گروه جهاد و مقاومت مشرق - تاریخ سوم فروردین سال 1345 برای خانواده مؤمن و مذهبی موسی حبیبی روزی به یادماندنی است؛ روزی که در تهران شهـرک خـزانه بخارایی شاهد قدوم فرزندی بودند که دیده به جهان گشـود و علیاکبر نام گرفت.
علیاکبر در دوران شکـوفایی انقلاب 12سال داشت و همواره با خانواده خود در تظاهـرات خیابانی شـرکت میکـرد. پس از بیست و دوم بهمن سال 57 پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام امت، او با اینکه سنی نداشت در درونش دگرگونی شگرفی ایجاد شد و فعالانه در جلسات قرائت و یادگیری قرآن و احکام دینی که در مسجد فاطمیه خزانه دایر میشد شرکت کرد. عطش وجودش را با شناخت خدا و اسلام سیراب کرد.
شهید علیاکبر حبیبی با پا نهادن به سنین بالا کتابهای زیادی در زمینه انقلاب و اسلام مطالعه مینمود و ضمن تحصیل، عضو بسیج مسجد فاطمیه و مسجد جامع خزانه بخارایی هم بود و در فعالیتهای بسیج بسیار پرشور و فعال ظاهر میشد و شبها نیز به پاسداری از انقلاب اسلامی در خیابانها مشغول گشتزنی بود.
با تهاجم ناجوانمردانه ارتش بعث عراق به خاک کشورمان، آتش درون او زبانه میکشید و مادام در تلاش برای اعزام به جبهههای نبرد حق علیه باطل بود و حتی توانست در ایامی که مشغول به تحصیل در دبیرستان بود یعنی در شهریور 63 به جبهه اعزام شود.
او پس از بازگشت از جبهه مجدداً مشغول به تحصیل شد و کلاس سوم دبیرستان را به اتمام رساند. پس از دریافت دیپلم شهید علیاکبر حبیبی به علت علاقه زیادی که به علوم اسلامی و دینی داشت در حوزه علمیه قائم(عج) چیذر به تحصیل علوم دینی پرداخت و دوره مقدمات را پشت سر نهاد.
در ایامی که مشغول به تحصیل علوم دینی بود، بار دیگر برای اعزام به جبهه ثبتنام کرد و دی سال 1365 از پایگاه شمیرانات با عضویت بسیجی (روحانی رزمی تبلیغی) و به عنوان تیربارچی عازم جبهههای حق علیه باطل شد. او سرانجام در مرحله دوم عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه در تاریخ بیست و یکم دی 1365 و با اصابت گلوله به قلب پس از نبردی سخت با دشمنان اسلام، به درجه رفیع شهادت نائل شد و به دیدار معبود خود شتافت.
خاطرهای از طلبه شهید علیاکبر حبیبی
مادر شهید میگوید: یک روز خبر آوردند که پسر همسایه ما که در سپاه پاسداران خدمت میکرد اوایل جنگ در منطقه دزفول شهید شده بود و من وقتی این خبر را شنیدم شروع کردم به گریه کردن. پسرم علیاکبر گفت مادر چرا گریه میکنی؟ گفتم پسر همسایه شهید شده، او گفت مادر شما به حال خود گریه کن، او که گریه ندارد، او شهید شده و جایگاه خوبی دارد.
پدر شهید میگوید: زمانی که شهید علیاکبر حبیبی به مدت 3 ماه مفقود بود، و نمیشد جنازه شهدا از منطقه عملیاتی به پشت جبهه منتقل شود، ما به همراه 3 تن از بستگان به پادگان دوکوهه رفتیم تا بلکه بتوانیم جنازه شهیدمان را شناسایی کنیم وقتی وارد پادگان دوکوهه شدیم، شب فرا رسید. برادران سپاهی ما را به داخل پادگان هدایت کردند و شب را در آنجا سپری کردیم تا صبح به منطقه عملیاتی برویم تا بلکه جنازه را پیدا کنیم، من صبح که از خواب برای ادای نماز صبح بیدار شدم، در تاریکی در باز شد و سیدی به من گفت که علیاکبر شهید شده است.