کد خبر 823872
تاریخ انتشار: ۲ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۵:۳۶

جمهوری اسلامی معنادارترین حضور در جهانی است که تا سالیانی پیش کاملاً در چنبرۀ آمریکا (و درست‌تر صهیونیزم) قرار داشت. صرف این حضور فلسفۀ هژمونی آمریکا و بنابراین فلسفۀ خود آمریکا را تخریب می‌کند.

به گزارش مشرق، مقدمه: این جمهوری چندان نیاز به رفتارهای حاد و رادیکال ندارد زیرا صرف حضور جمهوری اسلامی عمل است و مؤثرترین عمل این جمهوری در هر لحظه از حیاتش دارد به جهانیان می‌گوید نه فقط می‌توان تابع آمریکا نبود بلکه می‌توان 40 سال زنده ماند و پیشرفت هم کرد. بی‌تردید رژیم کرۀ شمالی از انقلاب ایران پیامی معنوی دریافت کرده است.

جمهوری اسلامی معنادارترین حضور در جهانی است که تا سالیانی پیش کاملاً در چنبرۀ امریکا (و درست‌تر صهیونیزم) قرار داشت. صرف این حضور فلسفۀ هژمونی آمریکا و بنابراین فلسفۀ خود آمریکا را تخریب می‌کند. نه فقط عمل و اقدام آن، بلکه صرف حضور جمهوری اسلامی نقض همۀ جهان آمریکاست.

1-  آقای روحانی نمی‌داند که غرب با او و جمهوری اسلامی سوء تفاهم یا سوءظن ندارد، نفرت دارد.

توضیح: وقتی کسی نسبت به ما سوءظن یا سوءتفاهم دارد، راه حل آن، اقدام به کاهش سوء‌برداشت‌ها  ازطریق افزایش اطلاعات واقعی در طرف مقابل است و راه افزایشِ اطلاعاتِ درست نیز افزایش تماس‌های نزدیک، افزایش گفتگوها و گسترش و تنوع هرچه بیشتر روابط است. ازاین‌طریق، مسیر دوستی نیز هموار می‌شود. ازطریق گفتگوها و ارتباطات نزدیک‌تر است که اطلاعات درست‌تر و برداشت‌های واقعی‌تر افزایش می‌یابد و گمانه‌های سوء تعدیل می‌شود و راه برای کاهش هرچه بیشتر سوءتفاهمات و نیل به روابط دوستانه‌تر هموار می‌گردد. اصل موضوعه یا آکسیوم این است: هرچه شناخت از ما در طرف مقابل بیشتر، سوء‌برداشت‌های وی در قبال ما کمتر و بدنبال آن، روابط دوستانه‌تر.

متأسفانه اما، دربارۀ دشمنی وضعیت دقیقاً بر عکس است!! دشمن اسیر سوءتفاهم نیست، برعکس، او دارای اراده‌ای قوی برای داشتن دانایی قطعی درقبال ماست. دراین‌حالت، ما یا هر فرد یا دولتی که سوژۀ دشمنی واقع می‌شود، نباید برای آنکه دشمنش با وی دشمنی نکند بر اطلاعات دشمنش از خود بیفزاید یا خود را بر او بگشاید، زیرا افزایش اطلاعات واقعی و درست در دشمن، تأثیر و شدتِ دشمنی وی را افزایش می‌دهد. وقتی قضاوت منفی فرد یا گروهی درباره ما قطعی شده و نهایت یافته باشد، افزایش آگاهی‌ها و اطلاعات از ما به افزایش دشمنی وی منجر می‌گردد (برخلاف مورد سوءتفاهم). در سوء تفاهم، از طریق رفتار فرد درباره خودِ فرد قضاوت می‌شود؛ اما در دشمنی برعکس، از طریق درکی از حقیقت فرد یا ذات فرد، دربارۀ رفتار فرد قضاوت می‌شود. متعلُّق دشمنی، رفتار فرد نیست، خودِ فرد است. دراین حال، دولت تحت دشمنی هر کار بکند، بر احساس دشمنیِ دشمن نسبت به خود می‌افزاید؛ در واقع، سیاست اعتمادسازی بی‌فایده نمی‌شود، حتی مخرب هم نمی‌شود، بلکه به میزان فزاینده‌ای مخرب می‌شود. حسّ دشمنی که ذاتاً فزاینده است، تمایل به همکاری‌ها و کسب منافع مشترک را در مسیری کاملاً بعکس درمی‌اندازد، فراتر ازآنکه آن را زایل ‌کند یا اساساً ممتنع ‌سازد. گسترش روابط و افزایش اطلاعات از دولتی که منفور و سوژۀ دشمنی است، به افزاش نفرت از آن می‌انجامد. دشمنی و سوء‌ظن ضد یکدیگرند.

درحالی که سوءظن یا سوء‌تفاهم محتوی حرکتی از ظن و گمان به واقعیت است؛ یعنی دولتی که سوءظن دارد در معرض این اشتباه قرار دارد که برمبنای اطلاعات غیرواقعی دست به اقدام و عمل بزند؛ اما دشمنی برعکس، محتوی حرکت از واقعیت به گمان است: در دشمنی، پروسۀ واقعی شدنِ گمانه، پیشتر همه مراحل خود را طی کرده و به انتها، یعنی به قضاوت نهایی رسیده است که همان ارادۀ دشمنی است.

در سیاست خارجی ما، غرب غلط است صهیونیزم درست است و صهیونیزم، دشمن است نه دچار سوء‌تفاهم.

2 – پس، او نهایت سعی‌اش را می‌کند تا مزیت مهمی به شما نرسد و این فلسفۀ شکست دولت شما در برجام است.

توضیح: متناقض‌گونه، در شرایط تشدید نفرت، باوجودآنکه اطلاعات واقعی از طرف مقابل فزونی می‌گیرد، عقل سلیمcommon sence  ضایع می‌شود و طی آن ممکن است یک طرف بخواهد حتی به بهای ضررکردن و آسیب‌دیدن خودش، به طرف دیگر آسیب برساند و یا با وجود ضعیف‌شدن خود، او را هم ضعیف سازد! دراین‌صورت، "حقیقت" تفاهم یا "منطق" مذاکره محو می‌شود، حتی اگر شکل مذاکره یا پروسۀ ظاهریِ تفاهم وجود داشته باشد.

دشمنی، حسّی هرزبرنده و تحمیل گونه‌ای رنج بر نفس انسان است[که در بیشتر مواقع ، غیرضروری و حاصل انتخاب‌های نادرست و غیرواقعی است]. نفس انسان هنگامی که دشمنی می‌ورزد یا آن را آغاز می‌کند، در واقع، خود را به رنجِ یک قضاوت هم قطعی و هم جدید درمی‌افکند، استمراری از مناسبات پیشین با امور پیرامون خود را یکباره قطع می‌کند و جایگاه متفاوت و جدیدی برای خود، به عنوان خصمِ یک فرد (یا گروه یا نظم جمعی) برمی‌گزیند و به عنوان دشمن هویت می‌یابد. با این کار، فضاهای تجربه‌شدۀ  پیشین و مناسبات و روابط قبلی یکسره دستخوش دگرگونی می‌شوند؛ ابتدا در ذهن یا روح و سپس در عین.  بنابراین با اتخاذ رویکرد دشمنی، فرد یا گروه ابتداً وارد فضاهای هنجاری و ذهنی و ارزیابی‌های جدیدی می‌شود که هنوز به آنجا اُنسی نیافته و در آن خانه و مأوایی ندارد. پس او ناچار است برآوردهایی واقعی و عینی از فضای ذهنی جدید صورت دهد تا دچار هرزروی منابعش نشود و بتواند بر شرایط جدیدی که در آن وارد شده تسلط بیابد. اتخاذ رویکرد دشمنی، فرد را به سوی ارزیابی‌های هرچه واقعی‌تر سوق می‌دهد تا در شرایط ذهنی جدیدی که براحتی به نتایج واقعی منجر می‌شود، زیان نبیند و به پیش برود و موفق باشد.... .

دشمنی یا حسّ دشمنی، وقتی بیاید، فرد یا دولت را اسیر خود می‌کند؛ وضعیتی پیش می‌آید که در آن، دشمنی در دستان فرد قرار ندارد که بخواهد آن را کنترل و هدایت کند، بلکه اغلب، فرد یا دولت اسیر گرایش دشمنانۀ خود می‌شود. فردْ دشمن نمی‌شود، اسیر دشمنی می‌شود. گرایش به دشمنی فقط با پیروزی نمایان، که می‌تواند صورت محترمانه‌ای داشته باشد یا نداشته باشد، تشفّی می‌یابد. اینک ما شاهدیم که آمریکا و درست‌تر، صهیونیزم اسیر حس دشمنیِ خود علیه ایران است. آمریکا دشمنی را دراختیار خود ندارد، بلکه این دشمنی است که صهیونیزم یا آمریکا را در اختیار خود دارد و حتماً از درون، جان‌هایشان را می‌فرساید. حسّ دشمنی، حسی نامطلوب و خطرناک است، گرچه فرد یا گروه را به سمت ارزیابی‌های واقع‌گرایانه سوق می‌دهد، اما سپس این گرایش در آن تقویت می‌شود که هرچه دارد را خرج دشمنی‌اش کند و در این مسیر، دیر یا زود بحران منابع، بحران کاهش انواع منابع مادی و معنوی، پدید می‌آید و پرسش‌های آزارنده مطرح می‌شوند.

3 – لاجرم، تا او مجبور نباشد و احساس خستگی و استیصال نکند، آنچه را که دوست دارید به شما نمی‌دهد و این فلسفه یا منطق مقاومت ج.ا. است.

توضیح: حسِ خصومت تا زمانی که غالب و مغلوب طی یک نبرد بزرگْ مشخص نشده‌اند، اصولاً آرامشی نمی‌یابد، "بطور جدی" به میز مذاکره جلوس نمی‌کند، به تفاهم نمی‌گراید و اساساً هر دو (آرامش و تفاهم) را تخریب می‌کند.

آمریکای کنونی چون صرفاً درپی افزایش قدرت مادی خود، بازداشتن‌ها و تسلط بر نفوس است و نتیجتاً برای اقوام و ملت‌ها بیشتر از آزادی، محدودیت می‌آفریند، پس متأسفانه واقعیتی بیشتر طبیعی است تا انسانی. مسئله آن است که این دو ضد هم عمل می‌کنند. بوخنسکی می‌گفت طبیعت (چه در درون ما و چه بیرون) اصولاً در مقابل ارادۀ انسانی‌شدنِ امور مقاومت می‌کند. پس مقاومت متقابل آمریکا دربرابر امواج انقلاب ایران، مقاومت یک موجود طبیعی یا مقاومتی از جنس طبیعی natural است. مقاومت غریزی یا طبیعی دربرابر تحقق ارادۀ انسانی( ارادۀ معطوف به عدالت، آزادی، حق خود-بودگی...) اگر در وجود فرد خانه بگزیند، دشمنی یا دشمنی متقابل پدید می‌آورد؛ دشمنی میان امرطبیعی و امر انسانی.

لاجرم مقاومت نوع طبیعی متفاوت از مقاومت نوع انسانی است؛ مقاومت طبیعی تابع احساس استیصال یا احساس خستگی است که این تقریباً خود خستگی است. در فیلم‌های راز بقا دیده‌ایم که احساس خستگی حیوانات همزمانْ پایان مبارزۀ آنها و مشخص‌شدن بازنده و برنده است. اما مقاومت انسانی برعکس، تاحدی با استغنای مقاومت از عوامل مادی و استظهار آن به متغیرهای روحی و معنوی تعریف می‌شود. مقاومت انسانی بعد پایان منابع مادی تازه شروع می‌شود.

بنابراین مخالفت‌ها و تضییقات آمریکا علیه ایران، در واقع مقاومت یک موجود طبیعی است. مطابق این فرض، رفتارهای آمریکا دربرابر ایران همچون مقاومت اسب زیبا و قدرتمند و...، اما چموشی است که پس از احساس استیصال رام می‌گردد. آمریکای طبیعی (همچون ایران انسانی) خسته شده است، اما هنوز به استیصال یا حسّ پایان‌یافتگی نرسیده است. موجود طبیعی پس از حس استیصال به مقاومت خود پایان می‌دهد. [این مثال همچنین بیان می‌کند که آمریکا عرصه یا موضوع دشمنی با ماست، نه عامل آن.]

دراین‌حالت، فضیلت آن است که یک آیندۀ زیبایِ ممکن، دولت ایران را از اقتضائات کسالت‌بار یا رنج‌آورِ زمان حال غافل نکند.

نتیجتاً، 1 - او دشمن شماست2 - با دشمن بعد از پایان جنگ مذاکره می‌کنند نه وسط جنگ. مذاکره نتیجۀ جنگ (شکست یا پیروزی) است؛ یا برای زیاد ندادن از طرف مغلوب یا برای زیاد ستاندن از طرف غالب. 3- تا پیروز نشوید هیچ چیز قابل ذکری به شما نمی‌رسد.

 و شما این را می‌دانید؛ اما سبک زندگی‌تان شما را وامی‌دارد که دربرابر دانایی‌تان مقاومت کنید. دانایی بزرگ آن است که ایران ...ذاتاً تنهاست؛ حتی قبل از انقلاب هم. و گسترش مناسبات با جهان، آن را از بین نمی‌برد. اتهام بزرگ شما آن است که اقتضائات عملی جمهوری اسلامی مثل تعامل و همکاری با جهان را فلسفه و ماهیت نظام نمایانده‌اید.

منبع: فارس