ماجرای محمود صادقی فقط بحث «بی‌ادبی» نیست، او بارها تهمت‌ها و مطالب خلاف واقعی را در توئیتر خود طرح کرده که بعداً مشخص شده برای انتشار آن هیچ‌گونه تحقیقی نکرده است.

سرویس سیاست مشرق - روزنامه‌ها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقاله‌های روزنامه‌های صبح کشور با گرایش‌های مختلف سیاسی را می‌خوانید:‌

********

یمن، جزئیات توطئه‌ای ناکام

سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
سرعت تحولات در یمن به نحو عجیبی بالا رفته است. در صحنه داخلی پس از آنکه روابط محرمانه علی عبدالله صالح و طیفی از حزب کنگره با مقامات سعودی و امارات و توافقی که برای تصرف صنعا میان آنان پدید آمده بود، کشف شد، در یک زمان بسیار کوتاه - حد فاصل پنجشنبه شب تا ظهر روز شنبه این هفته - به زیان آنان فیصله پیدا کرد و جنبش اسلامی انقلابی انصارالله یمن به سرعت بر اوضاع پایتخت مسلط شد و اجازه نداد خیانت چند نفر به درگیری میان یمنی‌ها منجر شود. از سوی دیگر در روزها و هفته‌های اخیر فشار داخلی و خارجی بر رژیم جنگ‌افروز سعودی برای توقف یا تخفیف جنگ علیه یمن افزایش یافته است و این نشان می‌دهد همه آنهایی که چشم به موفقیت قوا و متحدان این رژیم دوخته بودند هم‌اینک شرایط را معکوس می‌دانند. در این خصوص توجه به نکات زیر اهمیت دارد:


1- توطئه تسخیر صنعا - حسب آنچه در لابلای اخبار آمده - و تغییر روند جنگ، پنج ضلع داشت؛ عربستان، امارات، علی عبدالله‌صالح و بخش کمی از جریان موثر حزب اخوانی - وهابی اصلاح - که هم‌اینک بر استان مأرب واقع در شرق پایتخت سیطره دارد - و بعضی از سران قبایل مستقر در غرب صنعا که به‌وسیله پول زیاد و وعده حکومت خریده شده بودند. یعنی یک نقشه کامل وجود داشت و شامل درون صنعا، شرق صنعا، غرب صنعا و پشتیبانی هوایی توسط امارات و عربستان می‌شد. بر این اساس حدود یک ماه پیش که جنایات سعودی علیه مردم مظلوم یمن شدت گرفته و تلفات بیشتری وارد کرده بود، «احمد ولدشیخ» نماینده دبیرکل سازمان ملل در امور یمن در ملاقات با بن‌سلمان خواستار کاهش حملات و توجه به راه‌حل سیاسی می‌شود، بن‌سلمان در پاسخ می‌گوید کمی صبر کن تا ببینی حوثی‌ها به چه وضعی گرفتار خواهند شد.
بر این اساس می‌توان گفت تا آنجا که به جبهه سعودی بازمی‌گردد، نقشه تصرف برق‌آسای صنعا حرف نداشت و هر ناظر سیاسی را هم وادار به پذیرش موفقیت طرح سعودی می‌کرد اما آنچه اتفاق افتاد درواقع کاملا معکوس بود. رهبری جنبش انصارالله حدود یک ماه پیش به مکالمات بعضی از نزدیکان علی عبدالله‌صالح دسترسی پیدا می‌کند و طی آن بخشی از قول و قرارهای دوطرف درباره صنعا و «عملیات مشترک» لو می‌رود. انصارالله در تماس با علی عبدالله صالح به او هشدار داده و درواقع به او خبر می‌دهد که از نقشه مطلع است. هدف انصار از این اطلاع‌رسانی این بود که از یک سو مانع از هم‌گسیخته شدن همکاری‌های امنیتی و سیاسی میان دو طرف شود و از سوی دیگر هشدار دهد که مسئله را می‌داند و در شرایط غافلگیری نیست اما علی عبدالله‌صالح ضمن آنکه  منکر چنین توافقی می‌شود، می‌گوید بر سر توافق با انصار کماکان ایستاده است ولی خب معلوم بود که این یک تعارف بیشتر نیست و دیگر نمی‌توان به او به چشم یک نیروی قابل اعتماد نگاه کرد و باید با جدیت بیشتر او را زیر نظر گرفت.
صالح با گمان اینکه اطلاع  انصارالله از توافق پنج‌جانبه علیه او، چیزی را عوض نمی‌کند و یا شاید برای اینکه راه دیگری برای حفظ حیات سیاسی خویش سراغ نداشت در همان پازل بازی را ادامه داد و این بار که دیگر امکان پرده‌پوشی وجود نداشت در مصاحبه تلویزیونی از علاقه‌اش به توافق با عربستان پرده برداشت و همزمان نیروهای انصار را که با آن به پیمان مشترک رسیده بود، «میلیشیا» - یعنی گروهی غیرقانونی و مسلح - خطاب کرد. در این میان انصار که می‌دانست مسجد بزرگ «علی عبدالله‌صالح» محل اصلی توطئه است، با این عنوان که می‌خواهد برای اطمینان از برگزاری مراسم میلاد پیامبر اعظم(ص) که هرساله به نحو باشکوهی در یمن و بخصوص در این مسجد که بزرگ‌ترین مسجد یمن است، برگزار می‌شود وضع مسجد را بررسی کند، بعدازظهر پنجشنبه هفته پیش یک یگان از نیروهای امنیتی خود به همراه تعدادی از نیروهای وزارت کشور را به این مسجد می‌فرستد که با مانع نیروهای صالح مواجه می‌شوند ولی در نهایت وارد مسجد شده و متوجه مقادیر بسیار زیادی سلاح در زیرزمین‌های مسجد می‌شوند. با توجه به اینکه برگزاری مراسم روز 17 ربیع - یعنی دیروز- در این مسجد قطعی بوده است، وجود این حجم از سلاح خبر از وجود توطئه‌ای و اجرای آن در روز 17 ربیع می‌دهد. نیروهای مشترک انصارالله و وزارت کشور اقدام به در اختیار گرفتن بخش‌های مختلف مسجد می‌کنند که در این بین نیروهای شبه نظامی صالح با آنان درگیر شدند. به زودی درگیری به خارج از مسجد و بخش جنوبی پایتخت که مراکز سیاسی در آن قرار دارد و به همین دلیل «حی‌السیاسی» خوانده می‌شود و نیز به مراکز استان‌های ذمار، عمران و حجّه کشیده می‌شود که سرعت انتقال این درگیری از پایتخت به چهار مرکز استان و نیز ورود هواداران حزب اصلاح در «عمران» به درگیری علیه کمیته‌های مردمی وابسته به شاخه نظامی انصارالله تردیدی باقی نمی‌گذارد که همه‌چیز آماده انجام عملیات مشترک علیه انصارالله شده است. اما نکته اینجاست که شروع درگیری برای تصرف پایتخت روز 17 ربیع بوده که با پیش‌دستی انصارالله این درگیری در روز یازدهم و در حالی که در زنجیره عملیاتی آنان حلقه‌های آخر چیده نشده‌اند، شروع می‌شود و به شکست این طرح پیچیده منجر می‌گردد.


2- برخلاف آنچه تصور می‌شود، هدف همکاری‌های پنج‌جانبه که به آن اشاره شد، تسلط بر بخش شمالی یمن نبوده بلکه هدف فقط تصرف پایتخت بوده است. وقتی شرایط داخلی یمن و سرگذشت درگیری‌های آن را ملاحظه می‌کنیم درمی‌یابیم که طرف‌های این طرح برای سیطره بر کل استان‌های شمالی شامل 12 استان نیروی کافی نداشته‌اند. از سوی دیگر صالح و ارتش پیشین آن که نزدیک به 300 هزار نیرو داشته، در شش جنگ که در حدفاصل 1382 تا 1388 روی داد و از پشتیبانی نیروی هوایی امارات هم برخوردار بود از نیروهای انصارالله که در آن روزها به چند هزار نفر هم نمی‌رسید، شکست خوردند. بنا بر این منطقاً در این شرایط که از یک سو صالح فاقد ارتش بوده و متقابلا نیروهای رزمی انصارالله به چند صد هزار نفر رسیده است نمی‌توان پذیرفت که هدف طرح نظامی این پنج موتلف تصرف استانهای شمالی یمن بوده است.
به نظر می‌آید که هدف عملیاتی نیروهایی که از شبانگاه پنجشنبه تا نزدیکی‌های ظهر شنبه در استان‌های عمران، حجه و ذمار با نیروهای انصارالله درگیر شدند، سرگرم کردن انصار و نه تصرف این شهرها بوده است چه اینکه اگر بنای تصرف مراکز استان‌های تحت تسلط انصارالله بود، این اقدام باید در استان‌های شافعی‌نشین که انصار در آنجاها نیروی کمتری دارد، روی می‌داد. انتخاب استان‌های زیدی‌نشین که به پایتخت نزدیکند و انصار در آنجاها نیروهای فراوانی دارد با هدف سرگرم کردن انصارالله و نیروهایش در خارج از صنعا و تمرکز نیروهای تحت رهبری صالح و شرکای آن روی پایتخت صورت گرفته که با هوشیاری انصارالله این طرح خنثی شده است.
سؤال این است که اگر طرح سعودی، اماراتی، اصلاح، صالح و سران بعضی از قبایل شمال یمن به نتیجه می‌رسید چه اتفاقی می‌افتاد؟ تصرف پایتخت که طی دو سال گذشته هدف اصلی رژیم سعودی و مؤتلفین آن بود می‌توانست اقتدار انصارالله را بشکند و متقابلا نیروهای شبه نظامی و نظامی سعودی که به دلیل شکست‌های پیاپی به مرز یأس کامل رسیده‌اند را برای عملیات‌های بعدی تشجیع کند. از نظر سعودی موفقیت طرحی که با محوریت علی عبدالله صالح توأم بود می‌توانست اکثر سران قبایل یمنی که هم‌اینک با انصارالله همکاری می‌کنند و بخش عمده‌ای از هزینه‌ اداره جنگ و جامعه نیز بر دوش آنان است را از انصار جدا کرده و حتی در مقابل آن قرار دهد.
از سوی دیگر همه می‌دانیم که در هفته‌های اخیر فشار متراکمی از داخل عربستان و بیرون آن برای متوجه کردن بن‌سلمان به «جنگ بی‌حاصل» وجود داشت که در گفت‌وگوهای محرمانه نماینده دبیر کل سازمان ملل و عبارات صریح گوترش دبیرکل و دولت‌های اروپایی و نشریات آمریکایی هم به تکرار آمد. سعودی در این بین موافقت با هر طرح سیاسی را موکول به بدست آوردن یک موفقیت میدانی می‌کرد تا بتواند سه خواسته‌ای که از سال دوم جنگ - آغاز عملیات موسوم به اعادهًْ‌الامل- مطرح می‌کرد، محقق گرداند و در واقع به طریقی دوباره بر یمن مسلط شده و تکلیف انصارالله را یکسره نماید. آن سه خواسته شامل خارج شدن صنعا از دست انصارالله، تحویل مراکز استان‌ها به دولتی که شورای همکاری خلیج فارس و در واقع خودش تعیین می‌کند و تن دادن انصار به خلع سلاح‌های سنگین و نیمه‌سنگین. بنابراین می‌توان گفت هدف تاکتیکی توطئه پنج ضلعی اخیر تصرف صنعا و وادار کردن انصار به دو خواسته دیگر سعودی بود که البته اگر به این خواسته‌ها می‌رسید به مرور و با اقدامات نظامی تمام شهرها و روستاها و حتی سلاح‌های سبک را از انصار می‌گرفت و آنان را قتل‌عام می‌کرد و دوباره سیطره‌ای که از سال 1310 و زمان تاسیس «عربستان سعودی» بر یمن جز نکبت و فقر و مرگ پدید نیاورده، اعاده می‌گردید که ضربه سنگین انصار همه این خواب‌های شیطانی را برهم زد.
 

پشت پرده انتقال سفارت آمریکا به بیت المقدس

علیرضارضاخواه در خراسان نوشت:

دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا در سخنانی که در مخالفت با یک اجماع کم نظیر جهانی بیان می شد، از تصمیم دولتش برای انتقال سفارت آمریکا از تل آویو به بیت المقدس خبر داد. ترامپ به مسئولان وزارت خارجه آمریکانیز دستور داده است تا برای انتقال مکان سفارت از هم‌اکنون برنامه‌ریزی کنند. این نخستین باری نیست که دونالد ترامپ به اعتراضات و مخالفت‌های حتی متحدان آمریکا وقعی نمی‌نهد. خروج آمریکا از توافق‌نامه اقلیمی پاریس، فرمان وی برای ایجاد محدودیت برای مهاجرت به آمریکا و همچنین سنگ اندازی های وی در توافق هسته‌ای با ایران از دیگر نمونه‌های بی‌اعتنایی ترامپ به مخالفت‌ها و اعتراضات بین‌المللی است.بدین ترتیب،آمریکا اولین کشوری خواهد بود که از زمان تشکیل رژیم اسرائیل در سال ۱۹۴۸ چنین می کند. با این حال سابقه این رفتار ترامپ به مصوبه کنگره آمریکا در بیش ازدو دهه پیش باز می گردد.  کنگره آمریکا در سال 1995 قانونی را به تصویب رساند که بر اساس آن سفارت این کشور از تل آویو به بیت المقدس منتقل شود اما این مصوبه به رئیس جمهور اجازه می داد هر شش ماه یک بار این تصمیم را بنا به مصالح به تعویق بیندازد. از سال 1995 هیچ یک از روسای جمهوری آمریکا این جسارت را پیدا نکرده اند که این تصمیم را اجرایی کنند، حتی خود ترامپ نیز شش ماه پیش همچون روسای جمهور پیشین اجرای این قانون را برای مدت شش ماه به تعویق انداخته بود. اما اکنون پس از گذشت 22 سال از تصویب این قانون، دونالد ترامپ این جرئت را پیدا کرده است که از انتقال سفارت آمریکا به بیت المقدس سخن بگوید و آن را اجرایی کند.سوال این جاست که چه شرایطی سبب شده است که ترامپ چنین گستاخانه قبله اول مسلمانان جهان را در معرض تهدید قرار دهد و بر خلاف قطع نامه های شورای امنیت از جمله قطعنامه های 242 و338، قدس را به عنوان پایتخت رژیم اشغالگر اسرائیل شناسایی کند؟ در پاسخ باید بیان کرد که فارغ از وعده انتخاباتی که ترامپ در این زمینه مطرح ساخته است، توجه به زمان بندی برای اتخاذ چنین تصمیمی در کنار تحولات بین الملی صورت گرفته در منطقه غرب آسیا و جهان اسلام می تواند در رسیدن به پاسخ مناسب ما را یاری دهد.
از منظر تحولات داخلی، این اتفاق در زمانی صورت می گیرد که پرونده رسوایی ارتباط ترامپ و نزدیکانش با روسیه، به ویژه داماد وی که اتفاقا مشاور ارشد رئیس جمهور آمریکا در مسائل غرب آسیاست، در صدر خبرها قرار گرفته است. جرد کوشنر که از خانواده ای صهیونیست و متنفذ در اسرائیل است متهم است که به مایک فلین مشاور امنیت ملی سابق ترامپ، دستور داده بود که در زمان انتخابات با ماموران اطلاعاتی و سارت مسکو ارتباط بگیرد، امری که بر اساس قوانین داخلی آمریکا نوعی خیانت محسوب می شود.


در چنین شرایطی که بسیاری از تحلیل گران مسائل آمریکا از احتمال استیضاح و برکناری ترامپ از ریاست جمهوری آمریکا  به خاطر نقش داشتن در چنین رسوایی سخن می گویند، چنین بمب خبری می تواند به راحتی افکار عمومی در داخل و خارج از ایالات متحده را از پرونده رسوایی ترامپ موسوم به"روس گیت" منحرف سازد. علاوه بر این، این روزها بسیاری، از احتمال خروج کوشنر از  کاخ سفید و بازگشت داماد و دختر ترامپ به نیویورک خبر داده اند. علت آن هم نقش وی در رسوایی روس گیت و همچنین مخالفت های جدی دستگاه های امنیتی با شیوه تعاملات خارجی او بیان شده است. کوشنر که حرفه اصلی اش فعالیت در بازار املاک است. این روزها در کسب و کار خود با مشکل مواجه شده و برای یکی از آسمان خراش‌های خانوادگی اش تا سال ۲۰۱۹ به ۲/ ۱ میلیارد دلار وام نیاز دارد. این در حالی است که شرکای خارجی وی از جمله سرمایه‌گذاران در چین، روسیه و قطر،  به دلایل مختلف پا پس کشیده اند. تصمیم برای انتقال سفارت آمریکا در سرزمین های اشغالی از تل آویو به بیت المقدس نتیجه لابی های کوشنر است. طبیعی است که ترامپ بخواهد پیش از خروج دامادش از کاخ سفید، آورده های مالی این معامله کثیف با صهیونیست ها را به حساب کوشنر ثبت کند.
از سوی دیگر آن گونه که رسانه های آمریکایی بیان می کنند به دلیل غیر منتظره بودن تصمیم ترامپ برای انتقال سفارت آمریکا از تل آویو به بیت المقدس، مقدمات این کار آماده نبوده و حداقل 3 تا 4 سال پروژه انتقال سفارت آمریکا طول خواهد کشید. در همین زمینه یک مقام ارشد کاخ سفید به شبکه خبری سی ان ان گفته است "هیچ سفارتی را نمی توان ظرف سه یا چهار سال ساخت" به همین دلیل کاملا ممکن است سفارت جدید آمریکا در بیت المقدس در دوران نخست ریاست جمهوری دونالد ترامپ باز نشود. به این ترتیب در صورت سر کار آمدن رئیس جمهور دیگری در سال ۲۰۲۰ که مخالف سیاست دولت ترامپ باشد سفارت آمریکا در بیت المقدس ممکن است هرگز باز نشود. به بیان دیگر ترامپ با این اقدام بخش بزرگی از سبد رای حزب جمهوری خواه، یعنی "مسیحیان صهیونیست" را برای انتخابات 2020 با خود همراه ساخته است. امری که می توان نوعی تضمین پیروزی او در انتخابات ریاست جمهوری آینده محسوب شود.


اما فارغ از منافع شخصی و داخلی؛ چرایی تغییر موضع واشنگتن در قبال مسئله بیت المقدس به تحولات صورت گرفته در جهان اسلام و منطقه غرب آسیا نیز باز می گردد. انشقاق در جهان اسلام به دنبال رویکرد های فرقه گرایانه برخی از سران مدعی کشورهای اسلامی و پدیده شوم داعش از یک سو و فرسایش توان کشورهای اصلی خط مقدم مقابله با صهیونیسم از جمله سوریه به دنبال این فتنه این جرئت را به ترامپ و صهیونیست ها داده است که از تفرقه موجود برای اهداف تمدنی خود بهره بگیرند. علاوه بر این آن چه بیش از همه چیز در فتنه اخیر کاخ سفید نمایان است خیانت سعودی ها   به ویژه محمد بن سلمان به آرمان فلسطین است. بن سلمان که در کشمکش داخلی قدرت به شدت نیازمند حمایت آمریکایی هاست حاضر شده است در توافقی محرمانه با جرد کوشنر به ازای دریافت امتیازاتی از جمله تضمین آمریکا در حمایت از پادشاهی اش، بیت المقدس و آرمان فلسطین را بفروشد. بی دلیل نیست این روزها و بعد از سال ها توقف مذاکرات انتقال فناوری هسته ای از آمریکا به عربستان به دلیل مخالفت لابی صهیونیسم شاهد از سر گرفته شدن این مذاکرات هستیم. علاوه بر این ریاض که تا پیش از این خود را به عنوان رهبر جهان عرب می دید، حالا حتی در حلقه پیرامونی خود هم متحدی ندارد. نشست اخیر سران کشورهای حاشیه خلیج فارس که تنها با حضور سران قطر و کویت برگزار شد، شاهد این مدعاست. از همین رو است که بن سلمان با درک واقعیت پایان عمر حکومت آل سعود به مثابه "الغریق یتشبث بکل حشیش" دست به دامن هر خار و خاشاکی از جمله اسرائیل برای تداوم حیاتش شده است. روسای جمهور پیشین آمریکا هم از لحاظ وابستگی به منابع نفتی و هم از لحاظ درگیری هایی که در منطقه غرب آسیا داشتند، از مواجهه گسترده با کشورهای اسلامی پرهیز می کردند. اما این روزها نه تنها هیچ کدام از این دو وابستگی برای واشنگتن وجود ندارد، بلکه این کشورهایی چون امارات، عربستان و بحرین هستند که رو به خود فروشی سیاسی آورده اند.
با این حال واقعیت این است که آن چه تاکنون فلسطین و بیت المقدس را در مقابل زیاده خواهی متجاوزان صهیونیست به عنوان بخشی از بدنه جهان اسلام زنده نگاه داشته است، تضمین های عربستان یا دیگر کشورهای خائن به آرمان مردم فلسطین نبوده است. فلسطین زنده به مقاومت مردمش است.  این حقیقتی است که ترامپ و تیم مشاورانش به زودی متوجه آن خواهند شد.

نگران شأن مجلس باشید

کبری آسوپار در روزنامه جوان نوشت:

محمود صادقی و توئیت‌های دروغ و تهمتش کجا را تضعیف می‌کند؟ آیا فقط قوه‌قضائیه، سپاه و  مرجع‌تقلید و ... وقتی خلاف واقع‌بودن آن دروغ و تهمت‌ها روشن می‌شود، یا وقتی ادبیات توئیت او در حد سخیف‌ترین دعواهای کف خیابانی است، آیا این جایگاه نمایندگی مجلس نیست که تضعیف می‌شود؟ شأن مجلس و نمایندگان آن از مواردی است که علی لاریجانی، رئیس مجلس بارهاوبارها بر حفظ آن توسط دیگران تأکید کرده‌اند. اما به نظر می‌رسد علی لاریجانی و برخی همکارانش از یک امر مهم در این زمینه غافل بوده‌اند و آن اینکه «حرمت امامزاده به متولی‌اش است.» 

مثال‌ها در این مورد زیاد است، نه فقط بحث سلفی‌گرفتن با یک مهمان سیاسی خارجی، حتی نطق‌های ضعیف، استناد به نذر نماز به منظور سلامتی وزیر پیشنهادی برای اثبات شایستگی او، شعرخوانی‌های بی‌مورد، معطل‌کردن مجلس برای تعطیل‌کردن یک روز و هنوز کمتر از یک سال از آن نگذشته، طرحی در مخالفت با آن دادن و سپس این حرف به میان بیاید که به یک مرجع تقلید برای تعطیلی آن روز قول داده شده، یا وقتی ابزارهای نظارتی مجلس بر دولت از پی لابی‌ها و ردوبدل امتیازات به درستی به کار گرفته نمی‌شود و امضاها پای سؤال و استیضاح از وزرا مدام کم و زیاد می‌شود، رأی اعتمادها حاصل لابی‌های گسترده و بده‌بستان‌های پشت‌سر است، دقیقاً چه حدی از شأن مجلس و نمایندگی مردم باقی می‌ماند؟

محمود صادقی نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی از جمله نمایندگانی است که فعالیت‌هایش به تنهایی برای زیرسؤال بردن کل شأن مجلس و بی‌اعتمادی به خانه ملت کافی است. او روز ‌سه‌شنبه‌ توئیتی علیه روزنامه کیهان زد که ادبیات سخیف آن حتی دیگر کمتر در کف خیابان شبیه آن یافت می‌شود، باعث تعجب شد. موضوع ما کیهان نیست، بلکه در مورد ادبیات محمود صادقی صحبت می‌کنیم. هر کسی می‌تواند علیه هر رسانه‌ای نظرش را بگوید اما اگر قرار است کسی با سمت نمایندگی مجلس هم با ادبیاتی حرف بزند که آدم با دیدنش شرمنده شود و لب بگزد، پس میان انتقاد نماینده مجلس از یک رسانه، با دعواهای سخیف کف خیابان و یقه گرفتن‌ها چه تفاوتی وجود دارد؟ چه کسی باید برای درست شدن فرهنگ غلط بی‌ادبی تلاش کند؟ نماینده مجلسی که توئیتش را به دلیل بی‌ادبی متنش نمی‌توان برای کسی فرستاد؟!

ماجرای محمود صادقی فقط بحث «بی‌ادبی» نیست، او بارها تهمت‌ها و مطالب خلاف واقعی را در توئیتر خود طرح کرده که بعداً مشخص شده برای انتشار آن هیچ‌گونه تحقیقی نکرده و همچون یک کاربر عادی توئیتر همان چیزی را که شنیده، بدون تحقیق منتشر کرده است، از قضا همیشه هم این شنیده‌ها منبعش به ضدانقلاب می‌رسد. یک روز آتش بیار معرکه تهمت علیه رئیس قوه‌قضائیه می‌شود و صراحتاً بالاترین مقام قضایی ایران را که یک مجتهد است، به دزدی از حساب‌های دستگاه قضایی متهم می‌کند. روز دیگر به وسیله انتشار پیامی که می‌گوید: خصوصی برایش ارسال شده، به نیروهای مسلح تهمت می‌زند که کمک‌های مردمی به زلزله‌زدگان را برای خودشان برمی‌دارند. و وقتی دستگاه قضایی احساس نمی‌کند باید با تهمت‌ها و دروغ‌های این نماینده مجلس برخورد قضایی شود، او به خود جسارت می‌دهد تا این بار در تهمت‌های دزدی‌اش به دیگران پای مراجع تقلید را هم وسط بکشد!

نمایندگان مجلس در راستای وظایف نمایندگی خود مصونیت قضایی دارند. وظیفه نمایندگی ایراد اتهام‌های بدون سند به بزرگان یا انتشار اتهامات ثابت نشده نیست. از قضا چون نماینده مجلس است و دسترسی‌اش به اطلاعات بیشتر است، باید اول تحقیق کند و وظیفه نمایندگی‌اش هم همین است. محمود صادقی با حضور در توئیتر، به‌جای تأثیرگذاری بر فضا و بالاکشیدن آن و مستندکردن بحث‌های کاربران عادی، خود را در حد لیدر جدل‌های نازل کف توئیتر نشان داد. حالا با جوسازی‌های نازل، دروغ، تهمت و ادبیاتی پایین‌تر از ادبیات کوچه بازاری صرفاً در حد یک کاربر دست‌چندم توئیتر قابل ارزشیابی‌است و نه نماینده مجلس.

ستیز ترامپ با افکار عمومی جهان

فریدون مجلسی در روزنامه ایران نوشت:
 از یکی دو روز پیش آقای ترامپ اعلام کرده بود  می‌خواهد به وعده‌ای که در جریان مبارزات انتخاباتی‌اش داده بود عمل کند و ضمن اینکه بیت‌المقدس را به عنوان پایتخت دولت متجاوز اسرائیل به رسمیت خواهد شناخت، سفارت امریکا را نیز از تل‌آویو به آن شهر منتقل  خواهد کرد. اعلام رسمی موضوع نیز به  روز چهارشنبه، به وقت واشنگتن، موکول شد. آن وعده هنگام مبارزات انتخاباتی برای جلب کمک‌های بی‌دریغ لابی‌های ثروتمند یهودی بود، اما رئیس‌جمهوری که در آن سخنرانی نامتعارف در مجمع عمومی ملل متحد تنها معیار تصمیم‌گیری خود را منافع امریکا دانسته بود، در اعلام تصمیم خود درباره به رسمیت شناختن قدس به عنوان پایتخت اسرائیل، دست‌کم باید رعایت منافع ملی کشورش را می‌کرد. اکنون 100 سال از صدور اعلامیه بالفور وزیر خارجه انگلیس درباره تسهیل مهاجرت یهودیان به فلسطین و 70 سال از تشکیل رژیمی به نام اسرائیل در سال 1947 در آن سرزمین‌ها می‌گذرد. کشوری که کشورهای عربی  و اسلامی مشروعیت و قانونی بودن تشکیل آن را به رسمیت نشناختند و منجر به نخستین جنگ اعراب و اسرائیل در سال 1948 شد. اسرائیل با بهره‌مندی از حمایت کشورهای غربی این جنگ را با گسترشی در مرزهای پیشین با آتش بسی در مرزهای جدید در سال 1948 به پایان رساند.


 در سال 1956 که عبدالناصر کانال سوئز را ملی اعلام کرد و مورد حمله انگلیس و فرانسه قرار گرفت، رژیم تل‌آویو فرصت‌طلبانه آتش‌بس را نقض کرد و با آزمندی و توسعه طلبی به همسایگان عرب حمله کرد و کل شبه جزیره سینا و نوار غزه و ساحل غربی رود اردن و بلندی‌های جولان در سوریه را به اشغال خود درآورد. تلافی‌جویی اعراب موجب مقاومتی خونین و جنگ‌های 1967 و 1973 و ورود نیروهای مصری به شبه جزیره سینا شد. خستگی و خسارات مصر و اردن آنها را به امضای قرارداد صلح جداگانه در برابر استرداد اراضی اشغالی واداشت و مقرر شد دولت فلسطین در سرزمین‌های غرب رود اردن و نوار غزه تشکیل شود. رژیم اسرائیل حتی این توافق را هم نپذیرفت و اعلام کرد که شهر بیت المقدس و بلندی‌های جولان را به خاک خود ملحق و پایتخت خود را نیز کل بیت‌المقدس اعلام می‌کند. این ادعا هرگز مورد تأیید جامعه جهانی قرار نگرفت. قطعنامه 242 شورای  امنیت، اسرائیل را ملزم به خروج از غزه و ساحل رود اردن و شرق بیت‌المقدس می‌کند. قطعنامه اخیر  در سال  2016 نیز اسرائیل را از خانه‌سازی در سرزمین‌های اشغالی بعد از جنگ 1967 باز می‌دارد و موجبات تشکیل دولت فلسطین را به پایتختی قدس تشویق می‌کند. در شرایطی که شاید خستگی و خسارات برخی کشورهای عربی و اسلامی مانند مصر و اردن و ترکیه و اخیراً قطر و عربستان موجب برقراری روابط سیاسی رسمی یا غیر رسمی میان آنها شده است، اما اعلام غیر منتظره ترامپ حتی برای آن گروه کشورها نیز شگفت انگیز بوده است.  تقریباً همه کشورهای عربی و اسلامی به این اقدام امریکا اعتراض شدید کرده‌اند. جالب است ببینیم واکنش عربستان چه خواهد بود. متحدین غربی امریکا نیز، نه اگر به خاطر دفاع از حقوق فلسطینیان، به خاطر مصلحت‌اندیشی خودشان و محفوظ داشتن روابط آینده با کشورهای عربی و همچنین به رعایت علائق میلیون‌های شهروند عرب تبار خودشان این اقدام نابخردانه و تحریک‌آمیز ترامپ را محکوم کرده‌اند. خصوصاً آنکه وضعیت خاص قدس حتی فراتر از رنگ عربی  و امری مرتبط با کل جهان اسلام است.


ترامپ قبلاً هم در اجرای وعده دیگر دوران انتخاباتش صدور روادید برای شهروندان شش کشور اسلامی را ممنوع کرد و یکی دو روز قبل دیوان کشور دستچین شده  و دست راستی امریکا در رأیی سیاسی منع صدور روادید توریستی برای شش کشور اغلب اسلامی را تأیید کرد، که اقدامی بیشتر ضد ایرانی است، زیرا کدام تبعه سومالی، یا کره شمالی قصد یا توان دیدار از امریکا را دارد، در حالی که در امریکا میلیون‌ها ایرانی‌تبار زندگی می‌کنند که خویشاوندان ایرانی دارند. در واقع این تصمیم غیر انسانی ترامپ نیز موجب محروم کردن بخشی از اتباع کشور خودش از بدیهی‌ترین حقوق بشری آنان، یعنی دیدار با والدین و نزدیکانشان است. رفتارها و تصمیمات و سخنان عوامانه و غیر منطقی حتی جنون‌آمیز ترامپ از روز نخست شگفتی و انتقاد روزنامه‌نگاران و  عقلای آن کشور را برانگیخته و مایه شرمساری امریکاییان اندیشمند بوده است. شاید آقای ترامپ در اعلام این تصمیم‌ها فراموش کرده است قرص خودش را بخورد!

چالش‌ها و کاستی‌ها در جنبش دانشجویی

جلال خوش‌چهره در روزنامه ابتکار نوشت:

جنبش دانشجویی در ایران دچار آفت‌هایی است که لازم است برای پویایی خود به رفع آن همت کند. عدم ارتباط با طبقات اجتماعی و محدود شدن در مطالبات مربوط به جامعه روشنفکری یکی از اصلی‌ترین مشکلاتی است که سبب می‌شود ارتباط دانشجویان با بدنه اجتماعی و مشکلات مبتلابه آن در کمترین سطح باشد.
گاه مطالبات دانشجویان چنان صنفی است که بدنه اجتماعی از آن درک محدود دارد؛ از این رو نمی‌تواند بازتاب لازم را داشته باشد. همچنین است هویت مستقل دانشجویان که در تعامل با جریان‌ها و طیف‌های سیاسی از مرز معلوم برخوردار نیست. به عبارت دیگر غالب اوقات چنین می‌نماید که این جریان‌ها و طیف‌های سیاسی با منافع معلوم هستند که به مطالبات دانشجویی سمت‌وسو می‌دهند. از این رو همراهی یا مخالفت طیف‌های دانشجویی با هر پدیده یا رخداد سیاسی – اجتماعی بستگی به اراده‌ای دارد که جریان‌های سیاسی رقیب اراده می‌کنند. این وضع دو آسیب جدی در پی دارد؛ نخست، همبستگی جامعه دانشجویی را در تعقیب مطالبات مشترک خود دچار مشکل می‌کند. دوم، آنان را در اندازه نیروهای ابزاری برای مطالبه‌گران بیرون از دانشگاه قرار می‌دهد. مروری بر چشم‌انداز جامعه دانشگاهی نشان می‌دهد که بدنه اجتماعی کمتر شاهد خواست مشترک دانشجویان درباره موضوعات مختلف صنفی باشند. بدیهی است گرایش‌های دانشجویی می‌تواند با هر یک از جریان‌های رقیب پهنه سیاست همسو و یا متعارض باشد، اما سخن این است که آیا همسویی‌ها و یا تعارضات باید در چارچوب عامل متغیر باشد یا تابعی از اراده دیگران. متاسفانه جامعه دانشجویی هنوز نتوانسته است در این باره نقش مستقل خود را در تاثیرگذاری بر تحولات اجتماعی به نمایش گذارد. البته جریان‌های سیاسی نیز سوداگرانه ترجیح داده‌اند که در این باره سکوت کرده و اوضاع بر همین سیاق باقی بماند.


مشکل دیگر در جنبش دانشجویی به سن و سال تحصیلی دانشجویان مربوط است؛ به این معنا که دانشجویان سال‌های اول و دوم تحصیلی بیش از دیگر دانشجویان سال‌های پایانی در تحرکات اجتماعی – سیاسی مشارکت می‌کنند، اما رفته‌رفته که به سال‌های پایانی تحصیل نزدیک می‌شوند، محافظه‌کار می‌شوند. این وضع به دلیل نگاهی است که به آینده شغلی خود دارند. بنابراین تاثیرگذاری حرکت‌های دانشجویی و فعالان آن با درجه پیشتازی و نیز محافظه‌کار شدن آنان محاسبه می‌شود. نگاه تخصصی و کارشناسانه به مسایل سیاسی - اجتماعی، از دیگر مسایلی است که جامعه دانشجویی بشدت به آن نیازمند است. شوربختانه دیده می‌شود که واکنش‌های دانشجویی به رخدادها معمولا بازتابی از گرایش‌های سیاسی رقیب است تا اینکه از نظرات کارشناسی با ظرفیت تولید فکر و ایده‌های پیش‌برنده برخوردار باشد. بنابراین اگر این امر پذیرفته است که مطالبات و نظرات دانشجویان عموما برخوردار از ایده‌های انتقادی است، اما مهم‌تر این است که دانشجویان ایده‌های نوگرایانه خود را در چارچوب‌های نظری مدون و کارشناسانه بیان کنند.


همه موارد اشاره شده در سطور بالا و موارد دیگری از این دست می‌تواند محل بحث و بررسی و حتی در مظان انتقادهای صریح دانشجویان قرار گیرد. اما الزام‌های زمانه و تجربه جامعه ایرانی در دوران مدرن‌سازی، نیازمند بازخوانی مفاهیمی است که جنبش و مطالبات دانشجویی یکی از اصلی‌ترین آنهاست. خوب است در این ایام که همه از گرانی جایگاه دانشجویان می‌گویند، جامعه دانشگاهی به تعریف دوباره از خود پرداخته و فارغ از همه تعارفات، آسیب‌ها و آفت‌های مبتلابه را شناسایی و برای آن چاره‌اندیشی کند.

پیامبر و ما ایرانیان

عباس آخوندی در روزنامه شرق نوشت:

پیام پیامبر بر جان ما ایرانیان نشست. پیام او که بر یکتاپرستی، ایمان به غیب، عدل و معاد استوار بود، از سوی ایرانیان پذیرفته و از آن استقبال شد. ایرانیان پیش از آن نیز یکتاپرست بودند و به غیب و معاد ایمان داشتند، اما عدل، انصاف و برابری در اجتماع، گم‌گشته آنان بود که آنها را در این پیام یافتند. ایران بزرگ‌ترین امپراتوری‌ای بود که از سوی مسلمانان عرب شکسته شد. تاب‌نیاوردن این امپراتوری در برابر عده‌ای معدود و به‌ظاهر عرب بدوی، سؤال بزرگ تاریخ است. اعراب مسلمان با فتوحات پی‌درپی، یزدگرد آخرین پادشاه دودمان ساسانی را از مداین در نزدیکی بغداد تا مرو در ترکمنستان فعلی هزیمت دادند تا در آنجا به دست آسیابان (و در برخی منابع چوپانی) کشته شود. این واقعه بزرگ تاریخی به شیوه‌های گوناگون محل بررسی و تحلیل قرار گفته است؛ ولی آنچه تقریبا مورد اجماع است، فرسودگی درونی امپراتوری ایران، نارضایتی اجتماعی ناشی از بی‌عدالتی و نظام طبقاتی حاکم بر ایران آن زمان و نقطه قوت پیام اجرای عدالت و برابری‌محور مسلمانان بود.  هرچند نقل‌قول زیر متن را طولانی می‌کند، اما بیان آن در به‌تصویرکشیدن وضعیت و کیفیت رویارویی دو قوم عرب مسلمان و ایرانیان خالی از لطف نیست و بهتر می‌تواند جان مطلب را انعکاس دهد. مرحوم زرین‌کوب به نقل از کتاب تجارب السلف، در دو قرن سکوت می‌نویسد: در قادسیه، چون هر دو لشکر به هم رسیدند و عجم ترتیب آلات و اسلحه عرب را مشاهده کردند، بدیشان می‌خندیدند و نیزه‌های ایشان را به دوک زنان تشبیه می‌کردند.

رسولان سعد پیش رستم تردد آغاز نهادند. هرکه به رسالت آمدی، رستم را دیدی بر تخت زرین نشسته، تاج بر سر و بالش‌های به‌زربافته نهاده، بساط‌های مذّهب انداخته و تمامت لشکر او را آراسته به سلاح‌های نیکو و جامه‌های باتکلف و پیلان بر در بارگاه داشته، رسول سعد شمشیر حمایل کرده و نیزه در دست گرفته، بیامدی و شتر نزدیک تخت رستم ببستی. عجم بانگ برآوردی، رستم ایشان را منع کردی و رسول را نزدیک خواندی. رسول همچنان با سلاح پیش او رفتی. آهن بن نیزه را بر بساط نهادی، وقت بودی که بساط را سوراخ کردی و بر نیزه تکیه کرده با رستم سخن گفتی. رستم مردی عاقل بود، در سخنان ایشان تأمل کردی همه بر قانون حکمت و حزم یافتی و از آن بیندیشیدی و هراس بر او مستولی گشت و ازجمله یکی آن بود که از پیش سعد هر نوبت رسولی دیگر می‌آمد و یک کس را دو نوبت نمی‌فرستاد. رستم به یکی از رسولان گفت چه سبب است که امیر شما در هر نوبت رسولی دیگر می‌فرستد و یک کس دو بار به رسالت نمی‌آید؛ رسول گفت سبب آن است که امیر ما در راحت و زحمت میان سپاه عدل و سویت می‌کند و روا نمی‌دارد که یک شخص را متعاقب زحمت دهد و دیگران آسوده باشند و رستم ازین سخن و از استقامت سیرت ایشان منفعل شد و بدانست که بناء عرب بر اصلی محکم است و روزی رستم با یکی از رسولان که نیزه در دست داشت، گفت این دوک که در دست توست چیست؟ او گفت آتش‌پاره را از کوچکی و بزرگی عیبی نباشد و با دیگری گفت غلاف شمشیر تورا بسی کهنه می‌بینم رسول گفت اگرچه کهنه است، اما تیغ نو است و جودت شمشیر در نفس او باشد نه در غلاف متکلف. رستم از جواب‌های مسکت ایشان متأثر شد و یاران خود را گفت این جماعت اعراب را در آنچه می‌گویند و مردم را به آن دعوت می‌کنند، حال از دو بیرون نباشد یا صادق باشند یا کاذب. اگر کاذب‌اند، قومی که بر محافظت عهد و کتمان ِسر تا این غایت بکوشند و از هیچ‌کس از ایشان حرفی که مخالف دیگران باشد نتوان شنود، در غایت حزم و شهادت باشند و اگر صادق‌اند در برابر ایشان هیچ‌کس تاب ندارد. لشکر عجم از این سخن به غایت گرفته شدند و بانگ برآوردند و گفتند این سخن بیش مگوی و از نوادری که از این مجهولان می‌شنوی متعجب مشو و بر محاربت ایشان تصمیم عزم واجب دار. رستم گفت: این سخن با شما نه از آن می‌گویم که بر مقاتله ایشان جازم نیستم بلکه شما را از حال ایشان تنبیه می‌کنم و سخنی که در دل من است با شما می‌گویم. افزون بر نکته پیش‌گفته، سنت پیامبر مبنی بر پذیرش فرهنگ اقوام و امضای رفتارهای نیکوی آنان که امورشان پیش از اسلام بر آن اساس‌ها استوار بود، مقاومت در برابر اسلام را به‌شدت کاهش می‌داد. آموزه قران مبنی بر اینکه ابنای بشر به صورت شعوب و قبایل قرار داده شده‌اند و به‌رسمیت‌شناختن هویت شعوب گوناگون که مایه شناسایی و تمییز آنان از یکدیگر است، اساسی‌ترین راهبرد سنت اسلامی در نفوذ تا اعماق جان ملت‌های مختلف بوده ‌است. پذیرش تمایز جامعه‌های مختلف از سوی اسلام به مفهوم پذیرش تداوم سنت‌ها و فرهنگ‌های گوناگون در زیر چتر یک تمدن کلی اسلامی است. مسلمانان فاتح در بسیاری از فتح‌ها تداوم بقای ایرانیان بر مذهب و آیین پیشین خود را در برابر جزیه می‌پذیرفتند تا آنان در ادامه احتمالا با رغبت به اسلام روی آورند. آنان نه‌تنها بسیاری از راه‌ و رسم کشورداری و تمشیت امور مردم را از ایرانیان پذیرفتند و آموختند، بلکه زبان فارسی را برای مدت‌ها زبان رسمی دیوان اسلامی قرار دادند و ایرانیان را درون نظام خود برکشیدند.به‌این‌ترتیب، ورود اسلام به ایران هیچ‌گاه مترادف با الغای هویت ایرانی و مباینت با فرهنگ و تمدن ایران‌شهری نبود. با این وجود، تبعیض در رفتار خلفا و فاتحان مسلمان با مردم ایرانی و عرب به نفع عرب‌ها آشکارا دیده می‌شد، اما هیچ‌گاه این تبعیض حالت مقدس و مبنای دینی پیدا نکرد. ایرانیان در عین حالی که پیام پیامبر را به جان پذیرفتند، هیچ‌گاه خلافت خلفای بنی‌امیه و بنی‌عباس را نپذیرفتند. درحالی‌که خلفا سیره و سلوک پادشاهان ساسانی را الگوی خود قرار می‌دادند، ایرانیان در پی تمییز بین آموزه‌ها و سنت پیامبر و رفتار خلفا بودند. آنان هرچه بیشتر با جان و معنای اسلام آشناتر می‌شدند، از خلفای اموی و عباسی بیشتر فاصله می‌گرفتند. ایرانیان همچنین در عین‌ اینکه هویت ایرانی خود را حفظ کردند، با پذیرش اسلام، آن را به جزء جدایی‌ناپذیر از فرهنگ و تمدن ایرانی تبدیل کردند. این وضعیت تا نیمه‌های قرن سوم به‌ طول انجامید تا ایرانیان بتوانند خود را بازیابند و دوباره به نام ایران با ظهور صفاریان در صحنه سیاست، ظهور و بروز پیدا کنند. البته بازخوانی فرهنگ و تمدن ایران‌شهری محدود به سیاست و حکومت نمی‌شد، بلکه به‌صورت ژرف‌تر با آفرینش شاهنامه به قلم حکیم ابوالقاسم فردوسی و متعاقب او آثار حکیم نظامی‌گنجوی و دیگران در عمق جان ایرانیان نشست و شعر و زبان فارسی تبدیل به زبان فرهنگ و تمدن ایرانی شد که همچنان ادامه دارد؛ به‌نحوی‌که هنوز هم کسی نمی‌تواند ایران را از شعر جدا کند. به‌واقع شعر جان سخن فارسی است. ورود فلسفه از یونان به ایران و تلفیق آن با حکمت خسروانی، فارغ از آنکه میزان تأثیر و تأثر پیشینی آنان را از ایرانیان ارزش‌گذاری کنیم و بازخوانی آن از سوی حکیمان مسلمان ایرانی مانند ابوریحان، بوعلی سینا و شیخ اشراق سهرودی، با تأکید ویژه سهروردی بر حکمت خسروانی و ظهور حکمت اشراق که با ایمان به غیب ایرانیان و اسلام سازگاری داشت، ستون دیگری از معرفت ایرانی را بنیان نهاد. اینک این فرهنگ و تمدن ایران‌شهری در رویارویی با تجدد غرب نیاز به بازخوانی خویش دارد. باشد که روزی شاهد رخت‌بربستن این حجم تعارض درونی در ایران باشیم.