کد خبر 770407
تاریخ انتشار: ۱۳ شهریور ۱۳۹۶ - ۰۱:۵۳

واقعیت آن است که از روز نخست پیروزی انقلاب اسلامی جریانی که «ضدیت» با آن را در دستور کار خویش قرار داده، هیچگاه نتوانسته تبدیل به یک بازیگر فعال و کنشگر موثر بشود.

به گزارش مشرق،‌ صادق فرامرزی در یادداشت روزنامه وطن امروز نوشت:

یافتن ملاک و ریشه‌ای تعیین‌کننده با کمترین مقیاس خطا برای جریان‌شناسی جمهوری اسلامی همواره از موضوعات پرحاشیه دهه‌های اخیر بوده و وجود ده‌ها خط‏کش دوگانه از قبیل چپ و راست، اصلاح‌طلب و اصولگرا، معتدل و رادیکال، سنتی و مدرن، آزادی‌خواه و عدالت‌طلب و... خود گویای نقصان وجود معیاری فراگیر بر این امر بوده است. وجود صدها مثال نغز که می‌تواند تمام این دوگانه‌ها را نقض کند گواهی روشن از ناکارآمدی این تقسیم‌بندی‌هاست. فی‌المثل عیان‌ترین مثال‌های نقض این امر آن است که چگونه جریانی در دهه60 با عنوان چپ خط امام خود را مقابل راستی که محافظه‌کار خطاب می‌شد، تعریف می‌کرده و در کارنامه‌اش می‌توان به سیاست‌های تند و بعضا نامعقول در زمینه عدالت اجتماعی، برخوردهای رادیکال با آزادی همچون پونز زدن به پیشانی جوانان، لزوم اتحاد با صدام برای شکست آمریکا، افشاسازی رای محرمانه نمایندگانی که نظری متفاوت از نظر حضرت امام(ره) داشتند (به این مورد به‌طور ویژه توجه کنید) و... برخورد کرد؛ همین جریان یک دهه بعد حامی سیاست‌های بازار آزاد می‌شود، نامه‌ای محرمانه مبنی بر خلع سلاح حزب‌الله لبنان جهت اعتمادسازی با آمریکا را امضا می‌کند و ایستادن مقابل نظرات رهبری را معیار دموکراسی‌خواهی تعریف می‌کند و باز مدتی نمی‌گذرد که از لباس افراط بیرون آمده و همراه با جریانی که آن را اعتدالگرا می‌نامد (و شخص شاخص آن یکی از نمایندگانی است که روزی رای مخالف او با نخست‌وزیر وقت را به جرم تضاد با نظر امام(ره) افشا کرده‌اند) به ائتلاف می‌رسد تا اصلاح‌طلبی با محافظه‌کاری، چپ‌گرایی با نئولیبرالیسم، سنت‌گرایی با مدرن‌گرایی و ده‌ها تضاد دیگر به یک نقطه مشترک برسد. این مثال را از جهت جناح مقابل و سایر بازیگران نیز می‌توان به همین نحو ادامه داد و به نتایج مشابه دیگر رسید که همگی در یک چیز اشتراک دارند و آن ضعف در معیارهای دوگانه تقسیم‌بندی جریانات سیاسی معاصر است.


آنچه تا بدین‌جا به آن اشاره شد خیلی‌ها را وادار به آن کرده تا تقسیم‌بندی‌های فوق را کاملا بی‌اساس تفسیر کرده و سخن از وجود دوگانه انقلاب- ضدانقلاب را مطرح کنند. دوگانه‌ای که چند معیار را برای انقلابی بودن تعیین کرده تا نقض و انحراف از هر یک را دلیلی بر ضدانقلاب دانستن جریانی بداند. هرچند این دوگانه می‌تواند در مصادیقی صادق باشد اما نمی‌توان هر انحرافی را هم تبدیل به دلیلی برای ضدیت با انقلاب کرد، چرا که غالب جریان‌ها و بازیگران سیاسی ایران همیشه به‌رغم تفاوت در تفسیرشان مسیر خود را امتدادی از انقلاب تصور کرده و به دفاع از آن پرداخته‌اند. حال با چنین فضایی چگونه می‌توان به تقسیم‌بندی‌ای مفید دست یافت؟ جواب کمی دشوار اما ملموس است، چرا که اگر برای تقسیم‌بندی جریانات کشور با لحاظ کردن وجود جریانی که اساسا «ضدیت» با انقلاب دارد آنچه را که مورد بررسی قرار می‌دهیم جریانی باشد که نه ضدیت بلکه «غیریت» با انقلاب دارد، می‌توان به درکی نسبتا فراگیر از تقسیم‌بندی‌های موجود رسید.


مساله نسبت موجود میان یک جریان و انقلاب که ممکن است آن را تبدیل به غیرانقلابی (نه ضدانقلابی) کند در خوانشی است که انقلاب اسلامی را تقدیس می‌کند، آرمان‌های آن را قابل دفاع می‌داند و خود را در چارچوب آن تعریف می‌کند اما قائل به مقطعی بودن آن است. این انقلاب فرآیندی ایستا بوده نه ممتد، هدفش تغییر یک ساختار بوده نه طی کردن یک راه و در تعریفی کوتاه، زمان تولد و وفات آن مشخص است. اما در مقابل می‌توان سخن از خوانشی داشت که انقلاب را نه مانند یک زلزله (لحظه‌ای و تاثیرگذار) که همچون یک رود (دائمی و تدریجی) تصویر می‌کند. اگر در خوانش اول، انقلاب به نهایت امر عینی و شامل مجموعه‌ای از اعتراضات و مبارزات سرنگون‌کننده است که حاوی حجم عظیمی شور موقت بوده، در خوانش دیگر، انقلاب بیشتر از میوه‌های درختش (همچون ساقط کردن یک نظام) با ریشه‌اش که شامل معنا و مفهوم آن است تعریف می‌شود. در خوانش اول، انقلاب با مقاماتش شناخته می‌شود (پس ریزش این افراد سقوط انقلاب تفسیر می‌شود) اما در خوانش دوم، انقلاب با اصول و نظام ارزشی‌اش تعریف می‌شود (و عبور افراد از اصول اولیه‌شان امری طبیعی و گریزناپذیر تلقی می‌شود).


با این مقدمه حالا به شکلی راحت‌تر در سه‌ضلعی «انقلابی- غیرانقلابی- ضدانقلابی» می‌توان به تفسیر وضع موجود و بازیگران فعال پرداخت. ضدانقلابی‌ها از اساس با حرکت انقلاب مخالف بوده‌اند پس هر ثمره آن را بیهوده و باطل فرض می‌کنند و خواهان مبارزه با اصول نظری و دستاوردهای عملی انقلاب هستند. غیرانقلابی‌ها که ممکن است در مقاطعی نیز با ضدانقلاب به همنوایی بپردازند با اساس انقلاب مشکلی ندارند اما آن را پدیده‌ای تمام شده فرض می‌کنند که بابت هزینه‌زا بودنش سعی در تقلیل آن داشته و دارند. این گروه «جمهوری اسلامی» را میوه «انقلاب اسلامی» می‌دانند و رابطه وجودی میان این میوه و ریشه‌هایش را مربوط به گذشته دانسته و اکنون آن را قطع شده فرض می‌کنند. انقلابی‌ها اما برخلاف 2 جریان دیگر انقلاب را همچون حقیقتی با سرانجام مطلوب فرض می‌کنند و به جمهوری اسلامی به‌عنوان واقعیتی موجود در راه رسیدن به حقیقت مطلوب نگاه می‌کنند. آنها جمهوری اسلامی را به حسب مسیر طی شده دارای عملکرد مثبت و منفی می‌دانند و تعمیر این وسیله را لازم و واجب می‌دانند اما اصول انقلاب را همچون حقیقتی مکتبی ثابت تصور می‌کنند، پس طبیعتا نقد جمهوری اسلامی را همچون فریضه‌ای واجب و نفی انقلاب اسلامی را همچون عملی حرام در توضیح‌المسائل سیاسی خویش می‌بینند. اساسا از این دریچه است که می‌توان با تحول مستمر و درونی نقصان جمهوری اسلامی را نیز برطرف کرد و این همان لازمه استمرار انقلاب اسلامی و داشتن نگاه انقلابی به معنای راضی نبودن به وضع موجود و تلاش برای رسیدن به وضع مطلوب است.


واقعیت آن است که از روز نخست پیروزی انقلاب اسلامی جریانی که «ضدیت» با آن را در دستور کار خویش قرار داده، هیچگاه نتوانسته تبدیل به یک بازیگر فعال و کنشگر موثر بشود اما رقابت همیشه بین خوانش‌هایی بوده که بر اساس تفسیر انقلاب آن را مقطعی یا دائمی دانسته‌اند. خوانش‌هایی که یکی جمهوری اسلامی را مجاب به عبور از هزینه‌های انقلابی کرده و دومی جمهوری اسلامی را بدون طی کردن سیر تکاملی انقلاب اسلامی ناقص و بی‌ثمر دانسته است. در این باب تفسیر این دو خوانش از انقلاب همواره مبدأ اصلی برون‌داد رفتاری‌شان بوده به گونه‌ای که یکی انقلاب را تهدید و دیگری آن را فرصت دانسته؛ یکی نزدیک شدن جمهوری اسلامی به فضای انقلابی را هزینه‌زا دانسته و دیگری ریشه هر ناکارآمدی در جمهوری اسلامی را دوری جستن از انقلابی‌گری دانسته است و سعی در بازتولید تفکر انقلابی مناسب با اقتضای هر زمان و مکان را داشته است.


با توجه به آنچه گفته شد، جریان غیرانقلابی خود می‌تواند نقشی اساسی در ساقط کردن رژیم سابق و روی کارآمدن جمهوری اسلامی بازی کرده باشد اما قائل به امتداد ظرف معنایی انقلاب نبوده باشد. نگاه به خطبه مشهور نمازجمعه مرحوم هاشمی‌رفسنجانی پس از پایان جنگ می‌تواند یکی از مهم‌ترین مصادیق نقطه پایان گذاشتن بر انقلابی‌گری و لزوم ایجاد فضایی پساانقلابی باشد، فضایی که دیگر مستضعف‌نوازی‌اش عامل عقب‌ماندگی و مصرف‌گرایی و تکاثرطلبی کلید پیشرفت و «توسعه» تلقی می‌شود، خوانشی که پررنگ شدن ارزش‌های معنوی را سدی برابر مصرف‌گرایی تلقی می‌کرد و عبور از آن را موجب افزایش تقاضا و به چرخ افتادن چرخ‌دنده‌های توسعه می‌دانست! هرچند خطبه مذکور از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بوده اما همه داستان نبوده و این دست تفاسیر انقلاب‌کرده‌هایی که مقطع آن را پایان‌یافته تصور کرده‌اند در همه ابعاد اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، دیپلماتیک و... تا به امروز ادامه داشته است. بازخوانی سخنان 12سال قبل دکتر روحانی نیز گویای همین امر است که جریان حاکم هرچند عنادی با انقلاب اسلامی ندارد اما انقلاب را همچون واقعه‌ای به پایان رسیده که نباید به آن رجوع کرد تلقی می‌کند، چنانکه ایشان 8 سال قبل از آغاز ریاست‌جمهوری خود گفته‌اند: «یکی از مباحث مهم و زیربنایی در این زمینه، همان بحثی است که کم‌وبیش، هنوز در گوشه‌ و ‌کنار فضای ذهن نخبگان خلجان می‌کند؛ اینکه آیا می‌خواهیم «جمهوری اسلامی ایران» باشیم یا می‌خواهیم «انقلاب اسلامی» باشیم. اگر بناست انقلاب اسلامی باشیم، رسالت بسیار بزرگی بر دوش داریم. یعنی ما انقلاب اسلامی هستیم و می‌خواهیم این فرهنگ را در سطح منطقه و جهان اسلام نشر بدهیم و قاعدتاً قدرت و ثروت خودمان را هم در سایه آن می‌بینیم و بر این مبنا هر مقدار انقلاب اسلامی بسط و گسترش پیدا کند، به‌ طور طبیعی بر قدرت و حتی ثروت ما افزوده خواهد شد. اما اگر می‌خواهیم «جمهوری اسلامی ایران» باشیم رسالت اولیه و اولویت ما جمهوری اسلامی ایران است. پس باید مسیر دیگری را بپیماییم... در واقع انقلاب کردیم که به جمهوری اسلامی برسیم و دیگر نباید به گذشته رجعت کنیم».


سخنان اخیر رهبر حکیم انقلاب مبنی بر ادامه‌دار و پایان‌ناپذیر بودن انقلاب شاهدی جدید از اهمیت و جدی بودن تضاد این دو خوانش از فلسفه وجودی انقلاب است؛ خوانشی که عبور از استقلال، عدالت و معنویت را لازمه پیشرفت دانسته و خوانشی که نارسایی‌های موجود را تضعیف این سه انگاره جست‌وجو می‌کند، خوانشی که انقلاب را جسم تدفین‌شده می‌داند و خوانشی که انقلاب را همچون روحی فناناپذیر و ممتد تلقی می‌کند، خوانشی که انقلاب را پایان‌یافته می‌بیند و خوانشی که آن را در مسیر شدن و تقلا برای نزدیک کردن واقعیت به حقیقت می‌بیند. قطعا این دو خوانش از انقلاب مهم‌ترین خط‌کش برای جریان‌شناسی معاصر است که همچون راهنمایی می‌تواند جریان انقلابی را از جستن راه در مسیری غیر از انقلاب هدایت کند. بازگشت به انقلاب و دمیدن روح انقلابی‌گری بر امور کماکان مهم‌ترین راه برای اصولگرایی و اصلاح‌طلبی اصیل است، اصلاحی که ریشه‌اش در اصول است و تقویت را به‌جای تقلیل تجویز می‌کند، آینده روشن را در دمیدن روح گذشته به حال جست‌وجو می‌کند، ثبات را در تغییرات دائمی و انقلابی می‌جوید تا جامعه درگیر عمل‌گرایی افراطی نشود. از این رو می‌توان «امتداد انقلاب» را همچون مانیفستی برای ادامه حیات جمهوری اسلامی سرلوحه استراتژی‌های خود کرد.