کد خبر 8067
تاریخ انتشار: ۸ مهر ۱۳۸۹ - ۱۸:۱۶

اخبار رسيده از شهر مقدس قم حاکي از آن است که صبح امروز، چهارشنبه 7/7/1389 هنگام برگزاري درس خارج حضرت آيت الله شيخ «حسين وحيد خراساني» از مراجع تقليد قم در مسجد اعظم، برق به طور ناگهاني قطع شد.

به گزارش مشرق به نقل از شيعه آنلاين، گفتني است قطع شدن برق مسجد اعظم در آن لحظه، موجب تاريک شدن محيط و از کار افتادن ميکرفون گرديد و ولوله اي ميان طلاب حاضر در اين درس خارج افتاد. با شلوغ شدن فضاي مسجد، ديگر صداي حضرت آيت الله «وحيد خراساني» به گوش طلاب نمي رسيد.
اين حالت که بي سابقه بوده، دقايقي به طول انجاميد و در نهايت حضرت آيت الله «وحيد خراساني» به سخنان خود پايان داد. لحظاتي پس از پايان يافتن سخنان اين مرجع عاليقدر، برق يک بار ديگر وصل شد.
شايان ذکر است با توجه به اينکه در آستانه أيام وفات بنيانگذار مکتب تشيع، حضرت امام جعفر صادق (ع) قرار داريم، حضرت آيت الله «وحيد خراساني» در حاشيه درس خارج خود به سخنراني در اين مورد نيز پرداخت. متن کامل سخنراني ايشان به شرح ذيل است:
بسم الله الرحمن الرحيم - الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين سيما بقية الله في الارضين و اللعن علي اعدائهم الي يوم الدين ...
بحث در حکمت قرآن بود ولي چون هفته‌ي آينده شهادت اعظم المبينينِ قرآن است و سيد المفسرينِ اين کتاب؛ کسي که اگر او نبود حقائق و معارف و اسرار شريعت غرائي که عصاره‌ي بعثت تمام انبياء است، به اوهام و به اقيسه‌ي ظنيه محو و باطل مي‌شد؛ کسي که مذهب بشريت را که در آن مذهب برود تا به خدا برسد، ترسيم کرد و شد رأس مذهب جعفري. القابي که او دارد جنبه‌ي الهي دارد. امام چهارم زين العابدين تعبيرش اين است: "اسمه... اسمه عند اهل السماء الصادق"؛ کسي که اين مقام را دارد: اسمش آسماني است، تا برسد به رسم؛ علامت او از آسمان معين مي‌شود، تا برسد به شخصيت او.
يکي از القاب آن حضرت، منجي است. فهم اسرار اين اسماء براي کسي ميسر مي‌شود که احاطه پيدا کند به همه‌ي افکار و آراء، و بعد نظر کند به احاديث رسيده‌ي از آن حضرت، آن وقت مي‌فهمد يعني چه: "المنجي جعفر بن محمد". نجات داد... نجات داد. چرا نجات داد و کي را نجات داد و از چه نجات داد؟ او منجي است چون آن ديني که "إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَام، نجات داد از اوهام، چه اوهامي. تأمل در عقائد مذاهب، غير از مذهب حق، خلاصه‌اش احدي الکلمتين است نسبت به مبدأ عالم: يک طرف تعطيل، يک طرف تشبيه؛ اوست که از گرداب تعطيل و از مهلکه‌ي تشبيه که حتي ائمه‌ي مذاهب در آن گرداب دست و پا مي‌زنند، بشر را نجات داد و مردم را به الهي رساند[که] "خارج عن الحدين: التعطيل والتشبيه".
بيانات او در اوصاف خدا، در اسماء خدا، در آنچه ظرفيتِ فهمش براي بشر بود، محير العقول هر حکيمي است؛ کسي که از آن حقيقتي که اعلي الحقائق است، کنار درياي علمش اغتراف کردند تا به اينجا[که] شاگردي از مکتب او در آمد مثل محمد بن مسلم- و ما ادراک که اين مرد که بود- مثل هشام، از اين طرف از محضر او جابر بن حيان بهره برد [و] رسيد به جايي که به تعليم او اکسيري ساخت که قطره‌اش قنطار را طلاي احمر مي‌کرد. اين است جعفر بن محمد. اگر مي گذاشتند لب باز کند آيا در علوم الهي، در فنون طبيعي، به بشر چه مي‌آموخت؟ اوست تنها کسي که از انحراف مفوضه و از انحراف مجبره امت را نجات داد و اين راه را باز کرد: "لا جبر ولا تفويض بل امر بين الامرين" و در آن امر بين الامرين چه غوغايي کرد؛ اوست کسي که در اصول از مبدأ تا معاد... از مبدأ تا معاد، و در اين بين تمام برزخي که هست مبين کرد. اين از جهت علمي.
از جهت عمليِ بشر، از طهارت گرفت، تمام ابواب عبادات. کيست که بفهمد کار او و انجاء او را. آن وقت فهميده مي‌شود که فقه مالکيه، فقه حنفيه، فقه شافعيه، فقه حنبليه مطالعه بشود، بعد روشن بشود [او] در عبادات چه کرد، در عقود چه آورد، در ايقاعات چه کرد، در احکام: در احکام از قضا، شهادات، حدود، ديات، چه براي فقهاء عالم آورد و همه را از گرداب قياس و استحسان و آن مهلکه‌اي که "إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا" او نجات داد. اين کار دنيوي او است.
تجلي اين "المنجي" اينجا نيست؛ تجلي اين اسم در آن مهلکه‌ي عظمي است، در قيامت کبري است. بالاترين معضله‌اي که اولين و آخرين درآن گرفتار اند، چيست؟ آني که تمام عارفين بالله نگران آن هستند اين است که آيا آخر، کتاب به کدام دست داده مي‌شود، آيا به دست راست يا دست چپ. تمام عقبه‌اي که همه‌ي بيدار دلها، نه ماها، آن‌هايي که فهميدند قيامت چيست، آن‌هايي که سوره‌ي واقعه را خوب درک کردند، "إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ ، لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا کَاذِبَةٌ ، خَافِضَةٌ رَافِعَةٌ ، إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا ، وَبُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا ، فَکَانَتْ هَبَاءً مُنْبَثًّا"، آن روزي که "إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ ، لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا کَاذِبَةٌ ، خَافِضَةٌ رَافِعَةٌ"، همه در اين خفض و رفع حيران و نگران هستند. خفض به کجا، رفع به کجا؟ خفض به اسفل سافلين، رفع به اعلي عليين. اين است نگراني براي اهلش، نه براي ما.
آن وقت، روزي که جبال مي‌شود هباء منبث، ذرات پراکنده در نور آفتاب را ديديد، کوه‌ها به يک صيحه اين چنين مي‌شود. همچو روزي است: "يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ ، يَوْمَ تَرَوْنَهَا..."، اينها کلمات خداست آن هم به عقل کل. "يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ کُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُکَارَى وَمَا هُمْ بِسُکَارَى وَلَکِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ". آن وقت يک همچو روزي در همچو غوغايي همه‌ي نگراني اين است که آيا آن دفتر عمل به کدام دست داده مي‌شود، چون اصحاب اليمين[هست و] اصحاب الشمال. آن هم چه کتابي، "مَالِ هَذَا الْکِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا کَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا"، همچو کتابي، اولين و آخرين نگران هستند آيا به اين دست داده مي‌شود يا به اين دست. اگر به اين دست داده بشود چيست، اگر به اين دست داده بشود"فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ ، فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٍ ، قُطُوفُهَا دَانِيَةٌ. اين براي کيست؟ براي کسي که أُوتِيَ کِتَابَهُ بِيَمِينِهِ". اما اين طرف گفتني نيست تا مي‌رسد به آن جا: "خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ، ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ ، ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُکُوهُ" . اين هم سرنوشت کسي است که آن کتابي که"لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا کَبِيرَةً" در دست چپ اوست. آن وقت در همچو وقتي آن دست نجات از آستين کي در مي‌آيد؟ اين جا است که بايد جعفر بن محمد را شناخت.
اين روايت از امام هشتم است تا مي‌رسد به خود خاتم النبيين. بيان رسول خدا در اين حديث اين است: "من احب ان يلقي الله..." آن‌هايي که اهل نظر و دقت هستند، در فقه حديث تأمل کنند، چون وقت شرح و بيان نيست. "من احب ان يلقي الله...، کيست که لا يحب؟ احدي از قلم نمي‌افتد. "من احب ان يلقي الله عز وجل ويعطيه کتابه بيمينه"، خدا را ملاقات کند هر کس دوست دارد و خدا خودش کتاب او را، آن کتاب را به يمين او بدهد "فليتوال جعفر بن محمد الصادق". آن جا با اين مطلب روشن مي‌شود يعني چه يک لقب او منجي است. آن گرداب و آن مهلکه‌اي که اولين و آخرين در آن مهلکه گرفتار هستند، منجي و نجات، جعفر بن محمد و مذهب او است.
اين است وظيفه‌ي همه‌ي شما: وظيفه‌ي هر کس که بر سر سفره‌ي او نشسته- اين حوزات علميه، اين ائمه‌ي جماعات- اين است که در شهادت او غير از گذشته رفتار کنند؛ حد و عظمت مطلب را درک کنند، بفهمند چه حقي بر گردن ما او دارد، اگر او نبود ما کجا از خدا، از پيغمبر، از معاد، از نماز، از روزه، تا برسد به تمام ابواب نکاح و طلاق چه داشتيم؟ چه بوديم؟ کي بوديم؟ اين حق بايد احقاق بشود. در مساجد حد اقل سه شب، هر مسجدي امام جماعتي که دوره‌ي سال به اسم او اين جا زندگي کرده و فردا هم چشمش به دست او است، بايد در هر مسجدي در مملکت مجلس تشکيل بشود حد اقل سه شب،[و] فضائل او، مناقب او براي اين مردم تشريح بشود تا بفهمند رهين منت کي هستند. وقتي مادرشان به آنها ياد داد: مذهب از کي داري بگو از امام جعفر محمد صادق، او را بشناسند. وظيفه‌ي اهل تبليغ اين است که در بلاد منتشر بشوند و اين حقائق را به مردم برسانند.
روز شهادت او بايد يک مملکت يکپارچه عزا بشود، مردم بايد بفهمند که امام زمان نگران است، اگر از اين طرف نظر کند به آن هيئتها در خيابانها، از يک طرف نظر کند به آن قبر خراب شده‌اي که همچو گنجينه اي در آن نهفته اما آن روز زائر ندارد، آن شب، شمع و چراغ ندارد، خود اين مرهمي بر قلب ولي عصر است. هفته‌ي آينده دو روز اين درس تعطيل است، چون عده‌اي از اهل فضل همت کرده اند بروند به بلاد و اين عَلَم را سر پا کنند و مردم بايد بدانند که يک دعاي اوست که اين مملکت را نجات مي‌دهد. اين کلمه ختام مطلب است، چه بايد گفت؟ عالم شافعي تعبيرش اين است:"ومناقبه کثيرة تفوق عدد الحاسب ويحار في أنواعها فهم اليقظ الکاتب". اين قدر فضائل و مناقبش بسيار است که اصلا حسابگر از شماره عاجز است، در انواع آن فضايل فهم هر بيداري متحير است.
اين قضيه که الآن مي‌گويم مخالفِ معاندِ مذهب نقل مي‌کند: اخرجه الطبراني از ليث بن سعد، گفت به حج بيت رفتم، از نماز عصر در مسجد فارغ شدم، رفتم به کوه ابي قبيس که تنفسي بکنم، بالاي کوه ديدم کسي نشسته، کنارش نشستم، گفت: يا رب يا رب يا رب. بعد از رب گفت: يا حي يا حي يا حي. اين اسماء را مکرر گفت. آخر هم گفت: بارالها! انگور مي‌خواهم تو به من برسان، لباس مي‌خواهم تو مرا بپوشان. فما استتم کلامه، بهت آور است، هنوز کلامش تمام نشده بود ديدم يک سله‌ي انگور کنارش هست، دو جامه هم اين طرف است که مثل آن دو جامه در دنيا نديده بودم، مثل آن انگور هم نه ديده بودم نه اصلا در زمين انگوري بود. در همچو وقتي آمدم کنارش، گفتم: مرا هم شريک کن، فرمود بيا. نشستم، از انگور برداشت، من هم برداشتم... مهم اين است گفت هر چه برمي‌داشتيم پر مي شد جايش. بعد که انگور را تناول کرد، آن دو جامه را يکي را ردا کرد يکي را ازار کرد. بعد حرکت کرد او جلو من هم پشت سرش، من متحيرم که اين کيست که يطعمه ربه ويلبسه ربه، هم خدا اطعامش مي‌کند هم خدا مي‌پوشاندش. اين چه نفسي است که گفت: يا رب يا حي، از مائده جنت فردوس اين غذا و از ملأ اعلا اين لباس پيدا شد. از کوه فرود آمديم وارد جمع شديم، مهم اين است: گفت برخوردم به يکي، گفت: يا بن رسول الله من عريانم من را بپوشان، آن دو پرده را که داشت به او داد. عجيب اينجاست : خبر داشت که برمي‌خورد به آن عريان و او تمني لباس مي کند، آن جا از خدا لباس خواست. اين است عظمت. بعد که جامه را داد گفتم: اين کيست؟ گفت: اين جعفر بن محمد صادق است.
دعاي او اين است نفس او اين است. اگر روز شهادت او اين مملکت قيام کند، اين حوزه‌هاي علميه اين کبريا را بگذارند جلوي اين مردم در عزا او همگي بيايند، يک دعاي او گره از کار همه‌ي اين خلق باز ميکند.
اللهم صل و سلم علي وليک جعفر بن محمد، عدد ما في علمک و ما احصاه کتابک واجعلنا من اشياعه وانصاره واتباعه.