سید حسن گفت: نوید را به حضرت زهرا (س) و ام البنین قسم می‌دادم از تصمیم خود برای گمنامی دست بردارد و پیکرش زودتر پیدا شود. در نهایت به لطف خداوند، پیکرش پیدا شد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - به مناسبت اربعین شهادت مدافع حرم «نوید صفری» به سراغ دوستی رفتیم که گر چه ۲ سال از قدمت دوستی‌شان نمی‌گذرد؛ اما همچون برادر کنار هم بودند و در مقابل فتنه داعش ایستادگی کردند. چهره و اندام ظریف دوست و همرزم نوید در نگاه اول ما را به یاد شهید «حسن باقری» انداخت. دقایقی بعد متوجه شدیم که نام جهادی وی در سوریه «سید حسن» است که دوستان وی را «حسن باقری» صدا می‌زنند.

دست تقدیر نوید و حسن را بهم رساند تا در لحظه حساس زندگی حسن، نوید به کمکش بشتابد. وی در خصوص نام جهادی خود می‌گوید: «من مستحق چنین نام بزرگی نیستم. دوستان به جهت شباهت ظاهری و طرح عملیات‌ها این نام را برایم برگزیدند».

برای آشنایی با شهید نوید صفری گفت‌وگوی خبرنگار ما با جانباز مدافع حرم «سید حسن» را در ادامه بخوانید:

*** نحوه آشنایی خودتان با نوید را بفرمایید.

سید حسن: ۱۲ بهمن ماه ۱۳۹۴ روز آشنایی من و نوید بود. پیش از این تاریخ نوید را نمی‌شناختم. آشنایی ما مصادف با شروع عملیات آزادسازی نبل و الزهرا و شهادت سعید علیزاده (کمیل) بود.

نوید به همراه گروهی از یک طرف کانال (محل نبرد) به ما ملحق شد. پس از مجروحیت سعید علیزاده، نوید پیکرش را به عقب کشید، اما وی بر اثر خونریزی به شهادت رسیده بود. فیلم این صحنه پس از شهادت نوید منتشر شد.

سعید را پیش از عملیات در جلسات مختلفی دیده و با وی آشنا شده بودیم. پس از شهادت سعید، نیروها دور پیکرش جمع شدند و شروع به عزاداری و گریه کردند. آن‌ها از شهید علیزاده شهادت می‌طلبیدند. درست است که ما از شهادت سعید ناراحت بودیم؛ اما نباید این عامل باعث شکست‌مان در عملیات و شهادت دیگر نیروها می‌شد.

از طرف دیگر آزادی این کانال برای آزادی دو شهر نبل و الزهرا حیاتی بود. این دو عامل باعث شده بود که روحیه رزمندگان کمی جریحه‌دار شود. من و نوید در این لحظه بدون آشنایی قبلی، تصمیم گرفتیم با هم شوخی کنیم تا از این طریق حال و هوای بچه‌ها را تغییر دهیم.

*** در آن کانال چه وقایعی رخ داد و چه کسانی به شهادت رسیدند؟

سید حسن: من و نوید نام همدیگر را نمی‌دانستیم. ناخودآگاه من وی را «یوزارسیف» و او من را «سید» صدا زد. در حین شوخی بودیم که ناگهان ترکش نارنجکی به پشت دست نوید اصابت کرد. با چنین شرایطی، همچنان نوید می‌خندید و شوخی می‌کرد. با این کار، روحیه رزمندگان بازگشت. همین طور که در کانال حرکت می‌کردیم دوستانمان همچون محمود مراد اسکندری، رضا عادلی، حبیب رحیمی منش، علی حسینی کاکش، احمد مجدی، احمد حاجی وند الیاسی، احمد حاجی وند قیاسی، داود حبیبی منش، شیخ مصطفی خلیلی و ... یک به یک آسمانی می‌شدند.

شرایط سختی حاکم بود. حاج علی یکی از معاونین با فرمانده صحبت کرد تا دستور دهد یک نفر برای برای عقب کشاندن مجروحین و شهدا بیاید. فرمانده برای آوردن نفربر باید مسافتی را به عقب کانال می‌رفت. دوستان پیشنهاد دادند که من هم به عقب بروم تا نیروی کمکی بیاورم. برخلاف میلم با فرمانده باید عقب‌نشینی می‌کردم. دو نفری باید زیر آتش دشمن، مسافت دو کیلومتری را تا عقب می‌دویدیم. هنگام دویدن ناگهان چشمم به تبسم نوید افتاد و از فرمانده عقب ماندم. تمردی که صورت گرفت باعث شد که به سمت رزمندگان بدوم و دوباره وارد کانال شوم.

نوید به خوبی با منطقه عملیاتی آشنایی داشت و با وجود اینکه دستش مجروح بود، پیکر شهدای خودمان و حزب الله و شیعیان نبل و الزهرا را به عقب می‌کشید. همان‌طور که در کانال پیش می‌رفتیم، با شهادت نیروها، رزمندگان روحیه‌شان دگرگون می‌شد. بار دیگر من و نوید شوخی را از سر گرفتیم.

در سمت شمال کانال گره‌ای وجود داشت. یک هجوم کوچکی با خمپاره داشتیم. در آنجا فرمانده و نیرو مطرح نبود. همه از یکدیگر سبقت می‌گرفتند تا کانال فتح شود. نوید خطاب به من گفت: «سید الان سرت می‌رود.» من هم با خنده جوابش را می‌دادم. ۲۴ ساعت پس از آزادی این کانال، حاج قاسم سلیمانی پیام داد که خروج نبل و الزهرا از محاصره، در گروی آزادی این کانال بود.

*** نحوه مجروحیت‌تان در این عملیات را برایمان روایت کنید.

سید حسن: در حین عملیات، ناگهان محمود مراد اسکندری مانند سربازان مطیع آقا امام حسین (ع) در صحرای کربلا به شهادت رسید.  همه گفتند آن پیکر متعلق به «سید حسن» است. درحالی‌که من با موج آرپی‌جی پرتاب شده بودم و تمام بدنم مورد اصابت ترکش قرار گرفته بود. در حالت موج‌زدگی شهید محمود اسکندری را می‌دیدم که با لبخند مرا صدا می‌زد و می‌گفت: «سید پاشو بریم». من هم پاسخ دادم: «نه. من کار دارم. شما برو».

یکی از همرزمان که از یادگاران دوران دفاع مقدس نیز هست به نام شهاب، خطاب به نوید گفت که اگر سید را الان به عقب نرسانید، به شهادت می‌رسد.

یک لحظه به خودم آمدم و نوید را بالای سرم دیدم. پاهایم را بر روی دو کتفش گذاشته بود تا خون به مغزم برسد، زیرا ممکن بود در این حین به کما بروم. نوید با دست‌های خونی و گلی خود خرماهای سه تیکه و بسته‌های عسل را با هم مخلوط می‌کرد و با دست بر دهانم می‌گذاشت تا قند بدنم پایین نیافتد. می‌گفت: «اگر می‌توانی، بلند شو. در غیر این صورت فکر دیگری کنم.» بعدها نوید برایم تعریف کرد که آن روز تمام اطرافم را خون گرفته بود و ناگهان چشم‌هایت را بستی و دیگر صدایت را نمی‌شنیدم.

دوستان تعریف می‌کردند که نوید نفس نفس زنان من را به عقب کشاند. سپس من را به رضا عادلی سپرد و گفت که به عقب منتقل شوم. رزمندگان تعریف کردند که نوید چند قدم از ما فاصله نگرفته بود که ناگهان یک موشک آرپی‌جی یا خمپاره به سمت رضا عادلی اصابت کرد و شهید شد. بار دیگر من بر اثر ترکش‌های این موشک مجروح شدم. این بار نوید به گمان این‌که من شهید شده‌ام، از من جدا و وارد کانال شد.

زنده ماندن من در چنین شرایطی، معجزه بود. نمی‌دانم چطور دوستان متوجه می‌شوند که من زنده هستم و تا یک منطقه انتقال می‌دهند و پزشکی را برای معالجه به بالیم می‌فرستند. دکتر در منطقه چندین مرتبه من را عمل می‌کند. سپس به بیمارستان منتقل می‌شوم.

دوستان بعدها برایم تعریف کردند که ما هرگز فکر نمی‌کردیم روزی پیکر تو بر روی برانکارد از مقابلمان بگذرد، زیرا تو در دمای منفی ۲۵ درجه حلب با لبخند می‌ایستادی و فعالیت می‌کردی. تحت هیچ شرایطی لبخند از لبانم محو نمی‌شد و آن چهره خندان و متفاوت برای ما مجروح و یا شهیدش تصورش سخت بود.

*** دیدار بعدی شما با نوید صفری به چه زمانی موکول شد؟

سید حسن: در بیمارستان از دوستان می‌پرسیدم که فردی با چنین مشخصاتی آیا زنده است یا خیر. با اطلاعاتی که می‌دادم، می‌گفتند که فرد مورد نظرم (یوزارسیف) شهید شده است. آن‌ها نوید را با یک شهید دیگری که اهل همدان بود، اشتباه گرفته بودند. می‌خواستم با وجود شرایط جسمی نامساعد به بهار همدان بروم، اما با مشخصاتی که دوستان از آن شهید دادند، متوجه شم که او یوزارسیف نیست.

حدود دو ماه من در بیمارستان بستری بودم. بر اثر مجروحیت، شک عصبی به چشمانم وارد شده بود و دید کاملی نداشتم. برای کاری با ویلچر به قرارگاه رفتم. در سالنی که جمعیت زیادی وجود داشت، ناگهان صدای آشنایی به گوشم رسید. بلند صدا زدم: «یوزارسیف. یوزارسیف» احساس کردم فردی با عجله خودش را به من رساند و درحالی‌که  به ویلچر من زانو زده بود، گفت: «سید تو زنده‌ای؟» مسئول نیروی قرارگاه و ایثارگران که شاهد این صحنه بود، خطاب به من گفت: «حسن جان. ایشان نوید هستند نه یوزارسیف». من و نوید از این ملاقات به هیجان آمده بودیم.

از همان لحظه تا پیش از آخرین اعزام نوید، لحظه به لحظه با هم بودیم. نوید در تمام این سال‌ها مسئولیت پیگیری درمانم را بر عهده داشت. در هر معاینه‌ای که می‌رفتم او هم همراهم می‌آمد. در آنجا با هم عهد بستیم تا زمانی که من بهبودی کامل نیافتم، نوید هم به سوریه نرود؛ اما من رجب سال گذشته به زیارت حرم حضرت زینب (س) رفتم. از آنجا خودم را به قرارگاه رساندم و تصمیم گرفتم که بمانم. با نوید تماس گرفتم و او را در جریان امور قرار دادم. نوید هم در مدت زمان کوتاهی خودش را به سوریه رساند. ماموریت ما سه ماه طول کشید و در این مدت نوید در اکثر روزها روزه بود.  

*** یکی از خصوصیات بارز نوید چه بود؟

سید حسن: نوید شخصیت آرامی داشت. بسیار فکور و در هر حال مهربان بود. پس از شهادت سعید علیزاده به دیدار مادرش می‌رفت و اجازه نمی‌داد تا جای خالی فرزندش را احساس کند.

*** واکنش نوید در خصوص شایعات حول محور مدافعان حرم و هوشیار کردن مردم از علل حضور مستشاران ایرانی در سوریه چه بود؟

سید حسن: شاید باور این امر برای مردم کمی سخت باشد؛ اما حقیقتا باید بگویم که حقوق ماموریت یک رزمنده در سوریه از درآمد یک کارمند دولتی حین ماموریت کمتر است؛ بنابراین چیزی فراتر از مادیات باید وجود داشته باشد تا فردی راهی سوریه شود. نوید زمانی که من شرایط جسمی مناسبی پیدا می‌کردم مرا از بخش به مسجد بیمارستان می‌برد. در آنجا ساعت‌ها با اقشار مختلف مردم صحبت می‌کرد تا آن‌ها را نسبت به وقایع رخ داده در سوریه هوشیار کند.

*** چطور شد که تصمیم گرفتید از شهر خود به تهران نقل مکان کنید؟

سید حسن: اجبار پزشکان، فرماندهان خودم، شرایط جسمی و حضور نوید در کنارم باعث شد که من راهی تهران شوم.

*** شهید صفری هم در دیدار جانبازان با مقام معظم رهبری حضور داشت؟

سید حسن: خیر. آن روز نوید کار داشت و نتوانست خودش را برساند. آن روز با یک ساعت تاخیر خودش را رساند؛ اما نتوانست با رهبرمعظم انقلاب دیدار داشته باشد. 

*** در خصوص ازدواج نوید هم اطلاعاتی دارید؟

نوید خواستگاری زیادی رفته بود، اما هر کدام به دلایلی به سرانجام نرسید. مادر و خانواده‌اش اصرار می‌کردند که او زودتر ازدواج کند. روزی خطاب به مادرش گفتم: «یک ماه به نوید فرصت دادم تا ازدواج کند. از حضرت زهرا (س) و ام البنین خواستم تا کمکش کنند.» ۱۸ روز بعد نوید به مدد معصومین و وساطت شهید رسول خلیلی ازدواج کرد.

عید نوروز امثال و لحظه سال تحویل، روز ولادت حضرت زهرا در شهر اهواز، شب‌های احیا در تهران و حتی تا یک شب قبل از اعزامش به سوریه، همراه با همسرش کنار خانواده با هم بودیم.

*** شهید نوید صفری با کدام شهدا ارتباط معنوی برقرار می‌کرد؟

سید حسن: علی خلیلی (شهید امر به معروف)، رسول خلیلی و سعید علیزاده

*** از دوران مفقودی شهید نوید صفری برایمان بگویید.

سید حسن: نوید به همسرش و به همه ماها قول داده بود که اگرمن تصمیم گرفتم شهید بشوم و نیتش را داشته باشم قبلش اطلاع دهم. شوخی و یا جدیش را هیچگاه نفهمیدم؛ اما به کرار این جمله را می‌گفت. همچنین گفته بود که روز اربعین در کربلا هستم. این دو عامل در دوران مفقودی نوید بسیار ذهن من را به خود مشغول کرده بود. نوید در روز اربعین در عالم معنوی، کربلا حضور داشت. شایعات بسیار در راجع به وضعیت وی وجود داشت؛ اما امکان ندارد که نوید به وسایل ارتباطی دسترسی داشته باشد و ما و خانواده اش را بی خبر بگذارد.

زمانی که از نوید بی‌خبر بودم، می‌گفتم که نوید اسیر، مجروح یا شهید شده است. در غیر این صورت خبری از خودش به ما می‌داد.

حبیب بدوی نیز که یکی از همرزمان مشترک ماموریت پیشین، همراه نوید بود. چند روز پس از اربعین پیکر وی در منطقه پیدا شد، اما خبری از نوید نبود. احتمال می‌دادیم که نوید می‌خواهد گمنام بماند؛ اما ما و خانواده‌اش طاقت این گمنامی را نداشتیم. به همین خاطر نوید را به حضرت زهرا (س) و ام البنین قسم می‌دادم که از این امر دست بردار و پیکرش زودتر پیدا شود. در نهایت به لطف خداوند، پیکرش پیدا شد.

منبع: دفاع پرس