سرویس تاریخ مشرق- وقتی به سیر زندگی شخصیت های انقلابی حقیقی نگاهی اجمالی می اندازیم، در کنار همه پندها و عبرت ها، این نکته به شدت به چشم می آید که چه اندازه حیات برخی انسان ها دراماتیک و مستعد ساخت و تولید آثار هنری فاخر و ماندگار است. چهره هایی چون نواب صفوی، رجایی، عزت مطهری، اسدالله لاجوری،اندرزگو و....در این میان هرگاه اقتباسی از زندگی این شخصیت ها برای اثر هنری صورت گرفته، به علت فرازهای بلند و جذاب زندگی این انسان ها، خروجی معمولا موفق بوده است(نمونه های آن زندگی شهید اندرزگو در فیلم «تیرباران»، یا شهید چمران در فیلم «چ»). زندگانی این چهره ها، همچون لوح فشرده ای است که تاریخ معاصر این سرزمین در آن ها متراکم شده است.
۴ شهریور، سالگرد شهادت یکی از این بزرگمردان است که زندگی او می تواند دستمایه الهام آثار هنری ماندگار باشد. در چهارمین روز از شهریور سال ۵۸، حاج مهدی عراقی به همراه کوچک ترین پسرش، حسام، و دوست و همکارش، حاج حسین مهدیان، در راه محل کارش در روزنامه کیهان به دست سه موتور سوار گروه فرقان ترور شد. مهدی عراقی همه معیارهای تراز یک مبارز انقلابی را داشت. خیلی ها که او را نمی شناختند و عکسش را هنگام شهادت دیدند، گمان بردند که مردی در دهه هفتم زندگی است، اما واقعیت این بود که او در هنگام شهادت تنها ۴۸ سال سن داشت. شکستگی و سفیدی موهای این مبارز قدیمی، خود نشان از کوله باری از تجربیات سخت و سهمگین در زندگی سراسر مبارزه او بود. در ادامه با گوشه هایی از زندگی پرثمر این مجاهد فی سبیل الله آشنا می شویم.
بچه هیاتی که دست راست نواب صفوی شد
مهدی عراقی در ۱۳۰۹ در محله قدیمی «پاچنار» در جنوب تهران به دنیا آمد و به اصطلاح از «بچه تهرون»های اصیل بود. پدرو ومادر او انسان هایی عمیقا مذهبی بودند و نوع تربیت مهدی از کودکی به شدت تحت تاثیر آموزه های اسلامی و حرمت گذاری به روحانیت اصیل قرار داشت.
پس از سپری کردن دوره دبستان، برای ادامه تحصیل به دبیرستان مروی و سپس دارالفنون تهران رفت. اما ارتباط پیدا کردن با یک شخصیت بزرگ، مسیر زندگی او را تغییر داد و او قدم به راه اصیل مبارزه گذاشت.
مهدی نوجوان در زمان تحصیل در دبیرستان، به واسط حضور فعال در هیات های مذهبی بازار تهران، با تشکل فداییان اسلام آشنا و چنان مجذوب رهبر این تشکل، شهید سید مجتبی میرلوحی، معروف به نواب صفوی شد، که در همان سن کم به عضویت فداییان اسلام درآمد. اخلاص و شهامت بالای این نوجوان عمیقا مذهبی، خیلی زود موجب صعود او در این گروه شد و او را در سلک حلقه اصلی دور نواب صفوی قرار داد.
او که بازوی توانای شهید نواب شده بود، در همه فعالیت های مبارزاتی فداییان در دهه ۱۳۲۰ حضور داشت که یکی از مهم ترین آن ها، شرکت در ترور «احمد کسروی»، در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ بود. کسروی به عنوان منادی یک «دین» جدید، به صراحت و بسیار عیان کمر به تخریب و تضعیف مکتب شیعه بسته بود. از همان زمان، مهدی به عنوان پیک و رابط نواب با دیگر چهره های سیاسی و مذهبی، نقش آفرینی می کرد.
طبق اسناد ساواک او در همه ماموریت های مهم فداییان اسلام در سال های پایانی دهه ۱۳۲۰، یعنی اعدام عبدالحسین هژیر، نخست وزیر وقت در ۱۳ آبان ۱۳۲۸، طرح ترور شاه در هنگام تشییع جنازه رضاخان در ۱۳۲۹، ترور انقلابی حاجیعلی رزم آرا در ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ مشارکت داشت. شهید عراقی، گاهی پیامها و نامههای شهید نواب صفوی را در دیدار با وی دریافت میکرد و در نشستهای فداییان برای دیگران میخواند. در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، زمانی که همه نیروهای ملی و مذهبی برای به نتیجه رساندن آن هدف بزرگ، همپیمان و همجهت بودند، مهدی که جوانی حدودا ۲۰ ساله بود، با کوله باری از تجربیات سیاسی، ماموریت مهم برقراری ارتباط میان نواب و آیت الله کاشانی و مصدق را به عهده داشت. یکی از مهم ترین اقدامات او در کنار فداییان اسلام، اعدام انقلابی سپهبد «حاجیعلی رزم آراء»، نخست وزیر نظامی وقت و مهم ترین مانع بر سر تحقق ملی شدن صنعت نفت بود و مهدی جزو سخنرانان فداییان اسلام در میدان بهارستان، در جهت توضیح دلایل اعدام رزم آراء بود.
با این حال، شهید عراقی به تاسّی از نواب، هیچ گاه به ملی گرایان تعلق خاطر پیدا نکرد. او حتی در جریان اعتراض به بازداشت نواب در دولت مصدق، به مدت ۷ ماه در ۱۳۳۱ زندانی بود. ماجرا از این قرار بود که مهدی عراقی به همراه ۵۲ نفر دیگر معترضانه وارد زندان قصر و در محوطه آن متحصن شدند. آنان پس از تسخیر بند، حفاظت از زندانیان را به عهده گرفتند و اعلام داشتند تا تعیین تکلیف در زندان خواهند ماند. بعد از مدتی رژیم با همکاری اعضای حزب توده که در داخل زندان بودند موفق به یورش به داخل زندان شد و پس از مضروب کردن افراد، آنان را با دستبند و پابند دستگیر کرد. در این مرحله مهدی عراقی نیز گرفتار شد و تا ۲۵ تیر ۱۳۳۱ به مدت ۶ ماه در زندان باقی ماند.
در پی کودتای آمریکایی-انگلیسی ۲۸ مرداد ۳۲ و سقوط دولت مصدق، در فضای سنگین و سیاه خفقان سیاسی، مهدی هم مدتی سر در لاک زندگی شخصی و معنوی برد و به تکمیل مطالعات اسلامی خود پرداخت. در همین دوران بود که در سال ۱۳۳۵ تشکیل خانواده داد. امیر، محمود و حسام سه فرزند او از این ازدواج بودند.
با تیرباران و شهادت سید مجتبی نواب صفوی در ۲۷ دی ماه ۱۳۳۴، مهدی که مراد خود را از دست رفته دید، به شدت دچار اندوه شد و نوعی رکود بر زندگی سیاسی او حاکم شد که البته چندان طولانی هم نشد.
نور امام بر حیات عراقی تابیدن گرفت
آشنایی شهید عراقی با امام خمینی(ره) در قم در نیمه دوم دهه ۱۳۳۰، موجب شد تا آن شهید، گمشده خویش را در وجود شخصیت روحانی و انقلابی امام پیدا کند. مهدی عراقی که هیچ گاه ارتباط خود را با مرکز روحانیت ایران، شهر مقدس قم، قطع نکرده بود، در جریان رفت و آمدها به قم با حضرت امام آشنا شد و بار دیگر، مراد و راهنمای زندگی خود را یافت.
از این زمان، او سخت پیرو امام بود و و همه فعالیتهای جهادی و سیاسی خود را با کسب تکلیف از امام خمینی(ره) دنبال میکرد. اندکی بعد، بر پایه رهنمودهای امام خمینی(ره) و با یاری کسانی چون شهید حاج محمدصادق امانی، ائتلافی به نام «هیأتهای موتلفه اسلامی» را سازمان دادند. این همپیمانی هیأتهای مذهبی در یکم خرداد ۱۳۴۱ آغاز شد. سالهای چندی به گونهای غیررسمی، شهید عراقی، دبیر کل موتلفه اسلامی به شمار میرفت. او، در این دوره صندوق مالی را در حزب ملل اسلامی و جمعیت موتلفه اسلامی راهاندازی کرد.
امیر، فرزند ارشد شهید، در مصاحبه ای، ارادت او را به حضرت امام چنین شرح داد:
" نکته مهم این است که حاج مهدی برای این رفتارش، حد و مرز و ملاک داشت. اگر خدمت امام (رحمه الله علیه) می رسید و نظر ایشان را راجع به برخی گروههای مبارز می پرسید، دیگر حاج مهدی دیروز نبود. یعنی کاملا مطیع بود."
نقش شهید عراقی در ۱۵ خرداد ۴۲
در حادثه حمله به فیضیه در فروردین ۱۳۴۲ ساواک برنامه داشت تا به بیت امام حمله کند اما مهدی عراقی همراه با تعدادی از مبارزین که از این نقشه اطلاع یافته بودند، با برعهده گرفتن حراست از بیت امام، به تقسیمبندی افراد و ایجاد پستهای مراقبتی در طول مسیر و خانههای اطراف پرداختند و خود عراقی نیز به همراه یکی از دوستان به زیرزمین رفت و منتظر آمدن مهاجمان شد.
با نزدیک شدن به عاشورای سال ۴۲ در خرداد ماه آن سال، مهدی به عنوان یکی از همراهان و نزدیکان امام، نقش فعالی در بسیج نیروهای طرفدار حضرت امام خمینی(ره) ایفاء کرد. شهید عراقی با دیگر همراهان به برپایی راهپیمایی در روزهای تاسوعا و عاشورا پرداختند و راهپیمایی بزرگی را از مسجد حاج ابوالفتح در میدان قیام تا دانشگاه تهران برنامهریزی و اجرا کردند. مهدی در جلو در بزرگ دانشگاه به سخنرانی پرداخت.
یکی از نقش های مهم حاج مهدی در آن روزهای پرالتهاب، تاثیرگذاری بر مرحوم طیب حاج رضایی و جلوگیری از ورود او به عنوان نیروی ضد نهضت امام به صحنه بود. مرحوم طیب به اصطلاح از لات های بزرگ تهران بود که سردسته گروه های جاهلی جنوب شهر بود و به نوعی پیشکسوت «شعبان جعفری»(بی مخ) محسوب می شد. او در جریان کودتای ۲۸ مرداد، در کنار شعبان بی مخ در بسیج اراذل و اوباش در جهت سقوط دولت مصدق نقش مهمی ایفاء کرد و از حمایت شخص شاه هم برخوردار بود، اما بعدها بر سر مسایلی با دستگاه شاه به مشکل برخورد. نقش شهید عراقی این بود که در بحبوحه جریانات خرداد ۴۲، با صحبت با مرحوم طیب، و کار کردن روی نارضایتی او از دستگاه و پاره ای از وجوه شخصیتی او چون معرفت و لوطی مسلکی، جلوی پیوستن او و آدم هایش را به جریان سرکوب طرفداران حضرت امام بگیرد و در نهایت طیب جان بر سر این راه بگذارد و به دست حکومت شاه، تیرباران شود. فرزند شهید عراقی ماجرا را این گونه تعریف می کند:
" همین مرحوم طیب که ذکر خیرش شد، هرکاری هم که می کرد، دو ماه محرم و صفر نوکر حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و امام حسین(علیه السلام) بود. هیچ چیزی نمی توانست در این دو ماه، طیب را از هیات و دسته عزاداری جدا کند. خوب، این یک حسن است که بنظر من عاقبت بخیری او هم از همین عشق به حضرت زهرا(سلام الله علیها) و امام حسین(علیه السلام) بود. حاج مهدی عراقی، از همین عشق طیب به ائمه اطهار(علیهم السلام) و روحیه لوطی گری او استفاده کرد و طیبی را که خیلی ها فکر می کردند او و اطرافیانش می توانند تبدیل به یک جریان ضد مبارزه علیه رژیم شوند، وارد مبارزه کرد. حاج مهدی رفت پیش طیب و به او گفت که این حاج آقا روح الله، پسر حضرت زهرا(سلام الله علیها) و مرجع تقلید است، الان هم وضعیت اینجور است و شاه دارد این ظلم ها را می کند. خود حاج مهدی می گفت رگ لوطی گری طیب را یک قلقلک دادم. وضعیت مرحوم طیب طوری شد که امام(رحمه الله علیه) گفتند عاقبتش مثل حر شد."
با تصمیم امام خمینی(ره) مبنی بر سخنرانی در عصر عاشورا در مدرسه فیضیه، شهید عراقی خود را بیدرنگ پس از پایان راهپیمایی در تهران، به قم رساند و محافظت از امام را بر عهده گرفت. عراقی در جریان راهپیمایی در عاشورای سال بعد، در حالی که رهبری جمعیت را بر عهده داشت، به همراه ۳۸ نفر دیگر دستگیر گردیدند و نزدیک به ۷۰ روز را در بازداشت به سر بردند.
بعد از آزادی از زندان، از طریق کانالی که در مجلس شورای ملی داشت، متن مذاکرات تصویب کاپیتولاسیون بین حسنعلی منصور و نمایندگان را به دست آورد و به امام رساند. سخنرانی معروف امام علیه کاپیتولاسیون در آبان ۴۳، منجر به بازداشت و تبعید ایشان به ترکیه و سپس نجف توسط دولت «حسنعلی منصور» شد.
اعدام انقلابی «حسنعلی منصور»
حاج مهدی، برای این که هم تاوان تبعید یک مرجع شیعه را برای حکومت بالا ببرد و هم بابت تصویب قانون خفت بار کاپیتولاسیون ضرب شستی به رژیم نشان دهد، شاخه نظامی تشکّل موتلفه را فعال کرد. مهم ترین دستاورد این شاخه، ترور منصور در ۱ بهمن ۴۳ بود. خود شهید درباره ترور انقلابی منصور، در خاطرات خود گفت:
" در سال ۱۳۴۱ من و گروهی از یارانم تشکیل سازمان جمعیتهای موتلفهی اسلامی دادیم... تا اینکه مسئله کاپیتولاسیئن که مصونیت دادن به مستشاران آمریکایی بود، پیش آمد و اینکه ۱۴۰۰ مستشار آمریکایی صاحب تمام نیروهای امنیتی ما شده بودند. در یک جلسه سری با شرکت حدود ۲۰ تن از اعضای سازمان تصمیم گرفته شد حسنعلی منصور به عنوان اول شخص مسوول و مفسد فیالارض اعدام گردد. این کار به عهدهی محمد بخارایی و دو تن دیگر به نام مرتضی نیک نژاد و رضا صفارهرندی گذاشته شد و آنها قبول کردند."ژ
در پی ترور منصور بسیاری از اعضای مؤتلفه اسلامی شناسایی و دستگیر شدند. شهید عراقی نیز در نوزدهم بهمن ۱۳۴۳، دستگیر و به شکنجهگاه ساواک گسیل شد. ساواکیان به سختی وی را شکنجه کردند و ناخنهایش را کشیدند، ولی همچنان دم فرو بست و چیزی نگفت. در واقع تا زمان دستگیری حاج مهدی، تعداد دستگیری اعضای موتلفه به ۱۲ نفر رسیده بود، ولی با دستگیری او، به دلیل مقاومت مثال زدنی در برابر شکنجه های ساواک و لو ندادن افراد جدیدی، روند دستگیری اعضای گروه متوقف شد.
از اعضای دستگیر شده این گروه، ۶ نفر یعنی بخارایی، نیک نژاد، صفار هرندی، صادق امانی، هاشم امانی و مهدی عراقی در دادگاه نظامی به اعدام محکوم شدند. با این حال، در اعتراض به صدور حکم اعدام عراقی و دیگر همرزمش هاشم امانی، حوزه علمیه قم تعطیل شد و طلاب در منزل مراجع تحصن کردند. اینچنین بود که احکام اعدام عراقی و امانی پس از اعلام یک درجه تخفیف به حبس ابد تغییر کرد و آنان به زندان قصر منتقل شدند.
فرزند ارشد شهید، آن دوره را چنینی به خاطر می اورد:
" چند سال پیش حاج خانم به من گفت: «وقتی حکم اعدام پدرت درآمد، من رفتم پیش پسر آقای نخودکی معروف که در قنات می نشست. وقتی که داستان را تعریف کردم، به من دلداری داد و گفت: «نگران نباش. حاج آقای شما را اعدام نمی کنند، اما بهتر است در زندان بماند، چون بیرون آمدن از زندان برایش خطر دارد. ایشان هنوز هم زنده است. نمی دانم چند سال دارد، ولی حتماً پیر شده. مثل اینکه کلاسی داشته و حاج خانم گاهی می رفته پیش ایشان. حاج خانم این حرف را فی البداهه هم نزد. برای یکی از نوه ها خطری پیش آمده بود و حاج خانم به آقای نخودکی مراجعه کرده و توصیه ای را گرفته بود و به همان مناسبت، خاطره حاج آقا را هم گفت که واقعا همین طور هم شد و وقتی حاج آقا از زندان درآمد، بعد از مدتی قضیه ترور پیش آمد. الان که فکر می کنم می بینم شاید آن آرامش نسبی که در خانه ما برقرار بود، بخشی هم به این «تطمئن القلوبی» بود که از طریق آقای نخودکی در دل حاج خانم ایجاد شده بود که حاج آقا اعدام نمی شود. به هر حال جوّ خانه طوری نبود که ما در عالم بچگی وحشت کنیم که چه اتفاقی دارد می افتد. البته کسی هم در آن خانه نبود. پدربزرگ بود و مادربزرگ و مادر ما و عمو که همیشه بیرون بود و کاری به کار خانه نداشت."
دوران زندان؛ خادمی زندانیان سیاسی
سرهنگ ستاد «نصرالله توکلی»، اولین فرمانده عملیات ارتش پس از انقلاب، که در سال ۵۲ با شهید در زندان قصر همبند بود در خاطرات گفت که حاج مهدی عراقی یکسره در خدمت زندانیان بود و حتی کار پخت و پز برای زندانیان سیاسی را انجام می داد. او در زندان بیشتر وقت خود را به قرآن پژوهی می گذراند.
«محمد کاظم موسوی بجنوردی»، موسس گروه مسلح «حزب ملل اسلامی»، و از زندانیان دوران ستمشاهی، در کتاب خاطرات خود، «مسی به رنگ شفق»، صحنه جالبی را در توصیف شخصیت حاج مهدی عراقی در زندان نقل می کند:
" روزی در همان بند چهار، روی یکی از تختها در کریدور نشسته بودم که مسعود رجوی از بند شش آمد و گفت: میخواهم چیزی را به شما بگویم، قبل از این که از دیگران بشنوی! با لبخند گفتم: چیست؟ گفت: یک روز مرا با حاج مهدی عراقی و بیژن جزنی و دکتر عباس شیبانی به انفرادی بردند و شروع کردند به زدن و گفتند بگوئید که غلط کردیم و دیگر کار خلاف نمیکنیم، بیژن جزنی قبل از کتک خوردن گفت من غلط کردم و کتکش نزدند. شیبانی پس از چند باتون گفت غلط کردم، من هم (رجوی) چند تا باتون خوردم و گفتم غلط کردم! اما حاج مهدی عراقی زیر شکنجه غش کرد و نگفت غلط کردم."
امیر عراقی درباره قدرت مدیریتی و روابط عمومی پدرش هم چنین گفت:
" ارتباط حاج آقا با همه خیلی خوب بود، یعنی راحت می توانست برای چیزی که در ذهنش به وجود آمده یا حداقل در جمعشان درباره آن تصمیم گیری کرده بودند و حالا قرار بود حاج آقا اجرا کند، طرف مقابلش را قانع کند. این کارها از عهده هیچ کس دیگری بر نمی آمد. تصورش را بکنید که یک زندانی برنامه ریزی کند که بچه های زندانی ها ایام عید را یک روز داخل زندان، پیش پدرهایشان باشند و مسئولین زندان هم مجاب شده و چنین اجازه ای را داده باشند! این نوع ایجاد ارتباط و قبولاندن این قضیه به مسئولان آنجا، کار کسی جز حاج آقا نمی توانست باشد. بعدها که خاطرات دوستان حاج آقا، از جمله آقای عسگراولادی و آقای حیدری را مطالعه کردم، دیدم که حاج آقا قدرت برنامه ریزی و قانع کردن مخاطب را به شکل عجیبی داشته، چون روحیه عجیب و غریبی هم داشت."
گفتنی است که در سال ۴۸، شهید عراقی به واسطه نقشی که در مبارزات سیاسی از درون زندان داشت، به زندان برازجان تبعید شد که یکی از بد آب و هواترین مناطق ایران است.هنگامی که خانواده او به همراه تعدادی از دوستانش به دیدار او در تبعید می روند، با گرمای وحشتناک و شرایط مشقت بار برازجان رو به رو می شوند. از این رو در مراجعت به تهران، شماری از دوستان به سراغ مرحوم محمدتقی فلسفی، واعظ برجسته و معروف، می روند تا با استفاده از نفوذ خود از دستگاه تقاضای بازگشت عراقی به تهران را مطرح کند. در نهایت، بعد از ۱۰ ماه تبعید در برازجان، او به تهران بازگردانده شد.
آزادی، همراهی با امام، یاری انقلاب
با فضای آزاد نسبی که در سال ۱۳۵۶ و در پی روی کار آمدن جیمی کارتر در آمریکا در زندان های ستمشاهی به وجود آمد، در کنار شماری از زندانیان سیاسی دیگر، حاج مهدی عراقی هم پس از سیزده سال با موهای سفید از زندان آزاد شد.
او یکی از معدود انقلابیونی بود که اسیر جزمیت و تعصب کورکورانه نبود. یعنی اگر از سویی مقلد اصیل و مومن حضرت امام و رهرو روحانیت بود، از سوی دیگر قدر و حرمت روشنفکرانی روشن اندیش چون شریعتی را هم می دانست. او خود در خاطرات خود که در سال ۵۷ ضبط و با عنوان «ناگفته ها» منتشر شد، در این زمینه گفت:
" اگر این فاصلهای که استعمار تا آن روز بین قشر روشنفکر و مذهب ایجاد کرده بود، این فاصله امروز هم حاکم بود، باز هم امروز آن جور که باید و شاید این جنبش اسلامی نمیتوانست نضج بگیرد، این یک واقعیتی است که باید بپذیریم. اگر که حرکت خود حاج آقا، اگر که فرهنگ انقلابی خود دکتر شریعتی نبود، دکتر شریعتی یک روشنفکری هست که میآید دفاع از مذهب میکند و فرهنگ انقلابی مذهب را به جهان عرضه میکند. اگر نبود، امروز هم همان جریانات [حاکم] بود."
به گفته فرزند شهید، حاج آقا بعد از آزاد شدن از زندان ملاقاتی با دکتر شریعتی انجام می دهد. در آن دیدار، درباره فضای جامعه تحلیلی مطرح می کنند. آقای شریعتی بعد از اظهارات شهید عراقی می گوید هر آنچه که من از دانشگاه سوربن یاد گرفتم، حاج مهدی در زندان یاد گرفته است.
با مهاجرت امام از عراق و استقرار ایشان در دهکده نوفل لوشاتو در فرانسه، مهدی عراقی به دیدار امام در فرانسه شتافت و مسوولیت بسیار مهم مدیریت بیت امام(ره) را برعهده گرفت. حضور تقریبا دایمی ایشان در کنار حضرت امام در تصاویری که از اقامت امام در نوفل لوشاتو به یادگار مانده، به خوبی اهمیت حاج مهدی و اعتماد بالای بنیانگذار انقلاب به او را عیان می سازد. وی از آنجا نوار سخنرانیهای امام را به ایران میفرستاد.
امیر عراقی، پسر شهید، که خود در آن روزها در آمریکا دانشجو بود و برای کمک به پدر به پاریس رفته بود، فضا را چنین شرح می دهد:
" تقریباً اداره تمام امور در آنجا به عهده حاج آقا بود. کار اجرایی و تدارکات به دست بچه های آمریکائی بود و بچه هایی که در اروپا کارهای مبارزاتی را دنبال می کردند، مسئولیت تکثیر نوار و تهیه اعلامیه از سخنرانی های امام را بر عهده داشتند. هنوز پلیس فرانسه در محدوده محل اقامت امام مستقر نشده بود و کار حفاظت هم به عهده خود همراهان امام بود. تدارکات و تهیه غذا و کنترل رفت و آمدها و ملاقات ها همه به عهده حاج آقا بود. خاطرم هست در یک ماهی که آنجا بودم هر روز برای وعده نهار یک دیگ بزرگ تخم مرغ درست می کردیم و با نان باگت بین همه تقسیم می کردیم. جالب این بود که فرانسوی ها فکر می کردند تخم مرغ غذای مقدسی است که ما هر روز نهار می خوریم."
حاج مهدی در عراق، زمانی که کارشکنی ها و تهدیدات بختیار از تهران به نوفل لوشاتو رسید، در مصاحبه با روزنامه اطلاعات گفت: " ما تا حالا ۴ نخست وزیر را ترور کرده ایم که خیلی بزرگتر از بختیار بودند. کار سختی نیست بختیار را هم ترور کنیم."
این مصاحبه نام شهید عراقی را در بین همراهان امام در آن برهه بر سر زبان ها انداخت.
در ۱۲ بهمن ۵۷، در پرواز تاریخی امام به وطن، شهید عراقی هم جزو همراهان آن پرواز ارفرانس بود و به عنوان مسوول حفاظت امام، پیش از همه از هواپیما خارج شد.
در زمان استقرار رهبر انقلاب در مدرسه رفاه و بعد علوی، حاج مهدی مسوولیت امور حفاظتی و اجرایی اقامتگاه امام را بنا به اعتماد محکم امام به ایشان، بر عهده گرفت.
با تشکیل حزب جمهوری اسلامی با فرمان رهبر انقلاب در اسفند ۵۷، شهید آیت الله بهشتی شهید عراقی را به عنوان عضو شورای مرکزی وارد حزب نمود.
پس از آن، با توجه به سابقه مجاهدت ها و زندان های طویل المدت این مجاهد بزرگ، با فرمان امام(ره) به سرپرستی زندان قصر در تهران منصوب گردید. پس از چندی نیز با دستور بنیانگذار انقلاب، به عضویت شورای مرکزی بنیاد مستضعفان درآمد و در همین سمت بود که در جایگاه مالی بنیاد به همراه حاج حسین مهدیان، سرپرستی روزنامه کیهان را به عهده گرفت.
این زمانی بود که در سال ۵۸، روزنامه کیهان به پایگاه اصلی چپ های مارکسیستی حزب توده و چریک های فدایی خلق، شماری چهره های سلطنت طلب و حتی ساواکی های پیشین، تبدیل شده بود. شهید عراقی از آن جا که خود را سرباز ولایت می دانست، در زمانی که کسانی چون بنی صدر و قطب زاده و امثال این ها که حتی یک سیلی در راه انقلاب نخورده بودند، به دنبال مناصب بالای حکومتی می گشتند، در اطاعت محض از رهبر انقلاب، فروتنانه راه روزنامه کیهان را در پیش گرفت تا در جبهه فرهنگی به انقلاب خدمت کند.
در همین سمت بود که دست سرنوشت در ساعت ۷ صبح ۴ شهریور ۵۸، پایان حیات این مجاهد انقلابی را رقم زد.
ترور
زمانی که در صبحگاه چهارم شهریور، حاج مهدی عراقی، به اتفاق پسر آخرش حسام و دوست و همکارش در کیهان، حاج حسین مهدیان، عازم دفتر کیهان بودند، سه سرنشین یک موتور هوندا، عضو گروهک تروریستی فرقان، راه را بر خودروی ایشان سد کردند و آن ها را به رگبار گلوله بستند.
در این عملیات تروریستی، حاج مهدی و پسرش حسام به شهادت رسیدند و حسین مهدیان به شدت مجروح شد که بعدا نجات پیدا کرد.
در واقع گلولهای که به گردن حاج مهدی عراقی اصابت کرد، موجب شهادت سریع وی شد، ولی مردم دو مجروح دیگر را به بیمارستان ایرانمهر قلهک انتقال دادند. حسام عراقی در بین راه به شهادت رسید و حسین مهدیان تحت عمل جراحی قرار گرفت و زنده ماند.
پیکر حاج مهدی عراقی و پسرش حسام در میان حزن و اندوه فراوان مردم به حسینیه ارشاد منتقل شد. وزارت کشور، نهضت آزادی، سازمان مجاهدین خلق، حزب جمهوریاسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی طی اعلامیههایی این ترور را محکوم کردند.
در همان روز پیکر این شهیدان به مسجد ارگ تهران منتقل یافت و بازار تهران یکپارچه تعطیل شد. هادی غفاری در مراسم تشییع جنازه برای مردم سخن گفت و به شدت از عدم قاطعیت دولت موقت در سرکوبی گروههای ضد انقلابی انتقاد کرد.
به دستور امام خمینی پیکر این دو شهید به قم منتقل شد. بر اساس گزارش مطبوعات آن روز، در تشییع جنازه آنان در قم، نزدیک به نیم میلیون نفر حضور داشتند. اما نکته بسیار قابل تامل و رشک برانگیز این که، شخص حضرت امام خمینی(ره)، در اقدامی بی نظیر، خود از میدان سعیدی تا نزدیک صحن مطهر حضرت معصومه(س) در تشییع این شهید بزرگوار شرکت کردند. علاوه بر این، شب هنگام، امام خمینی(ره) بر مزار آن شهید حاضر شدند و بیست دقیقه به دعا مشغول بودند، که رویدادی کممانند در رفتار امام(ره) شمرده می شود. این، نشان از جایگاه بی بدیل و کم نظیر آن شهید بزرگوار در تاریخ انقلاب اسلامی ایران دارد.
فرزند ارشد شهید درباره ایشان می گوید:
" حاج آقا وقتی شهید شد ۴۸ سال داشت اما وقتی تصاویرش را نگاه می کنید به نظر مردی ۶۰ ساله می رسد. این اثر زندگی سخت و مبارزاتی و زندان های پی در پی بود."
شهید عراقی در آینه کلام بزرگان
امام خمینی(ره)، پایهگذار جمهوری اسلامی ایران، در پیام خود درباره شهادت این مجاهد نستوه، نوشتند:
"من ایشان را حدود بیست سال است که می شناسم؛ مهدی عراقی یک نفر نبود، او به تنهایی بیست نفر بود؛ حاج مهدی عراقی برای من، برادر و فرزند خوب و عزیز من بود. شهادت ایشان برای من بسیار سنگین بود، اما آنچه مطلب را آسان میکند، آن است که در راه خدا بود. شهادت او بر همه مسلمین مبارک باشد. او میبایست شهید میشد، برای او مردن در رختخواب، کوچک بود."
حضرت آیت الله خامنه ای، رهبر فرزانه انقلاب، در یکی از خطبههای نماز جمعه تهران، در شان این شهید بزرگوار فرمودند:
"شهید عراقی، پیشکسوت انقلاب، سرباز قدیمی امام و اسلام و فرزند جوان عزیز فداکار او، حسام عراقی. شهید عراقی را در دو سه جمله کوتاه به یاد شما بیاورم. یکی از آن چهرههایی که برای انقلاب و اسلام میسوخت؛ جوانیش را در راه خدا داد؛ از لذتهای جوانی گذشت؛ با زندانها، سختگیریها و شدت عمل وحشیانه آن رژیم، سینه به سینه مقاومت کرد؛ همسرش و فرزندان کوچک و خردسالش را تحت کفالت خدا و به امید خدا رها کرد و مثل سرباز شجاعی در دل دریای دشمن، خودش را غرق کرد و سیزده سال بعد، آمد بیرون؛ یک چنین انسان فداکار. بعد هم که انقلاب پیروز شد، پرچمی که سالهای متمادی در دست عراقی و عراقیها بود، بر پشت بام بلند این نظام، این کشور و این ملت به اهتزاز درآمد. بدون هیچ توقعی، با خاکساری و با تواضع، مشغول کارهای معمولی که یک آدم معمولی میتواند انجام بدهد، شد؛ هر کاری که به ایشان گفتند کرد؛ از خدمتکاری بیت امام و اقامتگاه امام از هنگامی که وارد تهران شدند و تا کارهایی که به عهده او گذاشتند، مشغول انجام وظیفه شد.» در جایی دیگر ایشان درباره شهید عراقی فرموده اند: «شهید عراقی و همرزمانش از همان ابتدای شروع حرکت انقلاب و روند مبارزه یعنی سال ۱۳۴۲ خیلی جدی به اساسیترین محور انقلاب یعنی امام متمایل شده بودند و از خط مستقیم خود به هیچ وجه منصرف نگردیدند."
شهید مظلوم، آیتالله دکتر بهشتی که خود در ۷ تیر ۱۳۶۰ به شهادت میرسد، درباره آن شهید چنین میگوید:
"شهید عزیز این روزمان در سال گذشته که امروز سالگرد شهادت اوست و باید یادش کنم و یادش را گرامی دارم، مرحوم شهید حاج مهدی عراقی و از یارانش مرحوم شهید حاج صادق امانی، این عنصر فضیلت و تقوی که برخاسته از همین محله ها بودند... اینها بازوان توانای انقلاب درخط اصیل اسلام بودند. مرحوم حاج صادق در اوایل ماه رمضان آنجا آمد و گفت آمده ام یک حدیث بپرسم. من دیدم دیروقت است و بدون اطلاع آمده... حس کردم که او امروز نیامده حدیث بپرسد و مثل اینکه می خواست حدیث پرسیدن را پوشش یک سئوال انقلابی دیگرش قرار دهد. حاج صادق امانی و حاج مهدی عراقی و آقای عسگر اولادی و چند تن دیگر و این سه نفر از شورای مرکزی هیأت های موتلفه و دیگران در شاخه نظامی این تشکیلات بودند و اسلحه ای داشتند و خودشان را آماده و بچه های جوان عزیز را تربیت و آنها را، هم با روح ایمان وهم با سلحشوری و هم با سلاح آنها آشنا می کردند و آن طرف های مسگرآباد هم میدان تیرشان بود و می رفتند آنجا تیراندازی یاد می گرفتند. اینها در تمام مراحل مبارزات... با تمام وجودشان در خط اصیل اسلام و قرآن و فقاهت آن روز که امروز به آن می گوئید در خط امام، حرکت کردند."
شهید سیداسدالله لاجوردی، از همرزمان شهید عراقی، درباره وی بیان کرده است:
"برادر شهید حاج مهدی عراقی، از شخصیتی کاملاً مردمی برخوردار بود و در عین اینکه فردی قاطع وجود بود، روحی لطیف و پراحساس داشت. بسیار زود با انسانها به ویژه با توده مردم جوش میخورد و همه را به خود جلب میکرد."
منابع:
http://rasekhoon.net/article/show/۲۰۵۵۵۷/
http://www.mehrnews.com/news/۳۷۵۰۹۷۳
http://www.iichs.ir/Picture-۳۴۵۰
http://www.habilian.ir/fa/vije/vijenameha/Vijenameha/v۰۱۸_forghan/page۰۶_۰۷.html
http://www.tarikhirani.ir/fa/events/۳/EventsList?Page=&Lang=fa&EventsId=۲۷۴&Action=EventsDetail
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=۸۹۰۶۰۴۰۸۷۵