به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، یکی از دوستان و همرزمان قدیمی شهید سیداسدالله لاجوردی از روزهای آخر زندگی او خاطرهای نقل میکند.
حاج اسدالله از قبل در بازار یک حجره کشبافی داشت. بعد که از سازمان زندانها رفت کنار، برگشت همان جا و به کارش ادامه داد. با وجودی که توان خرید حداقل یک ماشین پیکان را داشت، ولی همواره با یک دوچرخه قدیمی، وسایل را در ترک آن میبست و از خانهشان به طرف بازار میرفت.
هر چه به او گفتم: آخه حاجی، منافقین و دشمنان این همه به خون تو تشنهاند و منتظرند تا فرصتی پیدا کنند و عقدهشان را سر تو خالی کنند. حداقل یه ماشین بخر. با دوچرخه، هم اذیت میشی هم خطرناکه، میخندید و میگفت: منو راحت بذارید. همین دوچرخه هم از سرم زیاده. منم که آماده شهادتم، چیزی نیست.
یکی دیگر از دوستان شهید لاجوردی خاطرهای از حضور وی در جبهه نقل کرده و گفته است: به شهید لاجوردی گفتم که اگر دادستانی را کنار بگذاری، میخواهی چه کاری انجام دهی؟ گفت: میخواهم به جانبازها خدمت کنم و به رزمندهها علاقه داشت. چند باری هم که آمد جبهه روی بچهها خیلی اثر داشت.
در جبهه، وقتی او برای بچهها صحبت میکرد، خیلی روی بچهها اثر داشت. وی علاقه زیادی به رزمندهها، دفاع از اسلام و مبارزه با ظلم داشت لذا تا فرصتی دست میداد خودش را به جبهه میرساند.
حاج اسدالله لاجوردی از مبارزین دوران ستمشاهی و دادستان انقلاب اسلامی در سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب بود. وی سرانجام اول شهریور 1377 در محل کسب خود در بازار تهران و درحالیکه هیچ سمت رسمی در نظام نداشت، توسط 2 نفر از تروریستهای منافق مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.