند.

بعدها، در اوایل دهه هشتاد، او به شکل فوق‌العاده‌ای توسط مارتین اسکورسیزی در «سلطان کمدی» بازی گرفته شد، در نقش میزبان یک تاک‌شو آخر شب، کسی که توسط هوادار وسواسی با بازی رابرت دنیرو دزدیده می‌شود. لوییس کاملاً در برابر تیپ بازی کرد؛ اما به طور کامل یا نوع متفاوتی از کلیشه‌های هالیوودی: پادشاه سخت‌گیر، بدبین و فاقد جذابیت دنیای نمایش که برای کمدی و شهرت توأمان خسته‌کننده است. کسب‌وکارهای سودآور که از آنها لذت از برای سطحی شدن تأثیر طولانی دارد. بازگشت آن‌چنانی نبود، حداقل جزئی بود؛ چون فیلم به خودی‌خود احتمالاً در زمان خود دیده نشد؛ اما لوییس کاریزمایی شورانگیز داشت و او در مسیر ناهموار پیش‌رویش، ویژگی‌های استعاری شهرت خود را عرضه کرد: محدود و دهان‌بسته توسط دنیرو و شریک جرمش، ساندرا برنارد، توسط نسلی جوان‌تر به گروگان گرفته می‌شود، کسانی که او را یا تمسخر می‌کنند یا ستایش یا پرستش؛ اما ابداً رویدادها او را خفه نمی‌کند، اجازه نمی‌دهد مد روز باشد یا پذیرفته دوران خود.

و بعدها، ده سال بعد، چیزی حتی‌ عجیب‌تر در تاریخ فرهنگی لوییس رخ می‌دهد. در می 1992، مجله Spy، تحت سردبیری گرایدن کارتر، ایده تلاش برای کنار هم چیدن آن چیزی را داشت که برای فیلم نصف‌ونیمه ساخته‌شده و رهاشده لویس رخ می‌داد: یک جرثومه فراموش‌شده تحت عنوان «روز و دلقک گریان» محصول 1972 - گزارش شده بود یک آش شله‌قلمکار مهیب از ترحمات و ذائقه بد که در آن لوییس نقش دلقکی را بازی می‌کند که عازم اردوگاه کار اجباری نازی‌ها می‌شود و کسی که در نهایت عمل از جان‌گذشتگی رستگاری و خوداعتباری، تلاش می‌کند کودکان بدبخت آنجا را با پرت‌وپلاها و ادا اطوارهایش شاد کند در حالی که آنان را به سوی اتاق‌های گاز رهنمون می‌سازند. زمانی که حقیقت آنچه او انجام داده بود بر لوییس دمیده شد، او فیلم را متوقف کرد، کپی‌های ویدئویی و نسخه‌های موجود را در صندوقی گذاشت و مانع از آن شد کسی اجازه دیدن آن را بیابد، جز معدودی از دوستان. (برخی نگاتیوها به شکل آنلاین منتشر شده است.)

مجله Spy با بدبختی با بازماندگان تولید فیلم مصاحبه کرد و دست تنها «روز و دلقک گریان» را به بزرگترین فیلم نفرین‌شده تاریخ سینما بدل کرد و چهره کالت لوییس حتی بعدتر اوج گرفت. بعدها، پنج سال بعد، روبرتو بنینی موفقیت عمده‌ای با «زندگی زیباست» اسکار گرفته‌اش کسب کرد که به شکل مشابهی رویکرد شیرینی به اردوگاه‌های کار اجباری داشت. «ژاکوب دروغگو» پینر کازویتچ در 1999 با بازی رابین ویلیامز، نگاهی قابل‌قیاس متبادر می‌ساخت و بار دیگر، تماشاگران از خود می‌پرسیدند: لوییس می‌توانست پیشرو زمان خود باشد؟ آیا چیز متهورانه‌ای، حتی عظیم در ناآگاهی کامل او از ذائقه خوب وجود داشت؟ نوعی از نبوغ ابتکاری، یک هنر خام پرده سینما؟

لوییس خود چنین باوری نداشت؛ با اینکه با هیجان کج‌ومعوجی با کالت‌بازان مخالفت نکرد.ارزش اشاره داشت که شریکش، دین مارتین خود الهام‌بخش از یکی از بهترین رمان‌های کمیک آمریکایی دهه اخیر، «مردان بامزه» (2002) اثر تد هالر شد که در آن زیگموند «زیگی» بلیسمن (براساس لوییس) مرد وحشی کمدی است که استعدادش احتمالاً توسط جامعه درک نمی‌شود تا اینکه با یک خواننده ایتالیایی آسان‌گیر به نام ویک فونتانا (براساس مارتین) هم‌گروه می‌شود. نگاهی زیرکانه و گزنده از آغاز کار لوییس است.

آیا لوییس وارثانی در کمدی مدرن هالیوود دارد؟ تنها هر از گاهی خلاقیت‌های پرخاشگرانه ویل فرل چیزی از لوییس در خود دارد؛ اما بدون رگه‌ای از احساسات و نیاز به عاشق شدن. ادی مورفی «پرفسور دیوانه» را بازسازی کرد؛ اما ذات سرد مورفی چیزی بیگانه برای محافظه‌کاری نسبی لوییس است. تماشای کردن «سلطان کمدی» اسکورسیزی احتمالاً نزدیک‌ترین چیزی است که ما به تقدیر زندگی درونی تیره و مالیخولیایی جری لوییس می‌رساند، دلقکی که برای او شاید گریستن به مثابه یک تسکین متبرک دنبال می‌شد.

منبع: تسنیم