گروه جهاد و مقاومت مشرق - فراق شهید صمد جمشیدی آنقدر برای همسرش گلچهره منوچهری دشوار است که او را به شدت بیمار کرده است. بیماری و رنجی که باعث شد فقط بتواند با ما کمی احوالپرسی کند و خودش را معرفی کند. برای اینکه بتوانیم مختصری از زندگی تا شهادت صمد جمشیدی بدانیم به سراغ برادرش علی جمشیدی رفتیم. آنچه در پی میآید حاصل همکلامی خبرنگار ما با برادر شهیدی است که تنها چند روز از تشییع پیکرش میگذرد.
یادگاران شهید
من علی جمشیدی برادر شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون صمد جمشیدی هستم. ما شش برادر و چهار خواهر هستیم. صمد متأهل بود و سه فرزند داشت. دو دختر و یک پسر؛ امالبنین، شهربانو و علیرضا که تنها هشت ماه دارد یادگاران برادرم هستند. صمد یک سالی بود که برای امرار معاش و گذران زندگی از افغانستان به ایران مهاجرت کرد. در افغانستان کارگری میکرد و در ایران هم همین کار را ادامه داد اما تنها کمی از آمدنش گذشته بود که عزمش را برای مدافع حرم شدن جزم کرد.
رزمنده پیاده
وقتی متوجه تصمیم برادرم شدیم از او خواستیم به سوریه نرود اما نپذیرفت. گفتیم تو زن و بچه داری بمان و کار و زندگیات را جمع و جور کن اما مخالفت کرد و گفت من راه بدی را انتخاب نکردهام. راه دفاع از حرم، دفاع از اسلام، دفاع از حریم اهل بیت چیزی نیست که پشیمانی داشته باشد. به صمد گفتم کشته میشوی. گفت خب بشوم. تو بخواهی یا نه، رضایت داشته باشی یا نه، من میروم. اگر در این را کشته شدم که افتخار شما و شیعه خواهم شد. اگر هم نشوم که انشاءالله پیروز برمیگردم. این آخرین صحبتهای برادرم بود. بحمدالله توانست مدتها در جبهه بماند و با تروریستهای داعشی بجنگد. صمد از رزمندگان نیروی پیاده بود.
ششمین اعزام
برادرم پنج مرتبه اعزام شد و در اعزام ششم خبر شهادتش را برایمان آوردند. 27 سال بیشتر نداشت که شهید شد. دوستانش میگفتند وقتی فرمانده اعلام میکرد قرار بر عملیات است و نیروی داوطلب میخواهیم صمد اولین نفری بود که دستش را بالا میبرد. شجاعت زیادی داشت. در مورد نحوه شهادتش گفتهاند گویی وقتی که از مقرشان خارج میشود یک عملیات انتحاری در نزدیکی خودروی فرمانده ایشان اتفاق میافتد که منجر به شهادت برادرم هم میشود. شناسایی پیکر او برای ما سخت بود. همرزمانش او را از روی پلاک شناسایی کرده بودند. وقتی پیکر صمد را در معراج شهدای تهران بعد از چند ماه به ما تحویل دادند دیدم که واقعاً چیزی از او باقی نمانده است. در امامزاده عبدالله شهریار مشغول کار بودم که به من خبر شهادتش را دادند.
خبر شهادت بعد از چند ماه
نتوانستم خبر شهادت را به زن داداشم بگویم چراکه ایشان از وقتی برادرم به سوریه رفت به شدت بیمار شد و همین بیماری او را از پا انداخت. نگران بودم وقتی خبر شهادت را بشنود چه عکسالعملی از خودش نشان دهد. دو، سه ماهی از شهادت برادرم گذشته بود. هر بار که همسرش ابراز دلتنگی میکرد و میگفت نمیدانم چرا صمد تماس نمیگیرد میگفتم شاید در محاصره هستند یا شاید دسترسی به تلفن ندارد. کمی گذشت تا توانستم با توجه به شرایط روحی زن داداش، خبر شهادت صمد را به او بدهم.
سرکشی به خانواده شهدا
خیلیها اینطور تصور میکنند که بچههای فاطمیون به خاطر پول به جبهههای رزم میروند اما این اصلاً صحت ندارد و عادلانه نیست. برادر من با اینکه توان مال زیادی نداشت و شاید به سختی خانه و خانواده را اداره میکرد و زندگی بسیار سادهای داشت، اما برای دفاع از حرم رفت. رفت و شهید شد و به قول خودش باعث افتخار خانواده ما شد. من از مسئولان فاطمیون درخواست دارم به خانواده شهدای فاطمیون سر بزنند و آنها را فراموش نکنند. انشاءالله خدا و شهید به ما هم توان بدهد تا یادگارانش را آنطور که لایق فرزندان شهداست تربیت کنیم و به جامعه تحویل بدهیم.
*روزنامه جوان