کاک‌جلال بارنامه یکی از شناخته‌شده‌ترین شهدای خطه کردستان است. امکان ندارد به شهر مریوان سفر کنید، دوستدار شناختن شهدای این خطه هم باشید، اما نامی از کاک‌جلال نشنوید.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - کاک‌جلال بارنامه یکی از شناخته‌شده‌ترین شهدای خطه کردستان است. امکان ندارد به شهر مریوان سفر کنید، دوستدار شناختن شهدای این خطه هم باشید، اما نامی از کاک‌جلال نشنوید. سردار شهید جلال بارنامه از پیشکسوتان سازمان پیشمرگ کرد مسلمان بود که تا لحظه شهادت در خط انقلاب ماند و همین ایستادگی‌اش باعث شد تا منافقین بارها طرح ترور او را به اجرا بگذارند. عاقبت نیز 16 خرداد 1383 هنگامی که کاک‌جلال برای کار روزمره به باغش می‌رفت، توسط عناصر نفاق به شهادت رسید. از چندی پیش که معرفی شهدای پیشمرگ کرد مسلمان را در صفحه ایثار و مقاومت آغاز کرده‌ایم، این بار به زندگی و خاطرات کاک‌جلال در گفت‌وگو با خانواده و دوستانش می‌پردازیم.

  تحصن مقابل مجلس
پدرم متولد چهارم شهریور ۱۳۲۹ در روستای بلکر از توابع بخش سرشیر در ۱۹ کیلومتری مریوان بود. کاک‌جلال در همین نواحی رشد کرد، جنگید و در همین جا به شهادت رسید. پدرم خانواده‌ای مذهبی داشت. پدر و پدربزرگش ماموستا (روحانی) بودند و از طریق آنها با ماهیت ضد دینی رژیم طاغوت آشنا شد و با آن رژیم به مخالفت برخاست. ایشان از همان ابتدای شروع مبارزاتش، حضرت امام را به عنوان رهبر انتخاب می‌کند. بنابراین مجاهدت‌های شهید بارنامه از همان دوران طاغوت شکل می‌گیرد و بعد از انقلاب هم ادامه پیدا می‌کند. مدتی بعد از پیروزی انقلاب که گروهک‌های ضد انقلاب مثل کومله و دموکرات بر بخش‌هایی از کردستان مسلط می‌شوند، پدرم مجبور می‌شود مدتی را در کرمانشاه سر کند و بعد به همراه عده‌ای دیگر از افراد انقلابی به تهران می‌روند، مقابل مجلس تحصن می‌کنند و از مسئولان می‌خواهند برای رسیدگی به وضع کردستان اقدام کنند. در آنجا دیداری با امام(ره) صورت می‌گیرد و ایشان از شهید بروجردی می‌خواهند به کردستان بروند. شهید بروجردی به کرمانشاه می‌روند و با تأسیس سازمان پیشمرگان کرد مسلمان، پدرم به عنوان مسئول عملیات این سازمان، اولین قدم را به همراه همرزمانش برای پاکسازی شهر کامیاران برمی‌دارند (حسن بارنامه، فرزند شهید).


  ترور سه گانه
کاک‌جلال از اول انقلاب که جذب سپاه شد فردی انقلابی، مؤمن و متعهد و پایبند به اصول اسلامی بود. هیچ وقت در برابر دشمن سر خم نکرد و تا آخر در برابر آنها ایستاد. شدت عمل ایشان در برابر ضدانقلاب باعث شده بود بارها طرح ترور او از طرف گروهک‌ها به اجرا گذاشته بشود امّا شهید کاک‌جلال همچنان مقاوم و پابرجا بود و سه مرتبه هم در نقاط مختلف شهرستان مریوان بر سر راهش کمین گذاشتند که شهید بارنامه از هر سه تای آنها زنده بیرون آمد و نهایتاً زخم‌هایی برداشت. بعد از سه بار ترور، کاک‌جلال سنگر دفاع از اسلام را خالی نکرد. ایشان دو برادرش را به خاطر دفاع از ارزش‌ها و از اسلام تقدیم کرده بود و قصد نداشت به این راحتی‌ها دست از جهاد در راه اسلام و کشورش بردارد. جمعاً خانواده بارنامه 17 نفر شهید تقدیم انقلاب کرده‌اند (غلامرضا خسروی‌نژاد همرزم شهید).
  فرمانده موفق
در سال 60 که قسمت اعظم مریوان در اختیار ضدانقلاب بود، برای انجام عملیاتی آماده شدیم. هدف ما انهدام مقر ضدانقلاب بود. تعداد پیشمرگان 30 نفر بود و فرماندهی گروه را شهید جلال بارنامه عهده‌دار بود. با خلوص نیتی که پیشمرگ‌ها داشتند توانستیم در یک شب پنج مقر ضدانقلاب را در روستای بلکر، گله، ماسیه‌ر، چناره و گالی‌سور منهدم کنیم. در مقرهای گله‌ و چناره هم هفت نفر از اعضا و کادر اصلی ضدانقلاب را دستگیر کردیم. در این عملیات‌ها حتی یک نفر زخمی ندادیم و این شدنی نبود مگر با خلوص نیت و ایمان پیشمرگان مسلمان کرد و البته فرماندهی عالی شهید بارنامه که به خوبی نیروهایش را هدایت می‌کرد (یکی از همرزمان شهید).
  قرآن حاج‌احمد
شهید بارنامه با جاویدالاثر حاج‌احمد متوسلیان دوستی عمیقی برقرار کرده بود. حاج‌احمد یک جلد کلام‌الله مجید به پدرم اهدا کرد که شهید هم آن را به من هدیه کرد. پدرم به من توصیه می‌کرد از این قرآن بخوانم و ثوابش را به روح شهدا اهدا کنم. قصدش این بود تا هدیه حاج‌احمد برای همیشه یادگار بماند. به نظر من امثال کاک‌جلال پیرو اسلام و قرآن بودند که همیشه در برابر دشمنان‌شان موفق عمل می‌کردند. از روزی که پیشمرگان و پاسداران انقلاب وارد عرصه مبارزه با ضدانقلاب شدند، دشمن نتوانست حتی یک مقاومت جدی را در مقابل رزمندگان اسلام از خودش نشان بدهد. با اینکه همیشه عده نفرات آنها بیشتر از ما بود، اما چون فاقد ایمان و عقیده و آرمانی خدایی بودند، ترسی عمیق از پیشمرگ‌ها و رزمندگانی مثل کاک جلال بارنامه داشتند (حسن بارنامه فرزند شهید).


  دوشادوش رزمندگان
اواخر تابستان و اوایل پاییز 1362، چند لشکر و تیپ از سپاه و ارتش برای انجام مأموریت مهمی در بسیاری از نقاط و ارتفاعات اطراف سروآباد اردو زده بودند. غالب این لشکرها و یگان‌های عملیاتی از جنوب کشور به مناطق غربی اعزام می‌شدند. از ‌جمله این لشکرها، لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) بود که به فرماندهی سردار شهید مهدی زین‌الدین از منطقه دارخوین خوزستان عازم منطقه شده بود. من و مرحوم پدرم حاج‌محرم‌علی بهرامی هم در معیّت دیگر رزمندگان گردان ولی‌عصر(عج) در منطقه حضور داشتیم. سرانجام حضور قوای نظامی در این مناطق منجر به عملیات بزرگ و پیروزمندانه والفجر4 در مناطق دره‌ شیلر در شمال مریوان، پنجوین عراق و... شد. رزمندگان در تمام مراحل این عملیات در معیت پیشمرگ‌هایی مثل کاک‌جلال بارنامه بودند که از هیچ تلاشی برای پیشبرد عملیات فروگذار نمی‌کردند. کاک‌جلال بارنامه شانزدهمین شهید خانواده‌اش بود. سال‌ها بعد از جنگ که به مریوان رفتم، دیدم بلوار بزرگی از شهر به نام او نامگذاری شده است. عکس کاک‌جلال هم آنجا دیده می‌شد. این تصویر فقط نمایانگر چهره «شهید بارنامه» نبود بلکه نشانگر و گویای مجاهدت و جانفشانی‌ همه پیشمرگان مسلمان و باغیرت کردستان بود که پا به پای دیگر رزمندگان اسلام حماسه‌های بی‌بدیلی را خلق کردند (پرویز بهرامی همرزم شهید).
  دغدغه مردم
کاک‌جلال بارنامه یک چهره شاخص در منطقه کردستان بود و تلاشش برای رفع مشکلات مردم بود. آروز داشتیم شهید بارنامه یک مرتبه مشکلات خودش را بیان کند امّا هر بار از مشکلات و بیکاری مردم کردستان با مسئولان در این باره صحبت می‌کرد. شهید بارنامه از حق دفاع می‌کرد. حتی اگر به قیمت از دست دادن جانش تمام می‌شد. یکی از دغدغه‌های اصلی کاک‌جلال بیکاری مردم در مشاغل دائمی بود. همیشه دنبال حل مشکلات مردم بود و با تمام وجود در تکاپو بود که به هر وسیله‌ای که شده مشکلات مردم را به هر شیوه ممکن مرتفع کند (یکی از همرزمان شهید).
  سرپرست خانواده 13 نفری
برادرم بعد از جنگ از سپاه بازنشسته شد ولی در سنگر بسیج به فعالیت‌هایش ادامه داد و سعی می‌کرد مردم و خصوصاً جوان‌ها را جذب بسیج کند. کاک‌جلال فرمانده گردان 101 عاشورا بود. خدمتش در بسیج به مذاق ضدانقلاب خوش نمی‌آمد. بارها و بارها او را تهدید کردند و با تهمت‌های گوناگون سعی می‌کردند شهید بارنامه را تحت فشار قرار دهند اما ایشان استوار و پایدار مقابل توطئه‌های دشمن می‌ایستاد. شهید بارنامه از لحاظ اقتصادی و مالی وضعیت مناسبی نداشت. 13 نفر عائله داشت اما هیچ وقت تسلیم فشارهای مادی و دنیوی نشد و در تمام صحنه‌های انقلاب حضوری فعال داشت. یک کاری که برادرم به آن توجه ویژه‌ای نشان می‌داد، انتشار بیانیه‌های متعدد علیه عناصر ضدانقلاب بود. همین کارهایش دشمن را به ستوه آورده بود. عاقبت هم او را بعد از سال‌ها مجاهدت و فداکاری به شهادت رساندند. شهید جلال بارنامه پس از 25 سال مبارزات مسلحانه و فرهنگی و عقیدتی با ضدانقلاب عاقبت شهید شد ولی آن‌قدر ترس توی دل دشمنش انداخته بود که حتی جرأت نکرده بودند بر سر جنازه‌اش بروند (حسین بارنامه برادر شهید).
 

  سردار بازنشسته
کاک‌جلال هنگام شهادت سردار بازنشسته سپاه بود. همچنین در مقطعی فرماندهی پیشمرگان مریوان را برعهده داشت که بعد نامش را به سپاه بومی تغییر دادند و در سال ۶۲ این نیرو با سپاه پاسداران ادغام شد. پدرم هم مسئول دفتر هماهنگی سپاه مریوان شد. به همین ترتیب ارتباط‌شان با سپاه حفظ شد و حتی بعد از بازنشستگی هر کاری را برای کمک به این نهاد انقلابی و همچنین بسیج انجام می‌داد. پدرم آن‌قدر به سپاه علاقه داشت که وصیت کرده بود ما به عنوان خانواده‌اش عضو سپاه شویم. جالب است بدانید با توصیه پدرم، یکی از شروط خواهرانم برای ازدواج، عضویت‌ دامادهای‌مان در سپاه بود. خوب یادم می‌آید در سال ۷۹ یا ۸۰ پدرم نامه‌ای به سردار صفوی می‌نویسند و طی آن از ایشان می‌خواهند تسهیلاتی برای پیوستن جوانان مریوان به سپاه در نظر بگیرند. سردار صفوی به عنوان فرمانده وقت سپاه این درخواست را لبیک می‌گویند و پس از آن در مدت کوتاهی ۴۵۰ نفر از بومیان مریوان به سپاه می‌پیوندند (فرزند شهید).
  مقاومت تا آخرین نفس
قبل از شهادت پدرم اخباری مبنی بر ورود یک گروه تروریستی به کشور رسیده بود. آن زمان من در سپاه سروآباد بودم و تا خبر را شنیدم، سعی کردم به پدرم اطلاع بدهم. با برادرانم تماس گرفتم تا به ایشان هشدار بدهند اما به هر حال قسمت بر این بود که پدر به شهادت برسد. کاک‌جلال باغی داشت که بعد از بازنشستگی در آن کشاورزی می‌کرد. روز ۱۶ خرداد ۱۳۸۳ ایشان طبق معمول برای رسیدگی به باغش می‌رود که ضدانقلاب او را در مسیر ترور می‌کنند. وقتی جسدشان را پیدا کردیم، دیدیم که دستش روی اسلحه کمری‌اش بود. به نشانه اینکه پیرمرد با وجود تنهایی و غافلگیری تا آخرین لحظه قصد مقابله با ضد انقلاب را داشته است. شهید جلال بارنامه پیش از هر چیز یک مسلمان معتقد بود. تعهد او به اسلام از پایبندی‌اش به نظام اسلامی به خوبی مشخص است. همین اسلام‌خواهی ایشان یکی از دلایل محبوبیتش در میان مردم کرد مسلمان بود. در بعد مدیریت و فرماندهی هم همرزمانش از او به عنوان فردی مقتدر یاد می‌کنند.
  امین مردم
شهید بارنامه در میان مردم به صداقت و امانتداری شهره بود و امین مردم به شمار می‌رفت. لذا در بسیاری از اختلاف‌های پیش آمده، مردم شهید بارنامه را حَکَم قرار می‌دادند. در همان زمان جنگ حُسن رفتار ایشان باعث شده بود بسیاری از ضد انقلاب به صف رزمنده‌ها بپیوندند. در یک مورد ۱۰ نفر از ضد انقلاب اسیر رزمندگان می‌شوند و تنها یک نفرشان می‌تواند فرار کند. شهید هر ۱۰ نفر را با اسلحه‌های‌شان آزاد می‌کند و روز بعد همگی آنها به اضافه آن یک نفر فراری نزد کاک‌جلال می‌آیند و جزو رزمندگان می‌شوند. بعدها تعدادی از آنها شهید می‌شوند و برخی هم به سپاه می‌پیوندند. چنین رفتارهایی باعث شده بود کاک‌جلال بارنامه در میان مردم محبوب باشد و ضد انقلاب برای خاموشی این محبوبیت دست به ترورش بزند (یکی از اقوام شهید).
 

 

مسلمان راستین
در زمان حیات پدرم بارها پیش آمده بود از ایشان بپرسند چرا شما به عنوان یک نیروی ورزیده کُرد، جذب گروهک‌هایی چون کومله نشدید؟ پاسخ پدرم این بود که برای من اسلام ملاک است و وقتی آنها دم از کمونیست و کفر می‌زنند چطور می‌توانم پرچم اسلام را رها کنم و به صف آنها بپیوندم؟ ایشان همیشه به ما می‌گفت برایم مهم این است که ایرانی و مسلمان هستم. وابسته به هیچ جناحی نیستم و همان راهی را دنبال می‌کنم که امام راهنمایش است. همیشه ما را به پیروی از امام و رهبری و دفاع از نظام اسلامی فرامی‌خواند و سپاه را به عنوان یکی از بنیادی‌ترین نهادهای انقلابی می‌شناخت. از ما می‌خواست فرزندان‌مان را برای ورود به سپاه و بسیج تشویق کنیم (حسن بارنامه فرزند شهید).

منبع: روزنامه جوان