به گزارش مشرق، «عبدالله گنجی» در یادداشت روزنامه «جوان» نوشت:
اگرچه پژوهش متقن علمی صورت نگرفته است اما این باور عمومی وجود دارد که ایرانیان سیاسیترین مردم جهان هستند. اگر سیاست را به معنی قدرت تعریف کنیم میتوان چنین تفسیر کرد که ایرانیان یا حواسشان به قدرت هست و اعمال آن را نظاره و رصد میکنند یا به دنبال تصاحب قدرت هستند.
از آنجا که اسلام و خصوصاً اسلام تشیع ذاتاً سیاسی است و گسترش آن در جغرافیای ایران نیز با سیاست و حکومت مقارن بوده است، چنین پدیدهای را میتوان عادی یا لازم تلقی کرد. حضرت امام نیز سوگند میخورند: «والله قسم اسلام همه چیزش سیاست است. حجش، صومش، نمازش، خمسش و... » سیاستورزی اما با همه محاسنی که در ایران دارد از آسیبهایی نیز رنج میبرد که بعضاً کلافهکننده میشود. دقت در چرایی آن ما را به دو آسیب روانشناختی و کلی میرساند که الزاماً ارتباطی به نظام مستقر ندارد و گویی نوعی نهادینگی فرهنگی است که باید برای اصلاح آن همه راههای ممکن را بررسی کرد.
این دو آسیب عبارتند از «رازآلودپنداری روابط سیاسی» و «عاطفهمحوری»؛ هر دو اینها به سهم خود پیامدهای ویرانگری را به همراه دارند که شاید کمتر بدان فکر کرده باشیم. هفته گذشته یکی از اقوام نزدیک و دور از سیاست ما، از بنده پرسید: «واقعاً هاشمی خودش فوت کرد؟» گفتم: «مبنای شک شما چیست؟» گفت: «هیچی، همینطوری پرسیدم.»
قبلاً (۱۳۷۳) که مرحوم سیداحمد خمینی فوت کرد آن را به هاشمی نسبت دادند و حتی امثال آقای باقی برای آن داستانسرایی هم کردند، مرگ شریعتی نیز رازآلود پنداشته شد و... یا مثلاً بسیار دوست داریم بگوییم و بشنویم و نشر دهیم که فتنهای در راه است و آن را رازآلود و بدون فاعل در ذهن نگه داریم یا افراد و گروههایی را در ذهن مرور نماییم. اگرچه فتنه محتمل است اما خبری کردن وقوع آن در آینده– به جای تحلیل- مسئله عجیبی در ایران است و اصولاً مسائل را به سمتی بردن که پشت آن مبهم بماند، داستان غمانگیزی در سیاستورزی ما است. معمولاً بعد از وقوع حوادث حتماً یکی از ابعاد پردازش آن «راز پشت پرده» میباشد. یا کتاب مینویسم «راز قطعنامه» و... و چرایی این رازگونهها را مرتب از هم سؤال میکنیم. شوری در دل دمیده میشود، مضطرب میشویم و دنبال منبع و مرجعی میگردیم که آراممان کند. حتی بعضی کاندیداهای ریاستجمهوری ما در ۳۰ سال گذشته به پیشگو مراجعه کردهاند و کشف راز آینده قدرت را خواستهاند و عقل را رها و مبنای ماندن یا نماندنشان در صحنه رقابت را از آن پیشگو برگرفتهاند و...
روی دیگر این رازآلودگی تولید سوءظن است. رازآلودگی مجوز آلوده دیدن نیز میدهد و بخش ناقص پازل ذهنی را به وسیله تولیدات ذهنی تکمیل میکنیم و داستانسرایی صورت میگیرد. آمدنیوز هم اینگونه است: «قرار است سپاه در هفته بسیج کودتا کند (در انتخابات هم با اکبر گنجی همین را میگفتند)، بعد روحانی برکنار و فلانی رئیسجمهور شود و... » برخی علاقهمند هستند ذهن خود را با این مسائل سرگرم کنند، با هیجان آن را تعریف نمایند و به عنوان کسانی که عمیق میفهمند و پشت حوادث را پیشگویی میکنند احساس پرستیژ هم میکنند.
آسیب دوم عاطفه است. عاطفه بسیار ارزشمند و وجه پیونددهنده انسانها و معبر عشق است اما ما همه جا آن را خرج میکنیم. جایش را در بسیاری از موارد با عقل و منطق عوض میکنیم بدون اینکه متوجه باشیم. عاطفه دو بعد سلبی و ایجابی دارد که به آن محبت- تنفر میگویند. ما معمولاً دوست داریم سیاستمداران را در انتهای یکی از این دو قطب ببینیم. مقام معظم رهبری محبت را رابطهای دو طرفه بین رهبر (امام) و مردم (امت) میدانند که لازم و ضروری است، اما ما عاطفه را همه جا به میدان میآوریم. دقت در چرایی فهم عاطفی مسائل سیاسی (محبت- تنفر) آنجا خودنمایی میکند که ما از صحنه سیاست داخلی تلقی حق و باطل داریم. رقیب را «خائن»، «وابسته»، «متحجر»، «ضددین»، «ضدمردم» و «قدرتطلب» میفهمیم، اما تراز حق و باطل در آموزههای دینی ما در نسبت با نفی توحید و ضروریات دین یا مقابله با اسلام و مسلمانان برداشت میشود.
امیرالمؤمنین(ع) در خطبه دوم نهجالبلاغه، اهل بیت(ع) را واجد صلاحیت استمرار رسالت میداند و حتی در خطبه سوم میگوید: «میراث مرا به غارت بردند»، اما تلقی حق و باطل از صحنه ارائه نمیکند. صبر میکند. استخوان در گلو و خار در چشم، اما کمک میکند، مشاوره میدهد، فرزندان را به جبهه میفرستد؛ جبههای که باطل را آنجا تعریف میکند ایران و روم است. ما از سیاستمداران، اسطوره میسازیم. یکپارچه او را حسن یا قبح میبینیم. قیاس را اساس محبت و تنفر میکنیم و اصحاب قدرت در درون خانواده نظام را حق و باطل فرض میکنیم و برای آن کد هم میآوریم. آنگاه متوجه میشویم که رقابتمان نیز با انگاره حق و باطل شکل میگیرد و گویی رقابت بین مسلمانان و کفار است. بین اهل دنیا و اهل دین است. بین نوکران امریکا و نوکران خداست و... این روند آسیبهای جدی را به همراه داشته و دارد و واگراییها و کینههای شتری را به همراه دارد، حتی اگر مینیاتوری از آنچه میپنداریم وجود داشته باشد - که بعضاً هست- شعلهور کردن آن خطرناک است.
برای کاهش و اصلاح این آسیب هم باید نخبگان حوزه و دانشگاه به میدان بیایند و هم نخبگان جریانات سیاسی. شرط اول برای اصلاح وضع موجود به رسمیت شناختن آن کس و آن چیزی است که در کنار ماست اما قبول نداریم.
وقتی فردی را که قبول نداریم اما به رسمیت شناختیم به خود اجازه میدهیم با او حرف بزنیم، بگوییم و بشنویم، در این دادوستد کلامی، ممکن است تنفر تعدیل و قدری محبت جایگزین آن شود، اما اگر خود را معیار پنداشتیم طرف مقابل را بسیار ریز میبینیم و اگر خود را فهیم دانستیم طرف مقابل را ویرانگر دین، اجتماع و سیاست خواهیم پنداشت و.... امید است تمرین سیاستورزی و تجربههای تلخ و شیرین به این اصلاح کمک کند.
وقتی احمدینژاد از ورود به انتخابات منع شد جوانی که به ایشان بسیار علاقهمند بود به همه فحاشی میکرد. از او پرسیدم برای چه دوست داشتی احمدینژاد رئیسجمهور شود؟ به تنها چیزی که اشاره نکرد وظایف رئیسجمهور بود. پاسخ داد میخواهم بیاید بزند توی دهن هاشمی، بزند توی دهن لاریجانی و... گویی این جوان وسط میدان جنگ بود فقط یک اسلحه کم داشت. این یعنی گرفتار شدن در دوقطبی محبت و تنفر، صفر و صد و حق و باطل. ممکن است این افراد در شرایط نوسان نظم اجتماعی به اقدامات خطرناکی روی آورند.
سعید حجاریان در شهریور ۱۳۸۸ میگفت من خودم را مقصر وضع موجود میدانم، زیرا آنچه اتفاق افتاد و تعدادی کشته شدند نتیجه رشد تنفر در جامعه است و من در تولید این تنفر نقش داشتم. امید است نسبت به آنانی که قبول نداریم- حتی در تشخیص درست- تنفر نداشته باشیم. پلشتیها و معضلات و حتی نفاق را فراموش نکنیم و در تصمیم و رأی لحاظ کنیم. امام در مقابل دشمنان بغض و کینه را جایز میشمرد:«بغض و کینه انقلابیتان را در سینهها نگه دارید و با غضب و خشم بر دشمنانتان بنگرید» اما شناخت مصداق دشمن مهم است و محل خرج عواطف منفی را باید درست بشناسیم، اما سر جمع همه چراییهای رازآلودپنداری، محبت و تنفر که بعضاً ما را از مرز اخلاق خارج میکند، تلقی دموکراسی از مردمسالاری دینی است. اصالت قدرت همه چیز را توجیه میکند و زبان را به راحتی میچرخاند. مردمسالاری دینی اولین شاخصهاش اخلاق است و حاکمیت اخلاق کنترلکننده روح و زبان است.