کد خبر 770073
تاریخ انتشار: ۱۲ شهریور ۱۳۹۶ - ۱۰:۱۱

تمام ذهنیت من از عمو جلال در همین چند عکس خلاصه می‌شود و چشم‌های مادربزرگم و قلکی که پدر بزرگ گفته.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - برادرزاده شهید جلال محقق در متنی نوشت:

تمام ذهنیت من از عمو جلال در همین چند عکس خلاصه می‌شود. در همین چند عکس و چشم‌های مادر بزرگم، که هیچ وقت نمی دانستم چرا هرجای خانه می‌نشست سرش به سمت در کج بود. تمام ذهنیت من از عمو جلال در همین چند عکس است و انتظار همیشگی مادربزرگم.
از انتظار پدربزرگم چیزی نمی‌گویم. چون خودش گفته بود. گفته‌بود: "من فکر نمی‌کردم خدا مرا لایق بداند." این را به پدرم گفته بود، وقتی می‌خواسته نم‌نم خبر را به او بدهد. حاج‌آقا همین طور که از جلوی مسجد «میرزا داوود» رد می‌شد و به سمت مدرسه می‌رفت، به پدر گفته بود که "خدا بعضی چیزها را برای آدم توی قلک می‌اندازد و پس‌انداز می‌کند."
پدربزرگ آن شب خواب هم دیده بود که در قندانش افتاده و شکسته.


تمام ذهنیت من از عمو جلال در همین چند عکس خلاصه می‌شود و چشم‌های مادربزرگم و قلکی که پدر بزرگ گفته.
آقا بهرام می‌گوید این چند نفر خودشان نمی‌خواهند که پیدا شوند. آقا بهرام که سال‌ها از این منطقه به آن منطقه برای تفحص شهدا رفته و می‌رود این را می‌گوید.
اما من می‌دانم. یعنی یقین دارم که برمی‌گردد.
" مُؤْتَزِراً کَفَنی ، شاهِراً‌ سَیْفی ، مُجَرِّداً قَناتی، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعی فِی الْحاضِرِ وَ الْبادی..."