یکی از مسئولان اطلاعات سپاه در دهه ۶۰ و عضو بنیانگذار مجاهدین انقلاب از چگونگی ضربه به منافقین در جنگل‌های شمال و خشونت‌های برخی اعضای سازمان مجاهدین با متهمان می‌گوید.

به گزارش مشرق، بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه"؛ شاید کمتر کسی بداند زمانی واحد اطلاعات سپاه پاسداران چنین بخشی با چنین عنوانی داشته است. بخشی که مسئول برخورد با منافقین بود و نام "حاج اکبر براتی" با نام این واحد پیوند خورده است.

«اکبر براتی» نامی آشنا برای نسلی از مبارزان انقلابی است. براتی متولد سال 1335 متولد خیابان ایران است. وی پیش از انقلاب عضو گروه توحیدی صف بود. یکی از 7 گروهی که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند و چهره‌اصلی این گروه شهید محمد بروجردی بود. براتی در سال 59 از سازمان مجاهدین کناره‌گیری کرد به خدمت سپاه درآمد.

او که پیش از انقلاب طلبه بود، در روزهای اول پیروزی انقلاب از اعضای اولیه سپاه شد که در کنار شهید بروجردی و مصطفی تحیری وظیفه حفاظت از امام را از لحظه ورود به کشور در فرودگاه مهرآباد تا روزهای بعد از پیروزی انقلاب در مدارس رفاه بر عهده داشت.

براتی از جمله مسئولان امنیتی است که تحلیل‌ها و خاطرات بسیار شنیدنی از دوران مسئولیتش دارد اگرچه هرگز از خطوط محرمانه و قرمز عبور نمی‌کند اما دعوت خبرنگاران تسنیم را پذیرفت تا به بیان برخی از خاطرات آن زمان بپردازد.

وی مربی آموزش نظامی بسیاری از نیروهای انقلاب و از اعضای حلقه تشکیل دهنده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از مسئولان اطلاعات سپاه در دهه 60 محسوب می‌شود. اولین ماموریت او در اطلاعات سپاه، قائم مقامی اطلاعات سپاه در غرب کشور بود. بعد از ان به بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه آمد و به جنگل‌های شمال رفت تا با منافقینی که در عمق جنگل در حال کشتار مردم بی‌گناه بودند، برخورد کند.

براتی بعد از پایان مسئولیتش در شمال، جزو موسسان قرارگاه رمضان بود. مدتی به وزارت اطلاعات و وزارت کشور رفت. او این روزها هرچند کاری نمی‌کند اما بازنشسته هم نیست و می‌گوید هرگز از سپاه و وزارت اطلاعات حقوقی نگرفته است.

آنچه پیش روی شماست مشروح 3 ساعت مصاحبه خبرنگاران  با یکی از مسئولان امنیتی کشور در دهه 60 است که تقدیم‌تان می‌شود:

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید. برای ورود به بحث باید این نکته را عرض کرد که اخیراً بحث اهمیت دهه 60 پس از فرمایش رهبر معظم انقلاب در محافل گوناگون مطرح شده است. ایشان دهه شصت را دهه خشن‌ترین تروریسم در کشور خواندند و هشدار دادند "جای شهید و جلاد در این دهه عوض نشود". با توجه به مسئولیت‌هایی که شما در ابتدای آن دهه به صورت مستقیم با تروریسم آنهم در واحد اطلاعات سپاه داشتید، ویژگی‌های این دهه را چگونه می‌بینید؟

بسم‌الله الرحمن الرحیم. خوشبختانه اکنون جوان‌های انقلابی از طریق ناامنی‌های تروریستی که در منطقه وجود دارد با مفاهیمی مثل تروریسم یک مقدار آشنا شدند. آنهایی که خط مقدم هستند که با جانشان رفتند و با باورهای دینی و اعتقادی‌شان ایستاده‌اند و دارند وظایفشان را به نحو احسن انجام می‌دهند. آنهایی هم که از دور می‌بینند در هر صورت با یک مفاهیمی از "تروریسم کور" امروزی، آشنا شدند. 

من هم چون یک انسان اهل دوربین نبوده و دوست ندارم خودم مطرح و دنبال بهره‌ای باشم -که شاید این به دلیل آثار اخلاقی امام و شاگردان او باشد- ولی ضرورت این کار می‌طلبد یک مراکز دلسوز و رسانه‌ای بیایند به میدان و این بحث دهه شصت را کاملا باز کنند.

** شکل جدید تروریسم از داخل ایران شروع شد

تروریسم با شکل جدیدش از داخل و مرکز ایران شروع شد. یک روزی شما اسم داعش را بردارید مفهومش را بگذارید. یعنی جریان نهضت امام خمینی بر چارچوب اسلام ناب محمدی از بعد از انقلاب اسلامی شروع می‌شود و چه کسانی در دنیا هستند که تصمیم می‌گیرند تا این انقلاب را متوقف کنند و بعد به عقب رانده و ریشه‌کن کنند.

به دلیل مشیت الهی و استواری امام(ره) و شاگردان‌شان، خداوند خون‌بهای جوان‌های رشید این انقلاب را استقامت و پیروزی و پیشرفت قرار داد و اِلا این جریانات درست شد که ما را در مرزهای ایران محصور کنند، انقلاب امام را محصور کنند و همین‌جا ریشه‌کن کنند. وقتی ندای انقلاب اسلامی از جنوب لبنان بلند شد، ورژن‌های بعدی تروریسم تولید شد، برای اینکه باز هر قطعه‌ای از این سرانگشتان انقلاب اسلامی را یکجایی محدود و بعد قطع کنند. بعضی جاها موفق بودند و بعضی‌ جاها هم الحمدالله موفق نبودند، اما این در گروی کسانی است که «قالو ربنا الله ثم استقاموا» رفتارشان بود و ایستادگی کردند. متاسفانه این بحث‌ها را ما در حد سخنرانی و شعار به مردم و جوانان انتقال می‌دهیم نه بحثی که مبنایش مبنای وحیانی داشته و مبنایش قرآن است.

یک جاهایی ممکن است به خودمان ظلم کرده و در حق یکدیگر کوتاهی کرده باشیم ولی در حق دشمنان انقلاب هیچ گونه ظلمی روا نشده چرا که بیشترین دلیل توسعه تروریسم، نفاق و اشکال دیگرش، رحمانیت انقلاب بوده است. امام در همان سال 67 توبه کردند و از خدا خواستند که او را به دلیل اینکه چرا تا این حد با دشمنان انقلاب، رحیم برخورد کردیم، ببخشد. حتی سربسته به مثال فیدل کاسترو اشاره کردند که طرف انقلاب می‌کند و انقلابش هم حق نیست ولی سیگاری را زیر لبش می‌گذارد و می‌گوید تا سیگار تمام نشده باید یک مخالف هم نباشد ولی ما آمدیم همه را پذیرفتیم و به همه امکان دادیم که فعالیت کنند.

یک چیزی هم که من از دوستان در مصاحبه‌های قبلی خواسته بودم و خدمت شما هم عرض می‌کنم این است که امام خمینی (ره) را باید بازشناسی کرد. اگر امام خمینی(ره) را بازشناسی کنید مواضعش همه مشخص می‌شود. امام خمینی بازشناسی نمی‌شود مگر اینکه مبانی اعتقادی و فکری او در نهضت خود و تبدیل شدنش به انقلاب اسلامی، شناسایی شود. اگر باور داریم امام یک مامور الهی و یک توفیق و افتخار برای ملت ما بوده و این تفکر باید بماند تا این پرچم به دست صاحبش برسد، باید افکار او و مبانی قرآنی‌اش را  بازشناسی کنیم تا ماندگار شود. امام خمینی فقط دعای سحر امام نیست، امام در 27 سالگی آن را نوشته است. امام خمینی سالهای بعد از انقلاب اسلامی به مبانی بسیار قدرتمند و حیاتی رسیده بود که اصلا فرصت توضیح نداشت و فقط عمل کرد. دستورات مبارزه با تروریسم کور و جانیان بین‌المللی از این مبانی است.

امام به قول ما طلبه‌ها "دفع دخل مقرر" کرد که بدانید اینها در آینده چه خواهند کرد. امروز شما ورژن‌های بعدی‌اش را در منطقه می‌بینید که چه خون‌هایی دارند می‌ریزند. آن روز رسانه آنقدر در اختیار نبود که همه ملت ایران متوجه بشوند که در هر ساعت چه اتفاقی دارد در کشور می‌افتد و چند ترور و انفجار انجام می‌شود.

** یک روز با داعشی‌های وطنی در تهران و اصفهان و خوزستان درگیر بودیم

مسعود رجوی، خائن و عامل سیا بود. وقتی که همه در زندان مارکسیست شدند و نقاب را کنار زدند، به او گفتند تو در همین مسیر بمان چون بالاخره مارکسیست‌ها نمی‌توانند جلوی اسلام در ایران بایستند، مارکسیست ها یک ماموریت‌هایی داشته و به شوروی هم گرایش دارند و کار خودشان را می‌کنند، ولی اگر حاکمیت یک روزی به دست مسلمین و روحانیت شیعه بیفتد ما یکی را می‌خواهیم که با این الفاظ آشنا باشد و بتوانیم داخل این سیستم جایش بدهیم. 

یک صحبتی امام در جماران کردند که "اینها آن موقع(در نجف) آمدند، می‌خواستند من را فریب دهند، من دو ماه گذاشتم حرف زدند و به آنها گفتم بروید؛ شما هم خودتان را ضایع می‌کنید و هم به ملت ضربه می‌زنید و کارتان هم نتیجه ندارد؛ این اسلامی نیست که شما می‌شناسید".

ما یک تاریخ 100 ساله را در 10 سال حضور امام خمینی طی کردیم. شما اگر بروید در تاریخ‌های گذشته ایران و جهان بررسی کنید می‌بینید اتفاقاتی که بتواند یک نظام را یکدفعه صندلی‌هایش را خالی کند، برای بعضی جاها در طول شاید 100 یا 200 سال اتفاق افتاده است، ولی در اینجا برای یک شب اتفاق می‌افتاد. 

** ماجرای گزارشاتی که منجر به عزل بنی‌صدر شد

ما یک روزی با داعش گونه‌ها در تهران، اصفهان، خوزستان،کرمانشاه، کردستان، آذربایجان و شمال کشور درگیر شدیم. با تقدم و تاخر و مدام یکی یکی پرده‌ها را کنار زدند و نفاقشان رو شد تا سال 60 که  عزل بنی صدر اتفاق افتاد. چند سال است که دوستان می‌گویند چرا تو این جریان عزل بنی صدر را نگه داشته‌ای و نمی‌گویی تا  در تاریخ بماند. صداوسیما می‌گوید بنی صدر کار را به جایی رساند که  امام را عصبانی کرد تا تصمیم آخر را بگیرد. بعد مجلس او را عزل کردند و رفت. این تحلیل‌ صدا و سیما از عزل بنی صدر است در حالی‌که ما در این قضیه اطلاعاتی به امام رساندیم که بعد از 48 ساعت ایشان آن تصمیم (عزل بنی‌صدر) را گرفتند.

آن اطلاعات چه بود و چه تأثیری در نظر امام نسبت به بنی‌صدر داشت؟

بنی‌صدر در غرب کشور بود که سقوط کرد. برخی می‌گویند بنی صدر به تدریج به منافقین متمایل شد اما به بنی صدر دستور داده شد که منافقین از خودمان(دشمنان انقلاب) هستند و با آنها کار کن و اینها کمک تو هستند. بنی صدر  3 روز در غرب کشور بود و صبح روزی که شب آن عزل شد، قرار بود بیاید در سپاه و صبحگاه مشترک سپاه و ارتش را در آنجا به عنوان جانشین فرمانده کل قوا حضور داشته باشد و صحبت کند. ما سپاه را برای او آماده کرده بودیم ولی در عین حال خدا شرایطی را به وجود آورد که ما از جریان جلسات مخفی آنها در قرارگاه مقدم نیروی زمینی در غرب کشور مطلع شدیم و آنها را گزارش کردیم.

** رفت‌وآمد مخفیانه بنی‌صدر با حزب کومله و باند "سنجابی‌ها"

شما آن زمان اطلاعات غرب کشور بودید؟

بله؛ متوجه شدیم که وی با چه کسانی می‌آید و می‌رود. چون ما اینها را نه به چهره بلکه به سابقه و جایگاه سازمانی‌شان می‌شناختیم. حزب کومله در کردستان دارد با ما می‌جنگد و جنایت می‌کند و مردم و پیشمرگان مسلمان کرد را می‌کشد، آنوقت چطور باید یکی از اعضای مرکزی آنها در اسکورت ریاست جمهوری باشد و بیاید و برود در قرارگاه مقدم ملاقات کند. «گروه سنجابی» که جنایات زیادی به گردنشان بود یک خانواده‌ و یک جریان خان زاده و حاکمیتی بودند که شاه با آنها همکاری می‌کرد و بعد در کردستان نقش داشتند، چرا دو نفر از اینها باید بیایند و بروند با رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران و جانشین فرمانده کل قوا ملاقات کنند؟

منافقینی که همراه وی هستند به عنوان تشریفات و اسکورت رئیس جمهور با کارت و موقعیت و شرایط جانشین فرمانده کل قوا تا مرز به کردستان می‌روند و دوباره برمی‌گردند. یگانهای نظامی در مسیر هم با حکم قرارگاه مقدم نزاجا هیچ عکس العملی نمی‌توانند نشان بدهند. این اتفاقات باعث شد که ما کنترلمان را بالا ببریم.

 نتایج حاصله از دیدارهای بنی صدر با این گروه‌ها چه بود؟ آیا یکی از مسائلی که موجب شد امام وی را از فرماندهی کل قوا عزل کند همین دیدارها بود؟

نتایج حاصله این بود که قرار شد جانشین فرمانده کل قوا(بنی‌صدر) به لشکر 81 کرمانشاه و لشگر 64 ارومیه  ابلاغ کند که شماها برای دفاع از خوزستان بروید جنوب کشور. در این صورت در کردستان برای پشتیبانی از بچه‌هایی که به سختی داشتند وجب وجب خاک کردستان را تحویل می‌گرفتند، چیزی نمی‌ماند. 

** اجازه داشتم برخی اطلاعات را به امام برسانم

مرحوم شهید بروجردی به مردم می‌گفت نگران نباشید، سپاه، آمریکایی نیست که اینجا آمده است. آمده است تا به شما یاری برساند که بتوانید روی پای خودتان بایستید تا به نام شما مردم و خلق کرد، سازمان موساد، سیا، و ام آی 6 تصمیم‌گیری نکنند و همه این گروه‌ها با یکی از این‌ها در ارتباط بودند. ما از طریق ارتباطی که با قم داشتیم و من با اجازه‌ای که از فرماندهی اطلاعات سپاه داشتم، در موارد اضطرار و استثنا اجازه داشتم که مطالب را به امام برسانم و رای شهید بروجردی هم به عنوان فرمانده حاضر در منطقه این بود که شما موظف و مسئول این پرونده هستید. چون شهید بروجردی، من و یک شخص دیگر در جریان بودیم، هیچ کس در جریان این مسائل نبود که اکنون فقط ما دو نفر زنده هستیم.

تسنیم: مسئول واحد اطلاعات سپاه آن زمان آقا محسن بود؟

بله؛ مسئول واحد اطلاعات سپاه آن زمان خود آقا محسن رضایی بود و هنوز عوض نشده بود. با رعایت مسائل فرماندهی ما مطالب را به امام اطلاع دادیم. آقا محسن آخرین بار به ما گفتند که چه زمانی خاموشی می‌زنید؟ گفتم معمولا ساعت 10 شب، فرمودند که احمد آقا از جانب امام اطلاع دادند که بگویید بچه‌ها امشب دیر بخوابند. ساعت 4 بعد از ظهر هم یک جلسه در یکی از اتاق های کوچک ستاد غرب کشور داشتیم  که مرحوم ظهیر نژاد، شهید فکوری، شهید فلاحی و شهید نامجو تشریف آوردند آنجا و شهید بروجردی و حقیر هم میزبانشان بودیم.

** شهید فکوری گفت "می‌ترسیم در صبحگاه به ساحت جانشین فرمانده کل قوا توهین شود"

به آقای ظهیرنژاد گفتیم موضوع چیست؟ آقای ظهیرنژاد یک توضیحاتی دادند. نوع صحبت ایشان معمولا به گونه‌ای بود که اولِ صحبتشان سر اصل مطلب نمی‌رفتند و ابتدا یک سری مقدمه چینی می‌کردند. بعد شهید فکوری از زیر عینکش یه نگاهی کرد و گفت حقیقتش این است که آقای بنی صدر، جانشین فرمانده کل قوا و ریاست جمهور است و شما دو تا آقایان را کاملا می‌شناسد و مواضع شخصی شما را نسبت به خودش می‌داند. این نگرانی وجود دارد که در مراسم فردا به ساحت جانشین فرمانده کل قوا یک موقع کوتاهی و اسائه ادبی بشود. موضوع این است، ما آماده‌ایم هماهنگ کنیم تا فردا مراسم کاملا رسمی و محترمانه باشد. شهید بروجردی در پاسخ یک توضیحاتی دادند و گفتند که مسئول مراسم فردا "برادر اکبر" هستند. هر سوالی دارید بگویید و هر توصیه‌ای دارید بفرمایید، ما رعایت کنیم.

بنده یک توضیحاتی دادم و کنداکتور برنامه را گفتم. گفتند خیلی ممنون، با نگرانی‌هایی که اطرافیان آقای بنی صدر داشتند ما فکر نمی‌کردیم که شما چنین کنداکتوری را آماده کرده باشید. گفتیم خیر، ما دیدگاه های شخصی مان را به هیچ عنوان در ارتباط با جانشین فرمانده کل قوا دخالت نمی‌دهیم؛ به دلیل اینکه ایشان حکم امام دستشان است و نیز در حال حاضر ما هم نظامی هستیم و بایستی که به سلسله مراتب احترام بگذاریم و به این مسائل اعتقاد داریم. گفتند خیلی ممنون، پس ما بگوییم که نگرانی‌ها بی مورد است؟ گفتیم بله؛ نگرانی‌ها بی‌مورد است. اینها شاید ساعت 5 یا 5:30 خداحافظی کردند و رفتند. بعد در آنجا صحبت‌هایی هم در مورد جنگ و استراتژی جنگ و نیز بحث های مختلفی شد که جای آن اینجا نیست.

ما همچنان اطلاعاتی که از داخل جلسات آقای بنی صدر با افراد مختلف می‌رسید را به دوستان در قم و دفتر امام انتقال می‌دادیم. آنجا هم سربسته به ما گفتند که ما از طریق حاج احمدآقا (ره) به منزل امام انتقال می‌دهیم و نظرات امام را می‌گیریم و به شما می‌گوییم.

برگردیم به داستان حاج احمدآقا! امام فرموده بودند امشب برای شما خبری دارند. ما نمی‌دانستیم عزل در کار است چون صدها سند و نامه در یک ساله گذشته توسط شهید بهشتی، حضرت آقا و آیت‌الله هاشمی برای امام ارسال می‌شد و مطالب و خطرات بنی‌صدر را تذکر می‌دادند ولی امام می‌فرمودند که بروید و باهم بسازید اما این اخبار جدید حاکی از یک کودتای بسیار خطرناک بود.

** بنی صدر می‌خواست امنیت تهران را به رجوی بسپارد

جنگ مسلحانه‌ای که در تهران شکل گرفت، در پاریس و تل آویو طراحی شده بود. با دولت پاریس چند جلسه داشتند و طراحی شده بود که این اقدام در همان هفته‌ها در تهران اتفاق بیفتد. سپاه که دستش در کردستان و منطقه جنگی درگیر بود، باید تحت امر جانشین فرمانده کل قوا باشد. اینها قرار بود  با سبک کردن حضور ارتش در غرب راه را باز کنند و جریانات مختلف ضد انقلاب از آنجا عبور کنند و به کرمانشاه بیایند و در آنجا خیمه بزنند. کرمانشاه را در اختیار بگیرند و بعد  به سمت تهران بیایند و تهران را که منافقین در آن مسلح و آماده بودند، بریزند و مراکز قدرت را بگیرند. بیت امام را هم محاصره کنند و جانشین فرمانده کل قوا هم اعلام کند که مردم نگران نباشید! همه چیز تحت کنترل است. به دلیل سوء مدیریت سپاه و ناتوانی نیروهای آموزش ندیده سپاه، امنیت در کشور متزلزل شده و من به عنوان جانشین فرمانده کل قوا امنیت تهران را به آقای رجوی محول می‌کنم و این سازمان آموزش دیده و مبارز بر امنیت کشور حاکم می‌شود.

بعد فرماندهان سپاه را عزل کنند و بگویند شما اگر می‌خواهید بروید در جنگ بجنگید و اگر نمی‌خواهید بروید دنبال کارهای خودتان. فرماندهانی هم که رجوی برای سپاه و ارتش تعیین می‌کند، وارد این داستان‌ها نمی‌شوند. جانشین فرمانده کل قوا هست و اصلا ارتش نباید درگیر مسائل سیاسی بشود. این طراحی به بنی‌صدر ابلاغ شده بود تا آن را انجام دهد و تمام این جلسات و متن این جلسات - آن مقداری که به دست ما رسید-  این بود که این ها دارند آماده می‌شوند برای فروغ جاویدان سال 67 و آن جنایت عظیم را از خاک عراق به داخل کشور، توسط گروه هایی که در آن روز در کردستان ناامنی ایجاد کرده بودند و جنایت می‌کردند انجام دهند و به کمک منافقین و فرماندهی بنی صدر کودتا کنند.

** مگر می‌شود عامل موساد خائن نباشد؟

 برخلاف گفته‌های شما که بنی‌صدر را خائن می‌دانید، چند سال پیش یکی از فرماندهان جنگ اعلام کرد که علی رغم انحرافات او را خائن نمی‌داند؟

من به خود این فرمانده پیغام دادم و گفتم وقتی اطلاعات ندارید چرا حرف می‌زنید؟ بعضی دوستان وقتی چیزی را خودشان اطلاع ندارند -که بسیار هم برای من عزیز و محترم هستند و از آنها کارهای بزرگ دیدم-  ولی تحلیلی را که خودشان اطلاعات لازمش را ندارند، می‌خواهند به دیگران تحمیل کنند.

مگر ممکن است کسی که برای دیدن مسجد الاقصی به اسرائیل رفته است و کسی که به عنوان هوادار جبهه ملی می‌رود در پاریس می‌نشیند و دیگر به ایران بر نمی‌گردد و از اعضای جبهه ملی سوم می‌شود و سر نخش دست موساد است، خائن نباشد؟ اینها بحث امروز و دیروز نیست، اینها را که دارم به شما می‌گویم از سال 57 است که هنوز شاه در کشور حاکم است. جبهه ملی سوم اصلا خارج از کشور تشکیل شد. من به عنوان کارشناس سیاسی- امنیتی جنس کار را می‌شناسم. ما همان زمان به کسی که این اطلاعات را برایمان آورد گفتیم بیا پیش مسئولان بگو! گفت جانم در خطر است؛ اینها مرا می‌کشند. بعد یک سال نشده بنی‌صدر می‌شود رئیس جمهور، می‌گوییم حالا حرف بزن می‌گوید حالا دیگر رئیس جمهور است، من را متهم می‌کنند به این که شما علیه اولین رئیس جمهور جمهوری اسلامی پس از انقلاب دارید اتهام می‌زنید.

در بحث سیاسی - امنیتی شما باید به قرائن و شواهد معقول امنیتی اطمینان کنید. یعنی شما خط کشی دارید، می‌گویید جریانات دشمن و جریانات خودی! بعد "اشداء علی‌الکفار رحماء بینهم". بله در مورد خودی‌ها می‌توانید خیلی لطیف‌تر برخورد کنید و بگویید نه این ان شاء‌الله گربه است!(باخنده) تا دومی، سومی و چهارمی و پنجمی ولی بعد نسبت به آن باید اقدام امنیتی کرد. درمورد دشمن در همان اول کار باید شاخکهای امنیتی شما کار کند چون اگر دشمن شناس باشید می‌دانید که هیچ کدام از کلام دشمن بی حساب و کتاب و بدون منظور امنیتی و سیاسی نیست؛ اهدافی را دارد دنبال می‌کند.

اگر از شما تعریف کند یک اهدافی را دنبال می‌کند. اگر مخالفت کند یک اهدافی را دارد دنبال می‌کند. لذا شما باید بروید و آن هدف‌هایش را پیدا کنید. در مورد کسانی که قبل از انقلاب 20 سال در غرب بودند و رفت و آمدهایشان به تل آویو مسجل است. بعد می‌گویید چه شد، می‌بینید که این‌ها جنایت‌های زنجیره‌ای فلان گروهک غیر قانونی بود. صبح بلند می‌شوید و می‌بینید کلی از مسئولین کشور نیستند.

** باید برای لبوفروش و بقال مومن و انقلابی هم محافظ می‌گذاشتیم

 این فرمایش شما من را یاد فیلم ماندگار "ماجرای نیمروز" می‌اندازد. در فیلم نشان می‌دهد بچه‌های واحد اطلاعات سپاه در ابتدا برای مقابله با نفاق بیشتر واکنشی و غافلگیرانه عمل می‌کنند، هرچند پس از شناخت کامل از این گروهک ها ضربات سختی به آنها می‌زنند. سئوال این است که برخود با این گروهک‌ها در ابتدای دهه 60 چگونه انجام می‌شد؟

اصلا حوادث لحظه‌ای اتفاق می‌افتد. یعنی شما نمی‌توانستید بگویید که آقای بروجردی شما متخصص تشکیلات نظامی هستید، یک یگان رزمی درست کنید تا از ریاست جمهوری یا نخست وزیری دفاع کنیم یا بدهیم از فلان ساختمان دولتی دفاع شود؛ اینطور نبود، بلکه باید برای بقالی‌ها، میوه فروشی‌ها و لبو فروشی‌های مومن مساجد و برای همه باید نگهبان گذاشته می‌شد. همه سیبل هستند، تروریسم کور این است. یعنی ایجاد وحشت در کل جامعه برای ساقط کردن حاکمیت.

ما در این شرایط هزاران شهید را دادیم. هر روزش یک داستان وسیع با اتفاقات مختلف است. باید اتفاقات افتاده در گوشه گوشه کوچه های تهران توضیح داده بشود و فیلم شود. بعد باید اتفاقاتی که در استان‌ها، هنگ مرزی، کردستان، در شرق با مرزهای باز و تروریسم و قاچاق بوده توضیح داده شود. جایی که مافیای قاچاق دارد با شما می‌جنگد و این وسط سوء مدیریت‌ها هم الی ماشاء الله است.

خب سوء مدیریت‌ها را می‌گوییم بالاخره تجربه نبوده است و ممکن است اشتباه شده باشد، اما مدیریت‌های سوء را چه کار کنیم. مدیریت‌های سوء سرتیتر نفوذ است. امروز نفوذ فرهنگی بیشتر مطرح است ولی نفوذ با اشکال مختلف نظامی، امنیتی، سیاسی، مدیریتی و اقتصادی در سطوح مختلف از روز اول انقلاب طراحی هایش به اجرا در آمده است.

در آن زمان یکسری افراد بودند که این ها معمولا به نهادها پیوستند. افراد ضربه خورده یا مبارزه کرده قبل از انقلاب بودند و با ایمان به راه امام یا اجبارا وقتی دیدند که دلها متمایل به امام است، آمدند در این صف برای اینکه یک تجاربی داشتند. اینها جذب نیروهای اطلاعات سپاه هم شدند. بعد در اطلاعات نخست وزیری و بعضی از کمیته‌ها و جاهای مختلف که کارهای تحقیقاتی در مورد دشمن انجام می‌دادند. 

** «فرقان» دست مسلح سفارت آمریکا بود

این نوع افراد یک دیدگاه داشتند و دیدگاهشان این بود که با این ضربه‌ای که دشمن غربی و منافع شرقی از انقلاب ایران خورده است اینها ساکت نمی‌نشینند. اتفاقاتی مثل عملیات فرقان که اصلا نمی‌شود آن را عملیات کور دانست از این دسته هستند. من یک کارشناسی دیدم که می‌گفت "عملیات کور فرقان"! فرقان کور نبود. فرقان دست مسلح سفارت آمریکا بود با ایده‌هایی که آمریکا داده بود. مثلا آیت الله قاضی سیاسی به معنای عامیانه بود؟ خیر! چطور بود که رفتند امثال آیت‌الله مدنی، قاضی، مطهری و مفتح این بزرگواران (رحمة الله علیهم اجمعین) را زدند؟ چرا نیامدند بقال سر کوچه ما را بزنند!

بعد یک ارتشی با سابقه، تیمسار قرنی به انقلاب می‌پیوندد و از امام فرمان می‌گیرد که بشود رئیس ستاد مشترک ارتش تا ارتش را سر و سامان بدهد. واقعا هم تنها کسی بود که در آن شرایط می‌توانست با دیدگاه نظامی صرف، ارتش را سامان بدهد ولی او را زدند، گفتند اگر این باشد طرح هایی که در کردستان قرار است اتفاق بیفتد و پیشرفت کند، نمی‌شود.

پس شروع کردن مغزهایی که می‌توانست به نظام در زمینه تئوریسین‌های اعتقادی و نظامی- امنیتی کمک کند را زدند. منافقین بخشی از عملیاتشان بر اساس نفوذ و بر اساس عملیات انتحاری بود که درست استوانه های کشور را زدند. 

 بحث مدیریت سوء که مطرح می‌شود، یاد پرونده 8 شهریور می‌افتیم. بالاخره برخی از مسئولان وقت آن زمان مدتی بر سر این پرونده دستگیر شدند. تحلیل و اخبار شما نسبت به این واقعه چیست؟ چه مقدار عناصر داخلی در این حادثه نقش داشتند؟

ببینید به این شکل شاید نباشد. من عرض ام این است که استنادات وجود ندارد ولی تحلیل وجود دارد. الان شما فکر می‌کنید در پشت درهای امنیتی بسته ما، نحوه برخورد محافظان مجلس در حادثه تروریستی تهران مورد تحلیل قرار نمی‌گیرد؟ من مثال امروز را زدم تا این را بگویم که در 8 شهریور هم همه گمانه زنی‌ها به این سمت رفت که  کشمیری نفوذی منافقین بوده است.

تسنیم: به‌ هرحال نفوذ به این شکل نیاز به یک شبکه پشتیبان داخلی دارد.

خب می‌توان گفت کشمیری با گزینش چه کسی وارد شده است؟ گزینش آن موقع در اختیار اطلاعات نخست وزیری بود. مسئولیت امنیتی، حداقل فیزیکی با چه کسی بود؟ در اطلاعات نخست وزیری. سپاه آن زمان به قدری کار روی سرش ریخته بود-مخصوصا آن زمان که منطقه جنگی کاملا دست سپاه و ارتش افتاد و دیگر بنی صدری نبود که مانع بشود- به قدری کار زیاد شده بود که اصلا سپاه دنبال کار اضافی نبود که برود بگویم آقا اینجا هم وظیفه من است. این حاکمیت دستاورد انقلاب است پس من وظیفه دارم اینجا باشم.

همه چیز در این پرونده در اختیار اطلاعات نخست وزیری بود. در آن اطلاعات نخست وزیری هم افراد مختلفی بودند. افراد موجه زیاد بودند و افرادی هم حضور داشتند که از بعضی نظرها موجه نبودند. یک عده‌ای از آقایان به آنها اعتماد داشتند و می‌گفتند نزنید اینها خودی هستند؛ تفرقه می‌شود، اینها زحمت کشیده‌اند، اینها زندان رفته‌اند. نگاه خاصی به زندان رفته‌ها وجود داشت. شما می‌توانستید بگویید چرا این همه از نوجوانان ما رفتند و روزنامه فروش مجاهدین شدند؟ مجاهدینی که منافق بالفطره بودند. برای اینکه می‌گفتند اینها زندان دیده‌اند و این ها شکنجه شدند. 

** «رجوی» یک سیلی هم برای انقلاب نخورد

من با یقین شرعی و قسم جلاله می‌توانم بگویم که رجوی یک سیلی هم نخورد ولی زندان بوده است. در آن فضا نمی‌توانستیم اینها را توضیح بدهیم. می‌گفتند شما آمده اید زندانی را به  خوب و بد تقسیم می‌کنید. بعضی ها برای شوروی کار می‌کردند اینها هم زندان بودند. بعضی ها نفوذی جای دیگر بودند اینها هم زندان بودند.

به همین دلیل بسیاری از اسناد را آقایان جرات نکردند رو کنند. برای مثال اگر شما می‌آمدید روز اول سابقه مرحوم کاظم شریعتمداری را می‌گذاشتید روی میز، جنگ داخلی می‌شد چرا که فرصت تبیین و توضیحات امنیتی و فرهنگی لازم برای جامعه وجود نداشت. بنابراین صبر می‌کردند تا یک اتفاق دیگر از جانب آن افراد بیفتد و بعد با همان استناد به فرمایش امام که ملاک حال فعلی افراد است، می‌آمدند سابقه شان را هم می‌گفتند.

پس با این فرمایش شما در 8 شهریور پذیرش دست داشتن عناصر داخلی خیلی سخت بود و به همین خاطر امام گفتند پرونده فعلاً مختومه باشد.

احسنت. خیلی سخت بود. بعد مسئولین مختلف می‌گفتند اینکه چند سال پشت سر من نماز می‌خواند. از زندان که آمده کلا مسجد ما بوده است. از دیروز که از زندان آمده، مدام خانه ما می‌آید. جلسات ما را می آید، یعنی چه؟ این بود که نمی‌شد تبیین کرد، نمی شد با تحلیل اداره کرد.

** تشکیل بخش التقاط اطلاعات سپاه

 شما بعد از کرمانشاه به بخش التقاط اطلاعات سپاه رفتید. آیا بخش التقاط کار تبیینی هم می‌کرد؟ یعنی غیر از اینکه ماموریت سخت‌افزاری داشت کار تبیینی و فکری برای پیشگیری در این حوزه هم انجام می‌داد؟

یک بخشی در واحد التقاط سپاه درست شد به نام بررسی‌ها که قبل و بعد از هر اتفاق کوچک و بزرگی بررسی و تحلیل آن انجام می‌شد و اشکالات فرهنگی، سیاسی و امنیتی تبیین می‌شد. بخشی از آن به زیر مجموعه‌های سپاه ارجاع داده می‌شد که باید اجرا می‌کردند و بخشی از آن دیدگاه‌ها به مسئولان داده می‌شد تا از این به بعد با بینش بازتری با مسائل برخورد کنند.

تشکیل بخش التقاط بعد از عملیات دستگیری اکثریت فرقان بود. تقریبا بدون جایگاه سازمانی و یک چیز ویژه‌ای تشکیل شده بود و هرکس هر کمکی توانست کرد.

اعضای بخش التقاط بیشتر بچه‌های سازمان مجاهدین انقلاب بودند؟

بچه‌های گروه "صف" در این قضیه عمدتا کمک کردند و برخی دوستان دیگر هم مشورت دادند. در بعضی اتفاقات هم امام خودشان یا بعضی آقایان را مامور کرد که انتصابات ویژه برای کارهای اطلاعاتی کنید. اینها همه دست به دست هم داد تا ضرورت تاسیس یک مرکز امنیتی قوی ایجاد شود. بعد با یکی شدن سپاه‌های مختلف و فرماندهی آقای محسن رضایی در اطلاعات سپاه، باعث شد که ایشان مشغول طراحی یک اطلاعات قوی بشود و یکی یکی بچه ها را پیدا کند و بیاورد تا اطلاعات را تشکیل بدهد.

بعضی دوستانی هم که پرونده‌های ساواک را مطالعه می‌کردند، ایده‌هایی به نظرشان می‌آمد و به ایشان می‌دادند. حالا بعضی‌هایش تصویب می‌شد و بعضی هم تصویب نمی‌شد -ایده‌های سازمانی و نه ایده‌های کاری- تا اینکه با بچه‌های سپاه تهران موضوع التقاط قبل از عملیات مسلحانه منافقین را در سپاه تهران شروع کردند.

**به این نتیجه رسیدیم که "فرقان" و "مجاهدین خلق" جریان التقاطی هستند

به این رسیده بودیم که قضیه فرقان به عنوان یک جریان انحرافی_التقاطی و بعضی جریانهای دیگری که ضعیفتر بودند مانند آرمان مستضعفینی‌ها وغیره، جریانی وسیع به نام التقاط است. جریاناتی انحرافی که ظواهر اسلامی را اسم می‌برند و یا ظاهرش را عمل می‌کنند. برای مثال در جمع نماز هم می‌خوانند اما ایمان قلبی به آن نداشته و اهداف دیگری را دنبال می‌کنند. به همین دلیل این بچه‌های خوش فکر واحد التقاط را تاسیس کردند.

 پس تمرکز بخش التقاط بر روی جریان‌های نفاق مانند مجاهدین خلق متمرکز بود؟

 واحد التقاط با  بررسی نیروهایی که در آن زمان در حد خودشان پخته ترین نیروها بودند، تشکیل شد. نیروهای پخته‌ای که هم راجع به منافقین، قبل از دستبردن به اسلحه دیدگاه داشتند و هم خبر داشتند که اینها مسلح هستند. همچنین تحلیل می‌کردند و می‌دانستند که اینها دارند یک طراحی‌های جدیدی برای یک اهداف دیگری می‌کنند.هر کدام از این بچه‌ها بر اساس برداشتی که از فرمایشات حضرت امام می‌کرد و بر اساس تجارب و مطالعاتی که داشتند، خودشان را معرفی می‌کردند.

حضور شما در واحد التقاط به دستور آقا محسن بود؟

بنده را شهید بروجردی فرستاد. با استاد ما صحبت کردند و گفتند که فرمان امام این است که کسانی که آنجا به درد می‌خوردند نباید در ستاد بنشینند. بنابراین تکلیف شد و بنده هم گفتم چشم. با اینکه اطلاعات یک فرمانده خوب و قوی داشت ولی گفتند که من هم به واحد اطلاعات بروم.

 گویا فرمانده اطلاعات سپاه در غرب کشور در آن مقطع آقای هدایت است؟

بله؛ آقای هدایت بود. آقا محسن گفته بود که من بیایم تهران و من را ببیند. من در یک سفری که آمدم تهران رفتم خدمت ایشان و ایشان گفتند شما باید بروی اطلاعات و تمام توان و تجارب خود را بگذار چرا که اطلاعات در غرب کشور بسیار پیچیده است و بایستی که خیلی پیچیده هم شکل بگیرد. گفتند که باید نیروهایی را انتخاب کنی که بتوانند با این پیچیدگی ها کنار بیایند و این معماها را حل کنند چرا که در غرب کشور خیلی معماها داریم. بنده هم گفتم چشم. فقط خواهش کردم تا فرماندهی سپاه عوض نشده به من حکم ندهید، چون حکم‌ها را فرماندهی می‌داد.

گفتم من تحت فرماندهی همین برادری که هست کار می‌کنم و با افتخار هم کار می‌کنم و بگذارید ما تدریجی با هم آشنا بشویم و جا بیفتد. این کار من به این دلیل بود که یک موقعی اینطور تصور نشود که فلانی چون مجاهدین انقلابی بوده با سفارش آمده است. ایشان قبول کردند و گفتند من فکر خودت را قبول دارم ولی از نظر من تو پاسخ گو هستی، اما از نظر سلسله مراتبی خودت آنجا به گونه‌ای رفتار کن که مشکلی پیش نیاید. گفتم نگران نباشید من با ایشان راحت  می‌توانم تحت امر ایشان کار می‌کنم.

ایشان لطف کرده و اعتماد کردند و من هم رفتم تحت امر ایشان. آقای هدایت هم خیلی لطف کردند و در همان هفته اول من را جانشین معرفی کردند. ظاهرا شهید بروجردی با ایشان صحبت کرده بود. آقای هدایت از شهید بروجردی سوال کرده بودند که از نظر شما ما با چه سطحی با او برخورد کنیم؟ شهید بروجردی اطلاعاتی راجع به من داده بودند و از ایشان خواسته بودند که من را  بلافاصله به عنوان قائم مقام معرفی کنند و بعد هم هفتگی جلساتی می‌گذاشتند.

 پس شما قائم مقام اطلاعات شدید؟

بله. قائم مقام واحد اطلاعات غرب کشور شدم و در این زمینه جلساتی هم جهت توجیه دوستان و نیز تقویت مسائل فرهنگی، فکری و اعتقادی بچه ها گذاشته می‌شد. ایشان لطف می‌کردند و از من می‌خواستند که این جلسات را اداره کنم و می‌گفتند که یک مقدار از مطالب عقیدتی صحبت کنید. اینگونه با هم رفیق شدیم و ایشان خیلی به من اعتماد کرد. مشغول بودیم تا زمانی که بنی صدر فرار کرد. در آن زمان بود که اعلام کردند فرماندهی تغییر کرد. آن برادرمان هم لطف کردند و به من تحویل دادند. بعد هم از او خواهش کردیم که بروند استان کردستان و  اطلاعات آنجا را تقویت کنند.

** استان کرمانشاه مقام اول برخورد با منافقین

 چه زمانی به واحد اطلاعات مرکز آمدید؟

من بعد از تصادف و جراحت‌ام آمدم تهران. بعد رفتیم قرارگاه حمزه. کمرم شکسته بود و جوش خورده بود و دکترها خبر نداشتند، چون جراحت‌های دیگر هم داشتم. بعد معلوم شد که باید جراحی کنند. قطع نخاع داشتم می‌شدم ولی خب خدا نخواست و به مو رسیده بود ولی قطع نشد و دوباره به تدریج بازسازی شد. دیگر به من اجازه ندادند به منطقه بروم. دکتر بنده همان دکتری بود که شهید صیاد شیرازی را سرپاش کرده یا به قول خودش بازسازی کرده بود و به لطف خدا ما را هم سرپا کرد.

آقا محسن چون این دکتر را می‌شناخت با اوصحبت کرده بود که کم و کیف معالجه چگونه است. نهایتا آقا محسن گفتند که شما بروید تهران یعنی در تهران بمانید و  بعد از قرارگاه حمزه بروید اطلاعات. من بعد از اینکه رفتم اطلاعات، از آنجایی که ما در سمینارها می آمدیم، گزارش می‌دادیم و بحث می‌شد، دوستانی که در واحد التقاط بودند مطرح کردند که در قضیه برخورد با منافقین در سال 60، استان کرمانشاه رتبه اول را از نظر زمان، طول شناسایی و اشراف اطلاعاتی به دست آورده بود.

اقدامات تأمینی که در کرمانشاه انجام دادید چه بود؟

ما عین یک نخ تسبیح در عرض سه روز همه منافقین را در کرمانشاه جمع کردیم. یعنی ما یک منافق مسلح فعال در آنجا نداشتیم. بعد از سه روز وقتی من آمدم تهران و گزارش دادم، برادری که آن موقع مسئول التقاط بود، اعلام کرد که واحد اطلاعات سپاه در غرب در سه روز و در کل کشور، اول شده است یعنی این واحد به قدری اشراف اطلاعاتی داشته که وقتی اینها اعلام جنگ مسلحانه کردند قرار نبود که بایستیم و ضربه بخوریم، بدون معطلی جمعشان کردیم و خدا لطف کرد که اتفاق عمده‌ای هم آنجا نیفتاد تا سالهای بعد که یک نفر را از جای دیگر برای ترور شهید اشرفی اصفهانی (ره) فرستادند.

**ابعادی از جنایات منافقین؛ از کندن پوست سر بسیجی‌ها تا کشتن روستائیان ساده و ربایش دختران

زمانی که تهران بودید مهم‌ترین موضوعات درگیری شما با منافقین چه بود؟ چه تفاوتی با شمال کشور داشت؟ از این بابت می‌پرسم که شما در ماجرای شمال کشور هم نقش داشتید.

اولین ماموریت‌های مهم، بحث خانه‌های  تیمی منافقین در تهران بود ولی وضع ماموریت‌های گیلان و شمال خیلی از نظر اشراف اطلاعاتی و دوری دسترسی با تهران، تفاوت داشت. در ماموریت‌هایی مانند گیلان و شمال  شما فقط می‌دانید که مردم آمدند،گزارش دادند که بسیجی‌ها را کشتند، دزدیدند، پوست سرشان را کندند و سرشان را کنار جاده انداختند. مدام گزارش‌ها می‌آمد و شما می‌دانستید که یک گروه خشن چند ده نفری در این نقطه از جنگل یا قبل آن در جنگل آن طرف مازندران حضور دارند، ولی شما اطلاعاتی از آنها ندارید.

 این اتفاق مشخصاً در جنگل‌های گیلان بود؟

بله؛ من را مامور کردند و مسئولیت این پروژه را به من دادند. خود آن جنگل و بعد جنگلهای مختلفی که در سالهای مختلف به آنها حمله شد به این دلیل بود که به مردم بیچاره روستایی جنگل نشین، می‌گفتند چرا به ما مرغ و تخم مرغ هدیه نمی‌دهید و به این دلیل آنها را می‌کشتند. این‌ها تازه در آمار 17 هزار شهید ترور نیست.

** منافقین هر وقت گرسنه می‌شدند به سراغ مردم روستایی می‌آمدند

این گونه مردم را می‌کشتند. مردم روستایی، جنگل نشین، گالش‌ها، کسانی که از کار در جنگل و طبیعت برای خودشان روزی در می‌آوردند، مثل کسی که می‌رود دریا برای خودش ماهیگیری می‌کند چهار تا ماهی می‌گیرد تا زندگی‌اش بگذرد. اینها هم در جنگل با یکسری خدمات زندگیشان را می‌گذراندند و در جنگل کلبه جنگلی داشتند. مردم جنگل هرچقدر که جمع می‌کردند، آنها هر وقت گرسنه که می‌شدند می‌آمدند همه اینها را با زور و اسلحه می‌گرفتند و می‌بردند. دخترشان را می‌بردند، پسرشان را می‌کشتند. بیرق جمهوری اسلامی بالا بود ولی اینطور داشتند در عمق جنگل به مردم ضعیف حمله می‌کردند. کدامیک از این مردم بی‌نوا کارخانه داشتند؟ کدام‌یک از شاخه‌های امپریالیسم بودند؟ 

 وقتی شما این اخبار می‌شنیدید باید تصمیم می‌گرفتید. یک تصمیم، می‌توانست تصمیم مارکسیستی باشد. تانک و هلی کوپتر بیاورید، برویم بزنیم و اصلا جنگل را صاف کنیم. حالا 30 یا 40 نفر تروریست هم کشته می‌شد اما این تفکر، تفکر اسلامی نبود. بهترین تفکر این بود که  باید ما بشناسیم که با چه کسی طرف هستیم. ما حتی قرار نیست یک درخت را بی دلیل بندازیم. یک حیوان جنگلی و وحشی را بکشیم. ما باید بدانیم با چه کسی کار داریم، چه کسی دارد چه می‌کند و آنهایی که مقصر عملیات هستند، اینها را شناسایی کنیم تا برایشان برنامه‌ریزی کنیم.

گروه کاری‌ای هم در  بخش التقاط بود که بسیار بچه‌های خوشفکر و طراح بودند. وقتی در اتاق برای تصمیم گیری گرد هم می‌نشستند - حالا ما آن موقع از این میز گردها نداشتیم- و تحلیل ها را می‌دادند، می‌گفتند باید بگویید اکنون شما در رابطه با این ماموریتی که دارید، باید خودتان را جای آنها بگذارید. باید تعریف کنید که در چه وضعی هستند. باید شما بروید جای او بنشینید. بعضی مواقع هنر پیشه ها می‌گویند بعضی نقش ها خیلی سخت است چرا که ما نمی‌توانیم خودمان را جای آنها قرار بدهیم با اینکه کتاب زندگیشان را دارند اما بازهم نمی‌توانند خودشان را جای آنها قرار بدهند. بچه‌ها می رفتند توی جلد آنها تا شرایط آنها را درک کنند و بعد تحلیل می‌کردند که آنها الان دارند چه فکری می‌کنند و بعد ما باید چگونه فکر کنیم که بتوانیم بدون خونریزی در جنگل به آنها نزدیک بشویم.

 نقشه شما برای مقابله با آنها در جنگل‌های شمال و کشتار مردم بی‌گناه چه بود؟

شاخه شهری اینها چندماه تعقیب و مراقبت می‌شد چون می‌دانستیم در شهر یک جریانی اینها را به خارج  وصل می‌کند. در واقع فرامین از فرانسه می‌آمد ولی یک جریانی باید کشف می‌کرد که اینها چگونه به کجا می رفتند و می آمدند. شاخه تعقیب و مراقبتی که اینها را تعقیب می‌کرد واقعا بی نظیر بود. درصورتی که این بچه ها بدون اینکه عوض بشوند تعقیب و مراقبت می‌کردند.

فرمانده استانی منافقین از وضعیت منطقه بندی سپاه اطلاع داشت چون وضع منطقه بندی سپاه سکرت نبود و هرکسی می‌خواست بفهمد می‌توانست بفهمد. از یک آشنای سپاهی می‌پرسید که شما منطقه تان کجاست؟ می‌گفت مثلا استان گیلان، منطقه سه. حالا آن موقع استان وجود نداشت. اردبیل و آذربایجان شرقی را می‌گفتند منطقه پنج.

بعد اینها می‌آمدند قرار تلفنی خود را در گیلان اجرا می کردند و بعد شب را می‌رفتند در استان فعلی اردبیل می‌خوابیدند. آن موقع این جاده زیبای اسالم به خلخال که امروز می‌بینید قسمت عمده اش خاکی بود. از انزلی که می خواستند بروند به سمت آنجا کم کم خاکی می‌شد. آن وقت این بچه ها باید این ها را تعقیب می‌کردند تا ببینند کجا می‌روند. هر روز این راه را رفت و آمد می‌کردند. با ماشین های عمومی هم می رفتند. بچه ها بایستی با موتور این ها را تعقیب می کردند. 

** ماجرای مجاهدت‌های دشوار بچه‌های اطلاعات در تعقیب و مراقبت منافقین

یک نکته‌ای که درباره تعقیب با موتور وجود دارد این است که شب باید با چراغ خاموش در جاده خاکی اسالم به خلخال در زمستان (البته از گرما شروع شد و زمستان رسید) حرکت می‌کردند. به قدری اینها چهره شان یخ می‌زد که پلک هایشان باز نمی شد. بعد می آمدند گزارش می‌دادند که اینها به این نقطه رفتند و در این بخش دارند چه کار می‌کند. چرا این کار را می‌کند و چرا این رفت و آمدها است. باید همه این سوالات جواب داده می‌شد. باید همه این معماها و رمزها را حل کنند و حدسشان را بزنند. بعد یک حدس هم زده شد که این باید دستگاه تلفن ماهواره ای باشد که می خواهند ارتباط آنها با خارج به صورت مستقیم برقرار شود که دیگر عملیات‌ها آنها تحت امر استان نباشد.

** آشنایی با یک عملیات بی‌نظیر اطلاعات سپاه

یکی از کارهایی که ما کردیم این بود که ما یکی از  بچه‌ها را به‌جای فردی که از خارج آمده بود به داخل گروه در جنگل نفوذ دادیم. در واقع او را دستگیر کردیم و این جوان را به‌جای او به جنگل فرستادیم. در تاریخچه عملیات التقاط این عملیات نمونه ویژه‌ای بود که 30 و چند نفر را از جنگل پایین آوردیم و خون از دماغ کسی نیامد. یکی از برادران مسئول اطلاعات رشت بود و او به ما سرویس می‌داد.

 رمزها و کدهای منافقین را درآورده بودیم و یکی‌یکی برایشان رمز می‌نوشتیم که بیا و در جلسه فلان شرکت کن. می‌خواهیم شما را به هتل فلان ببریم و نماینده‌های فرانسه آمده‌اند و با رؤسای سازمان جلسه داریم. درک اینکه کسی که سه ماه در جنگل بود با چه پیامی به ما اعتماد می‌کند، نکته مهمی بود که مدت‌ها روی آن کار، بحث و با هم مشورت می‌کردیم تا به جمع‌بندی می‌رسیدیم. کار بزرگی که دوست‌مان داوطلب شدند، انجام بدهند. لذا با برنامه آن 30 نفر را پایین آوردیم، بدون آنکه حتی یک شلاق بخورند.

 آنها را زیر عکس رجوی و آرم سازمان نشانده بودیم و به آنها گفتیم سازمان می‌خواهد بداند در این مدت چه گذشته است. باید توضیح بدهید. دو سه نفر از بچه‌ها هم با کراوات و شیک در آنجا قدم می‌زدند و آنها هم از سیر تا پیاز را توضیح دادند. بعد گفتیم عکس‌ها را بکَنید. کندند و زیر عکس رجوی و آرم سازمان، عکس امام و آرم جمهوری اسلامی بود. آن دو سه نفری که در جلسه بودند زدند زیر خنده! پروژه‌مان تمام شده بود و می‌خواستیم به آنها بگوییم. می‌گفتند سازمان عجب پیچیده عمل می‌کند. گفتیم چه را پیچیده عمل می‌کند؟ اینجا مقر سپاه پاسداران است.

ما با پروژه‌ای آنها را پایین آوردیم که مثلاً شما دارید می‌آیید و با سه نفر از نمایندگان سازمان که از فرانسه آمده‌اند جلسه دارید. آنها می‌خواهند با شما مذاکره کنند و به شما ترفیع بدهند و برنامه آینده را تشریح کنند و همه آنها به عنوان اینکه دارند به سازمان گزارش می‌دهند، خیلی پررنگ‌تر از آنچه که واقعاً کار کرده بودند، نوشتند. ما برای محاکمه آنها به چه چیزی بیشتر از اعترافات صریح خود آنها نیاز داشتیم. می‌گفتند ما خیلی خوشحالیم که سازمان اینقدر رشد کرده است و در ایران نفوذ دارد. گفتیم چه می‌گویید که نفوذ دارد؟ بیایید پنجره را باز کنید و ببینید. اینجا نگهبانی سپاه است. یکمرتبه همگی وا رفتند. بعد هم بچه‌ها آنها را برداشتند و به تهران آوردند که محاکمه شوند.

بعد از ختم غائله گیلان، بخش التقاط سپاه تا چه زمانی ادامه یافت؟ شما تا چه زمانی در این واحد مشغول بودید و بعد از آن کجا رفتید؟

من در واحد التقاط تا زمان تشکیل وزارت اطلاعات و رفتن کل امنیت به وزارت بودم. برای تشکیلات وزارت هم دعوت شدم. به دعوت یکی از مسئولین وزارت عضو 8 نفری بودم که تشکیلات و ساختار را می‌نوشتیم. بعد به اختیار خودمان گذاشتند که در امنیت می‌مانید یا نه. آنجا بلافاصله تصمیماتی گرفته شد و من به دلایلی گفتم بگذارید من همان سپاه باشم. در در همین مقطع قرار شد که سپاه اطلاعات نظامی درست کند که واحدهای اطلاعات نظامی لشگرها و اینها هم به آنها وصل شوند. همچنین مجاهدین خارجی هم از سوی این مجمومه پشتیبانی شود.

** قرارگاه رمضان را با دستور آیت‌الله خامنه‌ای تأسیس کردیم

اسم واحد جدید چه بود؟

واحد اطلاعات نظامی. بعد قرارگاه‌هایی هم برای پشتیبانی مجاهدین افغانستانی و لبنانی اختصاص داشت که آنها هم آمد زیرمجموعه این اطلاعات. اول قرارگاه بودند مثل قراگاه رمضان و قرارگاه بلال و بعداً آمدند زیر نظر مجموعه این واحد، چون فرماندهی یکی بود. من به دعوت آقای رضایی رفتم در آن اطلاعات و عضو شورای اطلاعات شدم. علاوه بر این قرارگاه رمضان را هم بنا به دستور حضرت آقا که گفتند راه اندازی کنید، آن را هم راه اندازی کردیم.

 وظیفه قرارگاه رمضان که مشخص بود؛ جنگ‌های نامنظم.

بله؛ وظیفه قرارگاه رمضان، راه اندازی ستاد جنگ‌های نامنظم برای کمک به نیروهای منظم، در جنگ با بعثی های عراق بود. لفظ ستاد جنگ‌های نامنظم را حضرت آقا زمانی که در مقام ریاست جمهوری بودند، در نامه شان نوشتند. چون ایشان زمانی که رئیس جمهور بودند از طرف امام مسئول عراق هم بودند.

من تا زمانی که فرماندهی قرارگاه رمضان عوض شد آنجا بودم. بعد آقای ذوالقدر مسئول قرارگاه شدند. آقای ذوالقدر دوست من بود و او را از ابتدای سازمان مجاهدین انقلاب می‌شناختم. به ایشان عرض کردم که برنامه‌تان چیست؟ ایشان برنامه‌ای را توضیح دادند که با آن ماموریتی که  برای قرارگاه رمضان تعیین شده بود، متفاوت بود. زمانی که برای مشخص شدن مفهوم جنگ‌های غیر منظم خدمت آقا رفتیم، عرض کردیم جنگ غیر منظم یعنی کمیت کوچک باشد، کیفیت بالا باشد و به جای جنگ در مرزها جنگ در عمق باشد. ایشان گفتند دقیقا همین تحلیل من است.

 شما جزو بنیانگذاران سازمان مجاهدین انقلاب بودید. سازمانی که از 7 گروه مبارز پیش از انقلاب تشکیل شد. علت اینکه این سازمان بعد از مدتی منحل شد و به انحراف کشیده شد چه بود؟ چرا برخی افراد جناح چپ سازمان نام آن را تصرف کردند؟

بعد از انقلاب شاید گروه‌های انقلابی دو دسته کلی شدند. یک دسته کسانی بودند که قبل از اینکه قدرت داشته باشند شعارهای قشنگی می‌دادند ولی هنگامی که قدرت پیدا کردند و شیرینی قدرت به آنها مزه کرد به راحتی تاخت و تاز کردند و در مقابل این تفکر ما از مولا علی (ع) داریم که می‌فرمایند نرمش و عفو در زمان قدرت معنا دارد و اگر قدرت داشتی و خودت را کنترل کردی آن زمان ارزش دارد.

** بهزاد نبوی می‌گفت من مسلمان 3 ساله هستم

در بدو تاسیس سازمان مجاهدین انقلاب دو تفکر وجود داشت. من دائماً با تفکرات بهزاد نبوی درگیر بودم. تا اینکه در جلسه مرکزیت سازمان در سال 59 بهزاد نبوی رسماً اعلام کرد که من مسلمان 3 ساله‌ام و نباید از من توقع زیادی داشت.

مرکزیت سازمان مجاهدین انقلاب آن زمان چه کسانی بودند؟

آقا محسن، ذوالقدر، محمد سلامتی، حسن واعظی و غیره که عضو مرکزیت بودند. امثال جواد امام، مصطفی تاجزاده چندان مطرح نبودند. مرکزیت معتقد بود با بحث‌های من و بهزاد نبودی سازمان در حال نابودی است. من گفتم در بهزاد نبوی اشکال سیاسی می‌بینم. با وجود نماینده ولی فقیه در سازمان نمی‌توان خودسر تصمیم گرفت. طیف بهزاد نبوی تا زمانی که پول نیاز بود پیرو نماینده ولی فقیه بودند ولی زمان تصمیم‌گیری سیاسی-با عرض معذرت- می‌گفتند این پیرمرد(آیت الله راستی کاشانی-نماینده امام) سواد ندارد!

** شهید لاجوردی از قدرتش برای منافع شخصی استفاده نمی‌کرد

تفاوت شهید لاجوردی با این گروه‌ها این بود که او می‌گفت تا قدرت دارم باید به تکلیفم عمل کنم و ریشه معاندان را بکنم و از قدرتش برای منافع شخصی استفاده نمی‌کرد ولی گروه دیگر کسانی بودند که به واسطه جنگ مسلحانه منافقین از پشت میز خودشان بلند شدند و به واسطه اینکه در سازمان مجاهدین فعالیت داشته‌اند وظیفه بازجویی از گروههای انحرافی را برعهده گرفتند. مثلا محسن آرمین هوادار گروه صف بود و بروجردی را دوست داشت. بروجردی سعی داشت که با آرمین ارتباط برقرار کند و او را از تفکرات مخدوش و بحرانهای تفکراتی نجات دهد و او را هر چه بیشتر با اندیشه‌های امام خمینی آشنا کند چرا که آرمین هم دارای تزلزل فکری بود.

** برخی اعضای مجاهدین انقلاب در بازجویی‌ها مثل ساواک برخورد می‌کردند

امثال آرمین بعدها جذب بهزاد نبوی شدند و آن پیشینه بدشان باعث شد تا وقتی به طور مثال بازجو انتخاب شوند فکر کنند که اصول بازجویی همان اصولی است که ساواک در رژیم سابق پیاده کرده و باید با شدیدترین رفتار با متهمان برخورد کنند و بی محابا از قدرت استفاده کردند. همین رفتار اینها باعث شد که متاسفانه برخی متهمان و خانواده‌هایشان به دشمنان قسم خورده نظام تبدیل شوند و در این سالها از هیچ اقدامی نسبت به ضربه زدن به نظام دریغ نکنند و از نظر بنده این بدرفتاریهای این گروه که عمدتا تفکرات چپی داشتند، برای نظام نبود و به منظور خالی کردن عقده‌هایی بود که در زندگی‌شان داشتند و فشارهای موجود در زندگی‌ شخصی‌شان را در بازجویی‌ها تخلیه می‌کردند.

 آیا تخلفاتی هم در این بازجویی‌ها صورت می‌گرفت؟

صادق نوروزی، عرب‌ سرخی، قدیانی و امثالهم بودند که در اوایل انقلاب بازجو شدند و تخلفات زیادی کردند چون برخی بازجویی‌ها توسط بچه‌های مجاهدین انقلاب انجام می‌شد. همین اتفاقات و برخی انحرافات دیگر باعث شد که آیت‌الله راستی کاشانی که نماینده امام در سازمان مجاهدین انقلاب بود به دستور امام سازمان را منحل شده اعلام کند.

تفکر این گروه این بود که حالا که ما دارای مقبولیت هستیم و امکانات دولتی در اختیارمان قرار دارد، می‌توانیم از خودرو و منزل دولتی استفاده کنیم و هیچ فردی نمی‌تواند به ما اعتراض کند و البته در بازجویی‌ها با خشونت رفتار می‌کردند. البته ما خودمان در سپاه هرگز حتی یکی سیلی هم به یک نفر نزدیم. من خودم در ماجرای ضربه به منافقین در جنگلهای شمال نگذاشتم حتی خون از دماغ یک نفر بریزد.

منبع: تسنیم