زمانی که وارد منزل محمد علی کلهر برادر شهید هاشم کلهر شدم دقیقا رو به رویم دو قاب عکس قرار داشت که تصویر هاشم کلهر و ببر کوهستان بود.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، زمانی که وارد منزل محمد علی کلهر برادر شهید هاشم کلهر شدم دقیقا رو به رویم دو قاب عکس قرار داشت که تصویر هاشم کلهر و ببر کوهستان بود. وقتی عکس مهدی خندان را کنار عکس هاشم دیدم فورا به ذهنم خطور کرد که حتما این دو با دوستاني صمیمی بودند و به احترام همین صمیمیت هم عکس مهدی را کنار هاشم گذاشتند. اما بعد به خودم گفتم دلیلش این نمی تواند باشد چون ممکنه شهید کلهر به خیلی از افراد علاقه داشته و پس چرا بین همه آنها عکس مهدی کنارش است.

در همین افکار بودم که همسر آقای کلهر که برایم چای آورد، حس کردم چقدر شبیه مهدی خندان است اما خجالت کشیدم این موضوع را مطرح کنم. در مصاحبه اکثر زمانی که از هاشم صحبت بود حرف مهدی خندان هم با صمیمیتی خاص مطرح می شد. بعد از دقایقی که مهمان آقای کلهر بودم متوجه شدم شباهت همسرشان با شهید خندان و بودن عکس مهدی کنار عکس هاشم اتفاقی نیست چون شیر کوهستان برادر همسر ایشان است.  

 

مشرق: گفتگوی را با صحبت از خانواده‌تان آغاز کنید.

کلهر: بسم الله الرحمن الرحیم. خانواده ما مذهبی بودند. هم جد پدری‌ام آقا ذبیح الله و هم جد مادری‌ام آقا محمد حسن‌ از طایفه کلهرها بودند. طایفه کلهر عشایر بودند و در روستای غنی آباد شهرری  زندگی می کردند. درامدشان از طریق دامداری بود و گوسفنددار بودند. روستای ما ۹ کیلومتر با شهرری فاصله دارد و اشرف آباد، روستای شهید کاظم رستگار هم بالای ده ما است.  

روستای ما آدم های متدینی داشت.  پیرمردهای ده  برایم تعریف می‌کنند که «خدا بیامرز پدر بزرگت  زبان روزه هر روز از غنی آباد پیاده این ۹ کیلومتر را می آمد شهرری و زیارت می کرد و بر می‌گشت.»

یادم هست پدر مادرم هم  یک قرآن بزرگ داشت و قرآن می خواند. یکبار زیر کرسی نشسته بودیم که پدر بزرگم  به من ۱۰۰ تومان داد، گفت: این را بگیر نمازت را بخوان! پول را برگرداندم، گفتم: چشم می خوانم. خانه اش هم که می رفتیم به زور کلت هم که شده برای نماز بیدارمان می کرد.

مادربزرگم هر بچه ای که به دنیا می آورد می‌میرند برای همین پدرم هم آقا ماشاالله کلهر تک فرزند خانواده بود. ایشان هم مردی مذهبی و کارگر شرکت سیمان تهران بود.

پدرم سواد خواندن و نوشتن نداشت اما هر وقت صحبت می کرد امکان نداشت دو تا ضرب المثل  نزند. ایشان خیلی زیبا صحبت می کرد در عین حال هم انسان افتاده حالی بود. مادرم هم خانم بسیار مومنی بود. ایشان در برابر کسانی که تخلفی می کردند هیچ مراعاتی نداشت و به شدت هم برخورد می کرد. مثلا یکباربا پدرم رفته بودند ده مسگر آباد، در مسیر که می آمدند سوار مینی بوس بودند. پدر و مادرم پشت سر یک خانمی نشسته بودند که تنها بوده. آقایی سوار می شود و می نشیند کنار این خانم. هر چه این زن می چسبیده به شیشه آن آقا هم باز می رفته آن طرف تر. مادرم که متوجه شده بود یک کشیده محکم می زند توی گوش آن مرد. تا طرف می گوید چرا زدی؟! مادرم یکی دیگه هم می زند آن طرف صورتش و می گوید: خجالت نمی کشی؟ هی این زن بیچاره می چسبه به شیشه اما توحالیت نیست. راننده مینی بوس نگه می داره میگه چه شده خانم؟ مادرم میگه این مرتیکه را پیاده کن.

مادرم خیلی شجاعت داشت. در بمباران های تهران اصلا نمی دیدیم بترسد. گاهی به شوخی به دایی هایم می گویم اگر ننه من مرد بود شما را درست می کرد. حتی جنازه هاشم را هم خودش گذاشت داخل قبر. جسد هاشم متلاشی شده بود، آنقدر که اگر هم رزمانش آنجا نبودند نمی توانستند پای هاشم را تشخیص دهند. سر هم نداشت. پدر شهید غفار نظر به مادرم می گوید: این جنازه فقط پای هاشم بود که مادرم می گوید: دیدم، کمک کن دفنش کنیم. خدابیارزش سال ۸۳ خودش هم رفت پیش هاشم .

 

مشرق: چند فرزند بودید؟

کلهر: دو برادر و سه  خواهر بودیم. من فرزند ارشد هستم که ۱۳۳۹ به دنیا آمدم. هاشم فرزند دوم بود که ۱۵ اسفند ۱۳۴۱ متولد شد.

 

مشرق: اسم هاشم را چه کسی انتخاب کرد؟

کلهر: پدر بزرگم اسم من را انتخاب کرد و گذاشت محمد علی. وقتی هاشم هم به دنیا آمد اسم غلامعلی را برایش انتخاب کرد. اما مادرم می گوید اسمش را یا کاظم بگذارید یا هاشم که نهایتا اسم هاشم انتخاب می‌شود.

 

مشرق: شهید کلهر دانش آموز چه مدارسی بوده است؟

کلهر: هاشم دو سال اول ابتدایی را می رفت مدرسه «سپهبد طوفانیان» نزدیک کارخانه ذوب مس غنی آباد. سه سال آخر ابتدایی را هم در دبستان« شیخ صدوق» گذراند. دوران راهنمایی را در مدرسه «عسگری اسلامی» در جاده قم رفت که مدیرش یک روحانی بود. سوم راهنمایی را که گذراند، تظاهرات ها و سخنرانی های انقلابی شروع شد و هاشم مدرسه را رها کرد و به انقلابیون پیوست.

 

مشرق: خانواده شما چطور با امام آشنا شدند؟

کلهر: سر همان قضیه روزنامه اطلاعات که عکس امام را انداخته و یکسری اراجیف هم نوشته بود. همه مردم عکس امام را از روزنامه بریدند و نگه داشتند.

 

مشرق: قبل از انقلاب رادیو تلویزیون هم داشتید؟

کلهر: نه. اما وقتی پدرم بعد از انقلاب شنید امام را در تلویزیون نشان می دهند رفت خرید. تا قبل از آن کارتون هایی را که پخش می کرد همسایه مان به مادرم می گفت: بچه هایت را بفرست خانه ما کارتون ببینند. البته رادیو را از قبل انقلاب داشتیم.

 

مشرق: در بین دوستان و اقوامتان فرد سیاسی هم داشتید؟

کلهر: خیر. هیچ کسی نبود.

 

مشرق: پس شهید کلهر چطور به سمت مبارزات انقلابی کشیده شد؟

کلهر: شهرری یک شهر مذهبی بود و چسبیده به تهران. اطلاعات تهران هم خیلی زود  به ما هم منتقل می شد. حکومت نظامی هم داشتیم. هاشم پای سخنرانی های علما می رفت، به خصوص منبر آقای عبدوست که می آمد شهرری و الان امام جمعه گرگان هستند را از دست نمی‌داد. همان جلسات زمینه ساز فعالیت های هاشم بود.

البته توجه هاشم به مسائل دینی هم دلش را آماده این جریانات کرده بود. مثلا فکر می کنم شب قدرماه سال ۵۶ بود،  ما رفته بودیم مسجد فیروز آبادی و نماز قضا می خواندیم. من چند رکعت که خواندم دیگر ادامه ندادم. هر چی هاشم گفت: بلند شو بخوان! گفتم: من خسته شدم . گفت: بلند شو بخوان این نماز قضاها به دردت می خوره . آن موقع ۱۵ سالش بود.  کوچکتر هم که بود چادر سرش می کرد و برای خواهرهایم روضه می خواند و با آنها اینطوری بازی می کرد. هاشم ریشه مذهبی داشت. ما در خانه جلسات مذهب داشتیم و عمویم روضه می خواند که هاشم از ایشان یاد گرفته بود. پدر بزرگم هم خیلی در مورد مسائل مذهبی با ما صحبت می کرد. شهید کلهر کارهایش را با اعتقادات کامل انجام می داد.

 

مشرق: اخلاقش بیشتر شبیه مادرتان بود یا پدرتان؟

کلهر: از هر دو ارث برده بود. البته پدرم خیلی مظلوم بود  اما مادرم سر زبون دار و شیرزن بود. بیشتر امور خانه و تربیت بچه ها به گردن مادرم بود و خلق هاشم هم شبیه ایشان بود. مادرم می گفت: «هیچ وقت بدون وضو به هاشم شیر ندادم . حتی در زمستان های شدید غنی آباد حوض را می شکستم و وضو می گرفتم.» هیچ وقت اجازه نمی داد کسی اسم هاشم را بشکند. هر کس اسمش را بد صدا می زد مادرم برخورد خیلی سختی با طرف می کرد. باید همه یا می گفتند هاشم آقا یا هاشم جان، تا هاشم جواب دهد. به هاشم می گفت: غیر از این هر کس صدات کرد جواب نده.

 

مشرق:  شهید کلهراهل دعوا هم بود؟

کلهر: خیلی نه. من سر قضه ای با یکی از بچه ها محل دعوایم شد. آن زمان ها تک به تک دعوا می کردند یعنی اگر دو نفر باهم دعوا می کردن نفر سوم نگاه می کرد. سعی می کردیم در دعوا مردانگی را هم حفظ کنیم. هاشم آمد کمکم. گفتم: ولش کن تا رهایش کرد من هم بی خیال شدم و پسره محکم خورد زمین.

 

مشرق: در تظاهرات‌ها که شرکت می‌کرد، هیچ وقت برایش اتفاقی نیفتاد؟

کلهر: هاشم در تمامی تظارات ها شرکت می کرد و میاندار بود. همه راهپیمایی هایی که می رفت در یک دفترچه خاطراتش را یادداشت می کرد و عکس امام را هم می چسباند کنارش. همیشه هم به آرامگه رضا شاه می گفت: عذابگاه. یکبار که رفتیم تظاهرات، ماموران  شروع به تیراندازی کردند و همه فرار کردند. من که از هاشم بی خبر بودم رفتم جلوی بیمارستان فیروزآبادی ایستادم ببینم هاشم بین مجروحین نباشد.

 آن روز شهید کلهر یک مانتیگل سورمه ای با یک شلوار لی و کتانی تنش کرده بود. هر چه منتظر هاشم شدم پیدایش نشد. همانطور که جلوی بیمارستان فیروز آبادی بودم دیدم یکی را آوردند که لباسهایش شبیه هاشم بود. جلو نمی توانستم بروم. برگشتم خانه اما فکر می کردم برادرم مجروح شده، ساعت ۲-۳ شب بود که دیدیم هاشم آمد. دوتا پتو آورد گفت: ننه اینا را بشور و دوباره رفت.

 

مشرق: کار با اسلحه را هم بلد بود؟

کلهر: از همان روزهای اول انقلاب رفت آموزش نظامی دید. یک آقایی بود به نام «عباس معینی» که آن زمان می گفتند: از لبنان آمده . آن آموزش ها زمینه ساز آمادگی جسمانی هاشم بود که بعدا وقتی هاشم به سپاه پیوست مربی آموزش به بقیه می گفت:  مثل این بچه ری قل بخورید. موقع قلت زدن اگر بدن آدم آماده نباشد کج می رود اما هاشم آنقدر صاف می رفت که انگار روی ریل است. آموزش هایی که آقای معینی به آنها داد خیلی به دردشان خورد.  

 

مشرق: بعد از پیروزی انقلاب شهید کلهر چه می کرد؟

کلهر: مدتی در جهاد راننده بیل مکانیکی بود و تمام روستاهای اطراف شهرری را زه کشی و کانال کشی کرد و لوله کشی آب غنی آباد را هم هاشم انجام می داد. یکی از دوستان هاشم هم که  بیل مکانیکی داشت بچه کرمانشاه بود و گهگاهی می آمد خانه ما. فکر می کنم اسمش خیرالله بود که بهش می گفتند: خیری. خیری به مادرم می گفت: مادر! این هاشم کیه؟ چقدر قدرت بدنی داره؟! اگر ۴۸ ساعت هم بهش غذا ندی هیچی نمیگه و وقتی هم غذا بدی در ۳ دقیقه می خوره و بشکه گازوئیل ۲۲۰ لیتری را بلند می کنه. شهید کلهر خیلی قدرت بدنی اش زیاد بود به عقیده من خدا این قدرت را داده بود که امتحانش کند. در جهاد بود تا زمانی که درگیری‌های کامیاران در کردستان آغاز شد. بعد از آن عازم غرب شد.

 

مشرق: خانواده‌تان با رفتند هاشم به جبهه مخالفت نمی کردند؟

کلهر: نه. خوب همه می رفتند.البته اولش مادرم می گفت: فعلا برو درس بخوان بعد  برو کردستان. اما شهید کلهرگوشش بدهکار این حرف‌ها نبود. یکبار هم که هاشم از کامیاران برگشته بود پدرم گفته دیگه نباید بروی! هاشم هم چیزی نگفت. پدرم به ما سفارش کرد وقتی هاشم خواست برود هیچ کس بهش پول نده تا نتواند برود اما آن زمان ماشین سیمرغ و .. بود و بچه ها را می برد منطقه. اسلحه هم از همین جا می بردند. وقتی هاشم می خواست بره من ازش پرسیدم چقدر پول داری؟ گفت: ۳ تومان و ۵ زار. با آن پول آن زمان می شد یه ناهار ساده خورد مثلا نان بربری ۱ ریال بود. با یک همچین پولی هاشم دوباره رفت منطقه و پدرم دیگر از آن به بعد مخالفت نمی کرد.

هاشم می رفت و آمد. وقتی که جنگ شروع شد هاشم نفت شهر بود. نفت شهر تا پایان جنگ دست عراقی ها بود. خودش یکبار تعریف می کرد که رئیس پاسگاه نفت شهر داشت با توپ ۱۰۶ زاغه مهمات عراقی ها را می زد. هاشم می پرسد چرا می زنید؟ می گه نمی خواهیم مهمات دست عراقی ها بیفتد. هاشم می گوید: نزن ما می رویم مهمات را می آوریم. ما کمبود مهمات داریم آن وقت تو می خواهی منفجرش کنی؟ رفته بودند وهمه را تخلیه کرده بودند. زمانی که شهید بروجردی سازمان پیش مرگان کرد را راه انداخته بود هاشم به آنها پیوست.

 

مشرق: اگر کسی به اعتقاداتش توهین می کرد چه عکس العملی نشان می داد؟

کلهر: برخورد جدی می کرد. یکبار سر کوچه مان در ماه رمضان قبل از اذان داشتند آش می فروختند. هاشم دعوا کرده بود و شیشه مغازه را شکسته بود و گفته بود حق ندارید قبل از اذان آش پخش کنید. می دهید که عده ای آشکارا روزه بخورند؟

مدتی هم جماران بود. یکبار تعریف کرد که زن و مردی بودند که نزدیک بیت زندگی می کردند. حجابشان اصلا درست نبود و نزدیک بیت که می شدند حجابشان را سفت می کردند.  بهشان گفتم بروید پایین از همانجا خودتان را درست کنید و بر گردید والا با حدید طرفید. منظور هاشم از حدید شمشیر بوده اما آنها فکر کردند منظور هاشم حد است، یعنی شلاق زدن. آنها می روند به دفتر مختار کلانتری که آن زمان مسئول بیت بود و شکایت می کنند. بچه ها می آیند به هاشم می گویند این چه حرفی بوده تو زدی؟ مگه تو قاضی هستی که کسی را شلاق بزنی؟ هاشم می گوید: نه بابا من گفتم حدید.

 یکدفعه دیگرهم  تعریف کرد که میرحسین با همراهانش آمدند از در پشتی بروند داخل جماران که ورود و خروج از آن در ممنوع بود. هاشم میگه گفتم: «نباید از اینجا بروید! اطرافیانش می گویند بابا این میرحسین است. گفتم هر کسی که می خواهد باشد باید از این طرف برود. ماشین را پارک کردند و پیاده رفتند بالا. از آن مسیر لازم بود چند دقیقه پیاده بروند.» شهید کلهر می‌گوید: وقتی گفتند هیچ کس نباید از این طرف برود هیچ کس حتی میرحسین هم حق ندارد برود.

 

مشرق: در قضایای منافقین هیچ وقت شد که هاشم گول رنگ و لعاب حرف های آنها را بخورد؟

کلهر: نه. از اول می گفت اینها مشکل دارند. چادری که روزنامه های انقلابی را می فروخت هاشم راه اندازی کرد که تا مدتی هم فعال بود. آن زمان منافقین روزنامه «مجاهد» چاپ می کردند و بچه حزب الهی ها روزنامه «منافق» را داشتند.

یک روز که مسعود رجوی آمده بود بهشت زهرا سخنرانی کند، هاشم هم تعدادی از روزنامه های منافق برده بود وسط آنها بفروشد. خداییش ببینید چقدر جگر داشته! این کارش بهانه ای بود برای چزاندن منافقین. یکی از طرفدارهای رجوی وسط سخنرانی همه روزنامه های هاشم را پاره می کند و دعوا می شود. هاشم دو سه نفرشان را که می زند بقیه دوره اش می کنند و فرار می کند که سخنرانی هم به هم می خورد. آنقدر با لگد زده بودند توی صورتش که تا آخر عمرش  یک چشمش کوچکتر از یکی دیگه بود. قدیما هر کس می خواست برود بهشت زهرا باید از دایره شاه عبدالهظیم رد می شد. سر همان قضیه من اومدم دیدم محله چقدر شلوغه و کمیته و مامور  و ... همه ایستادند هاشم هم داخل کلانتری نشسته بود و تعداد زیادی از افراد را  شناسایی می کرد و تشخیص می داد منافق هستند یا نه. از آن جماعتی که هاشم شناسایی کرد عده ای شان بعد از دادگاهی اعدام شدند.

 

مشرق: اهل شوخی و خنده هم بود؟

کلهر: خیلی زیاد. مدتی ما با هم در گردان مقداد بودیم. یادم هست که می زد پشت گردنش می‌گفت: انا عبدک القوی. هاشم خیلی قلدر بود. با بچه‌ها خیلی شوخی می‌کرد و با مهدی خندان هم که هم گردانی بود کشتی می‌گرفت. خیلی به مهدی علاقه داشت. ثمره این علاقه هم ازدواج من با خواهر شهید خندان است.

 

ادامه دارد...

گفتگو و تنظیم: اسدالله عطری