گروه فرهنگی مشرق- شاید تاریخ در جواب دادن به این سؤالات کمک کند. در این صورت تاریخ بردهداری در آمریکای شمالی میتواند کلید بعضی معماها باشد چون آغاز ورود سفیدپوستان و سیاهپوستان به این قاره، قابل ردیابی است. در آمریکای شمالی، بردهداری به روابط عادی میان سیاهان و سفیدها تبدیل شد. در عین حال سفیدپوستان به این باور رسیدند که سیاهان با آنها برابر نیستند. سیاهان جامعه آمریکا در طول 350 سال به دلیل جو نژادپرستانه حاکم در آن، موقعیتی فرودست داشتند. در این فضا، طرز تفکری که سیاهپوستان را پستتر میپندارد با طرز رفتار ناعادلانه با آنها در هم میآمیزد.
حرکت به سوی بردهداری، چرا؟
همه آنچه برای اولین مستعمرهنشینان سفیدپوست قاره جدید روی داد، زمینهساز بردگی سیاهان شد. گروه جدیدی از مهاجران به ساکنان ویرجینیا – که از دوران گرسنگی سالهای 1609 و 1610م. جان به در برده بودند – ملحق شدند. آنها به سختی کار میکردند تا برای ادامه حیات خود غذای کافی فراهم کنند. آنها میخواستند چیزی بیشتر از ذرت بکارند. مهاجران ویرجینیا نحوه کاشت تنباکو را از سرخپوستان آموختند و در سال 1617م. اولین محموله تنباکو را به انگلستان فرستادند. تنباکو ارزش بسیاری داشت. با آنکه عدهای دود کردن آن را گناه میپنداشتند کشاورزان اجازه ندادند چنین افکاری مانع کسب درآمد بالای این محصول شود. آنها تنباکوی انگلستان را تأمین میکردند.
اما کار سخت کاشت تنباکو و آماده کردن آن برای فروش، بر دوش چه کسانی بود؟ مهاجران نمیتوانستند بومیان سرخپوست را به کار اجباری وادار کنند. با آنکه مهاجران میتوانستند با تفنگهای خود سرخپوستان را بکشند اما در مقابل، سرخپوستان قادر بودند همه را قتلعام کنند. بومیان قوی و مبارز بودند و در حالی که جنگلهای آمریکای شمالی برای مهاجران، وحشی و بیگانه مینمود، برای سرخپوستان همچون خانهشان آشنا و مأنوس بود. آنها میتوانستند از مهاجران دوری کنند یا بگریزند.
شاید ویرجینیاییها از اینکه نمیتوانستند بر سرخپوستان تسلط یابند به خشم آمدند. شاید هم از اینکه خود را متمدن و بومیان را وحشی میپنداشتند، لیکن میدیدند آنها به راحتی میتوانند از خود مراقبت کنند احساس حسادت میکردند. ادموند مورگان (مورّخ) در کتابش با عنوان «بردهداری آمریکایی، آزادی آمریکایی» تصورش را از احساس مستعمرهنشینها که موفق نشدند زندگی بهتری نسبت به بومیان برای خود فراهم کنند یا بر آنها تسلط یابند اینگونه بیان میکند:
سرخپوستان فارغ از شما، در اجتماع خود زندگی میکردند، به روشهای شما که گمان میکردید درست هستند میخندیدند و زمینشان محصول بیشتری میداد در حالی که کمتر از شما روی آن زحمت کشیده بودند... و آنگاه که اطرافیان شما را ترک میکردند تا با آنها زندگی کنند، تاب تحمل از کف میدادید. بنابراین سرخپوستان را کشتید، آنها را شکنجه کردید، دهکدههای بومیان را به آتش کشیدید، مزارع ذرت آنها را سوزاندید... اما هنوز هم محصول چندانی برداشت نمیکردید.
شاید آن احساس حسادت و خشم، مهاجران را آماده کرد تا به اربابان بردهها تبدیل شوند. واردات بردههای کارگر برای ویرجینیاییها طبیعی مینمود؛ زیرا سایر مستعمرههای آمریکا زودتر از آنها این تجارت را آغاز کرده بودند.
تا سال 1619م. یک میلیون سیاهپوست به عنوان برده در معادن و مزارع نیشکر «مستعمرههای اسپانیایی و پرتغالی» در آمریکای جنوبی و جزایر کارائیب وارد شدند. تجارت برده زودتر از آن زمان، یعنی پنجاه سال قبل از کلمب آغاز شد؛ زمانی که ده برده آفریقاییتبار به پرتغال آورده و در آنجا فروخته شدند. بنابراین در سال 1619م. هنگامی که اولین گروه بیست نفره سیاهپوستان به اجبار به «جیمز تاون» آمدند؛ از دید مستعمرهنشینان، برده و کارگر مادامالعمر قلمداد شدند و این سرنوشت سایر همنژادان آنها به شمار میرفت.
بیچارگی آفریقاییها، بردهداری را آسانتر ساخت. سرخپوستان در سرزمین بومی خود میزیستند و سفیدپوستان در قاره جدیدی بودند اما فرهنگ انگلیسی را نیز به همراه داشتند حال آنکه سیاهان از سرزمین مادری و فرهنگی که به آن انس داشتند جدا شدند. آنها تحت فشار شرایطی قرار گرفتند که در آن میراثشان (زبان، نوع پوشاک، آداب و زندگی خانوادگی) ذره ذره نابود میشد. سیاهان تنها با نیروی شگفتآور اراده میتوانستند به تکهپارههای باقیمانده از میراث خود چنگ بزنند.
آیا نابود ساختن فرهنگ آفریقایی به این دلیل راحت بود که از فرهنگ اروپایی پستتر مینمود؟ تمدن آفریقایی به نوبه خود به اندازه تمدن اروپا پیشرفته بود. این تمدن به صد میلیون نفر تعلق داشت. آنها برای خود شهرهای بزرگ ساختند، از وسایل آهنی استفاده کردند و در کشاورزی، بافندگی، کوزهگری و مجسمهسازی مهارت یافتند. اروپائیانی که در قرن شانزدهم میلادی به آفریقا سفر کردند، تحت تأثیر ممالک «تیمبوکتو» و «مالی» قرار گرفتند. زمانی که اروپائیان در آغازِ راهِ تبدیل شدن به کشورهای پیشرفته بودند، کشورهای آفریقایی از ثبات و سازمانیافتگی برخوردار بودند.
بردهداری در آفریقا وجود داشت و گاهی اروپائیان برای توجیه تجارت خود، این واقعیت را دستاویز قرار میدادند. گرچه بردگان آفریقا زندگی پرمشقتی داشتند اما از حقوقی نیز برخوردار بودند که بردگان آمریکا از آن محروم بودند. بردهداری آمریکایی به دو دلیل ظالمانهترین نوع بردهداری تاریخ بود. اول آنکه بردهداری آمریکایی، از جنونِ سود بیپایان پدید آمد. دوم آنکه بر تنفر نژادی مبتنی بود که سفیدها را ارباب و سیاهان را برده میدید؛ به همین خاطر با بردگان همچون موجوداتی پستتر از انسان رفتار میکرد.
برخورد غیرانسانی از آفریقا آغاز میشد؛ جایی که بردگان را به هم زنجیر و وادار میکردند به سمت ساحل حرکت کنند؛ این فاصله گاه به هزاران مایل میرسید. طی راهپیماییها از هر پنج سیاهپوست اسیر، دو نفر جان خود را از دست میدادند. بازماندگانی که به ساحل میرسیدند، تا زمان فروش در قفس زندانی میشدند. سپس آنها را درون کشتیهای تجارت برده جای میدادند. در این مرحله همگی در فضایی تاریک به هم زنجیر میشدند و در جایی به اندازه تابوت به حالت درازکش قرار میگرفتند. عدهای به دلیل ازدحام شدید و کمبود اکسیژن میمردند. گاه در طول سفر یک سوم کل آفریقاییهای درون کشتی جان خود را از دست میدادند. عدهای دیگر به دریا میپریدند تا به این رنج و عذاب پایان دهند. با این همه، تجارت برده، سودآور بود؛ آنچنان که تجّار، سوراخهای کشتی را هم با بردهها پر میکردند.
در آغاز کار، هلندیها تجّار اصلی برده به شمار میرفتند. بعدها انگلیسیها هدایت این تجارت را به دست گرفتند. برخی از آمریکاییهای «نیوانگلند» نیز وارد تجارت برده شدند. اولین کشتی برده در سال 1637م. از «ماساچوست» حرکت کرد. محفظههای نگهدارنده برده در آن کشتی به قفسههایی با عرض دو فوت (61 سانتیمتر) و طول شش فوت (یک متر و 82 سانتیمتر) تقسیم میشد و در قسمت پا، قفلهایی تعبیه شده بود تا زندانیان را در جای خود نگه دارد.
تا سال 1800م. حدود ده تا پانزده میلیون سیاهپوست آفریقایی به قاره آمریکا وارد شد. براساس محاسبات، آفریقا بیش از پنجاه میلیون نفر از جمعیتش را به خاطر بردهداری از دست داد. همه این وقایع در طول قرنهایی روی داد که ما آنها را آغاز شکلگیری تمدن مدرن مینامیم.
بردهداری در مستعمرههای آمریکایی آغاز شد چون ساکنان «جیمز تاون» به سختی به نیروی کارگر احتیاج داشتند. آنها نمیتوانستند سرخپوستان بومی را به کار وادارند و استفاده از سفیدپوستان نیز مشکل بود ولی در سایه تجارتِ دلّالانِ سودجو، تعداد سیاهان روز به روز بیشتر میشد. از طرفی رفتار بیرحمانهای که آفریقاییها بعد از اسارت متحمل میشدند، آنها را در وضعیت بیچارگی و فلاکتباری قرار میداد. همه این عوامل دست به دست هم داد تا سیاهان، بردگیِ جانفرسایی را تجربه کنند.
ترس و نژادپرستی
آیا همه سیاهان برده بودند؟ احتمال دارد مستعمرهنشینان برخی سیاهان را خدمتکار تلقی کرده باشند تا برده. آنها خدمتکار سفیدپوست نیز داشتند. آیا نوع رفتار آنان با خدمتکاران سفید نسبت به خدمتکاران سیاه تفاوت داشت؟
یک نمونه از اتفاقات دوران استعمار که در «مستعمره ویرجینیا» روی داد ثابت میکند با سفیدپوستان و سیاهپوستان به شکل متفاوت رفتار میشد.. در سال 1640م. شش خدمتکار سفید و یک خدمتکار سیاه فرار کردند، اما دستگیر شدند. سیاهپوست فراری که طبق بایگانی اسناد دادگاه، امانوئل نام داشت سی ضربه شلاق خورد. همچنین بر روی یکی از گونههای او داغ گذاشتند و او را به یک سال یا بیشتر کار اجباری با زنجیر محکوم کردند. حکم سفیدپوستان فراری سبکتر بود.
اینگونه طرز برخوردِ نابرابر «نژادپرستی» نام میگرفت و در احساسات و کردار نمود مییافت. سفیدپوستان نسبت به سیاهپوستان احساس برتری میکردند و به چشم حقارت به آنان مینگریستند. گذشته از این بر خلاف رفتارشان با یکدیگر، با سیاهان با تندی بیشتری برخورد میکردند. آیا این نژادپرستی «طبیعی» بود؟ آیا سفیدپوستان از سیاهان بیزار بودند و چون سیاهان مشکلات غریزی داشتند با آنها بدرفتاری میکردند؟ یا اینکه نژادپرستی در نتیجه برخی شرایط خاص به وجود آمد که امکان داشت بتوان آن شرایط را از بین برد؟
یک روش برای پاسخ به این سؤالات این است که بفهمیم آیا در «مستعمرههای آمریکایی»سفیدپوستانی هم وجود داشتند که خود را با سیاهان برابر بدانند؟ شواهد نشان میدهد همینطور بوده است. مواقعی که سفیدپوستان و سیاهپوستان به مشکلات مشترک خود پی میبردند، یعنی میدیدند هر دو گروه کار مشترک میکنند و اربابان دشمنان مشترک آنها هستند، با یکدیگر عادلانه برخورد میکردند.
برای روشن کردن این موضوع که بردهداری در مزارع مستعمرهنشین آمریکایی امری نهادینه شده بود، لازم نیست از تنفر نژادی «طبیعی» سخن بگوییم؛ نیاز به نیروی کار، خود دلیلی کافیست. جمعیت سفیدپوستی که وارد مستعمرات شد، در مواجهه با نیازهای مزارع کفایت نمیکرد؛ بنابراین به بردگان روی آوردند. این نیاز روز به روز بیشتر میشد. ویرجینیا در سال 1700م. شش هزار برده داشت؛ یعنی یک دوازدهم جمعیت مستعمره. تا سال 1763م. تعداد بردهها به 170 هزار نفر رسید؛ یعنی نیمی از جمعیت مستعمره.
مردان و زنان سیاهپوست از همان ابتدا در برابر بردگی خود استقامت کردند و با این استقامت، بزرگی و کرامت خود را به عنوان انسان نشان دادند؛ حتی اگر تنها در قبال برادران و خواهران خودشان بود. گاهی اوقات طریقه مقاومت آنان غیرقابل تشخیص و غیرقابل مجازات بود، مانند کار همراه با تنبلی یا خراب کردن مخفیانه اموال سفیدپوستان. راهِ دیگر ابراز مخالفت، فرار بود. بردههایی که تازه از آفریقا میرسیدند و هنوز به میراث زندگی روستایی پایبند بودند، به صورت دسته جمعی فرار میکردند و در جنگل اجتماعاتی تشکیل میدادند. بردههای متولد آمریکا، بیشتر تمایل داشتند به تنهایی فرار و آزادی را تجربه کنند.
بردگان فراری با احتمال خطر مرگ و شکنجه خود را به مخاطره میانداختند. حتی اگر آنها را در حال نقشه کشیدن برای فرار مییافتند به طرز هولناکی مجازات میکردند. بردهها را میسوزاندند، فلج میکردند و میکشتند. سفیدپوستان بر این باور بودند که برای جلوگیری از سرکشیِ سایرین مجازاتهای شدید لازم است.
مستعمرهنشینان سفیدپوست از شورش دستهجمعی سیاهان وحشتزده میشدند. ظاهراً ترس از شورش بردگان، در زندگی کشاورزان حقیقتی اجتنابناپذیر بود. یک کشاورز ویرجینیایی به نام ویلیام برد در سال 1736م. نوشت: «اگر یک رهبر جسور از میان بردگان برمیخواست میتوانست جنگی آغاز کند که رودخانههای عریض ما را از خون رنگین نماید.»
چنین شورشهایی رخ دادند (نه چندان زیاد، اما تا حدی که در دل زارعان رعب دائمی ایجاد کند.) یک مستعمرهنشین اهل «کارولینای جنوبی» در سال 1720م. در نامهای برای لندن، به یک قیام برنامهریزی شده بردگان – که به موقع شناسایی شد – اشاره کرد:
میخواهم به آگاهی شما برسانم که اخیراً شاهد توطئهای بسیار شرورانه و وحشیانه بودیم... کاکا سیاههایی که میخواستند با نقشه کشتن همه سفیدپوستان شهر و بعد هم گرفتن چارلز تاون شورش کنند... اما خدا را شکر نقشه آنها کشف شد و بسیاری از ایشان زندانی و تعدادی سوزانده، برخی اعدام و عدهای دیگر تبعید شدند.
حداقل از 250 مورد اطلاع داریم که طی آنها ده نفر یا تعداد بیشتری از بردگان برای توطئه یا نقشه آن با هم متحد شدند اما همه شورشها مختص بردگان نبود. گهگاه سفیدپوستان نیز در مقاومت بردگان با آنها همراه میشدند. اوایل سال 1663م. خدمتکاران سفید و بردگان سیاه ویرجینیا برای شورش و رسیدن به آزادی توطئه چیدند. به دلیل خیانت برخی نقشه فاش شد و با محاکمه عاملان پایان یافت.
در سال 1741م. نیویورک ده هزار سفیدپوست و دو هزار برده سیاه داشت. پس از گذراندن یک دوره زمستانِ سخت و پر از فلاکت که فقیرانِ هر دو نژاد را گرفتار خود کرد، آتشسوزیهای مرموزی رخ داد. سیاهپوست و سفیدپوست به توطئه علیه یکدیگر متهم شدند، دادرسی به موضوعی که مالامال از هیجان و مطالبات بود به نظر سخت میآمد. عدهای زیر شکنجه اعتراف کردند. در نهایت دو مرد و دو زن سفیدپوست محاکمه، هشت برده اعدام، و سیزده برده زندهزنده سوزانده شدند.
در مستعمرههای آمریکایی، تنها یک هراس از هراس شورش بردگان بالاتر بود؛ وحشت از آنکه سفیدپوستان ناراضی به سیاهان بپیوندند و نظم جامعه را برهم زنند. به ویژه در اوایل دوران بردهداری – زمانی که نژادپرستی به طور کامل نهادینه نشده بود – با برخی خدمتکاران سفید به همان اندازه سخت برخورد میشد که با بردهها رفتار میکردند. در نتیجه احتمال آن وجود داشت که دو گروه با هم همکاری کنند.
رهبران مستعمرهها برای جلوگیری از وقوع چنین پیشامدی گامهایی برداشتند. آنها به سفیدپوستان تهیدست اندکی حقوق و برتری اعطا کردند. به عنوان نمونه «مستعمره ویرجینیا» در سال 1705م. قانونی به تصویب رساند که طی آن اربابان ملزم میشدند در پایان دوره خدمت خدمتکاران سفیدپوست، به آنها مقداری پول و غلّه بدهند. خدمتکاران آزاد مقداری زمین هم دریافت میکردند؛ این کار باعث میشد سفیدپوستانِ طبقه خدمتکار از جایگاه خود در جامعه کمتر ناراضی باشند و احتمال همکاری آنها با بردگان سیاه علیه اربابان سفیدپوست کاسته شود.
توری که تارهایش به تدریج در طول تاریخ بافته شده بود سیاهپوستان را در بردهداری آمریکایی اسیر کرد؛ این تارها عبارت بودند از فلاکت و وضع بغرنج مستعمرهنشینان گرسنه، بدبختی آفریقاییهای جدا شده از سرزمین مادری، سود سرشار تجارت برده و تنباکوکاران و قوانین و آدابی که به اربابان اجازه میداد بردههای سرکش را مجازات کنند. «در نهایت رهبران مستعمرهها برای جلوگیری از پیوستن سفیدها و سیاهان به یکدیگر در جهت رسیدن به عدالت و برابری، به فقرای سفید اندکی آزادی و برتری دادند.»
تارهای این دام، «طبیعی» نیستند؛ این تارها تاریخیاند؛ یعنی تحت شرایط محیطی خاص به وجود آمدند. البته این به معنی باز شدن راحت گرهها و پیچیدگیها نیست اما به معنی این هست که احتمال زندگی انسانهای سیاه و سفید در کنار هم، به صورتی دیگر و تحت شرایط تاریخیِ متفاوت وجود دارد.
منبع: رویای آمریکایی
حرکت به سوی بردهداری، چرا؟
همه آنچه برای اولین مستعمرهنشینان سفیدپوست قاره جدید روی داد، زمینهساز بردگی سیاهان شد. گروه جدیدی از مهاجران به ساکنان ویرجینیا – که از دوران گرسنگی سالهای 1609 و 1610م. جان به در برده بودند – ملحق شدند. آنها به سختی کار میکردند تا برای ادامه حیات خود غذای کافی فراهم کنند. آنها میخواستند چیزی بیشتر از ذرت بکارند. مهاجران ویرجینیا نحوه کاشت تنباکو را از سرخپوستان آموختند و در سال 1617م. اولین محموله تنباکو را به انگلستان فرستادند. تنباکو ارزش بسیاری داشت. با آنکه عدهای دود کردن آن را گناه میپنداشتند کشاورزان اجازه ندادند چنین افکاری مانع کسب درآمد بالای این محصول شود. آنها تنباکوی انگلستان را تأمین میکردند.
اما کار سخت کاشت تنباکو و آماده کردن آن برای فروش، بر دوش چه کسانی بود؟ مهاجران نمیتوانستند بومیان سرخپوست را به کار اجباری وادار کنند. با آنکه مهاجران میتوانستند با تفنگهای خود سرخپوستان را بکشند اما در مقابل، سرخپوستان قادر بودند همه را قتلعام کنند. بومیان قوی و مبارز بودند و در حالی که جنگلهای آمریکای شمالی برای مهاجران، وحشی و بیگانه مینمود، برای سرخپوستان همچون خانهشان آشنا و مأنوس بود. آنها میتوانستند از مهاجران دوری کنند یا بگریزند.
شاید ویرجینیاییها از اینکه نمیتوانستند بر سرخپوستان تسلط یابند به خشم آمدند. شاید هم از اینکه خود را متمدن و بومیان را وحشی میپنداشتند، لیکن میدیدند آنها به راحتی میتوانند از خود مراقبت کنند احساس حسادت میکردند. ادموند مورگان (مورّخ) در کتابش با عنوان «بردهداری آمریکایی، آزادی آمریکایی» تصورش را از احساس مستعمرهنشینها که موفق نشدند زندگی بهتری نسبت به بومیان برای خود فراهم کنند یا بر آنها تسلط یابند اینگونه بیان میکند:
سرخپوستان فارغ از شما، در اجتماع خود زندگی میکردند، به روشهای شما که گمان میکردید درست هستند میخندیدند و زمینشان محصول بیشتری میداد در حالی که کمتر از شما روی آن زحمت کشیده بودند... و آنگاه که اطرافیان شما را ترک میکردند تا با آنها زندگی کنند، تاب تحمل از کف میدادید. بنابراین سرخپوستان را کشتید، آنها را شکنجه کردید، دهکدههای بومیان را به آتش کشیدید، مزارع ذرت آنها را سوزاندید... اما هنوز هم محصول چندانی برداشت نمیکردید.
شاید آن احساس حسادت و خشم، مهاجران را آماده کرد تا به اربابان بردهها تبدیل شوند. واردات بردههای کارگر برای ویرجینیاییها طبیعی مینمود؛ زیرا سایر مستعمرههای آمریکا زودتر از آنها این تجارت را آغاز کرده بودند.
تا سال 1619م. یک میلیون سیاهپوست به عنوان برده در معادن و مزارع نیشکر «مستعمرههای اسپانیایی و پرتغالی» در آمریکای جنوبی و جزایر کارائیب وارد شدند. تجارت برده زودتر از آن زمان، یعنی پنجاه سال قبل از کلمب آغاز شد؛ زمانی که ده برده آفریقاییتبار به پرتغال آورده و در آنجا فروخته شدند. بنابراین در سال 1619م. هنگامی که اولین گروه بیست نفره سیاهپوستان به اجبار به «جیمز تاون» آمدند؛ از دید مستعمرهنشینان، برده و کارگر مادامالعمر قلمداد شدند و این سرنوشت سایر همنژادان آنها به شمار میرفت.
بیچارگی آفریقاییها، بردهداری را آسانتر ساخت. سرخپوستان در سرزمین بومی خود میزیستند و سفیدپوستان در قاره جدیدی بودند اما فرهنگ انگلیسی را نیز به همراه داشتند حال آنکه سیاهان از سرزمین مادری و فرهنگی که به آن انس داشتند جدا شدند. آنها تحت فشار شرایطی قرار گرفتند که در آن میراثشان (زبان، نوع پوشاک، آداب و زندگی خانوادگی) ذره ذره نابود میشد. سیاهان تنها با نیروی شگفتآور اراده میتوانستند به تکهپارههای باقیمانده از میراث خود چنگ بزنند.
آیا نابود ساختن فرهنگ آفریقایی به این دلیل راحت بود که از فرهنگ اروپایی پستتر مینمود؟ تمدن آفریقایی به نوبه خود به اندازه تمدن اروپا پیشرفته بود. این تمدن به صد میلیون نفر تعلق داشت. آنها برای خود شهرهای بزرگ ساختند، از وسایل آهنی استفاده کردند و در کشاورزی، بافندگی، کوزهگری و مجسمهسازی مهارت یافتند. اروپائیانی که در قرن شانزدهم میلادی به آفریقا سفر کردند، تحت تأثیر ممالک «تیمبوکتو» و «مالی» قرار گرفتند. زمانی که اروپائیان در آغازِ راهِ تبدیل شدن به کشورهای پیشرفته بودند، کشورهای آفریقایی از ثبات و سازمانیافتگی برخوردار بودند.
بردهداری در آفریقا وجود داشت و گاهی اروپائیان برای توجیه تجارت خود، این واقعیت را دستاویز قرار میدادند. گرچه بردگان آفریقا زندگی پرمشقتی داشتند اما از حقوقی نیز برخوردار بودند که بردگان آمریکا از آن محروم بودند. بردهداری آمریکایی به دو دلیل ظالمانهترین نوع بردهداری تاریخ بود. اول آنکه بردهداری آمریکایی، از جنونِ سود بیپایان پدید آمد. دوم آنکه بر تنفر نژادی مبتنی بود که سفیدها را ارباب و سیاهان را برده میدید؛ به همین خاطر با بردگان همچون موجوداتی پستتر از انسان رفتار میکرد.
برخورد غیرانسانی از آفریقا آغاز میشد؛ جایی که بردگان را به هم زنجیر و وادار میکردند به سمت ساحل حرکت کنند؛ این فاصله گاه به هزاران مایل میرسید. طی راهپیماییها از هر پنج سیاهپوست اسیر، دو نفر جان خود را از دست میدادند. بازماندگانی که به ساحل میرسیدند، تا زمان فروش در قفس زندانی میشدند. سپس آنها را درون کشتیهای تجارت برده جای میدادند. در این مرحله همگی در فضایی تاریک به هم زنجیر میشدند و در جایی به اندازه تابوت به حالت درازکش قرار میگرفتند. عدهای به دلیل ازدحام شدید و کمبود اکسیژن میمردند. گاه در طول سفر یک سوم کل آفریقاییهای درون کشتی جان خود را از دست میدادند. عدهای دیگر به دریا میپریدند تا به این رنج و عذاب پایان دهند. با این همه، تجارت برده، سودآور بود؛ آنچنان که تجّار، سوراخهای کشتی را هم با بردهها پر میکردند.
در آغاز کار، هلندیها تجّار اصلی برده به شمار میرفتند. بعدها انگلیسیها هدایت این تجارت را به دست گرفتند. برخی از آمریکاییهای «نیوانگلند» نیز وارد تجارت برده شدند. اولین کشتی برده در سال 1637م. از «ماساچوست» حرکت کرد. محفظههای نگهدارنده برده در آن کشتی به قفسههایی با عرض دو فوت (61 سانتیمتر) و طول شش فوت (یک متر و 82 سانتیمتر) تقسیم میشد و در قسمت پا، قفلهایی تعبیه شده بود تا زندانیان را در جای خود نگه دارد.
تا سال 1800م. حدود ده تا پانزده میلیون سیاهپوست آفریقایی به قاره آمریکا وارد شد. براساس محاسبات، آفریقا بیش از پنجاه میلیون نفر از جمعیتش را به خاطر بردهداری از دست داد. همه این وقایع در طول قرنهایی روی داد که ما آنها را آغاز شکلگیری تمدن مدرن مینامیم.
بردهداری در مستعمرههای آمریکایی آغاز شد چون ساکنان «جیمز تاون» به سختی به نیروی کارگر احتیاج داشتند. آنها نمیتوانستند سرخپوستان بومی را به کار وادارند و استفاده از سفیدپوستان نیز مشکل بود ولی در سایه تجارتِ دلّالانِ سودجو، تعداد سیاهان روز به روز بیشتر میشد. از طرفی رفتار بیرحمانهای که آفریقاییها بعد از اسارت متحمل میشدند، آنها را در وضعیت بیچارگی و فلاکتباری قرار میداد. همه این عوامل دست به دست هم داد تا سیاهان، بردگیِ جانفرسایی را تجربه کنند.
ترس و نژادپرستی
آیا همه سیاهان برده بودند؟ احتمال دارد مستعمرهنشینان برخی سیاهان را خدمتکار تلقی کرده باشند تا برده. آنها خدمتکار سفیدپوست نیز داشتند. آیا نوع رفتار آنان با خدمتکاران سفید نسبت به خدمتکاران سیاه تفاوت داشت؟
یک نمونه از اتفاقات دوران استعمار که در «مستعمره ویرجینیا» روی داد ثابت میکند با سفیدپوستان و سیاهپوستان به شکل متفاوت رفتار میشد.. در سال 1640م. شش خدمتکار سفید و یک خدمتکار سیاه فرار کردند، اما دستگیر شدند. سیاهپوست فراری که طبق بایگانی اسناد دادگاه، امانوئل نام داشت سی ضربه شلاق خورد. همچنین بر روی یکی از گونههای او داغ گذاشتند و او را به یک سال یا بیشتر کار اجباری با زنجیر محکوم کردند. حکم سفیدپوستان فراری سبکتر بود.
اینگونه طرز برخوردِ نابرابر «نژادپرستی» نام میگرفت و در احساسات و کردار نمود مییافت. سفیدپوستان نسبت به سیاهپوستان احساس برتری میکردند و به چشم حقارت به آنان مینگریستند. گذشته از این بر خلاف رفتارشان با یکدیگر، با سیاهان با تندی بیشتری برخورد میکردند. آیا این نژادپرستی «طبیعی» بود؟ آیا سفیدپوستان از سیاهان بیزار بودند و چون سیاهان مشکلات غریزی داشتند با آنها بدرفتاری میکردند؟ یا اینکه نژادپرستی در نتیجه برخی شرایط خاص به وجود آمد که امکان داشت بتوان آن شرایط را از بین برد؟
یک روش برای پاسخ به این سؤالات این است که بفهمیم آیا در «مستعمرههای آمریکایی»سفیدپوستانی هم وجود داشتند که خود را با سیاهان برابر بدانند؟ شواهد نشان میدهد همینطور بوده است. مواقعی که سفیدپوستان و سیاهپوستان به مشکلات مشترک خود پی میبردند، یعنی میدیدند هر دو گروه کار مشترک میکنند و اربابان دشمنان مشترک آنها هستند، با یکدیگر عادلانه برخورد میکردند.
برای روشن کردن این موضوع که بردهداری در مزارع مستعمرهنشین آمریکایی امری نهادینه شده بود، لازم نیست از تنفر نژادی «طبیعی» سخن بگوییم؛ نیاز به نیروی کار، خود دلیلی کافیست. جمعیت سفیدپوستی که وارد مستعمرات شد، در مواجهه با نیازهای مزارع کفایت نمیکرد؛ بنابراین به بردگان روی آوردند. این نیاز روز به روز بیشتر میشد. ویرجینیا در سال 1700م. شش هزار برده داشت؛ یعنی یک دوازدهم جمعیت مستعمره. تا سال 1763م. تعداد بردهها به 170 هزار نفر رسید؛ یعنی نیمی از جمعیت مستعمره.
مردان و زنان سیاهپوست از همان ابتدا در برابر بردگی خود استقامت کردند و با این استقامت، بزرگی و کرامت خود را به عنوان انسان نشان دادند؛ حتی اگر تنها در قبال برادران و خواهران خودشان بود. گاهی اوقات طریقه مقاومت آنان غیرقابل تشخیص و غیرقابل مجازات بود، مانند کار همراه با تنبلی یا خراب کردن مخفیانه اموال سفیدپوستان. راهِ دیگر ابراز مخالفت، فرار بود. بردههایی که تازه از آفریقا میرسیدند و هنوز به میراث زندگی روستایی پایبند بودند، به صورت دسته جمعی فرار میکردند و در جنگل اجتماعاتی تشکیل میدادند. بردههای متولد آمریکا، بیشتر تمایل داشتند به تنهایی فرار و آزادی را تجربه کنند.
بردگان فراری با احتمال خطر مرگ و شکنجه خود را به مخاطره میانداختند. حتی اگر آنها را در حال نقشه کشیدن برای فرار مییافتند به طرز هولناکی مجازات میکردند. بردهها را میسوزاندند، فلج میکردند و میکشتند. سفیدپوستان بر این باور بودند که برای جلوگیری از سرکشیِ سایرین مجازاتهای شدید لازم است.
مستعمرهنشینان سفیدپوست از شورش دستهجمعی سیاهان وحشتزده میشدند. ظاهراً ترس از شورش بردگان، در زندگی کشاورزان حقیقتی اجتنابناپذیر بود. یک کشاورز ویرجینیایی به نام ویلیام برد در سال 1736م. نوشت: «اگر یک رهبر جسور از میان بردگان برمیخواست میتوانست جنگی آغاز کند که رودخانههای عریض ما را از خون رنگین نماید.»
چنین شورشهایی رخ دادند (نه چندان زیاد، اما تا حدی که در دل زارعان رعب دائمی ایجاد کند.) یک مستعمرهنشین اهل «کارولینای جنوبی» در سال 1720م. در نامهای برای لندن، به یک قیام برنامهریزی شده بردگان – که به موقع شناسایی شد – اشاره کرد:
میخواهم به آگاهی شما برسانم که اخیراً شاهد توطئهای بسیار شرورانه و وحشیانه بودیم... کاکا سیاههایی که میخواستند با نقشه کشتن همه سفیدپوستان شهر و بعد هم گرفتن چارلز تاون شورش کنند... اما خدا را شکر نقشه آنها کشف شد و بسیاری از ایشان زندانی و تعدادی سوزانده، برخی اعدام و عدهای دیگر تبعید شدند.
حداقل از 250 مورد اطلاع داریم که طی آنها ده نفر یا تعداد بیشتری از بردگان برای توطئه یا نقشه آن با هم متحد شدند اما همه شورشها مختص بردگان نبود. گهگاه سفیدپوستان نیز در مقاومت بردگان با آنها همراه میشدند. اوایل سال 1663م. خدمتکاران سفید و بردگان سیاه ویرجینیا برای شورش و رسیدن به آزادی توطئه چیدند. به دلیل خیانت برخی نقشه فاش شد و با محاکمه عاملان پایان یافت.
در سال 1741م. نیویورک ده هزار سفیدپوست و دو هزار برده سیاه داشت. پس از گذراندن یک دوره زمستانِ سخت و پر از فلاکت که فقیرانِ هر دو نژاد را گرفتار خود کرد، آتشسوزیهای مرموزی رخ داد. سیاهپوست و سفیدپوست به توطئه علیه یکدیگر متهم شدند، دادرسی به موضوعی که مالامال از هیجان و مطالبات بود به نظر سخت میآمد. عدهای زیر شکنجه اعتراف کردند. در نهایت دو مرد و دو زن سفیدپوست محاکمه، هشت برده اعدام، و سیزده برده زندهزنده سوزانده شدند.
در مستعمرههای آمریکایی، تنها یک هراس از هراس شورش بردگان بالاتر بود؛ وحشت از آنکه سفیدپوستان ناراضی به سیاهان بپیوندند و نظم جامعه را برهم زنند. به ویژه در اوایل دوران بردهداری – زمانی که نژادپرستی به طور کامل نهادینه نشده بود – با برخی خدمتکاران سفید به همان اندازه سخت برخورد میشد که با بردهها رفتار میکردند. در نتیجه احتمال آن وجود داشت که دو گروه با هم همکاری کنند.
رهبران مستعمرهها برای جلوگیری از وقوع چنین پیشامدی گامهایی برداشتند. آنها به سفیدپوستان تهیدست اندکی حقوق و برتری اعطا کردند. به عنوان نمونه «مستعمره ویرجینیا» در سال 1705م. قانونی به تصویب رساند که طی آن اربابان ملزم میشدند در پایان دوره خدمت خدمتکاران سفیدپوست، به آنها مقداری پول و غلّه بدهند. خدمتکاران آزاد مقداری زمین هم دریافت میکردند؛ این کار باعث میشد سفیدپوستانِ طبقه خدمتکار از جایگاه خود در جامعه کمتر ناراضی باشند و احتمال همکاری آنها با بردگان سیاه علیه اربابان سفیدپوست کاسته شود.
توری که تارهایش به تدریج در طول تاریخ بافته شده بود سیاهپوستان را در بردهداری آمریکایی اسیر کرد؛ این تارها عبارت بودند از فلاکت و وضع بغرنج مستعمرهنشینان گرسنه، بدبختی آفریقاییهای جدا شده از سرزمین مادری، سود سرشار تجارت برده و تنباکوکاران و قوانین و آدابی که به اربابان اجازه میداد بردههای سرکش را مجازات کنند. «در نهایت رهبران مستعمرهها برای جلوگیری از پیوستن سفیدها و سیاهان به یکدیگر در جهت رسیدن به عدالت و برابری، به فقرای سفید اندکی آزادی و برتری دادند.»
تارهای این دام، «طبیعی» نیستند؛ این تارها تاریخیاند؛ یعنی تحت شرایط محیطی خاص به وجود آمدند. البته این به معنی باز شدن راحت گرهها و پیچیدگیها نیست اما به معنی این هست که احتمال زندگی انسانهای سیاه و سفید در کنار هم، به صورتی دیگر و تحت شرایط تاریخیِ متفاوت وجود دارد.
نوشته: هاوارد زین
ترجمه: فاطمه شفیعی سروستانی