گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهادت هر جانباز، دردناک و سخت است، به ویژه برای خانواده و نزدیکانش اما تلنگری است به ما غافلان تا با مراجعه به مرام و راه و رسم زندگی چنین انسانهایی، درس پهلوانی و صبوری و ازخودگذشتگی بگیریم.
شهید محمد قبادی (آل یمین) از جانبازان قطع نخاع دوران دفاع مقدس، روز جمعه 22 دی 96 پس از 35 سال صبر به یاران شهید خود پیوست. این شهید متولد 1341 بود و در همان ابتدای جوانی برای دفاع از دین و میهن به جبهههای دفاع مقدس اعزام شد و در فروردین سال 1362 در حالی که عضو واحد تخریب تیپ سیدالشهدا علیهالسلام بود، در شامگاه عملیات والفجر یک، در شمال فکه به درجه جانبازی نائل آمد. جانباز شهید محمد قبادی(آل یمین) بعد از مجروحیت مدتی را در آسایشگاه جانبازان ثارالله بستری بود.
عظمت یک مقاومت
حجتالاسلام علیرضا پناهیان شش ماه قبل و در ماه مبارک رمضان همراه با شهید آل یمین در بیمارستان بستری بود، یادداشتی نوشته بود که بخشی از آن به این شرح است:
قبل از خروج از بیمارستان، گذشته و آیندۀ مرا اسکن کردند و مبهوتِ ازدسترفتهها و مقهور دستنیافتنیها شدم. در اتاق مجاور، جانباز قطع نخاعی از آشنایان دوران نوجوانی بستری بود که در حال شیمی درمانی بود و مرا به گذشته برد. به زیارتش رفتم؛ چقدر در برابر لبخندهایش و رضایتمندیاش از زندگی سی ساله روی ویلچر، کوچک و حقیر بودم، و چقدر مقاومتش در چشمانم عظمت داشت. چهرهاش دیگر هیچ شباهتی با دوران نوجوانی نداشت، دوست ندارم چهرۀ هیچ جانبازی را پیر ببینم. برای من او هنوز همان نوجوان باحیا و بیادعایی بود که بود، و چقدر راحت از خودش گذشت ولی چقدر سرمایهدار شده بود. گذشتههای از دست رفتهام را به یاد آوردم و خاطرات همۀ شهیدان و جانبازانی را که در همین بیمارستان چند صباحی با آنها همنشین بودم برایم تازه شد. آدم چقدر در پایان ماه رمضان تازه دلش برای خوب بودن تنگ میشود.
همیشه ایستاده
علیرضا آل یمین، مستندساز و برادر شهید آل یمین هم درباره او نوشت:
... نوزده سالش بود که روز جانباز برایش شروع شد. یک روز جانباز بیانتها. جنگ بود، بهار بود، شب بود، فکه بود و جوانها در یک ستون جلو میرفتند. اما مین، پیر و جوان نمیشناسد. غصههای پدر و اشکهای مادر را نمیشناسد. مین نمیداند آرزو یعنی چه! هیچ لذتی هم از ستارههای شب و بوی خاک باران خورده نمیبرد. مین فقط سنگینی پا را حس میکند و دیگر هیچ.
آخرین باری که راه رفت نوزده سالهش بود. در همان ستونِ نیمهشب و سپیده که زد روز جانباز شروع شد.
حالا سی و پنج سال میگذرد. سی و پنج سال روی ویلچر. خودش روی ویلچر بزرگ شد. پسرش را هم روی همین ویلچر بزرگ کرد.
عکسهایی که از او ایستاده مانده خیلی کم است. حالا حتی آدمهای کمی او را ایستاده به خاطر دارند. او اما برای بچههایی که آنجا تاب میخورند همیشه ایستاده است. برای دختران من همیشه ایستاده است. بچهها ایستادگی او را همین طور میبینند، همین طور میشناسند.
داداش محمد، دایی محمد، عمو محمد همیشه ایستاده است. همیشه....
چیزی را که دادم پس نمیگیرم
میثم امیرحسینی، خواهرزاده شهید آل یمین هم خاطرهای از او را این گونه نقل میکند:
سالها قبل به همراه خانواده و دایی محمد به زیارت امامرضا(ع) مشرف شده بودیم. وقتی که من و پدرم و دایی میخواستیم وارد حرم بشویم پدرم از من خواست که دایی را پشت پنجره فولاد ببرم ولی دایی محمد مانع شد و گفت برای زیارت بریم داخل حرم. بعد از اینکه وارد شدیم دایی از من پرسید: میدونی چرا پدرت گفت بریم پشت پنجره فولاد؟
جواب دادم: نه.
دایی گفت: برای اینکه شفا بگیرم.
منم با شور و اشتیاق گفتم: خوب دایی جان بیا بریم شفا بگیرید دیگه!
ولی دایی جواب داد: من چیزی را که خودم دادم پس نمیگیرم.
قطع نخاعی اما فعالتر از خیلیهای دیگر
تقی دژاکام ، فعال رسانهای هم درباره این شهید نوشت: حاج محمد قبادی از جانبازان قطع نخاعی اما پرانرژیتر و فعالتر و پرکارتر از خیلی از آدمهای دیگری بود که این مشکل را نداشتند. دست به خیر برای دیگران و به خصوص فعال برای پیگیری و رفع مشکلات ایثارگران و جانبازان. بعید است جانباز ویلچرنشینی باشد که حاج محمد را نشناسد یا جزو گروه مجازی او نباشد.
دو سال پیش که خبر اضافهشدن بیماری سرطان بر تحمل قطع نخاع بودنش را شنیدم، فکر نمیکردم که تا این حد باروحیه و با توکل باشد. محرم امسال که مثل محرمهای دیگرِ اینسالها به هیئت کوچک اما پراخلاص منزل پدری حاجمحمد و علیرضا رفتم، حال و روز خوبی داشت. مثل همیشه بگوبخند و سرحال و مشغول خوشوبش با هفتهشت جانباز ویلچری دیگری که هر سال دهه اول محرم جایی بهتر از این هیئت دوستداشتنی ندارند.